جلسه 31-889
دوشنبه – 22/08/1402
فهرست مطالب:
واجب ششم: استمرار وضع مواضع سبعه تا تمام شدن ذکر. 1
بررسی و اثبات این واجب بناء بر اینکه واجب فی واجب باشد 1
تطبیق السنة لاتنقض الفریضة بر مقام در کلام آیتالله سیستانی. 2
عدم وجوب وضع مواضع سبعه در حال سکوت.. 4
عدم وجوب اعاده ذکر در فرض ترک سهوی وضع مواضع سبعه. 5
واجب هفتم: مساوات موضع جبهه با مکان مصلی. 5
دلیل اول روایت نهدی: ارتفاع بیشتر از حد لبنه اشکال ندارد 5
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
واجب ششم: استمرار وضع مواضع سبعه تا تمام شدن ذکر
بحث در این واجب ششم از واجبات سجود بود که صاحب عروه فرمود باید مواضع سبعه تا تمام شدن ذکر روی زمین باشد. عمدا اگر بردارد در اثناء ذکر نمازش باطل است، سهوا اگر بردارد ذکرش باطل است و قبل از رفع رأس از سجود تدارک کند. و لکن در حال سکوت غیر از پیشانی بقیه مواضع سجود را میتواند بردارد، دستهایش را بیاورد بالا انگشت شستش را بیاورد بالا. حالا آقای سیستانی قید کردند به شرط اینکه مخل به طمأنینه بدن نباشد چون ایشان طمأنینه بدن را در جمیع آنات سجود واجب میداند.
نوعا با این مسأله موافقت کردند. آقای خوئی فرموده نه خلافی هست نه اشکالی هست در این مطلب چون باید ذکر سجود در سجود ماموربه گفته بشود، سجود ماموربه یعنی سجود بر مواضع سبعه.
بررسی و اثبات این واجب بناء بر اینکه واجب فی واجب باشد
میگوییم جناب آقای خوئی! سجود بر مواضع سبعه شما خودتان فرمودید این از باب واجب فی واجب است نه شرط سجود، تصریح کردید گفتید وضع مواضع سته غیر از وضع جبهه واجب فی واجب است مثل ذکر سجود است که واجب فی واجب است. البته نماز مشروط به آن است و لکن سجود مشروط به آن نیست. واجب است در سجده اول و دوم اموری یکی ذکر سجود است دیگری هم وضع مواضع سته است. حالا اینها در عرض هم بشوند واجب در سجود، کی گفته که این ذکر در طول آن واجب دیگر هست که وضع المواضع السبعة باشد. دلیل تا حالا نیاوردید.
فرق میکند با آن بحث قبلی که میفرمودید ذکر واجب در حال طمأنینه باشد. طمأنینه فرمودید شرط سجود است اذا سجد فلیتمکن، طمأنینه را گفتید شرط سجود است، بعد مطرح کردید که ظاهر دلیل وجوب ذکر سجود این است که در سجود ماموربه باشد یعنی در سجود واجد شرط اما وضع مواضع سبعه غیر از وضع جبهه اینها که شرط سجود نیست، اینها واجب در ضمن سجود است. ذکر هم واجب در ضمن سجود است، به چه دلیل یکی در دیگری شرط بشود؟
بله، بعید نیست استظهار عرفی همین باشد که وقتی میگویند انما السجود علی سبعة اعظم حالا ما که شرط میدانیم، ظاهرش شرط است، ولی آقای خوئی هم که میگویند واجب است در ضمن سجود وضع مواضع سبعه ولی شرط سجود نیست که اثرش هم اینجا ظاهر میشد که آقای خوئی فرمود اگر بعد از رفع رأس از سجود دید وضع مواضع سبعه نکرده (غیر جبهه بقیه مواضع وضع نشده) محل تدارک این واجب گذشته، چون اگر بخواهد تدارک کند باید یک سجده دیگر بجا بیاورد [و حال اینکه] وضع مواضع سبعه واجب بود در ضمن سجده اولی، در ضمن سجده ثانیه، نه در ضمن سجده ثالثه. اما ما میگفتیم نه، واجب سجود مشروط به وضع مواضع سبعه است، و لذا اگر بعد از رفع رأس از سجود ملتفت بشود که وضع بعض مواضع سبعه نکرده بوده ما مشکل داشتیم.
