دروس خارج فقه استاد معظم حاج شیخ محمدتقی شهیدی
کتاب صلاة – سال دهم
سال 1404-1405
متن تقریر
————————————————-
جلسۀ 2-1119
یکشنبه – 16/06/1404
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه فی الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
فصل في صلاة القضاء [الإشارة إلى بعض أسباب فوت الصلاة] يجب قضاء اليومية الفائتة عمداً، أو سهواً، أو جهلاً أو لأجل النوم المستوعب للوقت أو للمرض و نحوه و كذا إذا أتى بها باطلة لفقد شرط أو جزء يوجب تركه البطلان بأن كان على وجه العمد أو كان من الأركان. ولا يجب على الصبيّ إذا لم يبلغ في أثناء الوقت، ولا على المجنون في تمامه، مطبقاً كان أو أدواريّاً، ولا على المُغمىٰ عليه في تمامه، ولا على الكافر الأصلي إذا أسلم بعد خروج الوقت بالنسبة إلى ما فات منه حال كفره، ولا على الحائض والنفساء مع استيعاب الوقت.
ادامه فصل فی صلاة القضاء
ادامه عدم وجوب قضا بر کافر اصلی
کافر اصلی بعد از مسلمان شدن، نمازهایی را که نخوانده قضا نمی کند. بحث در این بود که آیا این مطلب مقتضای قاعده است یا دلیل خاص دارد.
ادامه مکلف بودن کفار به فروع
آقای خویی فرمودند که مقتضای قاعده است زیرا کفار مکلف به فروع نیستند بنابراین بر کافر نمازی واجب نبوده است تا گفته شود که واجب از او فوت شده و باید قضا کند. ایشان ادله ای بیان کردند از جمله اینکه در مورد زنا بیان شده است که زنا بر مسلمین حرام است ﴿حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنين﴾[2]. مفهوم آیه این است که بر کفار حرام نیست. نتیجه کلام ایشان این است که تفاوتی ندارد که کافر عفیف باشد یا زانی باشد و استحقاق عقاب مساوی دارند. این مطلب مستنکر است که شخصی که کافر است اما اهل زنا و اعمال شنیع و شرب خمر نیست با کافری که زانی و شارب الخمر است عقاب یکسانی داشته باشد.
بررسی آیات سوره مدثر
مشهور از جمله مجمع البیان[3] مطرح کرده اند که این آیات دلیل بر مکلف بودن کفار به فروع است: ﴿في جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمينَ (41) ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ (42) قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ (44) وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ (45) وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46) حَتَّى أَتانَا الْيَقينُ (47) فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ (48)﴾[4].
آقای خویی پاسخ می دهند که در اینجا اهل جهنم می گویند «ما جزء مسلمینی که این علامات را دارند که نماز می خوانند، اطعام مسکین می کنند، نبودیم».
پاسخ به اشکال مکی بودن
در مورد این آیه سوره مدثر، در المیزان مشکلی مطرح شده است[5]. مشکل این است که این سوره به اجماع مفسرین سوره مکی است. آیات ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ (3)﴾[6] در مکه بر پیامبر ص نازل شده است. و یا آیات ﴿ذَرْني وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12) وَ بَنينَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيداً (14) ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ (15) كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنيداً (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17) إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (23) فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24) إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25)﴾[7] همانطور که در مجمع البیان مطرح شده این آیات در مورد ولید بن مغیره مخزومی در مکه نازل شده است که این ها در دار الندوه مکه جمع شدند و از ولید خواستند که او در مورد آیات قرآن نظر بدهد زیرا او ادیب بود. نقل شده که او نزدیک پیامبر ص رفت و بر پیامبر ص این سوره نازل شده بود که ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ حم (1) تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْعَليمِ (2) غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَديدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾[8] ولید بسیار معجب شد. وقتی نزدیک پیامبر ص شد ایشان دو مرتبه این آیه را خواندند. ولید به مردم گفت که من این سخنانی که از ایشان شنیدم به کلام انس یا جن شبیه نیست «إن له لحلاوة و إن عليه لطلاوة و إن أعلاه لمثر و إن أسفله لمغدق و إنه ليعلو و ما يعلى». قریش بنا بر مخالفت با ولید گذاشتند. ولید احساس کرد دچار انزوا شده است و تنها راهی که به ذهنش رسید این بود که بگوید این کلام ساحر است ﴿فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ﴾ و با این کلام خودش یا مشرکین را قانع کرد[9].
این آیات مربوط به مکه است. لذا گفته شده که در مکه زکات یا نماز که واجب نشده بود پس معنا ندارد که در مکه آیه نازل شود که به اهل جهنم گفته شود: ﴿ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾.
