بسمه تعالی
درس خارج اصول – استاد شهیدی پور مدظله
جلسه 1368 – تاریخ: سه شنبه 95/08/25
موضوع: استصحاب/ تنبیهات/ تنبیه رابع/ استصحاب کلی قسم دوم/ اشکال دوم و جواب از آن
فهرست مطالب:
اشکال استاد به کلام مرحوم آخوند
جواب مرحوم نایینی از اشکال دوم: تعارض استصحاب عدم فرد طویل با استصحاب عدم فرد قصیر
مناقشه : نتیجه فرمایش آقای خوئی عدم جریان استصحاب کلی است
در مثال بلل مشتبه اصل عدم حدث اکبر اصل موضوعی است
جواب چهارم از اشکال دوم: استصحاب عدم فرد طویل برای انتفاء صرف الوجود اصل مثبت است
نظر مختار: جریان استصحاب کلی قسم ثانی
اشکالات به استصحاب کلی
اشکال دوم
بحث در جواب صاحب کفایه بود از اشکال دوم به استصحاب کلی.
اشکال دوم این بود که استصحاب عدم حدوث فرد طویل حاکم هست بر استصحاب بقاء کلی، چون منشأ شک در بقاء کلی شک در حدوث فرد طویل هست.
جواب مرحوم آخوند به اشکال دوم
صاحب کفایه جواب داد که عینیت هست بین بقاء کلی و بقاء فرد طویل، سببیت و مسببیتی نیست تا بخواهد استصحاب عدم فرد طویل اصل سببی بشود.
اشکال مرحوم آقای خویی به مرحوم آخوند
مرحوم آقای خوئی فرمود:
با این بیان شما که اشکال به شما اوضح خواهد بود، چون اگر استصحاب عدم فرد طویل اصل سببی بشود، جا دارد کسی بگوید که تسبب عقلی است شرعی نیست و باید سبب سبب شرعی باشد تا اصلِ در سبب حاکم بشود بر اصلِ در مسبب، شما کاری کردید عینیت درست کردید که حتی دیگر این اشکال هم برطرف خواهد شد که تسبب عقلی است و اصل سببی در جائی جاری است که تسبب شرعی باشد، شما عینیت درست کردید.
ما اضافه کردیم به بیان آقای خوئی، گفتیم:
فوقش استصحاب عدم فرد طویل که نتیجه اش احراز ارتفاع کلی است، تعارض می کند با استصحاب بقاء کلی، اما نتیجه به ضرر صاحب کفایه است، چون بالاخره استصحاب بقاء کلی جاری نشد، حالا مستشکل می گفت لوجود الاصل الحاکم، نتیجه فرمایش صاحب کفایه شد لوجود المعارض لاستصحاب بقاء الکلی و هو استصحاب عدم الفرد الطویل.
دفاع منتقی الاصول از مرحوم آخوند
در منتقی الاصول از صاحب کفایه دفاع کرده اند، گفته اند درست است که صاحب کفایه
گفت بین بقاء کلی و بقاء فرد طویل عینیت است، اما نگفت که بین حدوث فرد طویل و بقاء کلی عینیت است که، بین وجود فرد طویل و وجود کلی عینیت است، این چه ربطی دارد به اینکه بگوئید استصحاب عدم حدوث فرد طویل اثبات می کند انتفاء کلی را؟ حدوث فرد طویل را که نگفت با بقاء کلی متحد است تا استصحاب عدم حدوث فرد طویل بعینه اثبات کند انتفاء کلی را و عدم بقاء کلی را، صاحب کفایه گفت بقاء کلی متحد است با بقاء فرد.
اشکال استاد به کلام مرحوم آخوند
این دفاع از صاحب کفایه محصلی ندارد، خوب صاحب کفایه که انکار سببیت کرد و اثبات عینیت کرد هدفش چه بود؟ او آمد گفت استصحاب عدم وجود فرد طویل اصل سببی نیست، چون وجود فرد طویل عین وجود کلی است، خوب این بیان اشکال آقای خوئی را هم به دنبال خواهد داشت که خوب اگر عین هم هستند پس استصحاب عدم فرد طویل یعنی انتفاء کلی.