تطبیق السنة لاتنقض الفریضة بر مقام در کلام آیتالله سیستانی
آقای سیستانی فرمود من در خود سجود، السنة لاتنقض الفریضة را جاری میکنم میگویم شرطیت وضع مواضع سبعه سنت است در قرآن که نیامده، سجود فریضه است نه رکن، فریضه نسبتش با رکن عموم من وجه است ممکن است یک چیزی رکن باشد در قرآن نیامده باشد اما دلیل خاص میگوید رکن است مثل تکبیرةالاحرام دلیل خاص میگوید نماز باطل میشود اگر سهوا هم ترک بشود. و ممکن است یک چیزی فریضه باشد ولی رکن نباشد مثل همین سجده واحده، سجود در قرآن آمده ولی رکن نیست. ایشان میفرمود شرط وضع مواضع سته سنت است، اخلال سهوی به آن ناقض سجود و لو سجود واحد که فریضه است نیست.
ما اگر این را نتوانیم قانع به آن بشویم که سجده واحده مصداق السنة لاتنقض الفریضة شده که بگوییم اخلال به شرائط آن ناقض فریضه نیست، خب مشکل پیدا میکنیم.
این فرمایش آقای سیستانی هم با قطع نظر از آنی است که در بحث استدلالی گفتند که وضع مواضع سته فریضه است، آن را نادیده بگیرید، نه، با توجه به نظرات متاخر ایشان که وضع مواضع سبعه را سنت میدانند نه فریضه میگویند السنة لاتنقض الفریضة. ما تطبیق آن را بر سجده واحده تشکیک کردیم و لذا ما مشکل داریم بعد از سجده واحده ملتفت بشود که بعض مواضع سجود روی زمین نبوده.
اما آقای خوئی فرمود اینها اصلا واجب فی واجب است، قابل تدارک نیست، شرط سجود که نیست واجب فی واجب است. میگوییم: آقای خوئی! وقتی شد واجب فی واجب اینجا که میگویید باید ذکر در حال وضع مواضع سبعه باشد باید یک نکته اضافه بگویید باید بگوییم متفاهم عرفی از امر به ذکر سجود این است که در سجودی باشد که واجبات دیگر سجود هم و لو واجب فی واجبهای دیگر سجود هم حفظ بشود. و این بعید نیست، ما این را بعید نمیدانیم. چرا؟ برای اینکه عرفی نیست ما بگوییم یک آنْ وضع مواضع سبعه بکن در سجود، یک آنْ، دیگر آزادی، آزادی کامل، این عرفی نیست. پس این عرفی نیست که بگوییم واجب وضع مواضع سبعه است یک آنْ در سجود، بقیهاش دیگر آزادی، ذکر را هم در غیر این آنْ بگویی مشکلی نیست، این عرفی نیست.
میماند دو احتمال دیگر: یک احتمال آنی است که صاحب جواهر از بعض مشایخ نقل میکند که بگوییم چه جور آقای سیستانی در اذا سجد فلیتمکن گفتند جمیع آنات سجود باید تمکن و استقرار داشته باشی، بعض مشایخ صاحب جواهر هم صاحب جواهر نقل میکند که گفتند در جمیع آنات سجود باید وضع مواضع سبعه بکنی، انما السجود علی سبعة اعظم ظاهرش این است. حالا یا ظاهر یا بالاخره مایل به این بوده است این شخص که نامش معلوم نیست، بعض مشایخ صاحب الجواهر که السجود علی سبعة اعظم است [یعنی] آنْ به آنْ سجود باید وضع مواضع سبعه روی زمین باشد یعنی اگر سکوت هم بکنی حق نداری دستهایت را از روی زمین برداری.
