دانلود فایل صوتی 14030126=105
دانلود فایل متنی جلسه 105= تاریخ 14030126

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسمه تعالی

موضوع: ادامه بررسی دلالت آیه نفر بر حجیت خبر ثقه

 

فهرست مطالب:

ادامه بررسی دلالت آیه نفر بر حجیت خبر ثقه 1

بررسی کلام آیت الله سیستانی حفظه الله در مفاد آیه نفر. 1

مختار استاد حفظه الله.. 1

تقریب دوم در استدلال به آیه نفر بر حجیت خبر ثقه: لغویت اطلاق امر به انذار. 1

مناقشه مرحوم خویی از تقریب دوم 1

بررسی کلام مرحوم عراقی. 1

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه بررسی دلالت آیه نفر بر حجیت خبر ثقه

بحث در بررسی دلالت آیه نفر بر حجیت خبر ثقه بود. استظهار این مطلب از آیه شریفه مبتنی بر این است که مراد از این آیه، نفر برای طلب علم باشد ولی اگر مراد نفر برای جهاد باشد دلالت بر این مطلب نخواهد داشت زیرا تفقه مناسب با نفر برای جهاد به معنای معرفت فروع دین نیست بلکه به معنای بصیرت پیدا کردن به حقانیت اصل دین با مشاهده آیات الهی در جنگ است و این ربطی به حجیت خبر ثقه در فروع دین نخواهد داشت.

بررسی کلام آیت الله سیستانی حفظه الله در مفاد آیه نفر

آیت الله سیستانی حفظه الله فرموده‌اند: ظاهر آیه نفر برای جهاد است و نفر برای طلب علم خلاف ظاهر است زیرا اولا: با سیاق آیات تناسب ندارد. زیرا سیاق آیات در مورد جهاد است شیخ انصاری رحمه الله نیز به این مطلب اعتراف کردند[1].- ثانیا: توهم نفر همه‌ی مردم برای طلب علم وجود نداشت تا خداوند متعال در دفع این توهم بگوید «و ما کان المؤمنون لینفروا کافة الی طلب العلم». ثالثا: اگر مفاد آیه امر به نفر طایفه‌ای از مؤمنین از سایر بلاد به مدینه برای طلب علم بود مناسب بود این خطاب را متوجه کسانی کند که استعداد طلب علم دارند نه این که آن را متوجه همه‌ی مؤمنین کند. علاوه بر این که مؤمنین حتما این امر را امتثال می‌کردند و بعد از این آیه گروه گروه از بلاد مختلف برای طلب علم به مدینه می‌آمدند و حوزه‌ی علمیه تشکیل می‌شد و آن سال «عام النفر الی طلب العلم» نامیده می‌شد و این امر در تاریخ ثبت می‌شد در حالی که چنین مطالبی در تاریخ ثبت نشده است.

و اساسا نفری که سبب تفقه در دین می‌شود و منشأ می‌شود که منذِر، متخلفین را انذار کند نفر برای طلب فقه و یاد گرفتن فروع دین نیست زیرا در این صورت کار این شخص بعد از بازگشت به شهر خود تعلیم خواهد بود نه انذار زیرا انذار نتیجه این است که شخص با ادراک آیات الهی نسبت به حقانیت اساس دین معرفت پیدا کند و منافقین و متخلفین از جبهه جنگ را انذار و تخویف کند.

و علت این که مراد از «لیتفقهوا فی الدین» این است که در میدان حرب تفقه در دین کنند این است که مومن ذاتا فقیه است و باطن امور را ملاحظه می‌کند و به وعده‌های خداوند بر یاری رساندن به مؤمنین دلگرم است و کافر ظاهربین است و کثرت عدد خود و قلت عدد مسلمین را ملاحظه می‌کند که این بشارت می‌دهد به این که مؤمنین شکست خواهند خورد در حالی که خداوند متعال فرموده است اگر صد مؤمن باشند در مقابل هزار کافر استقامت می‌کنند و بر آن‌ها غلبه می‌کنند زیرا کافر فقیه نیست «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ‏ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُون‏»[2]

و مؤمنین وقتی در جبهه جنگ شرکت کردند با ملاحظه نصرت الهی فقه آن‌ها قوی‌تر و عمیق‌تر می‌شود و این منشأ غلبه مؤمنین بر کفار می‌شود و بعد از بازگشت از جنگ این مطالب را به متخلفین از جنگ یادآوری می‌کنند و این سبب انذار و تخویف آن‌ها می‌شود.