در المیزان اینگونه توجیه کرده اند که نماز در اینجا، به معنای نمازی که امروزه متعارف بین مسلمین است، نمی باشد و مراد عبادت خداوند است. اطعام مسکین نیز، زکات معهوده نیست؛ بلکه مطلق صدقه بر فقرا است. کفار هم به عبادت خدا و صدقه به فقرا مکلف بوده اند.
در مورد آیه ﴿وَيْلٌ لِلْمُشْرِكينَ الَّذينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ﴾ [10] نیز همین اشکال مطرح شده است که این آیات مربوط به سوره فصلت است و این سوره نیز مکی است و لذا نمی توان گفت که مشرکین مکلف به ادای زکات هستند و به دلیل اینکه زکات نداده اند به جهنم می روند زیرا در مکه بر مسلمین هم دادن زکات واجب نبوده است.
در اینجا نیز می توان همین پاسخ را داد که زکات به معنای مطلق صدقه بر فقرا است و این زکات معهوده واجب نبوده است اما اصل تصدق بر فقرا وجوب داشته است. بله، امروزه در قالب زکات واجب است اما در آن زمان که زکات تشریع نشده بوده، جامع صدقه به فقرا فی الجمله واجب بوده است.
اکثر آیات سوره مدثر مکی است اما درمورد اینکه آیا تک تک آیات هم مکی است یا خیر؟ در اینجا اجماع مفسرین حجت نیست زیرا از یکدیگر تلقی کرده اند و اجماع حاصل شده است.
در سوره مدثر در مورد آیه ﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً﴾[11] گفته شده است که این آیه نمی تواند مکی باشد. مراد از «فی قلوبهم مرض» منافقین است و اشکال شده که در مکه منافقین نبوده اند. منافقین در مدینه بعد از سلطه اسلام، به وجود آمدند. لذا گفته شده است که این آیه در مدینه نازل شده است ولو اصل سوره مدثر سوره مکی است.
در المیزان هم پاسخ داده اند که دلیلی ندارد که در مکه منافقین وجود نداشته باشند. هر منافقی که از خوف منافق نمی شود تا اشکال شود که در مکه خوف نبوده است. گاهی بر اساس طمع منافق شکل می گیرد. تظاهر به اسلام می کند، به طمع اینکه در آینده به او مناصب داده شود. . مراد از «فی قلوبهم مرض» هم کسانی هستند که مسلم هستند ولکن دچار زیغ و انحراف هستند و لازم نیست که منافق فقهی باشند که یظهر الاسلام و یبطن الکفر[12].
بیان ما این است که اولا اجماع مفسرین که تمام این آیات مدثر مکی است، اعتباری ندارد. بر فرض هم آیات محل بحث مکی باشند، در المیزان علامه طباطبایی پاسخ دادند که نماز و زکات معهود بین مسلمین تشریع نشده بود اما مطلق عبادت خدا و مطلق صدقه بر فقرا که از ابتدا در اسلام بود و فی الجمله واجب بود.
پاسخ به اشکال عنوان مشیر بودن
آقای خویی حمل بر عنوان مشیر کردند اما این خلاف ظاهر است. اگر در آیه فرموده بود «لم نک من المسلمین الذین یصلون» می گفتیم که ویژگی های مسلمین بیان شده است اما در ابتدا می گویند ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ (44)﴾ و در انتها فرمود: ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46)﴾.
این هم عرفی نیست که در سال های بعد نماز و زکات در مدینه تشریع شود اما چند سال قبل در مکه آیه نازل شود که به مجرمین گفته می شود که چه چیزی شما را به دوزخ برد و آن ها پاسخ می دهند که ما نماز نمی خواندیم و زکات نمی دادیم، در حالی که در آن زمان مسلمین هم نماز نمی خوانند و زکات نمی دادند.
بعضی گفته اند که مجموع من حیث المجموع است. یعنی مجرمین که همه مشرک نبودند و برخی از آن ها مسلم بودند. مجموع سخنان این مجرمین این شده است که یک عده گفته اند که ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾ یک عده گفته اند ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾ یک عده دیگر گفته اند ﴿كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ﴾ و عده ای دیگر گفتند ﴿كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾. این ها هم ممکن است که گروه هایی غیر از هم باشند.
این بیان نیز خلاف ظاهر است. ظاهر این است که قائل به این قول یک گروه هستند.
پس به نظر ما ظهور این آیه، در اینکه کفار مکلف به فروع هستند تام است.
بررسی آیات سوره نور
کلام آقای خویی
در مورد آیه ﴿الزَّاني لا يَنْكِحُ إِلاَّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنين﴾[13]، آقای خویی فرمودند که مراد آیه این است که «الزانی لا یزنی الا بزانیة او مشرکة و الزانیة لا یزنی بها الا زان او مشرک و حرم الزنا علی المومنین» و نفرمود «حرم الزنا علی جمیع الناس».