پس این دفاع منتقی الاصول از صاحب کفایه محصلی ندارد.
به نظر ما باید اینجور به صاحب کفایه اشکال کنیم، بگوئیم جناب صاحب کفایه!
بین وجود طبیعت و وجود افراد عرفا عینیت است، یعنی وقتی شما می گوئید زید در خانه است عرفا یعنی انسان در خانه است، اما بین انتفاء صرف الوجود با انتفاء افراد عینیت نیست به نظر عرف، عدم طبیعت مسبب است عرفا از عدم افراد، یعنی شما می گوئید زید که امروز در خانه نیست قطعا، عمرو هم استصحاب می کنیم که در خانه نیست، پس انسان در خانه نیست، با همین تعبیرِ «پس» نشان می دهید که انتفاء صرف الوجود طبیعت لازم عرفی انتفاء افراد است.
ما فرض این است که می پذیریم کلام صاحب کفایه را که وجود الکلی متحد مع وجود الفرد، یعنی عرفا وقتی می گوئید زید در خانه است این یعنی انسان در خانه است، چون زید انسان است به علاوه عوارض مشخصه، اما دیگر عکسش که بگوئید زید در خانه نیست امروز یقینا، یعنی زید اگر دیروز هم در خانه بود امروز نیست وجدانا، استصحاب می کنیم عمرو از اول در خانه نیامد، پس انسان در خانه وجود ندارد، این عرفا لازم انتفاء افراد است نه عین آن، ولو به این نحو که عدم صرف الوجود یک عنوان بسیطی است که منتزع است از عدم افراد.
ولذا سیأتی انشاء الله که در استصحاب کلی قسم ثالث که ما می دانیم دیروز زید در خانه بود و امروز از خانه بیرون رفته است، احتمال می دهیم همراه با زید عمرو در خانه بود، ما استصحاب کلی قسم ثالث را قبول نداریم، اما آثار انتفاء صرف الوجود را نمی توانیم بار کنیم، برای اینکه ما اصلی که نفی کند وجود این صرف الوجود را نداریم، مثبت بقاء این طبیعت استصحاب کلی قسم ثالث است که جاری نیست، اما اصلی که احراز کند انتفاء آن را ما همچنین اصلی نداریم، برای اینکه لازم عقلی علم وجدانی به عدم وجود زید در خانه و استصحاب عدم وجود عمرو در خانه انتفاء صرف الوجود انسان است حتی در کلی قسم ثالث.
ولذا این اشکال به صاحب کفایه وارد است که وجود کلی عین وجود فرد است اما انتفاء صرف الوجود عرفا لازم و مسبب انتفاء جمیع افراد است،
انتفاء این فرد و آن فرد و آن فرد این مرکب است، ولی انتفاء صرف الوجود بسیط است، عنوان بسیط با عنوان مرکب اینها دو عنوانند، در عنوان مرکب ضم الوجدان الی الاصل بکنیم بگوئیم وجدانا زید در دار نیست عمرو هم بالاستصحاب در دار نیست، این اثر آن عنوان بسیط اذا لم یوجد انسان فی الدار فتصدق را بار نمی کند.
جواب مرحوم نایینی از اشکال دوم: تعارض استصحاب عدم فرد طویل با استصحاب عدم فرد قصیر
اشکال دوم این بود که استصحاب عدم فرد طویل اصل سببی و حاکم است،
جواب سوم از این اشکال جواب محقق نائینی است، که گفتند استصحاب عدم فرد طویل معارضه می کند با استصحاب عدم فرد قصیر، خوب من دیروز نمی دانم زید در این خانه بود یا عمرو، شما می گوئید استصحاب کن عدم وجود عمرو را که فرد طویل است و این اصل سببی است حاکم است بر استصحاب بقاء کلی انسان.
آقا خوب این معارضه می کند استصحاب عدم وجود عمرو در دار با استصحاب عدم حدوث وجود زید در دار، استصحاب عدم حدوث فرد طویل با استصحاب عدم حدوث فرد قصیر تعارض و تساقط می کنند، بعد نوبت می رسد به اصل مسببی که استصحاب بقاء کلی است.
