فهرست مطالب

فهرست مطالب

wordsond

 

 

بسمه تعالی

درس خارج اصول – استاد شهیدی پور مدظله

جلسه 1367 – تاریخ : دوشنبه 95/08/24

موضوع: استصحاب/ تنبیهات / تنبیه رابع/ استصحاب کلی قسم ثانی/ فرض اول/ اشکالات

 

فهرست مطالب:

فرض اول استصحاب کلی قسم ثانی: اثر شرعی روی صرف الوجود کلی رفته باشد

  قول مشهور : جریان

  اشکالات وارده بر جریان این استصحاب

اشکال اول : عدم وحدت متیقن ومشکوک

کلام منتقی الاصول: تعلق علم اجمالی به موجود شخصی

  مناقشه

اشکال دوم: استصحاب عدم فرد طویل حاکم بر استصحاب کلی

جواب اول: ما عن صاحب الکفایة تبعا للشیخ الاعظم

کلام آقای خوئی: جریان استصحاب عدم ازلی فرد طویل

  مناقشه

اشکال سوم : کلی عین فرد است، پس شک در کلی مسبب از شک در فرد نیست

   کلام مرحوم آقای خوئی

 

 

فرض اول استصحاب کلی قسم ثانی: اثر شرعی روی صرف الوجود کلی رفته باشد

بحث راجع به استصحاب قسم ثانی کلی بود، عرض کردیم فعلا راجع به فرض اول آن بحث می کنیم که اثر شرعی روی صرف الوجود کلی رفته است.

قول مشهور : جریان

مشهور قائل به جریان استصحاب بودند، مثل اینکه ما بلل مشتبه که خارج شد مردد بین حدث اصغر یا حدث اکبر بعد وضوء گرفتیم، صرف الوجود حدث موضوع است برای حرمت مس کتابت قرآن، استصحاب می کنیم بقاء حدث را، با اینکه اگر حدث در ضمن حدث اصغر بود فهو مرتفع یقینا با وضوئی که گرفتیم.

اشکالات وارده بر جریان این استصحاب

اشکال شد به این استصحاب به اشکالات متعددی:

اشکال اول : عدم وحدت متیقن ومشکوک

اولین اشکال این بود که گفته شد که محرز نیست که متیقن سابق با مشکوک لاحق یکی باشند، وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه محرز نیست، چون ما دیروز می گفتیم علم داریم به وجود یک حدث که مردد است بین حدث اصغر و حدث اکبر، امروز دیگر نمی توانیم بگوئیم شک داریم در وجود حدث که مردد است بین حدث اصغر و حدث اکبر، یقینا امروز حدث اصغر موجود نیست، شک داریم در وجود حدث اکبر، که این هم متیقن سابق نبود.

کلام منتقی الاصول: تعلق علم اجمالی به موجود شخصی

در منتقی الاصول در تقریب این اشکال گفته اند که:

با توجه به اینکه علم اجمالی تعلق می گیرد به موجود شخصی که با عنوان اجمالی به او اشاره می کنیم، ما استصحاب را در عنوان که جاری نمی کنیم، استصحاب در واقع جاری می شود که با این عنوان اجمالی به آن اشاره می کنیم، آن واقع که ما به او علم اجمالی داشتیم مردد است بین حدث اصغر و حدث اکبر، اگر فی علم الله معلوم بالاجمال ما حدث اصغر بود دیگر مشکوک البقاء نیست بلکه معلوم الارتفاع است، پس احراز نکردیم که شک ما به بقاء متیقن سابق خورده است و آن متیقن سابق مشکوک البقاء است علی ایّ تقدیر، نخیر آن متیقن سابق اگر حدث اصغر بود مشکوک البقاء نیست.

