فهرست مطالب

فهرست مطالب

wordsond

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم
بسمه تعالی

درس خارج اصول – استاد شهیدی پور مدظله

جلسه 1400 – تاریخ: شنبه 95/11/2

موضوع: استصحاب/ تنبیهات/ استصحاب در امور تدریجیه/ طرح اشکالات

 

فهرست مطالب:

استصحاب در امور تدریجیه

دو اشکال بر جریان این استصحاب

جواب کلام مرحوم آخوند

مناقشه مرحوم اقای خویی به مرحوم آخوند

کلام بحوث: چهار منشأ وحدت در امور تدریجیه

گاهی اختلاف عقل وعرف در تشخیص مصداق به سعه وضیق مفهوم مربوط است

طرح دو شبهه و پاسخ به آن

فروض امور تدریجیه در کلام محقق عراقی

استاد: اختلاف داعی موجب تغایر نیست

 

 

أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه فی الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

استصحاب در امور تدریجیه

بحث راجع به استصحاب در امور تدریجیه بود مثل استصحاب سیلان دم، که اثر شرعی آن در مورد زنی که خون دیده است و شک دارد که تا سه روز ادامه خواهد داشت یا نه، این است که اگر استصحاب بکند بقاء جریان دم را تا سه روز، حکم به حیضیت آن می شود. و این استصحاب استصحاب در امور تدریجیه هست.

و یا استصحاب جریان آب برای اثبات اینکه این آب هنوز متصل به ماده هست و معتصم هست.

دو اشکال بر جریان این استصحاب

دو اشکال در این استصحاب شده بود:

اشکال اول این بود که متیقن ما غیر از مشکوک است، متیقن عبارت است از وجود مثلا جریان دم در زمان سابق، و مشکوک عبارت است از جریان دم در زمان لاحق، و عرفا جریان دم چون یک امر تدریجی است زمان مقوم اوست، لذا جریان دم در زمان لاحق غیر از جریان دم در زمان سابق هست. و یا در مثال استصحاب بقاء تکلم، گفته اند تلکم سابق که متیقن است غیر از تکلم لاحق هست که مشکوک است.

جواب کلام مرحوم آخوند

مرحوم آخوند فرمود: عرفا وحدت بین متیقن و مشکوک مختل نمی شود، در مواردی که یا متصل باشند اجزاء یک شیء به هم، و یا اگر منفصل از هم هم هستند انفصالشان کم هست، تعبیر انفصال کم در عبارت کفایه نیست، ولی تعبیر این است که بما لایخل بالوحدة عرفا، مثل تکلم، ولو سکوت بین کلمات متخلل می شود، ولی سکوت به حدی نیست که عرفا مخل به وحدت عرفیه تکلم باشد.

مناقشه مرحوم اقای خویی به مرحوم آخوند

مرحوم آقای خوئی اشکال کرد، فرمود اگر هیچ انفصالی نباشد بین اجزاء یک امر تدریجی، ما قبول داریم که اینجا اتصال مساوق با وحدت است. اما اگر اجزاء یک امر تدریجی منفصل از هم باشند، مثل حرکتی که یتخللها سکونٌ، ما در اینجا نمی توانیم بپذیریم که عرف مسامحه می کند،

عرف مسامحه بکند ارزشی ندارد، باید نظر دقی عرف را ما معیار قرار بدهیم. یک آبی است مثل آب دوش گاهی قطره قطره می آید و اجزائش از هم منفصلند، عرف تسامح بکند بگوید اجزاء آن به هم متصل هستند، این چه ارزشی دارد؟ وقتی که به نظر دقیق نگاه می کند می بیند که این دوش به صورت قطره قطره آب در آن جاری است انفصال مساوق با تعدد است، عرف وقتی بپذیرد انفصال این اجزاء را، دیگر نمی تواند بگوید که اینها یک چیز هستند و یک آب جاری می شود.

بله در مثال تکلم حساب جداست، تکلم عرفا یک مفهوم موسعی دارد، که وحدت آن وحدت اعتباریه هست، ولذا اگر شخصی شروع کند یک سوره قرآن را بخواند، تا تمام نکرده عرفا می گویند یک قرائت قرآن. بله اگر بعد از اینکه این سوره را خواند سوره دیگری را شروع کند، عرف می گوید این قرائت جدیده ای است، و در فرض شک در شروع در قرائت سوره دیگر استصحاب بقاء قرائت قرآن می شود استصحاب کلی قسم ثالث.