اشکال مرحوم آقای خویی به کلام مرحوم نایینی
آقای خوئی فرموده این فرمایش استاد ما تمام نیست، برای اینکه تعارض بیین استصحاب عدم حدوث فرد طویل با استصحاب عدم حدوث فرد قصیر در جائی است که هر کدام از این دو فرد اثر مختص داشته باشند، و حدث مشترک هم طبیعی است که دارند، مثل حدث اکبر و حدث اصغر، که حدث اصغر اثرش وجوب وضوء است و حدث اکبر اثرش وجوب غسل است و صرف الوجود حدث هم اثرش حرمت مس کتابت قرآن است.
بله اینجا در این مورد خوب هر کدام اثر مختص دارند، و لکن اینجا که استصحاب کلی مهم نیست، استصحاب کلی حدث که مهم نیست، چرا مهم نیست؟ بخاطر علم اجمالی، آقا علم اجمالی کافی است، علم اجمالی داریم که یا وجوب وضوء ثابت شد با خروج این بلل مشتبه یا وجوب غسل، این علم اجمالی کافی است برای تنجیز اثر مختص حدث اصغر و حدث مختص حدث اکبر، نیازی ما به استصحاب نداریم
اما فرض دوم این است که فرد قصیر اثر مختص نداشته باشد، اثر مختص فرد طویل داشته باشد، مثل چه؟ مثل اینکه لباس ما متنجس شد به یک نجسی که نمی دانیم بول است یا عرق کافر نجس العین است، بعد یک بار این ثوب را شستیم، خوب اگر آن نجس بول باشد اثر مختصش وجوب غسل مرتین است، اگر عرق کافر باشد اثر مختص ندارد، هر نجسی اثر مشترکش این است که یک بار باید ثوب متنجس را بشوری، این اثر مشترک است،
اینجا استصحاب عدم ملاقات عرق الکافر چه اثری دارد؟ خوب چرا معارضه کند با استصحاب عدم ملاقات با بول؟ اینجاست جناب استاد که استصحاب عدم ملاقات با بول به عنوان استصحاب عدم فرد طویل جاری می شود بلامعارض، خوب اشکال این است که این حاکم است بر استصحاب نجاست در این ثوب بعد از اینکه یک بار آن را شستیم.
مناقشه : نتیجه فرمایش آقای خوئی عدم جریان استصحاب کلی است
این فرمایش آقای خوئی است که نتیجةً با این بیان ما نمی فهمیم آقای خوئی چه می خواهند بگویند، این بیان بیان خطرناکی است، چرا؟
برای اینکه معنایش این است که ما اصلا هیچ کجا نیاز به استصحاب کلی نداریم، جائی که فرد قصیر اثر مختص دارد تعارض می کند استصحاب عدم فرد قصیر با استصحاب عدم فرد طویل، ولکن ما نیاز نداریم به استصحاب کلی، چون علم اجمالی به تنهائی منجز است نسبت به اثر مختص هر دو، و جای که فرد قصیر اثر مختص ندارد خوب اینجا استصحاب عدم فرد طویل اصل سببیِ بلامعارض است و حاکم خواهد بود بر استصحاب کلی، پس کجا ما استصحاب کلی جاری کنیم.