مناقشه

ما عرض کردیم این فرمایش منتقی الاصول مبتنی بر این است که علم اجمالی به فرد معین عند الله تعلق بگیرد، یعنی اگر فی علم الله آن بلل مشتبه بول بود ملائکة الله بگویند این آقا خودش خبر ندارد والا علم او تعلق گرفته است به حدث اصغر، مثل اینکه ما شبحی از راه دور می بینیم که شبح زید است و لکن راه چون دور است شک می کنیم که آیا این شخص زید است یا عمرو، ملائکة الله می گویند این آقا شبح زید را می بیند فقط خودش خبر ندارد که این شبح شبح زید است.

اگر اینطور باشد اشکال وارد است، ما احراز نمی کنیم که متیقن سابق مشکوک البقاء است، چون شاید متیقن سابق فی علم الله حدث اصغر بود.

ولکن این مطلب هم خلاف تفصیلی است که صاحب منتقی الاصول در بحث علم اجمالی داده اند، و گفته اند در جائی که نسبت سبب علم اجمالی به دو طرف علم اجمالی علی حد سواء باشد به نحوی که اگر فی علم الله هر دو طرف مصداق آن عنوان معلوم بالاجمال باشند صلاحیت دارد علم اجمالی بر هر کدام منطبق بشود،

مثل اینکه یک مخبر صادقی گفت یکی از این دو اناء نجس است و فی علم الله هر دو اناء نجس بود، من که علم اجمالی پیدا کردم به خاطر این إخبار شخص صادق به نجس بودن یکی از این دو اناء، این سبب علم اجمالی رابطه اش با هر دو اناء علی حد سواء است، ولذا ملائکة الله هم نمی توانند تعیین کنند که این اناء الف معلوم بالاجمال است، چون گفته می شود که چرا اناء ب معلوم بالاجمال نباشد.

در اینجا خود ایشان پذیرفته که علم اجمالی به فرد معین عند الله تعلق نمی گیرد بلکه علم اجمالی به عنوان احدهمای لابعینه تعلق می گیرد، و فقط در جائی ایشان گفت علم اجمالی به فرد معین عند الله تعلق می گیرد که سبب علم اجمالی مختص به یک طرف باشد، مثل اینکه قطره خون افتاد من دیدم، ولی نمی دانم در اناء الف افتاد یا در اناء ب، خوب اینجا ممکن است هر دو اناء نجس باشند ولی آن انائی که قطره دمی که من دیدم در او افتاد یک اناء معین است، به نظر منتقی الاصول او معلوم بالاجمال است در این علم اجمالی به نجس بودن احدهما.

پس ایشان نباید به طور مطلق می گفتند که علم اجمالی به وجود حدث مردد بین حدث اکبر و حدث اصغر این ممکن است فی علم الله تعلق گرفته باشد به حدث اصغر که دیگر مشکوک البقاء نیست، سبب علم اجمالی من به اینکه این بلل یا حدث اکبر بود یا حدث اصغر، این بود که من یقین کردم مذی نیست بلل طاهر نیست.

البته اینجا اجتماع ضدین می شود که هم بول باشد این بلل و هم منی، اما سبب علم اجمالی نسبتش به هر دو طرف علم اجمالی علی حد سواء است.

وانگهی در آن مثال علم اجمالی به اینکه یکی از این دو اناء نجس است که سببش إخبار مخبر صادق بود، اگر یکی از این دو اناء را تطهیر کنیم، خوب اینجا چه اشکال دارد بگوئیم یکی از این دو اناء دیروز نجس بود احتمال می دهیم همان انائی که دیروز نجس بود امروز هم نجاستش باقی باشد، اینجا که دیگر ممتنع الجمع نیستند، می شود هر دو اناء نجس باشد فی علم الله.

