فهرست مطالب

فهرست مطالب

 

جلسه 10-40

 

چهار‌شنبه – 20/10/۹6

أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه فی الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

بحث راجع به مستثنیات غیبت بود، ‌رسیدیم به مستثنای دوم که تظلم مظلوم هست.

دلیل بر جواز تظلم مظلوم که مستلزم ذکر عیب ظالم هست، آیه شریفه است که لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم. در تفسیر این آیه اقوالی ذکر شده:

یکی این‌که بگوییم مراد شتم است، لایحب الله الشتم. ناسزا گفتن به دیگران را خدا دوست ندارد مگر مظلوم به ظالم ناسزا بگوید در مقام انتصار. این مطلب در مجمع البیان نسبت داده شده به حسن بصری و سِدی و می‌‌گوید و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام.

قول دوم این است که مراد از جهر بالسوء نفرین است که جایز است مظلوم نفرین کند ظالم خود را. که این مطلب از ابن عباس نقل شده، از قتاده هم نقل شده.

قول سوم این است که مراد ذم دیگری است و یا ذکر عیب دیگری است. که این مطلب از مجاهد نقل شده. در مجمع البیان می‌‌گویند روایتی هم از امام صادق علیه السلام راجع به این مطلب هست که مراد از الا من ظلم ضیفی است که به منزل شخصی می‌آید ولی صاحب منزل با او رفتار مناسبی ندارد، می‌‌شود که وقتی از آنجا آمد بگوید که این میزبان حق مهمان‌داری را اداء نکرد.

این سه قول نقل شده در مجمع البیان.

و لکن چرا نگوییم اطلاق دارد لایحب الله الجهر بالسوء؟ هم شامل سب می‌‌شود، هم شامل نفرین و دعاء علی الغیر می‌‌شود، هم شامل غیبت می‌‌شود.

نفرمایید غیبت که ذکر سوء غیر است، ‌الجهر بالسوء من القول این است که خود گفتار من سوء باشد. در شتم خود گفتار من سوء است، ‌سخن زشت است اما وقتی می‌‌گویم فلانی به من توهین کرد، سخن من که زشت نیست، ‌کار او زشت است. و ظاهر الجهر بالسوء من القول یعنی قول سوء‌ را‌، سخن زشت را ما آشکار کنیم و بیان کنیم، ‌در ذکر عیب مردم سخن ما که سوء نیست.

جواب این است که بعد از این‌که روایات و آیات گفت غیبت مؤمن حرام است و ایحب احدکم ان یأکل لحم اخیه میتا فکرهتموه، ‌خب غیبت می‌‌شود سوء من القول و لو به برکت آیات و روایاتی که تحریم کرده غیبت را.

پس آیه اطلاقش غیبت را هم شامل می‌‌شود. اگر در روایتی تفسیر کرده باشند الجهر بالسوء من القول را به سب، ‌این از باب جری و تطبیق است که در روایات ما زیاد هست که عناوین کلی را در قرآن تطبیق کردند بر مصادیق خاصی.

مطلبی که در اینجا هست این است که لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم اختصاص دارد به اغتیاب ظالم در همان ظلمش یا نه، مطلق است؟ من ندیدم کسی تصریح کند به این بحث مگر مرحوم استاد در کتاب ارشاد الطالب فرموده است که این آیه مطلق است، ‌عیب ظالم را و لو مختص به ظلمی که به من کرد نباشد، بیان می‌‌کند. مناسبت حکم و موضوع هم اقتضاء نمی‌کند که فقط ظلم او را به خودم بیان کنم، ‌بگذار چند کار زشت دیگر او را هم بگویم تا مردم قبول کنند. حالا راجع به خودم بگویم به من ظلم کرد می‌‌گویند شاید سوء تفاهمی شده اما چهار نمونه که ذکر می‌‌کنم می‌‌گویند عجب! ما این آقا را نمی‌شناختیم.

امام قدس سره در المکاسب المحرمة عنوانی که ذکر کردند این است که فرمودند که اظهار ما فعل به الظالم، عنوان استثناء را این ذکر کردند.