کلام بحوث: چهار منشأ وحدت در امور تدریجیه

در بحوث فرموده اند که ما به نظرمان وحدت عرفیه ناشی می شود از مناشئ مختلفه ای:

منشأ اول: تارة موجود ما یک امر قار است، در امر قار وحدت عرفیه به وحدت ذات هست، وجود زید در دیروز و امروز یک وجود است.

ولی در امور تدریجیه منشأ وحدت گاهی اتصال حقیقی است بین اجزاء، مثل حرکت زمین، حرمت ماشین، همینکه اتصال حقیقی داشته باشد اجزاء حرکت، این منشأ می شود که عرفا حرکت واحده شمرده بشود، اتصال اجزاء حرکت حتی به نظر عقلی این مساوق با وحدت است، و لذا استصحاب در آن جاری می شود. این منشأ اول برای وحدت در امر تدریجی.

منشأ دوم: این است که ولو به نظر عقلی أجزاء یک امر تدریجی منفصل از هم باشند، اما به نظر عرفی اگر متصل به هم بودند وحدت عرفیه محقق می شود.

مثال می زند ایشان به عقربه ساعت که حرکتش متضمن توقف مختصر هست در اثناء. خوب این عقربه ساعت که هر ثانیه ای که رد می شود یک توقف مختصری می کند باز حرکت می کند. بله به نظر دقی عقلی اتصال ندارد اجزاء این حرکت، ولکن عرف این را لحاظ نمی کند و این را حرکت واحده می بیند، این هم منشأ وحدت می شود، عرف می گوید این عقربه ساعت از وقتی در این ساعت باطری گذاشتیم متوقف نشده است.

بعد ایشان به خودش اشکال می کند، می گوید:

یمکن ان یقال: خطای عرف در تشخیص مصادیق که ارزشی ندارد، ما مفهوم را از عرف می گیریم اما در مصداق باید خودمان نظر عقلی را اعمال کنیم.

مثلا مفهوم موجود زنده، از عرف ما این مفهوم را گرفتیم، اما برهان عقلی گفت که فرشته موجود است، حالا غیر از نصوص مثلا برهان امکان اشرف گفت حال که جسم مادی موجود است، برهان امکان اشرف اقتضاء می کند که مجرد هم که فرشته است موجود باشد، ما به برهان عقلی ثابت کردیم که ملک موجود است، مشکلی نداریم، تطبیق می کند الموجود الحی را بر فرشته، با اینکه عرف تشخیص این مصداق را نمی دهد.

گاهی اختلاف عقل وعرف در تشخیص مصداق به سعه وضیق مفهوم مربوط است

ولذا کسی ممکن است به ما اشکال کند بگوید که ما مفهوم وحدت را از عرف می گیریم، اما تشخیص مصداق وحدت را باید خودمان بدهیم، خب این حرکت عقربه ساعت که عرف مصداق وحدت می داند خب اشتباه می کند در تشخیص مصداق، این ارزشی ندارد[1].

فانه یقال: فرموده جواب این اشکال این است که گاهی تشخیص مصداق مربوط می شود به سعه و ضیق مفهوم،

در مثال موجود زنده که نمی دانیم فرشته موجود زنده است یا نیست، برهان عقلی می گوید فرشته زنده است، اما عرف نمی پذیرد. اینجا مشکل عرف با عقل اختلاف در سعه و ضیق موجود زنده نیست، معلوم است که اینجا به عرف رجوع نمی کنیم.

اما گاهی اختلاف ناشی است از تشخیص مفهوم، مثال را ما می زنیم، مثلا رنگ خون از نظر عقلی خون هست، چون انتقال عرض از یک جوهر به جوهر دیگر محال است، این رنگ خون محال است که از این خون منتقل بشود به لباس سفید، کشف می کند که حتما اجزاء خون هم در این لباس سفید هست که رنگش قرمز شده است. اما عرف می گوید من مفهوم دم را برای آن جرمی از دم وضع کرده ام که قابل رؤیت حسی باشد،

حتی اگر در میکرسکوب دیده بشود که این جرم دارد، عرف می گوید من لفظ خون را بر این جرمی که قابل رؤیت با چشم عادی نباشد وضع نکرده ام. حالا قطع نظر از انصراف خطاب “الدم نجسٌ” از این مورد، خود مفهوم دم وضع نشده است برای این جرمی که با چشم مسلح قابل رؤیت است.

سؤال:…

جواب: این شبیه دم است، این تکوینا اجزاء دم در او هست، اما عرف می گوید من مفهوم دم را بر او وضع نکرده ام.