سؤال:…

جواب: در این مثال انائین که مخبر صادق گفت احدهما نجس است هیچ واقع معینی ندارد آن معلوم بالاجمال، به نحوی که اگر هر دو اناء نجس باشند ملائکة الله هم نمی توانند تعیین کنند که آن انائی که شما علم اجمالی دارید نجس است این اناء الف است، این علم اجمالی شما صلاحیت انطباق بر هر دو دارد، و علم اجمالی شما به یک طرف معینِ عند الله تعلق نگرفته، حالا اتفاقا هر دو اناء نجس نباشد یا هر دو اناء نجس باشد این معم نیست، مهم این است که علم اجمالی شما طبق مبنای خود ایشان به فرد معین عند الله تعلق نگرفته است در این موارد.

اختصاص سبب به یک طرف،‌موجب تعلق علم اجمالی به طرف خاص نیست

ثانیا: حتی در جائی که سبب علم اجمالی اختصاص دارد به یک طرف، مثل مثال وقوع قطره دم، یا مثال بهتر بزنم، اصلا من دیدم قطره خون در این اناء شرقی افتاد، علم تفصیلی پیدا کردم، رفتم بیرون برگشتم دیدم جابجا کرده اند این اناء شرقی و غربی را، آنقدر جابجا کرده اند که دیگر معلوم نیست که آنی انائی که یک ساعت پیش در شرق این اتاق بود و خون در او افتاد آیا الان در شرق اتاق است یا در غرب اتاق، خوب اینجا دیگر روشن است که سبب علم اجمالی من وقوع قطره دم بود در یکی از این دو اناء معین، واولش هم من علم تفصیلی داشتم، دیگر از این مثال روشن تر که نمی شود زد برای فرمایش منتقی الاصول.

ما می گوئیم در همین مثال هم صحیح نیست وقتی من می گویم نمی دانم اناء الف نجس است یا اناء ب، ملائکة الله بگویند آن معلوم بالاجمال تو اناء الف است.

فرق می کند با مثال رؤیت شبح زید، در مثال رؤیت شبح زید از یک کیلومتر من شبح زید را می بینم نمی دانم این شبح زید است یا شبح عمرو، نزدیک که شدم دیدم این شبح زید است می گویم از یک کیلومتر قبل من شبح زید را می دیدم، اما در بحث علم اجمالی من دیروز که دیدم یک قطره خون در یکی از این دو اناء افتاد اما تشخیص ندادم از اول یا یک ساعت بعد تشخیص نمی دادم که اناء الف ما وقع فیه قطرة دم است یا اناء ب، از آن زمان علم اجمالی تا امروز 24 ساعت می گذرد،

امروز تلاش کردیم رفتیم متخصصین را خبر کردیم آمدند فهمیدیم آن قطره خون در این اناء الف هست، آیا صحیح است بگویم من از 24 ساعت قبل می دانستم این اناء الف نجس است؟ آن انائی که من می دانستم نجس است از 24 ساعت قبل یعنی معلوم النجاسة من این اناء الف بود؟ نخیر، در همان جائی که جابجا کرده اند هم یک ساعت بعد که علم اجمالی به وجود آمد و علم تفصیلی از بین رفت در آن فاصله تا امروز، می گویم در این 24 ساعت که علم اجمالی داشتم معلوم النجاسة من این اناء الف بود خودم خبر نداشتم؟ قطعا اینطور نیست هیچ عرفی این را نمی پذیرد، این اناء الف تا الان مشکوک النجاسة بود تفصیلا.

سؤال: صاحب منتقی واقع الحدوثی نیستند؟

جواب: بحث در این است که ایشان می گوید یقین اجمالی به واقع معین تعلق می گیرد، ما می گوئیم نخیر در همین مثال هم که سبب علم اجمالی مختص است به یکی از دو طرف، باز صحیح نیست بگویم معلوم النجاسة من اجمالا همین اناء الف بود خودم خبر نداشتم، نخیر، این اناء الف تا الان مشکوک النجاسة بود، این اناء ب تا الان مشکوک النجاسة بود، ولی علم اجمالی به اینکه یکی از این دو نجس است داشتم، الان تلاش کردم علم تفصیلی پیدا کردم به نجس بودن اناء الف.