انصاف این است که قدر متیقن از آیه هم همین است. چون خلاف مرتکز هست که به ادنی ظلمی، شوهر حق زن را اداء نمی‌کند، زن حق شوهر را اداء‌ نمی‌کند، بدهکار حق طلبکار را اداء‌ نمی‌کند، ‌این ظلم است بعد مجوز بشود که تمام پرونده این شخص را برای مردم بازگو کنیم، ‌مستاجر یک ماه اجاره را دیرتر دارد، داشت و نداد بعد بیاییم نقل مجلس‌مان بشود که این مستاجر را می‌‌بینید؟ این کذا است کذا است، ‌من مجوز شرعی هم دارد برای بازگو کردن عیب او چون به من ظلم کرد ده هزار تومان از اجاره این ماه را هر چی می‌‌گویم بده می‌‌گوید باشد فردا.

[سؤال: … جواب:] ببینید! این مناسبات عرفیه اقتضاء می‌‌کند که اطلاق منعقد نشود.

تناسب الا من ظلم هم با همین است. که یعنی الا من ظلم بالنسبة الی ما ظلم.

بله، یک وقت دفاع است، ‌من می‌‌خواهم دفاع کنم از خودم، ‌متوقف است دفاع از خود بر ذکر سایر عیوب یا آن ظالم متجاهر به فسق است بحث دیگری است اما این‌که هر ظلمی سبب بشود که مظلوم تمام عیوب ظالم را برملا کند، بهانه خوبی می‌‌شود برای این افشاگری‌ها، هر کسی به کسی ظلمی بکند آن وقت در سایت‌ها، ‌این مظلوم اگر وکالت‌بردار هم بشود که وکالت بدهد به دیگری که این کار را بکند خوب می‌‌شود، یک کتاب می‌‌نویسند راجع به مشکلات اخلاقی و غیر اخلاقی آن شخص، ‌بهانه‌شان هم این است که بدهی‌اش را با این‌که دارد به ما پرداخت نمی‌کند، این شوهر حق هم‌خوابی چهار ماه یک بار رعایت نمی‌کند‌، این زن شروع می‌‌کند شما نمی‌دانید این مرد نامرد چه جور آدمی است، ‌تمام اسرار زندگی او را بیان می‌‌کند، این خلاف ظاهر است. لااقل من الاجمال.

[سؤال: … جواب:] اطلاق لایحب الله الجهر بالسوء می‌‌گوید شتم ظالم جایز است.

اما آن روایتی که در مجمع البیان اشاره کرد روایت ضعیف السند است. در تفسیر عیاشی هست از فضل بن ابی قرة فی قول الله عز و جل لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم از امام صادق علیه السلام نقل می‌‌کند: من اضاف قوما فاساء ضیافتهم فهو ممن ظلم فلاجناح علیهم فیما قالوا فیه. در مجمع البیان هم نقل می‌‌کند مشابه همین حدیث را. خب این ضعیف است، ‌هم مرسل است هم فضل بن ابی قرة مجهول الحال است. توجیه هم بکنیم باید توجیه بکنیم که ظلمی از این صاحب منزل به این مهمان برسد و الا حالا به جای این‌که ناهار متعارف بیاورد نان و پنیر گذاشت جلو مهمان، ‌اساء ضیافته. گفتند آب بیاور سر سفره گفت خودتان بیاورید، اساء ضیافته. اگر ظلم کرد فهو و الا ارتکاز عرفی این است که آیه بر آن منطبق نمی‌شود و این ارتکاز مانع از اطلاق این تطبیق آیه است بر این مورد ضیف.

اینی که آقای خوئی فرمودند حق ضیف این است که بطور متوسط اکرام بشود، حق ندارد میزبان کمتر از حد متوسط تعامل کند و اکرام کند ضیف را‌، ما نمی‌فهمیم یعنی چه. یعنی واجب است میزبان غذای متعارف جلو مهمان بگذارد؟ اگر کمتر از متعارف بود حرام است؟