در کتاب النکاح آقای خویی مفصل در مورد این آیه بحث کرده اند[14]. ایشان می فرمایند که مدلول این آیه این است که زانی برای زنا کردن به سراغ هم جنس خود یعنی زانیه می رود که با او زنا کند و به سراغ زن عفیفه نمی رود که حاضر نیست که تسلیم زانی بشود (إنّ الطيور على أمثالها تقع). صدر آیه نمی خواهد بفرماید: «الزانی لا یعقد النکاح الا علی الزانیة او مشرکة» و حکم شرعی نمی خواهد بفرماید بلکه یک امر خارجی را می خواهد بفرماید که عادتا زانی سراغ زانیه می رود.
آقای خویی اگر معنای آیه را «الزانی لا یتزوج» می گرفتند، نمی توانستند در ادامه بگویند که «حرم الزنا علی المومنین» و از استدلال آقای خویی خارج می شد. لذا ابتدا مقدمه چینی کردند که «لا ینکح» به معنای «لا یطأ» ای «لا یزنی» تا موضوع آیه زنا شود و در ادامه «حرم الزنا علی المومنین» معنا کنند.
سپس ایشان می فرمایند ما اینگونه معنا کردیم زیرا احتمال نمی دهیم که این آیه بخواهد بفرماید «الزانی لا یتزوج الا بزانیة او مشرکة» یعنی «یجوز للزانی ان یتزوج بمشرکة» چرا که در این صورت به قرینه تقابل بین مشرک و زانی، زانی دیگر مختص به مشرک نخواهد بود و در نتیجه معنای آیه این می شود که مسلمان زناکار می تواند با زن مشرکه ازدواج کند، در حالی که اجماع مسلمین بر این است که مسلمان با زن مشرکه نمی تواند ازدواج کند ولو این مسلمان زناکار باشد.
مشکل دوم اینکه قابل التزام نیست که یکی از شرایط ازدواج مرد با زن عفیفه این باشد که مرد زانی نباشد و مرد هم عفیف باشد زیرا اگر مرد زانی با زن عفیفه ازدواج کند، ازدواجش باطل نیست و این طور نیست که زانی حتما باید با زن زناکار ازدواج کند.
مشکل سوم مفاد آیه طبق «الزانی لا یتزوج» این می شود که مرد زانی می تواند با زن زانیه ازدواج کند اما مرد عفیف نمی تواند با زن زانیه ازدواج کند در صورتی که ما چنین تفصیلی در فقه نداریم.
آقای خویی این را قبول دارند که «نکح، ینکح، لا ینکح» در هر جای قرآن که آمده است به معنای ازدواج است ولی در این آیه این مطلب را قابل التزام نمی دانند و به معنای وطأ می گیرند. همچنین اشاره می فرمایند که حرفشان خلاف مشهور است و مشهور در همین آیه نیز به معنای «لا یتزوج» گرفته اند.
اشکال به کلام آقای خویی
معنایی که آقای خویی مطرح کرده اند در کشاف هم بیان شده است «و قيل: المراد بالنكاح الوطء، و ليس بقول لأمرين، أحدهما: أن هذه الكلمة أينما وردت في القرآن لم ترد إلا في معنى العقد»[15]. «لیس بقول» یعنی این قول را رها کن. دلیل اول اینکه در هرکجا کلمه نکاح آمده است به معنای عقد نکاح است و نمی توان این جا به معنای وطأ بگیریم. نقل شده که این را زجاج هم گفته است. دوم اینکه معنای آیه غلط می شود. زانی زنا نمی کند مگر با زن زناکار، زن زناکار هم تنها با مرد زانی زنا می کند.
آقای زنجانی نیز این اشکال را به آقای خویی وارد دانسته اند که در این صورت توضیح واضحات می شود.
اشکال می توان کرد که «لا ینکح» که به معنای «لا یطأ» هست مراد زنا است یا مراد مطلق وطئ است ولو مشروع باشد. اگر مراد زنا باشد توضیح واضحات است زیرا زنا فعل طرفین است. زانی وقتی طوعا زنا می کند (نه از باب تجاوز به عنف) زنی هم که با او زنا می کند، زانیه می شود. اگر مراد مطلق وطئ ولو وطئ مشروع باشد، اخبار خلاف واقع است. اینطور نیست که مرد زناکار وطئ نمی کند مگر زن زناکار را. اتفاقا وقتی مردان زناکار وقتی می خواهند عقیب نکاح وطئ مشروع کنند، سراغ زنان پاکدامن می روند و مقیدتر هم هستند زیرا شناخت کامل دارند و فریب هر کسی را نمی خورند.
در آیه احتمالات دیگری است که ان شاء الله جلسه آینده بیان خواهد شد.
و الحمد لله رب العالمین