تعلق علم اجمالی به جامع مشیر به خارج معین

ولذا علم اجمالی به جامع تعلق می گیرد مطلقا، منتهی جامع در علم اجمالی مشیر به یک خارج هست می گویم آن اناء که خون در او افتاد نجس است، می گویم آن اناء که خون در او افتاد نجس است، اما این اشارۀ به یک واقع معین که باعث نمی شود که آن اناء معین بشود معلوم النجاسة.

سؤال: معلوم النجاسة به علم اجمالی دیگر؟

جواب: آن اناء نجس واقعی که دیروز علم اجمالی به آن داشتم این بود، بله، اما معلوم النجاسة این بود؟ من از 24 ساعت قبل این اناء برایم معلوم النجاسة بود خودم خبر نداشتم؟ قطعا این خلاف واقع است، پس وقتی این اناء از 24 ساعت قبل صحیح نیست بگویم معلوم النجاسة بود، پس مشکوک النجاسة بود، واقعا هم عرف می گوید تا الان این مشکوک النجاسة بود به شک تفصیلی، کما اینکه اناء ب تا الان مشکوک النجاسة بود به شک تفصیلی، ولذا علم اجمالی تعلق می گیرد به جامع،

منتهی جامعی که اشاره می کنیم به یک واقع، که البته گاهی این اشاره به یک واقع، واقع منحصر به یک طرف است در مواردی که علم اجمالی مانعة الجمع باشد، علم اجمالی های مانعة الجمع.

مثالی بزنیم: شما در همه اشیاء که مشکوک است موجود است یا موجود نیست یک علم اجمالی دارید که یا هست یا نیست، علم اجمالی دارید به وجود یا به عدم، حالا اگر بعدا کشف شد موجود بود آیا می توانید بگوئید وجود این شیئ معلوم بود برای من ولی خودم خبر نداشتم؟ کلی تلاش می کنند شما را عالم کنند به یک حکم شرعی، بعد شما می گوئید وجود این حکم شرعی برای من معلوم بود خودم خبر نداشتم.

علم اجمالی گاهی مانعة الجمع است مثل این مثالی که ایشان زدند که گفتند یک قطره خون افتاد در یکی از این دو، دیگری ممکن است نجس باشد ولی به سبب آخر، این یعنی علم اجمالی مانعة الجمع است، چون علم اجمالی خورده به وقوع تلک القطرة المرئیة فی احد الانائین، و من می دانم که آن قطره مرئیه در هر دو اناء نیفتاده است، این یعنی علم اجمالی مانعة الجمع.

و گاهی علم اجمالی مانعة الجمع نیست، ممکن است هر دو طرف مصداق این علم اجمالی بتوانند بشوند، مثل علم اجمالی به نجس بودن احد الانائین که بشود هر دو اناء فی علم الله نجس باشند، در اینجا نمی توانم بگویم که اشاره می کنم به یک واقع معین، نه، اشاره می کنم به یک وجود خارجی که چه بسا مصداقش هر دو بتوانند بشوند، دیگر نمی توانم بگوید آن اناء نجس از این دو اناء، نه، چون ممکن است هر دو اناء نجس باشند، فرقش این است.

گاهی علم اجمالی مانعة الجمع است مثل آن مثالی که ایشان زدند که یک قطره خون افتاد نمی دانم در اناء الف افتاد یا در اناء ب ولی مسلّم در هر دو نیفتاده است، این فرقش با آن مواردی که ایشان فرمود که سبب علم اجمالی مشترک است بین دو طرف و در اینجا علم اجمالی به جامع تعلق گرفته است این است که چه بسا اینجا مانعة الجمع نیست، دیگر نمی توانم بگویم آن اناء نجس از میان این دو اناء، چون ممکن است هر دو اناء نجس باشد، اما در عین حال این اناء نجس وجود خارجی دارد فقط منحصر به فرد ممکن است نباشد و مصداقش هر دو فرد باشد.