این هم ظهوری ندارد دلیل در آن. چون انما السجود علی سبعة اعظم بیشتر از این نمیگوید که واجب است در سجود وضع مواضع سبعه اما تا کجا؟ تا کی؟ تا آخر سجود؟ همچون ظهوری ندارد.
نگویید پس چرا آقای سیستانی در اذا سجد فلیتمکن گفت ظاهرش این است که در جمیع آنات سجود استقرار معتبر است. خود آقای سیستانی اینجا قائل نشده که در جمیع آنات سجود وضع مواضع سبعه معتبر است. لابد ایشان جواب میدهد که اینجا که لسان این نیست که اذا سجدتم فاسجدوا علی سبعة اعظم، اینجا که اینجور نیامده، السجود علی سبعة اعظم بیان وجوب است. "واجب است در سجود وضع مواضع سبعه" فرق میکند با این تعبیر که اذا سجدتم فاسجدوا علی سبعة اعظم.
[سؤال: … جواب:] یسجد ابن آدم علی سبعة اعظم رجلین و یدیه و ابهامیه، آنجا هم همین است. حالا ایشان که سند آن را اشکال کرد. آنجا هم همین است یسجد یعنی واجب سجود بر این، اما اینکه در جمیع آنات سجود این معتبر است ایشان فرمودند ما این را استفاده نمیکنیم. ما که در اذا سجد فلیتمکن هم این را استفاده نکردیم، اما آقای سیستانی که آنجا استفاده کرد این جاها میفرماید ظهور ندارد. انصافا اینجا ظهور ندارد. اگر شما قصد انتقامجویی ندارید از آقای سیستانی بپذیرید که السجود علی سبعة اعظم ظهور ندارد در اینکه جمیع آنات سجود باید وضع مواضع سبعه روی زمین باشد، به جوری که اگر یک آنْ در حال سکوت دستت را آوردی بالا یا بعض دستت را آوردی بالا که منافات داشت با وضع الکفین، بگویند بطلت صلاتک چون عمدا این کار را کردی، این ظهور در آن ندارد.
و لذا منحصر میشود ظاهر در اینکه وضع موضع سبعه بکن تا ذکر واجب را در این حال بگویی، این ظهور عرفی است.
اما ذکر مستحب چطور؟ او را ما خیلی نمیتوانیم جازم بشویم که در ذکر مستحب هم حتما باید وضع مواضع سبعه باشد و لذا او مبنی بر احتیاط است، اگر قصد استحباب خاص میکنی احتیاطا وضع مواضع سبعه بکن. اما در ذکر واجب استظهار عرفی است به نظر ما و ما در این جهت مشکلی نداریم.
[سؤال: … جواب:] ما استظهارمان از دلیل وضع مواضع سبعه این است که آنامّا عرفی نیست.
[سؤال: … جواب:] اگر گفتیم وضع مواضع سبعه شرط سجود است کما هو الظاهر و استظهارمان هم این بود که ذکر سجود هم باید در سجود ماموربه باشد حق با شماست. … این را در بحث رکوع هم مطرح کردیم که آیا ذکر مستحب رکوع باید در رکوع شرعی باشد یا در رکوع عرفی هم کافی است. ولی یک قدم جلوتر هستیم اگر گفتیم وضع مواضع سبعه شرط شرعی سجود است استظهار اینکه ذکر مستحب سجود هم باید در سجود شرعی باشد آن واضحتر است و لو ما یک مقدار در آن تامل داریم، اما آنی که میگوید واجب فی واجب، مثل آقای خوئی، آن دیگر ما نمیفهمیم به چه دلیل میگوید ذکر مستحب باید در سجود واجد این واجب که وضع مواضع سبعه است باشد. یک آنْ عرفی نیست، حالا که یک آنْ عرفی نیست پس قدرمتیقن این است که در تمام ذکر واجب [باید وضع مواضع سبعه را داشته باشد]، اما بیشتر از این دلیل میخواهد.