شاهد بر این مطلب این است که گاهی در روایات تعبیر به فقیه شده است و مراد کسی است که بصیرت در دین دارد نه این که به احکام دین آشنا است. مثل حدیث «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حَقِّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ‏ يُقَنِّطِ النَّاسَ‏ مِنْ‏ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللَّهِ وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلَى غَيْرِه‏»[3] و در نهج البلاغه نیز قریب به این مضمون نقل شده است[4]. و مراد از «الفقیه» عالم به احکام دین نیست زیرا ممکن است احکام را بلد باشد ولی همیشه مردم را ناامید می‌کند بلکه مراد بصیرت داشتن در دین است که متناسب است با این که دیگران را انذار و تخویف از عذاب الهی دهد.

بنابراین این آیه ربطی به حجیت خبر ثقه در فروع دین ندارد.

اما به نظر ما این کلام تمام نیست و دارای اشکال است.

اشکال اول

به قرینه دو روایتی که در جلسه قبل بیان شد و ظهور «لیتفقهوا فی الدین» ظاهر آیه، نفر برای طلب علم است زیرا گرچه ممکن است اطلاقات نفر در قرآن منصرف به نفر برای جهاد باشد مثل «فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَميعاً»[5] «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ‏ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليل‏»[6] و «إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ»[7] ولی در مقام به قرینه «لیتفقهوا فی الدین» همان معنای لغوی آن یعنی کوچ کردن برای تفقه در دین مراد است. و عرفی نیست که برای دعوت به نفر برای جهاد هدف اصلی از جهاد را بیان نکنند و «تفقه در دین» حتی به معنای بصیرت در دین را به عنوان هدف آن که یک هدف حاشیه‌ای است بیان کنند.

و این که گفته شد «اگر مراد نفر برای طلب علم بود یک نهضت اجتماعی بین مؤمنین صورت می‌گرفت که از هر قومی گروهی برای تحصیل علم به مدینه بیایند.» نیز درست نیست زیرا برداشت مردم از این آیات این نبود که یک حرکت جمعی صورت گیرد بلکه این آیه ترغیب به نفر برای تفقه در دین است. مگر در آن زمان که رسانه‌های گروهی مانند امروز نبود این آیات را چند نفر از مردم خارج از مدینه شنیدند؟ و چند نفر از آن‌ها زمینه نفر به مدینه را داشتند؟ و بعضی از آن‌ها به مدینه می‌آمدند زیرا آمدن به مدینه متعارف بود و این به حدی نبود که لزوما در تاریخ ثبت شود.

بنابراین ظاهر اولی آیه، نفر برای طلب علم و تفقه در دین است و گرچه در سیاق آیات جهاد است ولی سیاق در قرآن بعد از وجود روایات معتبر بر خلاف این سیاق، اعتبار ندارد.

البته اگر مراد نفر برای جهاد باشد یا احتمال این معنا داده شود دیگر نمی‌توان برای اثبات حجیت خبر ثقه به این آیه استدلال کرد زیرا تفقه در دین که در جبهه حاصل می‌شود و بر آن انذار مترتب می‌شود مساوق با حجیت خبر ثقه یا حجیت فتوای فقیه نیست.

مختار استاد حفظه الله

استدلال به این آیه برای اثبات حجیت خبر ثقه مبتلی به چند اشکال است:

اشکال اول

عمده‌ی اشکال به این آیه این است که این مطلب که گفته می‌شود ««غایة الواجب واجب» مثل «توضأ حتی تصلی» که در صورت واجب بودن وضو غایت آن که صلات است نیز واجب است و در مقام وقتی نفر برای تفقه واجب است غایت آن که تحذر منذَرین است نیز واجب خواهد بود» درست نیست زیرا «غایة الواجب واجب» در صورتی است که حصول آن غایت از مکلف مطلوب باشد نه از شخص دیگر وقتی گفته می‌شود «احضر الطعام حتی یأکله الضیف» گرچه از آن استفاده می‌شود که احضار طعام بر عبد واجب شده است ولی معنای آن وجوب أکل ضیف نیست البته از آن مطلوب بودن أکل ضیف استفاده می‌شود. چه برسد به اینکه گفته شود «احضر الطعام لعله یأکل الضیف منه» که حتی از آن مطلوب بودن أکل ضیف به نحو مطلق فهمیده نمی‌شود بلکه مطلوب این است که پذیرایی از مهمان فراهم باشد ولی این که او طعام بخورد یا نخورد به ما ربطی ندارد.

