فهرست مطالب

فهرست مطالب

wordsond

 

 

بسمه تعالی

درس خارج اصول – استاد شهیدی پور مدظله

جلسه 1392 – تاریخ: شنبه 95/10/18

موضوع: استصحاب / تنبیهات/ تنبیه خامس/ استصحاب زمان / استصحاب زمان به نحو کان ناقصه

 

فهرست مطالب:

استصحاب زمان به نحو کان ناقصه

اشکال اول به جریان استصحاب بنحو کان ناقصه:

اشکال دوم به جریان استصحاب به نحو کان ناقصه:

اشکال سوم: اتصاف فعل به زمان خاص، اصل مثبت است

کلام منتقی الاصول و بحوث ذیل اشکال سوم

کلام مرحوم آقای خوئی:

اشکال منتقی وبحوث به آقای خوئی:

اقول: این اشکال وارد است

اشکالی به کلام آقای خویی:

 

 

أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه فی الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

استصحاب زمان به نحو کان ناقصه

بحث راجع به استصحاب زمان بود، که عرض کردیم تارة استصحاب زمان به نحو مفاد کان تامه است که کان النهار موجودا، که این جاری هست بلااشکال.

و تارة به نحو مفاد کان ناقصه است، الزمان کان نهارا. که محقق عراقی[1] و بحوث[2] دفاع کرده اند از جریان این استصحاب، و گفته اند که زمان را ما یک امر موسعی لحاظ می کنیم نه خصوص این آن، بلکه می گوئیم الزمان کان نهارا والان کما کان. که ما عرض کردیم که این عرفی نیست.

اشکال اول به جریان استصحاب بنحو کان ناقصه:

(عدم فایده استصحاب بقاء الزمان نهارا، زیرا ظاهر دلیل “کون هذا الآن نهارا” است)

برفرض کسی دفاع کند بگوید چه اشکالی دارد، الزمان کان نهارا، زمان قبلا روز بود، زمان قبلا ماه رمضان بود، و هکذا، و این استصحاب بشود، برفرض کسی این را عرفی بداند که ما در عرفیت آن مناقشه کردیم،

اشکال مهم این است که ظهور خطابات شرعیه که می گوید مثلا صل فی النهار، این نیست که صل و یکون الزمان نهارا، تا بگوئید که ما نماز می خوانیم الان و استصحاب می کنیم که زمان روز است.

بلکه ظاهر صل فی النهار اگر کان ناقصه باشد این است که صل فی زمان و یکون ذلک الزمان نهارا. نه صل فی زمان و یکون الزمان نهارا، این خلاف ظاهر است.

لااقل محتمل هست اگر نگوئیم ظاهر است در اینکه صل فی زمان بنا بر اینکه شرط واجب زمان به نحو مفاد کان ناقصه باشد ظاهر این هست و لااقل محتمل این هست که بگوید صلّ فی زمان و یکون هذا الزمان نهارا.

این را که بگوئیم دیگر هذا الزمان هیچ ظهوری در آن زمان موسع ندارد. چون شما می گوئید من نماز خواندم در این زمان یعنی در این آن، و شارع هم می گوید نماز بخوان در زمانی وآن زمان روز باشد، و عرف یا استظهار می کند یا لااقل احتمال می دهد که مشارالیه هذا الزمان همین آنی باشد که شما در آن نماز می خوانید. اینکه بیائید یک معنای موسعی را لحاظ کنید، این مطابق با ظهور عرفی نیست.

اشکال دوم به جریان استصحاب به نحو کان ناقصه:

ولو ما از اشکال سابق غمض عین کنیم و بپذیریم که عرف الزمان کان نهارا را می پذیرد و نهار را وصف زمان می بیند

اما اشکال امروز ما این است که:

برفرض این را بپذیریم ظاهر ادله این نیست که صلّ و یکون الزمان نهارا، تا بگوئیم که استصحاب می کنیم کان الزمان نهارا والان کما کان، بلکه ظاهر ادله و لااقل محتمل در ادله این است که صل فی النهار بنا بر اینکه این شرط الواجب به نحو کان ناقصه باشد این است که صل فی زمان و یکون ذلک الزمان نهارا، که دیگر عرف این هذا الزمان را مشیر می بیند به آن زمان عرفی که زمان عرفی دیگر آن زمانی که لحاظ موسع بکنیم نیست

بلکه زمان عرفی همین آنی است که ما در او نماز می خوانیم، یا زمان عرفی آن روزی است که در او نماز می خوانیم. اما اینکه بیائیم یک معنای انتزاعی موسع که از او تعبیر می کنیم به «الزمان» این را لحاظ کنیم و بگوئیم ظاهر صل فی النهار یعنی صل و یکون الزمان نهارا، این عرفی نیست.