عدم وجوب وضع مواضع سبعه در حال سکوت
نتیجه بحث این شد که وضع مواضع سبعه در زمان ذکر واجب لازم هست، در زمان ذکر مستحب احتیاط واجب است، اما در حال سکوت هیچ دلیلی بر وجوب آن نداریم و اصل برائت اقتضاء میکند که واجب نباشد. بلکه یک روایتی هست عبدالله بن الحسن از جدش علی بن جعفر نقل میکند در قرب الاسناد سألته عن الرجل یکون راکعا او ساجدا فیحکه بعض جسده هل یصلح له ان یرفع یده من رکوعه او سجوده فیحکه، در اثناء سجود بدنش میخارد، آیا جایز است که دست را بالا بیاورد و بدنش را بخاراند؟ قال لا بأس اذا شق علیه ان یحکه[1]. اذا شق لا بأس ان یحکه، اگر سخت است اشکالی ندارد دستش را بالا بیاورد و بدنش را بخاراند، و الصبر الی ان یفرغ افضل. وسائل جلد 6 صفحه 330. انصافا دلالتش تام است، چون درست است میگوید لا بأس اذا شق ولی عرفا این تعبیر نمیشود مفهومش این باشد که و اذا لم یشق فهو حرامٌ، این عرفی نیست.
[سؤال: … جواب:] به لحاظ رفع ید در اثناء سجود است نه رفع ید به لحاظ اخلال به شرطیت ذکر.
سند، عبدالله بن الحسن است که توثیق ندارد.
آقای سیستانی فرمودند که ما یک اشکال دیگری هم داریم به لحاظ دلالت، ایشان میفرماید روایت میگوید یرفع یده من سجوده نه اینکه دستش را در حال سجود بردارد، رفع یده من سجوده یعنی سجودش را رها کند، رفع ید از سجود یعنی سجودش را رها کند، نگفت یرفع یده فی سجوده.
انصافا این عرفی نیست. رفع یده من سجوده که اصلا معلوم نیست عربها تعبیر کنند، این تعبیر فارسی است، بخواهند بگویند از سجود صرف نظر کرد میگویند قام من سجوده، رفع یده من سجوده یعنی در حال سجود دستش را بالا آورد. تناسبش هم با حک همین است، و الا اگر سجودش ذکر واجب را گفته خب بلند شود، اگر نگفته برای چی بلند میشود از سجود، این جوابش واضح است این میخواهد بگوید در حال سجود یا رکوع رفع ید بکند یعنی دستانش را بالا بیاورد. و لذا اشکال دلالتی ایشان به نظر ما عرفی نیست. اما مشکل سند این روایت هست.
یک نکته هم عرض کنم. قرب الاسناد اکثار روایت دارد از عبدالله بن الحسن ولی شبهه این است که چون میخواسته سند مختصر بشود به امام او را اختیار کرد مثل اینکه وهب بن وهب ابی البختری اکذب البریة را هم بیش از صد بار در قرب الاسناد ذکر کرده، ممکن است بخاطر این بوده که سند نزدیک بشود.
عدم وجوب اعاده ذکر در فرض ترک سهوی وضع مواضع سبعه
راجع به این مطلب هم عرض کنم: اگر سهوا وضع مواضع سبعه نکرد در حال ذکر، آقای خوئی مثل صاحب عروه میگوید اعاده کند ذکر را، چرا؟ برای اینکه شرط ذکر این است که در سجود ماموربه باشد و این سجود ماموربه نبود پس شرط ذکر را ندارد.
آقای سیستانی ممکن است بگویند نه، ما دلیل نداریم، ما آنی که دلیل داریم این است که استفاده کردیم لازم است در نماز که در زمان ذکر در سجود وضع مواضع سبعه داشته باشید اما این شرط ذکر است؟ این روشن نیست، شاید شرط ذکر نباشد بلکه شرط نماز باشد که در زمان ذکر سجود وضع مواضع سبعه داشته باشید روی زمین، نه اینکه شرط ذکر وضع مواضع سبعه باشد. اگر شرط ذکر باشد قابل تدارک است اما اگر شرط نماز باشد که در زمان ذکر وضع مواضع سبعه داشته باشید یعنی در زمان امتثال امر به صرف الوجود شما وضع مواضع سبعه کنید ما امتثال کردیم امر به صرف الوجود ذکر را و سهوا این واجب را ترک کردیم و حدیث لاتعاد مشکل ما را حل میکند.