ولی اینکه فارق نیست، اینکه علم اجمالی مانعة الجمع باشد یا مانعة الجمع نباشد اینکه فارق نیست، در هر دو، علم اجمالی به یک جامعی تعلق می گیرد که من می گویم این جامع در خارج موجود است.

بر خلاف واجب تخییر، در واجب تخییری که می گویم احدهما واجب، نمی گویم این واجب واقع معین دارد، نخیر، احدهما واجبٌ و این واجب واقع معین ندارد، چون واجب تخییری است، یا در کلی فی المعین، شما مالک یکی از این دو کتاب هستید چون بایع گفت بعتک احد هذین الکتابین، اینجا واقع معین ندارد، یعنی فی علم الله هم متعین نیست که شما شما مالک کتاب الف هستید یا مالک کتاب ب.

اما در علم اجمالی اینطور نیست، وقتی می گویم یکی از این دو کتاب مال شماست، فرض می کنم یکی از این دو کتاب که واقع معین دارد مال شماست، حالا ممکن است هر دو کتاب مصداق این واقع معین باشند در مواردی که علم اجمالی مانعة الجمع نباشد، من می دانم یکی از این دو کتاب مال توست و شاید هم هر دو کتاب مال تو باشد، این می گوید یکی از این دو کتاب که واقع معین دارد مال توست وشاید هر دو کتاب مال تو باشد، به این نمی گویند علم اجمالی در اینجا به جامع تعلق گرفته است

ولی در آنجایی که سبب علم اجمالی منحصر است به یکی از این دو فرد یعنی مانعة الجمع است علم اجمالی که دیروز شما یکی از این دو کتاب را خریدید نمی دانم این کتاب الف را خریدید یا کتاب ب را، بگوئیم اینجا نه من که می گویم یکی از این دو کتاب می دانم مال توست اگر کتاب الف مال شما باشد او معلوم بالاجمال است نه آن کتاب دیگر، این درست نیست.

سؤال:…

جواب: ولی علم اجمالی به نحو مانعة الجمع است، ما عرض می کنیم آنی که هست این است که گاهی علم اجمالی مانعة الجمع است و گاهی مانعة الجمع نیست، والا فرق دیگری که ندارد.

سؤال:…

جواب: ما معتقدیم متیقن حدث اصغر نیست، حتی اگر سبب علم اجمالی مختص باشد به او، یعنی اول ما علم تفصیلی پیدا کردیم، شاید آن وقتی که علم تفصیلی پیدا کردیم علم پیدا کردیم که این حدث اصغر است، بعد فراموش کردیم نمی دانیم این بلل حدث اصغر است یا حدث اکبر، اما ساعت اول چه بسا علم داشتیم که این حدث اکبر است یا حدث اصغر است،

گفتیم داخل دفترچه مان یادداشت کنیم که هذا حدث اکبر او حدث اصغر اعتماد کردیمبه حافظه مان، چند دقیقه بعدش یادمان رفت که حدث اکبر بود یا حدث اصغر بود، دیگر این می شود سبب مختص به یک طرف دیگر، الان شده علم اجمالی. خوب الان که شده علم اجمالی خوب این علم اجمالی تعلق گرفنته به جامع، بله جامعی که اشاره می کنیم به یک واقع معین، آن واقع معین یعنی آن حدث یک ساعت قبل مشکوک البقاء است، چرا مشکوک البقاء نیست؟

چون نمی دانم اصغر است یا اکبر است شده مشکوک البقاء، چون آن واقع نمی دانم کدامیک است شده مشکوک البقاء، چون نمی دانم آنی که دیروز در خانه بود زید یود یا عمرو بود می گویم آن انسانی که دیروز بود احتمال می دهم همان انسان امروز در خانه باشد،

بله اگر می دانستم آن انسان زید است که نمی گفتم شاید آن انسان در خانه باشد، چون نمی دانم آن انسان خارجی که دیروز در خانه بود زید بود یا عمرو، منشأ می شود که بگویم همان انسان دیروز که نمی دانم زید بود یا عمرو چون نمی دانم زید بود یا عمرو امروز مشکوک البقاء است.