به نظر ما در کلام آقای خوئی مسامحه شده است،
خوب بود آقای خوئی می فرمودند استصحاب عدم فرد طویل مثل استصحاب عدم ملاقات با بول چون تعارض نمی کند با استصحاب عدم ملاقات با عرق کافر چون او اثر مختص ندارد، این استصحاب عدم ملاقات با بول چون اصل موضوعی است بر استصحاب کلی نجاست این ثوب بعد از غسل مرة واحدة حاکم است، و الا همه موارد اینطور نیست،
مثلا در مثال علم اجمالی به وجود زید یا عمرو در دار، ولو ما اینجور فرض کنیم که بگوئیم وجود عمرو فی الدار که فرد طویل است یک اثر مختصی دارد ولی وجود زید فی الدار که فرد قصیر است اثر مختص ندارد، آنجا استصحاب عدم وجود عمرو فی الدار برای نفی اثر مختص خودش جاری بشود، اما اگر بخواهد نفی اثر کلی بکند که ان کان انسان فی الدار فتصدق و ان کان عمرو فی الدار فصل مضافا الی التصدق، خوب استصحاب عدم وجود عمرو فی الدار نفی وجوب صلاة بکند یعنی اثر مختص، اشکال ندارد، اما اگر بخواهد بیاید نفی اثر کلی را بکند خوب این اصل مثبت است، چرا؟
برای اینکه انتفاء صرف الوجود انسان به انتفاء وجود عمرو یا زید این لازم عقلی است، موضوع و حکم شرعی نیستند، پس مناسب بود آقای خوئی قید بزند بگوید در جائی استصحاب عدم فرد طویل مقدم است بر استصحاب کلی که کلی حکم شرعی باشد در موضوعش عدم فرد طویل اخذ شده باشد.
پس فرمایش آقای خوئی باید اینجور توجیه بشود که نظر دارند به جائی که کلی حکم شرعی است،
مثل همین بقاء نجاست ثوب که موضوعش ملاقات با بول است، ثوب من اگر ملاقات کند با نجس و آن نجس بول نباشد یک بار بشوریم پاک می شود، خوب موضوع مطهریت غسل مرة واحدة عبارت است از عدم ملاقاة البول، خوب اینجا معلوم است که استصحاب عدم ملاقات بول اگر بلامعارض جاری شد حاکم است بر استصحاب بقاء نجاست، چون اصل موضوعی است.
سؤال:…
جواب: ملاقات با بول اثر مختص دارد، ولی ملاقات با عرق کافی که اثر مختص ندارد، اینجا که آقای خوئی فرمود استصحاب عدم ملاقات با بول جاری است و حاکم است بر استصحاب عدم نجاست بول، بله درست است ولی نه بخاطر اینکه استصحاب عدم فرد طویل اگر بلامعهارض بود حاکم است بر استصحاب کلی، نخیر، بلکه بخاطر اینکه در موضوع این کلی که حکم شرعی است عدم فرد طویل اخذ شده است.
در مثال بلل مشتبه اصل عدم حدث اکبر اصل موضوعی است
در مثال بلل مشتبه هم همینطور است، اگر شما قبل از بلل مشتبه محدث به حدث اصغر بودید بعد بلل مشتبه خارج شد، (حالا این فرض متیقن را می گوئیم) استصحاب می کنید که الان هم محدث به حدث اصغر هستید بعد از این بلل مشتبه، یک استصحاب دیگر هم می کنید که محدث به حدث اکبر نشدید، شما محدث به حدث اصغر هستید و محدث به حدث اکبر یعنی جنب نیستید بالاستصحاب، خود این اصل موضوعی است اثبات می کند که یجب علیکم الوضوء،
چون من کان محدثا بالاصغر و لم یکن جنبا یجب علیه الوضوء، معلوم است دیگر استصحاب بقاء حدث جاری نیست بعد از وضوء، چون اصل موضوعی داریم، نه اینکه استصحاب عدم فرد طویل همه جا اگر بلامعارض جاری بود حاکم است بر استصحاب کلی، ابدا، در جائی که کلی حکم شرعی است در موضوعش عدم فرد طویل اخذ شده است، بله اینجا استصحاب عدم فرد طویل حاکم است، استصحاب عدم کونه جنبا را ضمیمه می کنیم به محدث بالاصغر بودن این مکلف، اصل موضوعی است، کل من کان محدثا بالصغر و لم یکن جنبا فیجب علیه الوضوء.