که این فرمایش آقای سیستانی را ما هم تایید میکنیم. و لو احتیاط در اعاده ذکر هست.
واجب هفتم: مساوات موضع جبهه با مکان مصلی
واجب هفتم این است که بیش از چهار انگشت موضع سجود از مکان مصلی بالاتر و پایینتر نباشد.
دلیل اول روایت نهدی: ارتفاع بیشتر از حد لبنه اشکال ندارد
دلیلش چیست؟ حالا دلیل بالاتر نباشد را بگوییم، دلیل پایینتر نباشد را بعدا میگوییم. دلیل اینکه بالاتر نباشد این روایتی است که شیخ از محمد بن علی بن محبوب نقل میکند، از نهدی از ابن ابیعمیر از عبدالله بن سنان، قال سألته عن السجود علی الارض المرتفع فقال اذا کان موضع جبهتک مرتفعا عن موضع بدنک یا در بعض نسخهها هست عن موضع یدیک قدر لبِنَة یا قدر لِبْنة فلا بأس[2]. مفهومش این است که اگر بیشتر از مقدار خشت که چهار انگشت میشود بود ففیه بأس و ظاهر فیه بأس این است که یعنی بأس تحریمی است نه بأس کراهتی.
صاحب مدارک گفته اگر سند این روایت تمام بشود ما مشکلی نداریم. این روایت میگوید چهار انگشت یا کمتر از آن مانعی ندارد. چرا مدام تعبیر میکنیم چهار انگشت، چون لبنه خشت بوده، به قول آقای خوئی میگویند ما در سامرا خشتهای زمان عباسیین را اندازه گرفتیم همین به اندازه چهار انگشت بود. فکر کنم آن ملویّة را ایشان که روبروی حرمین عسکریین است، پیچ میخورد میرود بالا که مربوط به قصر خلفاء بنی العباس بود او را در نظر گرفتند که خشت آنجا به اندازه چهار انگشت بوده. تمام علماء هم لبنه را گفتند اربع اصابع مضمومات، دیگر آدم شک نباید بکند در این مطلب.
صاحب مدارک فرموده: من چکار کنم، سند این روایت مشکل دارد چون سندش مشتمل بر نهدی است نهدی هم مشترک است بین ثقه و غیر ثقه. پس سند ضعیف است. حالا که سند ضعیف بود صاحب مدارک! بگو که بیشتر از چهار انگشت هم مانعی ندارد موضع سجود مرتفع باشد. ایشان میگوید روایت صحیحه داریم آقا، روایت صحیحه میگوید باید مستوی باشد موضع سجود با مکان مصلی، صحیحه عبدالله بن سنان است در کافی هم هست در استبصار و تهذیب هم هست، در وسائل هم نقل میکند عبارت این است: سألت اباعبدالله علیه السلام عن موضع جبهة الساجد أ یکون ارفع من مقامه فقال لا و لیکن مستویا[3]. حالا در کافی دارد و لکن یکون مستویا در تهذیب و استبصار و وسائل دارد و لیکن مستویا، حالا بعضیها هم نقل کردند لا و لیکن مستویا. مهم نیست. باید مساوی باشد. البته مساوی دقی که لازم نیست، چون زمینهایی که یک کمی شیب دارد مساوی دقی نیست، ولی اینکه مهر کربلا بگذاری رویش سجده کنی آقای خوئی میگوید با این بیان صاحب مدارک دیگر درست نیست، چون موضع سجودت روی مهر است، مهر هم از مکان تو مرتفع است عرفا، و لذا صاحب مدارک با سجده کردن بر تربت امام حسین مشکل دارد!!. و این خلاف سیره قطعیه متشرعیه است. حالا دیگر نمیدانم زمان ائمه متعارف در سجدهها این بود که مهر میگذاشتند؟
[سؤال: … جواب:] روی زمین سجده میکردند یا روی حصیر. … تربت هم باشد به قول شما یک خاک خیلی کم ارتفاعی میگذاشتند روی او سجده میکردند. حالا الان مهرها مرتفع شده.