شما می گوئید من دیروز می گفتم الانسان موجود فی الدار سواءا کان زیدا ام لا، اما امروز دیگر نمی توانم بگویم اشک فی بقاء انسان فی الدار سواءا کان زیدا ام لا، اینجور شما می گوئید.

جواب شما این است که اولا چرا نمی توانم بگویم؟ امروز من شک دارم در بقاء آن انسان در دار، زید هم باشد فی علم الله من شک دارم در بقاء او، چون من که نمی دانم زید است، اگر فی علم الله انسان دیروز زید هم بود چون من خبر ندارم زید است شک دارم در بقاء او، من شک در بقاء زید به عنوان تفصیلی ندارم، والا همین زید اگر دیروز در خانه بود به عنوان ذاک الانسان فی الدار به این عنوان مشکوک البقاء است، ولو به عنوان تفصیلی کون زید فی الدار مشکوک البقاء نیست، همان زید با این عنوان ذاک الانسان فی الدار مشکوک البقاء است، شک و علم به عناوین تعلق می گیرد،

شما گاهی می گوئید من می دانم پسر زید در این مدرسه است، می گویند اسم می آوردند که عمرو در مدرسه شماست، می گویم نمی دانم، می گویند پسر زید را می گوئیم ها، می گویم او را می گوئید او که بله او در مدرسه ماست، علم دارید به وجود پسر زید در مدرسه و شک دارید در وجود عمرو در مدرسه، با اینکه عمرو همان پسر زید است، چه جور شد یک شیئ هم مشکوک شد و هم معلوم؟ چون علم و شک به عناوین تعلق می گیرد، شما یک وقت می گوئید اشک فی بقاء ذلک الانسان فی الدار، این صحیح است، حتی می توانید تعبیر کنید که اشک فی بقاء ذالک الانسان فی الدار ولو کان ذلک الانسان فی الدار زیدا، باز اشک فی بقائه،

اما اگر بیائید بگوئید که من امروز شک دارم در بقاء آن انسان فی الدار، حتی اگر زید باشد مقصود این باشد که اگر زید هم باشد به عنوان تفصیلی زید باز شک در بقاء او دارم بله این دروغ است، کما اینکه دیروز هم نمی توانستید بگوئید من به عنوان تفصیلی زید یقین به حدوث او دارم.

اشکال دوم: استصحاب عدم فرد طویل حاکم بر استصحاب کلی

اشکال دوم: گفته اند شک در بقاء کلی مسبب است از شک در حدوث فرد طویل، چرا من شک دارم در بقاء انسان در دار؟ چون شک دارم در دخول عمرو در دار، اگر عمرو در دار داخل نشده بود که دیگر زید امروز که جمعه است که در خانه نیست، و مولا هم گفته که اذا کان انسان فی الدار یوم الجمعة فتصدق، استصحاب می کنم عدم حدوث فرد طویل را که اصل سببی است، این حاکم است بر استصحاب بقاء کلی انسان فی الدار.

جوابهای مختلفی از این اشکال داده اند:

جواب اول: ما عن صاحب الکفایة تبعا للشیخ الاعظم،

گفته اند:

منشأ شک در بقاء و ارتفاع این کلی شک در حدوث فرد طویل نیست، شما اگر شک داشتید در حدوث فرد طویل و حدوث فرد قصیر هر دو، از اول می گفتید من شک دارم آیا انسان در دار روز پنجشنبه بود یا نبود، الان هم شک دارم انسان فی الدار هست یا نیست، اینجور نبود که بگوئید شک در بقاء و ارتفاع دارم، پس شک در حدوث فرد طویل منشأ شک در بقاء و ارتفاع کلی نیست،