حالا بگذریم که مرحوم استاد می فرمود که موضوع وضوء “من کان محدثا بالاصغر و لم یکن جنبا” است؟ نه موضوع “من کان محدثا ولم یکن جنبا” است،
آیه “اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم…”[1] این یعنی اذا قمتم من الحدث فتوضئوا و ان کنتم جنبا فاطّهرو، یعنی اذا قمتم من الحدث و لم تکونوا جنبا فتوضئوا،
بعد مرحوم استاد می فرمودند ولذا اگر قبل از خروج بلل مشتبه هم این مکلف متطهر بود باز هم ما هیمن را می گوئیم، ما می گوئیم الان که بلل مشتبه خارج شد مردد بین بول و منی، چه کار داریم به قبل، همین الان هذا محدث بالوجدان، نمی گوید محدثٌ بالاصغر ها، بلکه می گوید محدثٌ به قول مطلق بالوجدان، یا محدث به اکبر است یا اصغر است فعلا کار نداریم، استصحاب هم می گوید و لیس بجنب، فیجب علیه الوضوء، که ما بعدا این را عرض خواهیم کرد که مطلب درستی هست.
اما چه مرحوم آقای خوئی و چه مرحوم استاد که این اصل موضوعی را جاری کردند استصحاب عدم الجنابة حالا آقای خوئی ضمیمه کردند به حدث اصغر مرحوم استاد ضمیمه کردند به حدث به عنوان اصل موضوعی، این شبهه معارضه دارد، این در کلمات مغفول عنه واقع شده است، خوب ما استصحاب می کنیم عدم جنابت را، موضوع وجوب وضوء را ثابت می کنیم،
ما حرفی نداریم ثابت کنید، اما مگر بول بودن این بلل مشتبه فقط اثرش وجوب وضوء است که دلتان را خوش کرده اید که آقا ما موضوع وجوب وضوء را با اصل موضوعی ثابت کردیم، اصل موضوعی گفت این آقا جنب نیست پس وضوء واجب است و غسل واجب نیست، مگر اثر بول فقط بحث وجوب وضوء است؟
اثرش این است که متنجس به بول را باید دو بار بشوریم، این بلل مشتبه به لباس من اصابت کرد خوب باید دوبار شسته شود اگر بول است، آنوقت علم اجمالی پیدا می شود که یا این بلل مستبه بول است پس باید ثوب متنجس به او را دوبار بشورم، یا منی است پس باید غسل کنم برای نماز، استصاب عدم جنابت می گفت لازم نیست غسل کنی، خوب استصحاب عدم کون هذا البلل بولا می گوید لازم نیست این لباس متنجس به این بلل مشتبه را دوبار بشوری، اینها با هم تعارض می کنند.
این شبهه در ذهنتان باشد انشاء الله بعد از تعطیلات باید حل کنیم.
خلاصه مناقشه
پس خلاصه عرض ما در رابطه با این فرمایش آقای خوئی این شد که جناب آقای خوئی! شما فرمودید استصحاب عدم فرد طویل اگر اثر مختص فقط برای فرد طویل بود جاری است و حاکم است بر استصحاب بقاء کلی، این باطلاقه تمام نیست، باید آن ملی اثر شرعی باشد که در موضوعش عدم فرد طویل اخذ شده است.
و اما اونی که فرمودید که اگر هر دو اثر مختص داشت ما نیاز نداریم به استصحاب، علم اجمالی منجز است.
آقا مگر فرض همه جا این است که من اول علم اجمالی دارم؟ همان بلل مشتبه که شما می گوئید که هر دو اثر مختص دارد، اگر بول باشد اثر مختصش وجوب وضوء است و اگر منی باشد اثر مختصش وجوب غسل است، با اینکه حق بود آنجاها هم بگوئید استصحاب موضوعی جاری می کنیم طبق مبنای خودتان، هذا محدث بالاصغر و لیس بجنب فیجب علیه الوضوء و لا یجب علیه الغسل، یادتان رفت آنها را بگوئید،
حالا کار نداریم، آقای خوئی می تواند بگوید من فرض می کنم جائی را که مورد خروج بلل مشتبه متطهر بود که دیگر محدث بالاصغر بودنش محرز نیست، آنجاها می گویم علم اجمالی منجز است.