یا هلال، هلال وضع شده است برای آن مقدار از نور اول ماه که با چشم عادی قابل رؤیت باشد، با چشم مسلح قابل رؤیت باشد این کافی نیست. این نظر برخی از بزرگان بلکه مشهور از فقهاء هست.

آقای صدر هم در اینجا این نظر را مطرح می کند، می گوید خب ما در مانحن فیه اساسا لفظ وحدت هم که در روایت نداریم تا بعد در مفهوم وحدت صحبت کنیم. خوشبختانه این لفظ هم در روایت نیامده، در روایت آمده لاتنقض الیقین بالشک، مفهوم عرفی نقض یقین به شک صادق است در این مواردی که عرف وحدت عرفیه می بیند بین اجزاء این امر تدریجی، و این ربطی به رجوع به عرف در تشخیص مصداق ندارد.

البته به نظر ما اصل مدعای بحوث درست است، اما مثال حرکت عقربه ساعت از این قبیل نیست، مثال حرکت عقربه ساعت اینطور هست که عرف به نظر دقی عرفی هم ملتفت می شود به این توقف های لحظه ای در حرکت عقربه ساعت. ولذا اگر عرف بگوید اجزاء این حرکت متصل به هم هستند این نظر مسامحی عرفی است نه نظر دقی عرفی.

ولکن می شود مثالهایی زد که نظر دقی عرفی اجزاء یک امر تدریجی را متصل به هم بداند ولی از نظر دقی عقلی اینطور نباشد.

منشأ سوم برای وحدت عرفیه: اتصال ادعایی عرفی است،

یعنی خود عرف هم اعتراف بکند به وجود سکون و توقف در اثناء حرکت، و لکن می گوید من مفهوم مثلا تکلم را وضع کرده ام برای این تکلم هایی که یتخللها سکوت یسیر، یا من مفهوم مشی واحد را به گونه ای أخذ کرده ام که صادق است بر این مشیی که یتخلله توقفٌ یسیر.

این غیر از فرض قبلی است، در فرض قبلی ایشان می گفت عرف ملتفت نمی شود به تخلل سکون در اثناء این حرکت. ولی در این منشأ سوم وحدت عرفیه عرف ملتفت به تخلل سکون در اثناء این حرکت راه رفتن هست، متوجه تخلل سکوت در اثناء این تکلم هست، ولکن می گوید من مفهوم تکلم را وضع کرده ام برای اعم که شامل این تکلمی که یتخلله سکوت مختصرٌ و یسیرٌ فی الاثناء بشود.

کانه ایشان می خواهد بگوید مفهوم حرکت با مفهوم تکلم فرق می کند، در مفهوم تکلم اصلا عرف وضع کرده است مفهوم تکلم را بر این سخن گفتن هایی که در اثنائش سکوت مختصر واقع می شود، ولذا عرف می گوید لایزال یتکلم، تکلم هذا الیوم ساعةً، خطب زید هذا الیوم ساعة کاملة.

ایشان می فرماید که وقتی عرف مفهوم تکلم را وضع کرد برای این سخن گفتن هایی که مشتمل بر آنات سکوت هم هست، خب ما استصحاب می کنیم بقاء این تکلم را، و شک در بقاء تکلم صادق خواهد بود.

منشأ چهارم برای وحدت عرفیه: می فرماید این است که یک عملی مکرر بشود ولو در فواصل زمانی معین،

مثلا هر روز این شخص یک ساعت پیاده روی می کند، ما شک کردیم که آیا پیاده روی صبحگاهی او ادامه دارد یا نه. استصحاب می کنیم که هنوز هم پیاده روی صبحگاهی او ادامه دارد، با اینکه یک ساعت در روز بیشتر پیاده روی نمی کند، تمام که شد پیاده روی می رود تا فردا در منزل می ماند، ولکن عرف برای این مشی صبحگاهی یک وحدت عرفیه ای لحاظ می کند صادق است بر این مشی که اگر ادامه پیدا کند هر روز که بگویند مشی و پیاده روی صبحگاهی او هنوز هم ادامه دارد. یا هر روز یک ساعت درس می گوید.

طرح دو شبهه و پاسخ به آن

بعد ایشان گفته اند که: ان قلت: که استصحاب بقاء این درس یا استصحاب بقاء این مشی معارضه می کند با استصحاب عدم درس امروز که شک کردیم در استمرار درس. از یک طرف استصحاب می گوید ایشان هنوز هم روزی یک ساعت درس می گوید و این ادامه دارد هر روز، از طرف دیگر استصحاب می گوید دیشب که درس نمی گفت بگویید هنوز هم امروز درس نمی گوید.