اشکال سوم: اتصاف فعل به زمان خاص، اصل مثبت است

اشکال مهم این است که: چه بگوئیم استصحاب زمان به نحو مفاد کان تامه جاری می شود، وچه بگوئیم به نحو مفاد کان ناقصه جاری می شود، اما ثابت نمی کند اتصاف فعل ما را به اینکه در این زمان خاص واقع شده است، چون اصل مثبت می شود.

استصحاب بقاء نهار به نحو کان تامه یا استصحاب انّ الزمان نهار به نحو کان ناقصه، این ثابت نمی کند که ما اتیان کردیم به صلاة فی النهار. چون تقید الصلاة بکونها فی النهار این لازم عقلی بقاء نهار هست، اثبات تقید الصلاة بکونها فی النهار و اتصاف الصلاة بکونها فی النهار با استصحاب بقاء زمان اصل مثبت خواهد بود.

کلام منتقی الاصول و بحوث ذیل اشکال سوم[3]

این اشکال در کلمات مطرح شده است. برخی از اعلام مثل صاحب منتقی الاصول[4] و بحوث[5] گفته اند که این اشکال بی جواب است، مگر در جائی که این عنوان یعنی این فعل مقید به زمان موضوع حکم باشد، و الا اگر متعلق حکم باشد این اشکال بلاجواب است.

توضیح ذلک:

در منتقی الاصول و بحوث گفته اند که: تارة شارع می آید مثلا صلاة فی النهار را، یا رمی جمره عقبه فی النهار را، موضوع یک حکمی قرار می دهد، می گوید اذا رمیت جمرة العقبة فی نهار یوم العید فاذبح شاتا واحلق رأسک و تحلل من الاحرام، به عنوان موضوع یک حکم، اعم از این که موضوع حکم تکلیفی باشد یا موضوع حکم وضعی، نقش رمی جمره عقبه فی النهار در این خطاب نقش موضوع است برای حکم.

و تارة این رمی جمره فی النهار متعلق وجوب است.

در منتقی و در بحوث گفته اند اگر این فعل مقید به زمان موضوع باشد برای حکم، ظاهر این عناوین ترکیب است، یعنی ظاهر اذا رمیت جمرة العقبة فی نهار یوم العید فاذبح شاتا و احلق رأسک و تحلل من الاحرام این است که موضوع واقع الجزئین است، یکی رمی جمره و دیگری بقاء نهار، یا کون الزمان نهارا

کانه گفته اذا تحقق شیئان رمی جمرة العقبة و بقاء النهار فیترتب علیه هذا الحکم، ما رمی جمره عقبه کردیم بالوجدان، استصحاب می کنیم بقاء نهار را یا کون الزمان نهارا را، جزئ دیگر موضوع را با استصحاب اثبات می کنیم، حکم مترتب می شود بر آن. قطع نظر از اشکال منتقی الاصول در اصل استصحاب زمان ایشان فرموده اند اشکال مثبتیت را ما در جائی که موضوع باشد این فعل مقید به زمان برای حکمی جواب می دهیم.

اما در جائی که متعلق است برای حکم تکلیفی، مولا گفته است واجب است رمی جمره عقبه در نهار عید قربان، ما می خواهیم ببینیم امتثال این تکلیف می کنیم با این رمی جمره عقبه در این وقت مشکوک که نمی دانیم هنوز روز است یا دیگر شب شده است. اینجا ما بیائیم استصحاب کنیم بقاء نهار را تا اثبات کنیم اتصاف این رمی جمره عقبه را به اینکه در نهار واقع شده است این اصل مثبت است.