می گوئیم جناب آقای خوئی مگر حتما فرض می شود که علم اجمالی حاصل بشود برای مکلف، گاهی مکلف اول وضوء می گیرد بعد یقین پیدا می کند به اینکه آن بلل مشتبه قبل از وضوء بول بود یا منی، هی می گوید انشاء الله این بلل مشتبه مذی است و پاک است، وضوء که می گیرد می خواهد نماز بخواند هی در ذهنش می آید که احتمالش نیست که این بلل مشتبه مذی باشد، این یا منی است یا بول است، این یک بیماری ای دارد که می گوید یا بول است یا منی، مذی و مدی و ودی مال جوانهاست،
خیلی خوب علم اجمالی کی حاصل شده است؟ بعد از اینکه یک فرد از محل ابتلاء خارج شد، یعنی بعد از وضوء، خوب اینجا علم اجمالی که دیگر منجز نیست، خوب اینجا ما نیاز داریم به این اصل.
سؤال: استصحاب عدم فرد طویل بلامعارض جاری می شود؟
جواب: اگر این حالت سابقه اش محدث بالاصغر بودن نیست این آقا محث بالاصغر نبود قبل از بلل مشتبه، خوب استصحاب می گوید جنب نیست، اما این ثابت می کند که فیجب علیه الوضوء و لایجب علیه الغسل؟
سؤال:…
جواب: آقا استصحاب بقاء حدث جاری است برای اثر مشترکش لااقل برای حرمت مس کتابت قرآن، حداقل برای حرمت مس کتابت قرآن این استصحاب بقاء حدث جاری است ولو الان علم اجمالی نداریم، استصحاب عدم جنابت این بگوید بر تو غسل واجب نیست برفرض اینجور باشد این حاکم نیست بر استصحاب جامع حدث، چون اصل موضوعی نیست، و آثار جامع حدث که حرمت مس کتابت قرآن است بار می شود، برای چی بار نشود؟
سؤال:…
جواب: شما گفتید علم اجمالی منجز است چه احتیاج است به استصحاب کلی، علم اجمالی در صورتی منجز است که قبل از خروج طرفین از محل ابتلاء خارج بشود، چه بسا اصلا علم به وضوء ندارم شک در وضوء دارم، دیگر علم اجمالی ندارم الان، اگر هم علم دارم به وضوء ان هم همینطور، من الان علم اجمالی ندارم، استصحاب بقاء حدث برای حرمت مس کتابت قرآن جاری می شود،
حرمت مس کتابت قرآن این که با علم اجمالی منجز نمی شود که، این با علم تفصیل منجز شده بود قبلا، اگر قبلا علم داشتید به وجود حدث مردد بین حدث اصغر و حدث اکبر یعنی قبلا علم تفصیلی داشتید به موضوع حرمت مس کتابت قرآن، علم اجمالی نبود که، الان که بعد از وضو شک در بقاء حدث می کنید این استصحاب بقاء حدث است که می خواهد اثبات کند حرمت مس کتابت قرآن را، حتی اگر قبلا هم علم اجمالی داشتید آن علم اجمالی اثبات حرمت مس کتابت قرآن نمی کرد
علم اجمالی اثرهای مختص حدث اصغر و حدث اکبر را می خواست منجز کند، اثر صرف الوجود حدث قبلا اگر علم پیدا می کردید به حدث علم تفصیلی به آن اثر مشترک پیدا می شد، الان بعد از وضوء اگر علم پیدا کنید که این بلل مشتبهِ سابق یا بول بود یا منی، الان که علم اجمالی کاری نمی کند، اصلا علم اجمالی فعلی نداریم، جز اینکه استصحاب حدث جاری کنیم برای حرمت مس کتابت قرآن راه دیگری نداریم، و باید استصحاب کنیم حدث را، چون استصحاب عدم جنابت برای نفی حدث این اصل مثبت است اصل موضوعی نیست.