قلت: ایشان می گوید این درست نیست، چرا؟

برای اینکه عرف این عدم درس امروز را یک عدمی می داند که منقوض است به درس امروز، قبلا هم شبها درس نمی گفت، این عدم درس شبانه منتقض می شد با درس صبح، قبلا هم شبها پیاده روی نمی کرد، اما آن عدم مشی منتقض می شد به مشی صبحگاهی. و لذا شما که استصحاب می کنید عدم درس امروز را یا عدم مشی امروز را، عرف این عدم را عدمی می داند که سنخش که اینطور است که ینتقض کل یوم بایجاد المشی او الدرس صباحا. و لذا وقتی اینجور شد دیگر استصحاب عدم درس امروز جاری نیست، بلکه استصحاب بقاء درس هر روز جاری می شود بلامعارض.

ایشان فرموده این چهار منشأ است برای وحدت در امور تدریجیه.

ان قلت: به ایشان ممکن است اشکال بشود، که اگر شخصی سخنرانی می کرد، بعد از سخنرانی احتمال می دهیم تکلمش ادامه پیدا کرده است با احوال پرسی از دوستان و تعارفات، آیا می شود استصحاب کرد بقاء تکلم را؟ یا مثلا کسی قرائت قرآن می کرد، بعد از قرائت قرآن احتمال می دهیم قرآن را بست شروع کرد شعر خواندن، آیا می شود استصحاب کرد بقاء تکلم را؟ خب اینکه عرفی نیست.

قلت: ایشان فرموده است که در خصوص این موارد یک نکته زائده ای دارد که عرف دو فرد می بیند تکلم سابق را با تکلم لاحق، ولذا این در خصوص برخی از موارد یک نظر عرفی خاصی هست، منافات ندارد با این چهار منشأ که ما گفتیم،

این یک استثنائی هست عرفا که گاهی عرف مثلا در تکلم که بعد از سخنرانی اگر احتمال می دهیم یا می دانیم این شروع کرده است با دوستانش شوخی کردن، تعارفات، احوال پرسی، نمی گویند تکلم سابق استمرار دارد بلکه می گویند این فرد جدیدی از تکلم است، اما این دلیل نمی شود که ما در خصوص این مورد اگر نظر عرفی را بر این بدانیم که این فرد جدیدی از تکلم است در موارد دیگر هم دچار مشکل بشویم[2].

این محصل فرمایش بحوث هست.

فروض امور تدریجیه در کلام محقق عراقی

محقق عراقی هم مطالبی دارد عرض کنیم بعد نظر نهایی خودمان را بگوئیم:

محقق عراقی فرموده است ما امور تدریجیه را پنج صورت می توانیم بکنیم:

فرض اول: این است که شک می کنیم که این امر تدریجی به منتهای خودش رسیده است یا نه.

بنا بود زید مشی کند تا حرم، نمی دانیم رسیده به حرم یا نه، عرفا مشی تا حرم مشی واحد است، شک می کنیم در وصول مشی به حرم، استصحاب می کنیم بقاء مشی را که لایزال یمشی. نیم ساعت قبل که زید راه می رفت استصحاب می گوید هنوز هم راه می رود،

سؤال:…

جواب: استصحاب می کنیم بقاء مشی را یا استصحاب کنید عدم وصول به حرم را مشکلی ندارد.

فرض دوم: شک بکنیم در بقاء امر تدریجی بخاطر احتمال طرو مانع.

در فرض اول منشأ شک شک در وصول به منتها و غایت بود، نمی دانیم به حرم رسید یا نرسید، از اول هم قصدش مشی الی الحرم بود، فرض دوم این است که نمی دانیم در اثناء راه شاید مانعی پیدا شد که دیگر نتواند به حرم برود. اینجا هم ما استصحاب می کنیم بقاء مشی را. مثال تکلم را هم ایشان می زند،

می گوید یک شخصی بنا داشت یک ساعت سخنرانی کند، اما احتمال می دهیم که نیم ساعت که سخنرانی کرد مشکلی پیدا شد سخنرانی اش قطع شد، خب استصحاب می کنیم بقاء تکلم را تا یک ساعت.

سؤال:…

جواب: نخیر، ما در نیم ساعت دوم قرار گرفته ایم که اگر مانعی نبود الان هم سخنرانی اش ادامه داشت، چون هنوز یک ساعت کامل نشده است، ولی احتمال می دهیم که قطع شد سخنرانی او، خوب استصحاب می کنیم بقاء تکلم را.