اینجا دیگر نمی شود بگوئیم ظاهر این إرم جمرة العقبة فی نهار یوم العید ترکیب است، چرا؟

در منتقی و بحوث فرموده اند که ما قبول داریم که ظاهر عناوین که دو جزء دارد این ترکیب است، اگر عنوان بسیط بود ظاهرش این است که این عنوان بسیط متعلق است برای حکم، اما اگر نه یک عنوانی است که در خطاب دو جزء دارد، این ظاهرش ترکیب است

مثلا صل مع الوضوء این ظاهرش ترکیب است، نماز بخوان، وضوء هم داشته باش، بسیطش این می شود که بگوید یجب اقتران صلاتک بالوضوء، اقتران نماز به وضوء واجب بشود این می شود عنوان بسیط، عنوان الاقتران، چون اقتران یک مفهوم بسیط است.

اما وقتی می گوید صل مع الوضوء فرموده اند ما قبول داریم که ظاهرش ترکیب است، چونکه عنوان بسیط اقتران را که در خطاب اخذ نکرد، آمد گفت نماز با وضوء بخوان، این یعنی نماز بخوان و وضوء هم داشته باش،این ظهور در ترکیب دارد ما مشکل نداریم.

اما در مانحن فیه ما مانع عقلی داریم، نمی توانیم بپذیریم که إرم جمرة العقبة فی نهار یوم العید یا صل فی النهار، این متعلق وجوب عنوان مرکب است از دو جزء.

در صل مع الوضوء وضوء فعل اختیاری است، مشکلی نداریم، امر تعلق می گیرد به ذات نماز و ذات وضوء، وضوء فعل اختیاری مکلف است، اما صل فی النهار و إرم جمرة العقبة فی نهار یوم العید نمی شود امر تعلق بگیرد به واقع الجزئین

نمی شود امر بکند مولا به اینکه مثلا رمی جمره عقبه بکن در یک زمانی و باید آن زمان روز باشد. خوب مگر در اختیار من هست که این زمان الان روز باشد، اگر خدا بخواهد الان روز است نخواهد روز نیست

مگر کسی می تواند روز را شب کند و شب را روز کند؟ در اختیار کسی نیست، باید متعلق تکلیف امر اختیاری باشد. آنی که در اختیار ماست عبارت است از اتصاف الرمی بکونها فی النهار، اتصاف الصلاة بکونها فی النهار، این در اختیار ماست، اما خود روز بودن این زمان در اختیار ما نیست.

و لذا گفته اند در جائی که متعلق تکلیف باشد فعل مقید به زمان نمی شود ما ملتزم به ترکیب بشویم، ما باید ملتزم بشویم به تقیید، یعنی چه؟

یعنی نمی شود بگوئیم امر رفته است روی واقع الاقتران روی واقع الجزئین، نمی شود بگوئیم امر رفته است روی واقع رمی، إرم جمرة العقبة فی النهار، یعنی یک امر ضمنی رفته است روی جمره عقبه، یک امر ضمنی دوم هم رفته است روی اینکه این زمان باید روز باشد، این نمی شود، اینکه این زمان روز باشد فعل اختیاری ما نیست، باید امر برود روی اتصاف الرمی بکونها فی النهار یا اقتران الرمی بکونها فی النهار.

وقتی اینجور شد، استصحاب بقاء نهار برای اتصاف الرمی بکونها فی النهار، اقتران الرمی بکونها فی النهار این می شود اصل مثبت. و لذا در منتقی و در بحوث گفته اند ما هیچ جوابی برای این اشکال مثبتیتِ استصحاب زمان در مواردی که فعل مقید به زمان متعلق امر است ما هیچ جوابی برای این نداریم.

کلام مرحوم آقای خوئی:

(جریان استصحاب در غیر عناوین بسیط وجوهر وعرض، وزمان عرض متعلق نیست)

با این بیان فرمایش آقای خوئی جواب داده می شود، آقای خوئی چه فرمودند؟[6]

فرموده اند ظاهر عنوان هایی که بسیطند مثل عنوان اقتران، عنوان قبلیت، بعدیت، ظاهر این عناوین تقیید است، با ضم الوجدان الی الاصل نمی شود ثابت کرد عنوان بسیط اقتران را و عنوان بسیط بعیدت را و عنوان بسیط قبلیت را[7].

و لکن در جائی که در خطاب عنوان مرکب اخذ شده، مثل العالم العادل یجب اکرامه، الصلاة مع الوضوء واجبة، اینجا ضم الوجدان الی الاصل مشکلی ندارد، چون ظهور دارد این عناوین در ترکیب.