صاحب مدارک گفته به این باید رجوع کنیم. میگویند صاحب مدارک! طرفدار هم داری؟ میگوید ابن جنید، ابن جنید را پیدا کرده که طرفدارش است.
بررسی وثاقت نهدی
راجع به این اشکال سندی صاحب مدارک، آقای خوئی فرموده ما دو تا نهدی داریم که میخورد به طبقه محمد بن علی بن محبوب: یکیش هیثم بن ابیمسروق است، هیثم بن ابیمسروق هم نجاشی میگوید قریب الامر، کشی هم نقل میکند از عیاشی که عیاشی نقل میکند از حمدویه سمعت اصحابی یذکرونهما یعنی هیثم بن ابیمسروق و پدرش را یذکرونهما بخیر، حالا بخیر در بعضی نسخهها نیست، کلاهما فاضلان، خب یذکرونهما یعنی یذکرونهما بخیر، حالا بخیر نباشد. "گفت ذکر خیرت بود از شما دفاع کردیم" که نیست، یذکرونهما یعنی ذکر خیر حسابی بود، کلاهما فاضلان، در کامل الزیارات هم که هست دیگر حرفش را نزنید. نفر دوم عبارت است از محمد بن احمد بن خاقان که او هم نهدی هست، او هم توسط عیاشی توثیق شده، کوفی فقیه ثقة خیّر یا خیْر، حالا نجاشی گفته مضطربٌ، باشد، مگر نمیشود مضطرب ثقه باشد، مضطرب یعنی گاهی از ضفعاء نقل میکند گاهی از ثقات نقل میکند ولی خودش طبق شهادت عیاشی که در کشی نقل میکند فقیه ثقة خیر. حالا ابن الغضائری هم میگویند گفته ضعیف یروی عن الضعفاء، کتاب ابن غضائری را هم آقای خوئی میگوید ثابت نیست. پس هر دو شدند ثقه. بلکه بعید نیست که اولی مراد باشد چون محمد بن علی بن محبوب راوی کتاب همان هیثم بن ابیمسروق است.
اینجا چند تا مطلب است که باید بگوییم:
یک: منحصر نیست طبقه به این دو نفر. حداقل ما دو نفر دیگر پیدا کردیم: یک: ابوالحسن نهدی. اتفاقا راوی کتاب او هم محمد بن علی بن محبوب است طبق شهادت نجاشی و شیخ طوسی. نگویید شاید کنیه همین هیثم بن ابیمسروق ابوالحسن است. میگوییم نه، نجاشی گفته ابومحمد، هیثم بن ابیمسروق ابومحمد، اگر میگفت ابیمحمد میگفتیم شاید به پدر میخورد، هیثم بن ابیمسروق ابومحمد قریب الامر. کنیهاش ابومحمد است او کنیهاش ابوالحسن است. اینها دو نفر میشوند. و ابوالحسن نهدی توثیق ندارد، حتی قریب الامر هم راجع به او نگفتند. مورد دیگر است داود بن محمد نهدی پسر عموی هیثم که البته نجاشی گفته کوفی ثقة، ما با او مشکلی نداریم. اما ابوالحسن نهدی که توثیق ندارد. این اشکال اول. راوی کتاب او محمد بن علی بن محبوب است که اینجا نقل کرده.
[سؤال: … جواب:] داود بن محمد نهدی نگفت که له کتاب یرویه محمد بن علی بن محبوب، او را نگفتند، ابوالحسن را گفتند و همین هیثم ابومحمد.