فرض سوم: شک کنیم در مقدار استعداد این امر تدریجی برای استمرار، مثلا نمی دانیم که این آب که در منبع بود چه مقدار استعداد دارد برای جریان، اگر هزار لیتر است تا دیگر تمام شده، از چند ساعت قبل این تانکر را باز کرده اند همینجور دارد می رود، یا دو هزار لیتر است که هنوز ادامه دارد جریان آب. یا در مثال سیلان دم، نمی دانیم رحم این زن استعداد استمرار دم سه روزه داشته، یا نه استعداد استمرار زن یک روزه داشته است.

ایشان می گوید چون ما استصحاب در موارد شک در مقتضی را قبول داریم این فرض سوم هم مشکلی ندارد، استصحاب می کنیم بقاء جریان آب را و بقاء جریان دم را.

فرض چهارم: این است که ما می دانیم علت محدثه از بین رفته، و احتمال می دهیم بقاء این امر تدریجی را بخاطر یک علت اخری که علت مبقیه باشد، و تعدد علت فرض کنیم موجب تعدد فرد نشود.

ایشان می فرماید در این فرض چهارم که علت محدثه یقینا تمام شده شک در وجود علت مبقیه داریم، ولی اگر علت مبقیه باشد عرفا این امر تدریجی فرد جدید نشده است،

مثل اینکه آن هزار لیتر آب که در تانکر بود تمام شد، بیش از هزار لیتر در تانکر اصلا آب جا نمی شود، تمام شد، ولی احتمال می دهیم که مقارن با تمام شدن آن هزار لیتر، هزار لیتر جدید در این تانکر آب ریختند و این جریان آب استمرار پیدا کرد. خوب عرفا اگر آب جدیدی ریخته باشند در این تانکر، این جریان آب همان جریان سابق است. نمی گوئیم همان آب سابق ها، نخیر، بلکه یعنی جریان سابق، یعنی عرفا می گویند لایزال یجری الماء من هذا التانکر. و لذا استصحاب می گوید هنوز هم مثلا این ظرف متصل به آب است.

فرض پنجم: این است که علت محدثه تمام شده، شک داریم در وجود علت مبقیه، ولکن علت مبقیه منشأ تعدد فرد بشود.

مثال می زند به تکلم، می گوید علت محدثه تکلم شما به قرائت قرآن داعی قرائت قرآن بوده است، اما احتمال می دهید تا قرآن تمام شد داعی جدید پیدا کردید برای قرائت دعا، تکلم با علت مبقیه جدیده استمرار پیدا کرده است فی علم الله اگر داعی جدید پیدا کرد، و لکن این علت مبقیه جدیده اگر باشد منشأ تعدد فرد می شود، عرف می گوید این تکلم غیر از تکلم سابق است، وحدت عرفیه بین این قرائت قرآن و قرائت دعا حفظ نمی شود.

ولذا اینجا در این فرض پنجم ایشان می گوید استصحاب جاری نیست، چرا؟ برای اینکه این اگر موجود شده باشد فرد جدیدی از تکلم است[3].

استاد: اختلاف داعی موجب تغایر نیست

می دانید لازمه این فرمایشها (که حالا از محقق عراقی شروع می کنیم) چیست؟

در این فرض پنجم اگر احتمال بدهیم از اول داعی این شخص این بود که هم قرآن بخواند و هم بعد از قرآن دعا بخواند، اول قرآن می خواند بعد دعای کمیل. بگوئیم اینجا استصحاب بقاء تکلم جاری است، چون علت محدثه تکلم و علت مبقیه تکلم یک چیز است، به این آقا گفته بودن شما دعوت رسمی شده اید هم قاری قرآنی و هم دعای کمیل می خوانی، بیا اول قرآن بخوان و بعد از آن دعای کمیل، خب این داعی مشروع پیدا کرد برای اینکه این کار را بکند.

خب ما شک می کنیم، شاید اینطور باشد، شاید هم نه فقط دعوت شد برای قرائت قرآن، ولی اگر دعای کمیل بخواند بعد از قرائت قرآن به همان داعی اول است، یعنی همان داعی اجابت دعوت این شخص، آیا می شود استصحاب کنیم بقاء تکلم را؟ عرف این را دو فرد نمی داند از تکلم؟ نه، عرف این را دو فرد از تکلم می بیند ولو با یک داعی بخواهد هر دو فرد را ایجاد کند.