مرحوم آقای خوئی فرموده اند تنها ما در جائی معتقد می شویم به اینکه موضوع مرکب نیست و مقید است یعنی عنوان اتصاف المحل بالوصف این عنوان بسیطِ اتصاف موضوع اثر است که جوهر و عرض موضوع حکم باشند، اذا کان زید عادلا فأکرمه، اذا کان الماء کرا لا ینجسه شیء، موضوع مرکب است از جوهر و عرض، اینجا ما قائل می شویم به تقیید.

خوب دقت کنید فرمایش آقای خوئی را تا بعد اشکال کلام ایشان که در منتقی و بحوث مطرح شده روشن بشود.

آقای خوئی فرموده عناوین که در خطاب اخذ می شود، یک وقت عنوان بسیط است مثل عنوان تقارن، عنوان قبلیت و عنوان بعدیت، اینجا ما ملتزم می شویم که این عنوان بسیط موضوع اثر است ونمی شود اینجا با استصحاب این عنوان را اثبات کرد، این را مثالش را بعدا خواهیم زد.

اما اگر در خطاب عنوان مرکب اخذ شد، این ظاهر است در اینکه واقع الجزئین واقع الاقتران موضوع اثر است، این باشد و آن باشد، العالم العادل واجب الاکرام، یعنی انسانی باشد که عالم باشد و عادل باشد، واقع الاقتران، نه عنوان اقتران العالم بکونه عادلا، نخیر واقع الاقتران، یعنی این باشد وآن باشد. بالوجدان زید عالم است استصحاب می گوید عادل هم هست، واقع الاقتران ثابت می شود.

فقط در جائی که موضوع مرکب باشد از جوهر و عرض[8]، آنجا ملتزم می شویم که استصحاب بقاء عرض برای اتصاف الجوهر بالعرض اصل مثبت است.

مثال می زند ایشان: می گوید مثلا مولا گفته اذا کان الماء کرا لاینجسه شیء، خوب ماء جوهر است و کریت عرض این جوهر است، تا اتصاف آب به کریت محرز نباشد ما با استصحاب کریت که نمی توانیم اثبات کنیم اتصاف الماء بکونه کرا را.

ما الان یک آبی در این خانه داریم قبلا هم کریت آب نه کریت این آب، نه، کریت یک آبی در خانه موجود بود یعنی در خانه یک آب کری بود، استصحاب کنیم بقاء الکریة را، بگوئیم یک کریة آبی در خانه بوده است الان هم هست، اما اینکه پس این آب کر است این اصل مثبت است

استصحاب بقاء الکریة به نحو کان تامه برای اثبات اینکه هذا الماء کرٌّ اصل مثبت است، باید خود اتصاف این آب به کریت حالت سابقه داشته باشد، یا اذا کان زید عادلا فاکرمه، بگوئیم قبلا یک عدالتی در این خانه موجود بود در ضمن یک انسانی، استصحاب کنیم بقاء العدالة را فی هذه الدار، وفقط الان زید در این خانه است، بگوئیم استصحاب می کنیم بقاء عدالة شخص را، بعد می گوئیم در اینجا که غیر از زید در این خانه نداریم پس ثابت می کنیم فزید عادل، این اصل مثبت است

کان تامه را بگوئیم که العدالة لاتزال موجودة هنوز عدالت از این حوزه رخت برنبسته، هنوز فی الجمله یک عدالتی هست، استصحاب بقاء العدالة، بعد بگوئیم فزید عادل این اصل مثبت است.

و لذا آقای خوئی فرموده که اگر ما موضوع خطاب مان بسیط نبود عنوان تقارن، عنوان قبلیت، عنوان بعدیت نبود، بلکه موضوع مرکب بود و موضوع هم مرکب از عرض و جوهر آن نبود، ما مشکل نداریم، ما می آییم ضم الوجدان الی الاصل می کنیم

می آییم در اذا وجد عالم عادل فأکرمه می گوئیم علم و عدالت دو تا عرضند، جوهر و عرض نیستند که، علم و عدالت دو تا عرضند برای انسان، خلاف ظاهر است (آقای خوئی که می گوید غیر معقول است) که علم متصف باشد به عدالت، آنی که متصف به علم و عدالت هر دو هست انسان است، انسان به عنوان یک جوهر متصف است به دو وصف عدالت و علم به نحو واقع التقارن، علم که متصف به عدالت نمی شود که.