البته در آیه به مناسبت حکم و موضوع که امر به نفر طایفه‌ای برای تفقه در دین می‌کند مطلوب بودن تحذر منذَرین فهمیده می‌شود ولی مطلوب بودن آن به نحو مطلق فهمیده نمی‌شود بلکه ممکن است تحذر منذَرین در صورت فراهم بودن شرایط آن واجب باشد که ممکن است یکی از شرایط آن این باشد که منذَرین از کلام منذِرین علم پیدا کنند.

اشکال دوم

تعابیر «توضأ حتی تصلی توضأ لعلک تصلی یا احضر الطعام حتی یأکله الضیف احضر الطعام لعل الضیف یأکل منه» در مواردی استعمال می‌شود که شرط تحقق مطلوب و شرط استیفای مطلوب باشد. ولی در مواردی که شرط اتصاف باشد چنین تعبیری استعمال نمی‌شود لذا تعبیر «اذهب الی مکان بارد کی تلبس الملابس الشتویة» غلط است زیرا پوشیدن لباس زمستانی، مطلوب مطلق نیست و وجود انسان در شهر سردسیر شرط اتصاف پوشیدن لباس زمستانی به مصلحت و ملاک است و شرط استیفاء آن نیست ولی تعبیر «اشتر الملابس الشتویة لعلک تلبسها فی الشتاء» صحیح و عرفی است زیرا «شرای ملابس شتویه» شرط استیفاء ملاک است.

در مانحن فیه نیز از تعبیر «انفروا لیتفقهوا فی الدین و تنذروا قومکم اذا رجعتم الیه لعله یحذرون» فهمیده می‌شود حذر قوم مطلوب مولی است و حذر نیز منصرف به حذر عملی از عقاب است -لذا ظاهر در حذر عملی است نه حذر نفسانی- و مراد حذر عملی از عقاب است نه حذر عملی از مفسده حرام غیر منجز زیرا وقتی شارع می‌گوید «لعلهم یحذرون» منصرف به ذهن عرف تحذر از عقاب است و حداقل احتمال این معنا وجود دارد و تحذر از عقاب، مطلوب مطلق نیست تا انذار منذِرین شرط استیفاء آن باشد بلکه در صورت تحقق سبب آن مطلوب است و سبب آن تمام شدن بیان بر تکلیف و تنجز تکلیف است. یعنی اول باید تحذر از عقاب بر مخالفت آن تکلیف منجز شود و بعد مولی می‌گوید مقدمه این واجب و شرط استیفاء این مطلوب انذار نافرین است و در شبهات حکمیه بعد از فحص در صورت عدم تمامیت بیان تحذر از عقاب موضوع ندارد زیرا فرض این است که مکلف فحص کرد و غیر از این خبر ثقه دلیلی بر تکلیف پیدا نکرد و در صورت عدم حجیت این خبر ثقه حجت دیگری بر تکلیف وجود ندارد.

بنابراین این که به ثقه گفته شود «مکلف را انذار کن تا شاید این مکلف متحذر از عقاب شود» ظاهر آن این است که حتی در صورت عدم انذار نیز تحذر از عقاب نسبت به این مکلف موضوع دارد ولی چون او تحذر از عقاب نمی‌کند تو مقدمه تحذر از عقاب او را فراهم کن و این نشان می‌دهد که مورد از مواردی است که اگر این خبر ثقه نیز نبود تکلیف بر مکلف منجز بود در حالی که در خبر ثقه غرض این است که تکلیف با همین خبر بر مکلف منجز شود.

شاهد بر این مطلب نیز این است که در آیه اصلا بحث وثاقت راوی مطرح نشده است.

آیت الله سیستانی حفظه الله فرموده ‌اند: بر فرض که مفاد آیه حجیت خبر باشد وقتی در آیه بحث وثاقت راوی مطرح نشده است عرفا انذار این منذِر یک قید دارد و قید آن مردد بین وثاقت منذِر و راوی و بین این که انذار این منذِر سبب وثوق فعلی برای منذَرین شود است و نمی‌توان گفت قید آن حتما وثاقت منذِر است.

علاوه بر این که در سیره‌ی عقلائیه خبر مفید وثوق حجت است این سیره و ارتکاز عقلاء سبب انصراف آیه به احتمال دوم می‌شود.