اشکال دوم: حالا رجال کامل الزیارات را بگذاریم کنار، خودتان برگشتید، میماند آن قریب الامر. قریب الامر را خود شما در اوائل در موسوعه جلد 3 صفحه 224 فرمودید که لم تثبت وثاقة هیثم و لم یرد فی حقه غیر انه فاضل. به آن شهادت عیاشی هم گیر داده و میگویید یذکرونهما کلاهما فاضلان، از علمشان تعریف کردند. گفت به سید یزدی یکی گفت اجازه اجتهاد میخواهم دید مجتهد که هست، پرسید نظر سیاسیاش چیست، گفتند از آن بد مشروطهچیهاست، گفت اشهد انه مجتهد فاسق. این هم فاضل فاسق!! چه میدانیم. قریب الامر هم که دلیل بر چیزی نمیشود.
امام هم در کتاب طهارت که تقریب بحث ایشان است صفحه 314 فرمودند قریب الامر یعنی قریب الی مذهب الامامیة خود این ان لم یدل علی قدحه لایدل علی وثاقته. تازه این ممکن است دال بر قدح باشد، نزدیک به شیعه است یعنی شیعه نیست دیگر.
در کتاب وجیزه شیخ بهایی گفته این تعابیر مفید مدح مطلق است یعنی مفید توثیق نیست، یکی از این تعابیر همین است: قریب الامر. مدح که کافی نیست، باید توثیق ثابت بشود.
ما رجال نجاشی را بررسی کردیم هفت مورد داریم قریب الامر: دو موردش دارد قریب الامر فی الحدیث، آن پنج مورد دیگر دو مورد از ابن عقده نقل میکند که فلان قریب الامر. ابن عقده هم زیدی بوده، زیدی جارودی بوده، میگوید موسی بن طلحة القمی قریب الامر ذکر ذلک ابوالعباس، ابوالعباس ابن عقده است، محمد بن خالد اشعری قمی قریب الامر ذکره ابوالعباس. شیخ در فهرست راجع به ابن فضال میگوید ثقة کوفی، فطحی بود، فطحی المذهب، و کان قریب الامر الی اصحابنا الامامیة القائلین بالاثنیعشر، یعنی قریب الامر الی المذهب بود. شهید ثانی در یک کتابی هست به نام رعایه صفحه 208 گفته تعبیر قریب الامر یعنی در حد مطلوب نیست بلکه نزدیک به مطلوب است. نزدیک به مطلوب است که کافی نیست.
این هم اشکال دوم که قریب الامر دلیل بر توثیق نیست، حالا یا قریب الامر الی المذهب یا قریب الامر فی الحدیث، یعنی نزدیک هست یعنی میشود بگویی خوب است. "یعنی میشود بگویی خوب است" یعنی نزدیک به این است که آدم بگوید خوب است. خب اینکه شهادت قطعی نیست. لایبعد نه به معنای فتوی بلکه یعنی مظنون است یعنی به احتمال قوی خوب است، خب اینکه کافی نیست.
ببینیم آیا وجه دیگری برای وثاقت این نهدی میشود ذکر کرد یا نه، انشاءالله فردا.
و الحمد لله رب العالمین.
[1] عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ رَاكِعاً أَوْ سَاجِداً- فَيَحُكُّهُ بَعْضُ جَسَدِهِ- هَلْ يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يَرْفَعَ يَدَهُ مِنْ رُكُوعِهِ- أَوْ سُجُودِهِ فَيَحُكَّ مَا حَكَّهُ- قَالَ لَا بَأْسَ إِذَا شَقَّ عَلَيْهِ أَنْ يَحُكَّهُ- وَ الصَّبْرُ إِلَى أَنْ يَفْرُغَ أَفْضَلُ.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ النَّهْدِيِّ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ السُّجُودِ عَلَى الْأَرْضِ الْمُرْتَفِعِ- فَقَالَ إِذَا كَانَ مَوْضِعُ جَبْهَتِكَ مُرْتَفِعاً- عَنْ مَوْضِعِ يَدَيْكَ قَدْرَ لَبِنَةٍ فَلَا بَأْسَ.
[3] عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مَوْضِعِ جَبْهَةِ السَّاجِدِ يَكُونُ أَرْفَعَ مِنْ قِيَامَةٍ قَالَ لَا وَ لَكِنْ يَكُونُ مُسْتَوِياً.