پس موضوع مرکب است از دو جزء که یکی جوهر دیگری نیست، رابطه این دو جزء رابطه عرض و جوهر آن نیست، مثل کریة الماء نیست مثل عدالة زید نیست، انسان باشد و دو عرض داشته باشد یکی علم که بالوجدان دارد این آقای زید، دیگری عدالت که استصحاب عدالت این انسان جزء دیگر موضوع را ثابت می کند.

بعد آقای خوئی فرموده اند ما نحن فیه که شارع می گوید إرم جمرة العقبة فی نهار یوم العید یا صل فی النهار از همین مواردی است که عنوانی که متعلق حکم است مرکب است نه بسیط، شارع که نگفت که ولیقترن رمیک بالنهار، عنوان اقتران را موضوع قرار نداد، نگفت ولیقترن صلاتک بالنهار، گفت صل فی النهار، پس موضوع مرکب است.

از طرف دیگر موضوع مرکب از جوهر و عرض آن هم که نیست، چرا؟ برای اینکه زمان و نماز اینها رابطه شان رابطه جوهر و عرض نیست که، بلکه دو تا عرضند برای مکلف، مکلف نماز می خواند و زمان هم موجود است، یا این مکلف در زمان موجود است، زمان عرض برای نماز یا برای جمره عقبه نیست، که بگوئیم رمی و نماز جوهرند، رابطه رمی با نهار که زمان رمی است رابطه جوهر است به عرض آن، اینطور نیست که، رابطه نماز با روز رابطه رابطه جوهر به عرض آن نیست، بلکه دو تا عرض مستقلند، معروضش و محلش مکلف است.

خوب وقتی اینجور شد آقای خوئی فرموده آنی که ما گفتیم تطبیق می شود، ضم الوجدان الی الاصل، نماز خواندیم یا رمی جمره عقبه کردیم بالوجدان، استصحاب بقاء نهار هم جزء دیگر این موضوع حکم را اثبات می کند.

اشکال منتقی وبحوث به آقای خوئی:

(زمان غیر مقدور است، فلایتعلق به التکلیف)

خوب اشکال منتقی الاصول و بحوث این است که آقا این مطلب شما درست، و لکن ما در جائی که عنوان مرکب متعلق حکم تکلیفی باشد وآن قید امر غیر اختیاری باشد مثل زمان، محال است ما معتقد به ترکیب بشویم، لذا آن ظهور عرفی قرینه لبیه عقلیه دارد که قابل التزام نیست در اینگونه موارد که قید برای واجب قید غیر اختیاری است، مگر می شود اینجا ملتزم بشویم به ترکیب؟

اقول: این اشکال وارد است

انصافا این اشکال واردی است، اشکال اشکال عقلی است نه اشکال عرفی تا با استظهار عرفی جواب بدهیم که بگوئیم ظاهر عرفی جائی که عنوان مرکب است از غیر جوهر و عرض آن این است که واقع الجزئین و و اقع التقارن (یعنی این جزء باشد و آن جزء باشد) موضوع اثر است

خوب این استظهار مقاومت در برابر برهان عقلی نمی کند، برهان عقلی می گوید محال است در اینجا واقع الترکیب، محال است اینجا امر تکلیفی برود روی واقع این جزء و واقع آن جزء، واقع آن جزء دوم که غیر اختیاری است.

سؤال:…

جواب: شما چه کار می خواهید بکنید، إرم جمرة العقبة فی نهار یوم العید، ملتزم بشوید به ترکیب، فرق می کند با صل مع الوضوء صل مع التستر صل مع استقبال القبلة، آنجا وضوء و تستر و استقبال قبله فعل اختیاری است می تواند امر به آن تعلق بگیرد، اما اینجا بگوید صل فی النهار یا إرم الجمرة فی النهار خوب می تواند امر تعلق بگیرد به وجود نهار یا امر تعلق بگیرد به کون الزمان نهارا؟

یک نکته ای عرض کنم: آقای خوئی مثال زد برای ترکیب از دو تا عرض که گفت این می شود واقع التقارن، مثال زد به اینکه مأموم در حالی که امام به رکوع رفته اقتدا می کند، الله اکبر می رود به رکوع، شک می کند که امام هنوز در حال رکوع هست یا نیست؟