منشأ شک در بقاء و ارتفاع کلی شک در این است که آیا آن انسان دیروز زید بود و هو الفرد القصیر تا مرتفع باشد آن کلی، یا آن حادث دیروز فرد طویل بود تا کلی باقی باشد، شما که شک دارید حیوان در دار هست یا نه، منشأش شک در حدوث فیل نیست، خوب اگر شک در حدوث فیل دارید و شک در حدوث بق هم دارید اینکه منشأ این نمی شود که بگوئید شک دارم در بقاء و ارتفاع حیوان، منشأ شک در بقاء و ارتفاع این است که می گوئید نمی دانم آن موجود دیروز بق بود حتی یکون مرتفعا یا فیل بود حتی یکون باقیا، خوب هیچ اصلی ثابت نمی کند که آن حادث فرد طویل بود یا فرد قصیر.

کلام آقای خوئی: جریان استصحاب عدم ازلی فرد طویل

آقای خوئی فرموده: شما استصحاب عدم ازلی را یادتان رفته؟ شمای شیخ و آخوند خودتان مبانی استصحاب عدم ازلی را تنقیح کردید و به ما یاد دادید، خوب اینجا استصحاب می کردید عدم کون الحادث هو الفرد الطویل، استصحاب عدم ازلی می کردید.

مناقشه

اقول: به نظر این اشکال آقای خوئی درست نیست،

برای اینکه صاحب کفایه و مرحوم شیخ فرمودند منشأ شک در بقاء کلی این است که نمی دانم که هل ذالک الحادث هو الفرد القصیر حتی یکون الکلی مرتفعا، منشأ ارتفاع کلی این نیست که ان لایکون الحادث هو الفرد الطویل، منشأ ارتفاع کلی این است که ان یکون الحادث هو الفرد القصیر، منشأ اینکه دیروز حیوان در دار باشد و امروز نباشد چیست؟

منشأش این است که آن حادث بق باشد تا دیروز موجود باشد و امروز مرتفع باشد، صرف اینکه حادث فرد طویل نباشد که کافی نیست برای ارتفاع کلی، لازم اینکه حادث فرد طویل نباشد یعنی اینکه حادث فرد قصیر باشد این منشأ ارتفاع کلی است، خوب استصحاب عدم کون الحادث هو الفرد الطویل بخواهد اثبات کند فالحادث هو الفرد القصیر، این می شود اصل مثبت.

بله اشکال به صاحب کفایه این است که: ما چه اصراری روی لفظ بقاء و ارتفاع داریم؟ مشکل شک در وجود یک شیئ است بعد از فراغ از حدوث آن، اسم این را می گذارید شک در بقاء و ارتفاع یا نگذارید مهم نیست، ما امروز شک داریم در وجود حیوان فی الدار، اگر استصحاب کنیم عدم حدوث فرد طویل را، یا استصحاب کنیم عدم کون الحادث هو الفرد الطویل، کافی است برای اینکه ما شکمان در وجود حیوان فی الدار زائل بشود.

بله عنوان ارتفاع انتزاع می شود از عدم بعد از وجود، خوب این عنوان بسیط ارتفاع که مهم نیست، دنبال این عنوان هستید؟ این عنوان که مهم نیست، در ادله استصحاب که این عنوان نیامده است، لاتنقض الیقین بالشک، همینکه شارع بگوید حادث نشد فرد طویل و اصل مثبت هم حجت باشد، اشکال نکنید که این تسبب شرعی نیست، این اشکال دیگری است، فرض کنید استصحاب عدم حدوث فرد طویل اصل مثبتش حجت باشد، خوب منشأ شک در وجود کلی امروز شک در حدوث فرد طویل است دیگر، اگر فرد طویل حادث نباشد که کلی امروز موجود نیست.

پس این جواب صاحب کفایه درست نشد.