جواب چهارم از اشکال دوم: استصحاب عدم فرد طویل برای انتفاء صرف الوجود اصل مثبت است
جواب چهارم: (از این اشکال دوم که می گفت استصحاب عدم حدوث فرد طویل اصل سببی است)، همین جوابی است که صاحب کفایه داده نوعا هم پذیرفته اند، گفته اند:
فرض این است که اثر رفته روی صرف الوجود کلی، اثر وقتی رفت روی صرف الوجود کلی استصحاب عدم فرد طویل برای انتفاء صرف الوجود اصل مثبت است، یک وقت اثر می رود روی افراد کلی، خوب بحث دیگری است، اما یک وقت اثر رفته روی صرف الوجود کلی، مثل حدث که موضوع است برای حرمت مس کتابت قرآن،
اینطور نیست که هر فردی از حدث موضوع باشد برای حرمت مسّ، یعنی اگر هم حدث اصغر داشتی و هم حدث اکبر دو تا حرمت مسّ کتابت داری، اینجور نیست که، صرف الوجود حدث موضوع برای حرمت مسّ کتابت قرآن، خوب اینجا استصحاب عدم حدث اکبر برای انتفاء صرف الوجود حدث اصل مثبت است.
کلام مرحوم آقای خویی
مرحوم آقای خوئی هم فرموده این جواب صاحب کفایه درست است فرموده ولی باز هم یک نکته ای بگوئیم خوب است، و آن این است که:
استصحاب در کلی در قسم ثانی جاری است چون استصحاب عدم فرد طویل اصل مثبت است که بخواهد بگوید کلی منتفی است، ولی به یک شرط، به شرط اینکه ما یک اصلی نداشته باشیم که اثبات کند که آن فرد حادث فرد قصیر بوده است،
اگر یک اصلی داشته باشیم استصحابی که حال فرد را تعیین کند، مثلا مثال زده، گفته شخص محدث به اصغر بود بلل مشتبه خارج شد بین بول و منی، بعد هم وضوء گرفت، خوب از خواب بیدار شد بلل مشتبه بین بول و منی در لباسش بود رفت وضوء گرفت، حالا که وضوء گرفته از یک طرف استصحاب بقاء حدث جاری است، ولی از آن طرف استصحاب بقاء حدث اصغر تا قبل از این وضوء جاری است، یعنی بعد از خروج بلل مشتبه استصحاب بقاء حدث اصغر جاری است تعیین می کند که در آن زمان علم اجمالی که بعد از بلل مشتبه علم اجمالی داریم که یا حدث اکبر است یا حدث اصغر، حدث اصغر موجود بود،
دیگر اینجا نوبت نمی رسد به استصحاب کلی، چون استصحاب بقاء حدث اصغر تا زمان علم اجمالی جاری کردیم.
مناقشه
اقول: جناب آقای خوئی! ما هر چه یاد گرفتیم از شماها یاد گرفتیم، آخه این استصحاب بقاء حدث اصغر مگر تعیین می کند که آن حدث بعد از بلل مشتبه کان حدثا اصغر، مگر کان تامه کان ناقصه را اثبات می کند، مگر استصحاب بقاء حدث اصغر که قبل از بلل مشتبه کان الحدث الاصغر موجودا و بعد از بلل مشتبه می گوئید حدث اصغر باقی است، ثابت می کند که آن حدث بعد از بلل مشتبه کان حدثا اصغر، مگر این را ثابت می کند تا بشود اصل حاکم، این را که ثابت نمی کند.
ولذا ما در یک بحثی اگر یادتان باشد مثال زدیم که مردی یک دختر بچه ای را قبل از بلوغ گرفت بعد طلاق فارسی داد، خوب مرحوم شیخ می گوید استصحاب زوجیت مشکل دارد دیگر، حکم وضعی مجعول بالاستقلال نیست، نوبت رسید به استصحاب حکمی، ما چه گفتیم؟
ما گفتیم بعد از طلاق فارسی و قبل از بلوغ این دختر این دختر خانم یک حرمت وطئی دارد، نمی دانیم این حرمت وطئش از باب حرمت وطئ زوجه صغیره است که بعد از بلوغ از بین برود، یا از باب حرمت وطئ اجنبیه است اگر طلاق فارسی صحیح بوده، و باقی خواهد بود حرمت وطئ اجنبیه بعد از بلوغ هم، خوب می شود استصحاب کلی قسم ثانی، بعد از بلوغ می گویم آن حرمت وطئ بعد از طلاق فارسی استصحاب می گوید باقی است بعد از بلوغ.