آقای خوئی فرموده خوب ما برای صحت نماز مأموم دو جزء دارد موضوعمان، یکی بقاء الامام فی رکوعه و یکی هم رکوع المأموم، رکوع مأموم عرض مأموم است، بقاء الامام فی الرکوع عرض امام است، دو تا عرض موضوع شده اند، مگر می شود اتصاف العرضین بالآخر موضوع حکم باشند؟ مگر احد العرضین متصف می شود به عرض دیگر؟ دو تا عرض واقع التقارن دارند،

ولذا اشکال ندارد استصحاب می کنیم بقاء الامام فی الرکوع را تا آن زمانی که مأموم به رکوع رفت، و اثبات می کنیم این جماعت صحیح است.

این خلاف فتوای فقهی خود ایشان است، اینها از مواردی است که در اصول مثال می زنند غفلت می شود از فقه، خود آقای خوئی در فقه گفته اند و درست هم گفته اند،

گفته اند ظاهر روایت این است که موضوع برای حکم به صحت این جماعت این است که “و رکع قبل ان یرفع الامام رأسه”،[9] عنوان قبلیت، اذا ادرک المأموم الامام فی رکوعه و کبر و رکع قبل ان یرکع الام رأسه والا فلا رکعة له، می گوید اگر مأمومی دید امام در رکوع است آمد تکبیرة الاحرام گفت و رکوع کرد و قبل از اینکه امام سر از رکوع بردارد به رکوع رفت فهو، والا فلا رکعة له.

اختلاف است بین مشهور وآقای خوئی، مشهور می گویند فلارکعة له یعنی لاتصح جماعته، آقای خوئی می گوید فلارکعة له اطلاقش می گوید فلاتصح صلاته،

و استصحاب بقاء امام در رکوع تا زمان رکوع مأموم اثبات نمی کند عنوان قبلیت را، ثابت نمی کند و رکع المأمون قبل أن یرکع الامام رأسه الا به نحو اصل مثبت.

پس این مثالی که در اصول زده اند خلاف مبنای فقهی ایشان است، وظاهر هم همین است که عنوان قبلیت موضوع اثر است.

سؤال:…

جواب: نه، جائی که این آب حالت سابقه اتصاف به کریت دارد حرفی نیست خود اتصاف الماء بالکریة را استصحاب می کنیم، اما جائی که حالت سابقه ماء کریت نیست آنجا ایشان می گوید که با استصحاب بقاء کریت نمی شود ثابت کرد هذا الماء کر، کان تامه کان ناقصه را اثبات نمی کند.

اجازه بدهید یک جمله ای هم در همین رابطه بگویم بعد اصل اشکال بحوث را که از منتقی هم این اشکال استفاده می شود ولو به عنوان اشکال به محقق عراقی گفته اند، ولی فرق نمی کند قول به ترکیب قولی است که آقای خوئی هم پذیرفته و اشکال منتقی و بحوث به آقای خوئی هم وارد می شود.

اشکالی به کلام آقای خویی:

(عدم مثبتیت استصحاب مائیت برای انضمام به علم وجدانی کریت واثبات موضوع اعتصام)

قبل از اینکه وارد آن اشکالات بشویم یک نکته ای راجع به همین فرمایش آقای خوئی عرض کنم:

ایشان فرمودند که اگر موضوع مرکب باشد از جوهر و عرض آن، اینجا ما قبول داریم اتصاف الجوهر بالعرض موضوع اثر است، استصحاب بقاء العرض اثبات نمی کند اتصاف هذا الجوهر بالعرض را، این اصل مثبت است

چون استصحاب کان تامه که کانت الکریة موجودة فی هذا البیت پس الان هم موجود است، اما اینکه اثبات کند که پس این آبی که در روبری ما هست آب کر است، این اصل مثبت است. مگر اینکه خود این آب حالت سابقه اش کریت باشد که استصحاب اتصاف او به کریت جاری می شود.

من فکر می کنم اینجا یک مقدار خلط مبحث شده است.