اشکال سوم : کلی عین فرد است، پس شک در کلی مسبب از شک در فرد نیست

الاشکال الثالث: من صاحب الکفایة ایضا: گفته اند بقاء کلی مسبب است از حدوث فرد طویل، یا به تعبیر دیگر بقاء کلی مسبب است از کون الحادث هو الفرد الطویل؟ یا عین اوست، وجود عین کلی عین وجود افراد است نه مسبب از آن، پس استصحاب عدم حدوث فرد الطویل اصل سببی نشد، حدوث فرد طویل یعنی حدوث کلی در ضمن فرد طویل، استصحاب عدم حدوث فرد طویل یعنی عدم کلی، عین اوست، الکلی عین وجود افراده.

کلام مرحوم آقای خوئی

آقای خوئی فرموده اینکه دیگر بدتر شد، اگر عینیت است که بهتر از این است که اصل سببی باشد این اصل عینی است، این می گفت اصل سببی است مقدم است بر اصل مسببی، شما این اصل را عین آن بقاء کلی گرفتید، خوب اینکه فرار من المطر الی المیزاب شد.

مگر اینکه آخوند بخواهند بفرماید وقتی استصحاب عدم فرد طویل شد عین عدم کلی، دیگر این حاکم نمی شود، معارض می شود، استصحاب عدم حدوث فرد طویل از یک طرف عین این است که بگوئید دیگر کلی نیست، از آن طرف استصحاب بقاء کلی هم جاری می شود بدون اینکه نسبیت بین اینها سببیت و مسببیت باشد با هم معارضه می کنند، فقط نتیجه فرمایش مرحوم آخوند این خواهد شد، والا عینیت که مشکل استصحاب بقاء کلی را حل نمی کند، آیا استصحاب بقاء کلی جاری است بلامعارض چون استصحاب عدم فرد طویل عین اوست؟ این را که نمی شود گفت.

پس مرحوم آخوند گفت سببیت و مسببیت نیست عینیت است، آقای خوئی فرمود چه بهتر، وقتی عینیت بود خوب استصحاب عدم حدوث فرد طویل شد عین بحث کلی، عدم حدوث فرد طویل شد عین عدم کلی، کما اینکه حدوث فرد طویل شد عین وجود کلی، عینیت که شد خوب استصحاب کنید عدم حدوث الفرد الطویل را، این هم که دیگر اصلا سببیت هم نیست عینیت است به نظر شما، ثابت می کند کلی وجود ندارد در زمان لاحق، اینکه نشد اشکال.

ما در توضیح فرمایش آقای خوئی عرض کردیم که اگر مقصود صاحب کفایه این است که بگوید عینیت است پس اصل حاکم و محکوم نیست، آقای خوئی می گوید خوب اصل حاکم و محکوم نیستند ولی وقتی عینیت بود معارضه که هست.

خلاصه اشکال آقای خوئی این است که به صاحب کفایه می گوید شما سببیت را منکر شدید گفتید عینیت است بین وجود کلی و وجود فرد طویل، و عینیت است بین عدم کلی و عدم فرد طویل، نه سببیت، این چه جوابی است از اشکال؟ شما که بدتر کردید کار را، خوب اگر عینیت است استصحاب عدم فرد طویل عین استصحاب عدم کلی است، اگر صاحب کفایه می خواهد بگوید دیگر اصل حاکم نیست، خوب اینکه هنر نشد، خوب اصل حاکم نیست می شود اصل معارض، استصحاب عدم فرد طویل نفی می کند وجود کلی را در زمان لاحق، معارضه می کند با استصحاب بقاء کلی، این نتیجه به نفع صاحب کفایه نیست.

این توضیح ما تقریب وتعمیق بیان آقای خوئی است در اشکال به صاحب کفایه.

تأمل بفرمائید، در منتقی الاصول خواسته اند دفاع کنند از صاحب کفایه، انشاء الله فردا این را بررسی می کنیم، جلسه آخر ما قبل از تعطیلات فردا خواهد بود، والحمد لله رب العالمین.