این یک مطلب دقت کنید انشاء الله فردا بحث می کنیم.

مطلب دوم این است که ایشان در آن جریان الماء یعنی در فرض چهارم، فرق نگذاشت بین آنجایی که این آب متصلا می آید بدون هیچ انقطاع، یا اینکه منفصلا می آید قطره قطره می آید.

آقای سیستانی فرق گذاشت، گفت اگر آب مستمرا می آید این وحدت حقیقیه دارد استصحاب جریان ماء می کنیم، اما اگر قطره قطره می آید گفت در اینجایی که آب منبع تمام شده احتمال آب جدید می دهیم استصحاب بقاء جریان آب جاری نیست، ولی محقق عراقی همچنین تفصیلی نداد، و مناسب بود تفصیل می داد بین وحدت حقیقیه و وحدت اعتباریه، که انصافا اینها در بعضی از موارد با هم فرق می کنند. تأمل بفرمائید انشاء الله تا فردا.



[1] -السید الصدر:

ان المتبع هو النّظر العرفي لا العقلي لأن دليل الاستصحاب خطاب عرفي منزل على الأنظار العرفية.

و قد يقال: ان المفروض في محله عدم حجية النّظر العرفي في تشخيص المصاديق و انما يتبع العرف في مجال تحديد أصل المفهوم و نحن لا شك لنا في مفهوم الوحدة و انما الشك و المسامحة العرفية في مجال التطبيق فقط فكيف يكون نظر العرف حجة فيه؟

و الجواب: يمكن ان يكون بعدة تقريبات و تعبيرات:

منها- ان دليل الاستصحاب لم يؤخذ فيه مفهوم الوحدة لكي يقال ان مسامحة العرف في تطبيق هذا المفهوم ليست بحجة و انما الوارد في أدلة الاستصحاب النهي عن نقض اليقين بالشك و صدق النقض يتوقف على توارد اليقين و الشك على موضوع واحد من دون ان يكون مفهوم الوحدة واردا في الدليل فلا بد و ان يلاحظ صدق عنوان النقض و مفهومه، و من الواضح انه مع انحفاظ الموضوع بحسب الأنظار العرفية يكون مفهوم نقض اليقين بالشك شاملا للمورد فيرجع هذا النّظر إلى باب المفاهيم و سعة انطباق المفهوم في دليل الاستصحاب.

و منها- لو فرض أخذ الوحدة فلا إشكال في انه لم يؤخذ بذكر كلمة الوحدة و انما يراد استفادة ذلك من حذف المتعلق و من الواضح ان حذف المتعلق لا يدل على أكثر من لزوم الوحدة العرفية فانها تكفي لتبرير حذف المتعلق الّذي هو أسلوب عرفي لإفادة لزوم وحدة المتعلق.

و منها- إمكان دعوى توسعة مفهوم الوحدة عرفا لما يشمل الواحد في النّظر العرفي فان الأنظار العرفية التطبيقية يمكن ان تكون بدرجة من الرسوخ بحيث تؤثر على المفهوم، نظير ما يقال من أخذ كم معين في صدق مفهوم الدم فما يرى بالمجهر من جزئيات الدم لا يكون دما عرفا بمعنى ان المفهوم لا يشمله حقيقة.

منها- ان المسامحة العرفية إذا كانت مما تخفى على العرف و تفوته غالبا بحيث لا يمكن التفاته إلى أنها مسامحة و ان فرض عدم سرايتها إلى المفهوم إلّا انها تؤثر في فهم المقصود من الكلام و تشكيل الدلالة التصديقية الحالية التي هي الحجة نظير القرائن الحالية و الارتكازية التي تكتنف بالألفاظ فتوسع أو تضيق فيما هو المراد منها رغم عدم تأثيرها على المدلول الوضعي اللغوي [1].

و منها- ان المسامحة العرفية توجب انعقاد إطلاق مقامي للخطاب في التحويل و الاعتماد على النّظر العرفي و إلّا كان لا بد عليه ان ينبه إلى ذلك و يلفت إلى ما هو مقصوده لكي لا ينساق العرف مع نظره، نعم هذا يتوقف على ان لا يكون موارد الغفلة و المسامحة العرفية نادرة و قليلة و إلّا لما انعقد الإطلاق المقامي. بحوث في علم الأصول، ج‏6، ص: 121

[2] – بحوث ج6ص270 مباحث ج5ص372

[3] – نهایة الافکار ج4ص152