در اینکه کان تامه اثبات کان ناقصه می کند که تردیدی نیست، اصل مثبت است، ولی ما در بحث استصحاب کریت که نمی خواهیم اینجوری استصحاب کنیم

این مائی که الان مطلق است یک زمانی مضاف بود، آب نمک بود آب گل بود، آن موقع کر بود، ولی آب نبود آب مطلق نبود، الان آب مطلق است، ولی نمی دانیم کر هست یا کر نیست، بحث در اینجاست که آیا استصحاب کریت این مایع نه استصحاب وجود الکریة به نحو کان تامه ، استصحاب کریت این مایع وضمیمه شدن آن به احراز اینکه الان آبِ مطلق است این کافی است یا کافی نیست؟ بحث در این است

آقای خوئی فرموده اند استصحاب کون الکریة موجودة به نحو کان تامه ثابت نمی کند هذا الماء کر، خوب معلوم است ثابت نمی کند، در هیچ کجا استصحاب کان تامه کان ناقصه را ثابت نمی کند، چه موضوع مرکب از جوهر و عرض باشد چه موضوع جور دیگری باشد، فرق نمی کند، کان تامه هیچ کجا کان ناقصه را اثبات نمی کند[10].

بحث ما این است که بگوئیم این مایع الان آب مطلق است بالوجدان چون آن گلهایش ته نشین شد، قبلا هم کر بود، فثبت ان الماء کر، که موضوع هم این است که اذا بلغ الماء قدر کر لاینجسه شیئ، که می خواهیم ببینیم که آیا ظاهر این خطاب این است که اتصاف الماء بما هو ماء بکونه کرا موضوع حکم است، یا نه اتصاف شیء اتصاف مایع بوصفین موضوع حکم است، مایعی باشد دو وصف داشته باشد، یکی اینکه ماء باشد و دیگر اینکه کر باشد، آب هست بالوجدان الان، دیگر آب گل و آب نمک نیست، و کر است بالاستصحاب

بحث در این است، و این ربطی به فرمایش آقای خوئی ندارد. اگر بخواهید استظهار کنید باید استظهار کنید ظاهر اذا بلغ الماء قدر کر لاینجسه شیء این است که اتصاف الماء بما هو ماء بکونه کرا.

وما از قبل توی ذهنمان می آمد الان هم خیلی برنگشتیم از آن حرفها که نه همچنین ظهوری ندارد که اتصاف الماء بما هو ماء بکونه کرا، نه یک شیئی یک مایعی باشد که هم به آن بگویند آب و هم بگویند کمتر از فلان مقدار لیتر که حد کر است نیست، این الان به آن می گویند آب استصحاب می گوید قبلا کر بود الان هم کر است. ما بعید نمی دانیم که اینجا هم قائل به ترکیب بشویم.

اما اشکال به آقای خوئی اشکال بحوث و منتقی است، که به نظر ما اشکال به آقای خوئی وارد است و قابل جواب طبق مبانی آقای خوئی نیست

تأمل بفرمائید ببینیم این اشکال مثبتیت جواب دیگری دارد یا نه، انشاء الله فردا.



[1] – نهایة الافکار ج4ص148

[2] ج6ص272

[3] . خلاصه کلام منتقی الاصول و بحوث: عدم امکان اتصاف فعل بزمان خاص با استصحاب زمان در متعلق حکم به جهت غیر اختیاری بودن زمان، وامکان آن در موضوع حکم،‌بجهت ظهور اخذ زمان در موضوع در ترکیب.

[4] – منتقی الاصول ج6س185

[5] -بحوث ج6ص275

[6] -مصباح الاصول ج3ص125

[7] – این قسم بسیط در مصباح الاصول نیست

[8] – همانطور که آقای خوئی فرموده عرض قائم به همین موضوع،‌وگرنه در ترکیب بین موضوع وعرض قائم به موضوع دیگر، استصحاب جاری است

[9] . الكافي (ط – دار الحديث)، ج‌6، ص: 346‌

[10] – استاد بحث را طور دیگری شروع کردند ولذا به این نقطه اشکال به آقای خوئی رسیدند،‌ استاد برای استصحاب کان ناقصه تفصیلات را ذکر میکنند ولی آقای خوئی برای اصل جریان استصحاب،‌این تفصیلات را ذکر میکند،‌ولذا در مورد کریت میفرماید استصحاب کان ناقصه مفید است نه کان تامه.