این مطلب دوم ایشان درست نیست زیرا گرچه قدر متیقن از سیره‌ی عقلاء بر حجیت خبر ثقه حجیت خبری است که مفید وثوق نوعی باشد ولی عقلاء نسبت به حجیت خبر ثقه‌ای که مفید وثوق نیست ارتکاز استنکاری ندارند و فقط ما به وجود ارتکاز و سیره‌ بر حجیت خبر ثقه‌ای که مفید وثوق نیست، قطع پیدا نکردیم لذا نمی‌توان گفت اطلاق آیه منصرف به خصوص قدر متیقن از حجیت عقلائیه خبر است.

تقریب دوم در استدلال به آیه نفر بر حجیت خبر ثقه: لغویت اطلاق امر به انذار

شمول و اطلاق امر به انذار منذِر نسبت به فرضی که منذِر می‌داند منذَر از کلام او علم به صدق او پیدا می‌کند، لغو است و برای خروج از لغویت باید گفته شود منذَر باید تعبدا قول منذِر را بپذیرد.

بررسی تقریب دوم

این تقریب نیز تمام نیست زیرا اطلاق، یک قید لبی دارد و آن این است که اطلاق در مواردی ثابت است که لغو نباشد و نمی‌توان برای خروج اطلاق کلام از لغویت مطلبی ما زاد بر ظهور خطاب به مضمون خطاب اضافه شود. بلکه عقلاء در این موارد می‌گویند وقتی اطلاق آن نسبت به این فرض لغو است باید بگویید اطلاق ندارد.

مناقشه مرحوم خویی از تقریب دوم

مرحوم خویی در رد این تقریب فرموده‌اند: افاده‌ی علم می‌تواند حکمت باشد نه علت مثل عدم اختلاط میاه که حکمت وجوب عده برای زن است زیرا شارع ملاحظه کرد که اگر بگوید «کسانی باید عده نگه دارند که احتمال حامله شدن از شوهر اول خود را می‌دهند» بعد از طلاق ازدواج‌های زیادی بدون عده صورت می‌گیرد و بعد بچه‌‌دار می‌شوند و ملعوم نیست که این بچه از شوهر اول است یا بچه شوهر دوم است. و چون این مسأله مهم است شارع عدم اختلاط میاه را حکمت قرار داده است. در مقام نیز حصول علم برای منذَرین حکمت است و الا هر منذِری نزد خودش ممکن است احتمال ندهد که منذَر از کلام او علم پیدا کند لذا انذار نمی‌کند و این موجب تفویت مصالح می‌شود.

این کلام ولو ثبوتا درست است ولی خلاف انصراف اطلاق است. و خود شما در بحث امر به معروف و نهی منکر می‌گویید آن منصرف به احتمال تأثیر است. و نمی‌گویید «آن از قبیل حکمت است یعنی با این که مکلف می‌داند مرتکب منکر از ارتکاب منکر رفع ید نمی‌کند در عین حال شارع نهی از منکر را واجب کرده است و تأثیر نهی از منکر از قبیل حکمت است». زیرا اطلاق امر به معروف و نهی از منکر انصراف دارد به این که ملاک آن طریقی است و برای این است که مرتکب منکر از این منکر رفع ید کند و از مواردی که احتمال تأثیر داده نمی‌شود انصراف دارد. ولی در همین مورد نیز ثبوتا ممکن است دلیل وجوب امر به معروف و نهی از منکر اطلاق داشته باشد و احتمال تأثیر از قبیل حکمت باشد ولی خلاف انصراف دلیل است. در ما نحن فیه نیز وجوب انذار منذَر انصراف دارد به صورتی که احتمال تأثیر دهد و اگر منذِر بداند منذَر علم پیدا نمی‌کند و در صورت عدم علم نیز انذار این منذِر اعتبار ندارد عرفا ملاک انذار در این فرض وجود ندارد و دلیل از آن منصرف است.

بررسی کلام مرحوم عراقی

مرحوم عراقی فرموده‌اند: این آیه انحلالی نیست که یک نفر مثلا شخص الف را انذار کند و نفر دیگر شخص ب را انذار کند بلکه قدر متیقن این است که طایفه حداقل سه نفر هستند یعنی سه نفر تفقه در دین پیدا می‌کنند و مردم را انذار می‌کنند یعنی هر شخصی سه منذِر دارد و از قول سه نفر علم پیدا می‌شود[8].



[1] فرائد الاصول (طبع انتشارات اسلامی)، ج1، ص127.

[2] الانفال:65.

[3] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص36، ح3.

[4] نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص483.

[5] النساء:71.

[6] التوبة:38.

[7] التوبة:39.

[8] نهایة الافکار ج3، ص127-128.