بله یک استصحابی هم دارم که استصحاب کنم که قبل از طلاق فارسی این زوجه صغیره حرمت وطئِ از باب زوجه صغیره داشت، اما استصحاب بقاء حرمت وطئ زوجه صغیره اثبات نمی کند که آن حرمت وطئِ بعد از طلاق فارسی حرمت وطئ زوجه صغیره بود، استصحاب بقاء حرمت به نحو مفاد کان تامه اثبات نمی کند هذه الحرمة بعد طلاقها بالفارسیة حرمةٌ من باب حرمة وطئ الزوجة الصغیرة، اصل مثبت است.
بله در آن مثال حدث اصغر اصل موضوعی است، ای کاش آقای خوئی روی این تکیه می کرد، موضوع وجوب وضوء و عدم وجوب غسل من کان محدثا بالاصغر (به نظر مشهور یا من کان محدثا به نظر استاد) ولم یکن جنبا، خوب هذا محدث بالاصغر ولو از باب استصحاب، استصحاب می گوید هذا محدث بالاصغر بعد از بلل مشتبه و لیس بجنب بالاستصحاب، این اصل موضوعی است، ما بخاطر اصل موضوعی می آییم می گوئیم یجب علیه الوضوء ولایجب علیه الغسل و اذا توضأ فهو متطهر، این اصل موضوعی نتیجه اش این است که:
هذا محدث بالاصغر و لیس بجنب فالوضوء مطهر له من الحدث، بله معلوم است که این اصل موضوعی مقدم است بر استصحاب حکمی حدث، این از باب اصل موضوعی است.
نظر مختار: جریان استصحاب کلی قسم ثانی
پس استصحاب کلی قسم ثانی به نظر ما جاری است،
و نکته اش این است که استصحاب عدم فرد طویل برای نفی صرف الوجود کلی اصل مثبت است چون لازم عقلی اوست، به شرطی اینکه این کلی حکم شرعی ای که در موضوعش عدم فرد طویل اخذ شده باشد نباشد، و الا اگر این کلی حکم شرعی است که در موضوعش عدم فرد طویل اخذ شده، خوب ما استصحاب می کنیم عدم فرد طویل را ثابت می شود که این کلی مرتفع شد، دیگر این جهت هم فرق نمی کند که آن فرد صغیر اثر مختص داشته باشد یا نه،
خوب آن حدث اصغر در بلل مشتبه اثر مختص دارد و هو وجوب الوضوء، ولی مهم نیست، مهم این است که استصحاب عدم جنابت اصل موضوعی است و اثبات می کند که وضوء این شخص که لیس بجنب بالاستصحاب و محدث بالاصغر بالوجدان او بالتعبد، وضوء این شخص طهارت اوست و نیاز در حصول طهارت به غسل ندارد، این اصل موضوعی است ولو حدث اصغر اثر مختص هم داشته باشد که وجوب وضوء است، اما مهم نیست چون ما اصل موضوعی داریم.
بیان شبهه
اما شبهه ای که در این فرع باقی ماند را که انشاء الله بعد از تعطیلات باید دنبال کنیم، وآن شبهه یکی این بود که به لحاظ وجوب وضوء و وجوب غسل مشکل را حل کردیم اصل موضوعی جاری کردیم، اما ملاقات جسد با بول و ملاقات ثوب با بول یک اثر مختصی است غیر از بحث وجوب وضوء دارد و آن لزوم غسل مرتین است.
او را هم اجمالا جوابش را بدهم، منحل می شود علم اجمالی ما به استصحاب نجاست در این ثوب، ما بعد از اینکه این ثوبمان را یک بار بشوریم استصحاب می گوید که این ثوب هنوز نجس است، و لذا علم اجمالی به اینکه اگر بول باشد پس این ثوب نجس است اگر منی باشد باید غسل کنم گفته می شود که با استصحاب بقاء نجاست بعد از غسل این ثوب مرة واحدة منحل می شود.
این هم یک جواب ابتدائی از این شبهه معارضه، ولی انشاء الله بحثهای بیشتر بعد از تعطیلات روز یکشنبه چهارم ربیع الاول، از همه تان التماس دعا داریم.