[سؤال: … جواب:] نه، ‌هتک نیست. مرحوم آقای تبریزی می‌‌فرمود یک آقایی افرادی را دعوت کرد منزل آب گذاشت جلوی‌شان، ‌گفت مستحب است انسان دعوت کند افراد را و لو بشربة من ماء، خب این حرام است؟ خب دفعه دیگر نرفت. هتک نیست‌، ‌بی‌سلیقه‌گی این میزبان است یک بحث است [اما] هتک نیست، اخلاقش این است. … بعدش هم در فضیلت خوردن نان خشک هم یک روایتی نقل می‌‌کند. ‌چه هتکی است؟! … گفت یک آقایی به دیگری گفت برویم منزل یک نان و پنیری با هم بخوریم، این هم فکر کرد که نان و پنیر عنوان مشیر است، رفت منزل دید نان و پنیر آورد، هر چه منتظر شد، غذایی، خبری نشد، یک شخصی متکدی در زد گفت به من کمک کنید، ‌این صاحب‌خانه گفت برو که می‌آیم سرت را می‌‌شکنم، این مهمان گفت تو را به خدا، برو از اینجا، این آقا هر چی بگوید همان را عمل می‌‌کند. حالا همان را عمل کرد، نان و پنیر آورد، این هتک است؟! چه هتکی؟! هتک نیست. ایشان تعبیر می‌‌کند:‌ لایجوز للمضیف ان یعامل ضیفه بالحد الادنی. نه، همچون چیزی ما دلیل نداریم. بله، اگر هتک باشد، ظلم باشد بحث دیگری است.

بله، ‌حق ضیف بر مضیف این است که بطور متعارف او را اکرام کند‌، اما این حق، ‌حق واجب نیست، ظهور ندارد در حق واجب.

[سؤال: … جواب:] اساء ضیافته و لکن سندش ضعیف است. … و لو از باب ذکر مصداق تعبیر این است که من اساء قوما فاساء ضیافتهم. حالا این روایت دارد من اضاف قوما فاساء ضیافتهم، ‌در نقل مجمع البیان دارد: ان الضیف ینزل بالرجل فلایحسن ضیافته، این سخت‌تر هم هست. تفسیر عیاشی داشت: من اضاف قوما فاساء ضیافتهم خب ممکن است بگویند برای چی دعوت کردی، حالا که دعوت کردی خوب پذیرایی کن. در نقل مجمع البیان دارد الضیف ینزل بالرجل فلایحس ضیافته فلاجناح علیه ان یذکر سوء ما فعل. بهرحال این‌ها سندش ضعیف است. و اگر هم سندش درست بود باید حمل می‌‌کردیم بر فرض ظلم و هتک.

جماعتی از فقهاء برای جواز غیبت مظلوم استدلال کردند به این آیه شریفه: الذین اذا اصابهم البغی هم ینتصرون و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل.

گفتند ذکر عیب ظالم توسط مظلوم مصداق انتصار است. آیه هم که تجویز کرد انتصار مظلوم را از ظالم.

جواب این است که اولا این اخص از مدعا است. این در فرضی است که ذکر عیب ظالم به قصد انتصار باشد نه صرف تشفی.

ثانیا: این آیه ظاهرش جواز مقابله به مثل است. و الذین اذا اصابهم البغی هم ینتصرون، ‌بعدش دارد: و جزاء سیئة سیئة مثلها فمن عفی و اصلح فاجره علی الله انه لایحب الظالمین و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل. این ظاهرش جواز مقابله به مثل است مثل من اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم.

جواز مقابله به مثل منصرف است به غیر محرمات الهیه. و الا مطلقا جایز است مقابله به مثل؟ اگر شخصی به شخص دیگری تجاوز کرد، جایز است او هم مقابل به مثل بکند؟ این خلاف ضرورت فقه است. در حقوق الناس مقابله به مثل می‌‌کنند. آنی که مربوط به حقوق الناس است. حرمت غیبت کی می‌‌گوید از حقوق الناس است؟ حکم خداست. و لذ اگر طرف راضی هم باشد باز غیبتش حرام است. او سیلی زد به صورت شخصی، آن مضروب هم به همان نحو سیلی می‌‌زند. نه، ‌او از باب حق است و الا اگر او راضی باشد، ‌بگوید سیلی بزن، بگوید یک بار من زدم تو دو بار بزن، اشکال ندارد که. قتل نفس که نیست که. آنی که حقوق الله است که معنا ندارد اعتدوا. اعتداء بر او جایز است بمثل ما اعتدی علیکم نه این‌که ارتکاب محرمات جایز است.

[سؤال: … جواب:] در حرمت غیبت رضایت مغتاب بالفتح تاثیر ندارد. الغیبة ما تقول فی اخیک ما ستره الله علیه. آن روایت الغیبة ذکرک اخاک بما یکره، ‌آن اولا سندش ضعیف است ثانیا یُکره هست یا یَکرهه هست این مجمل است. اطلاقات حرمت غیبت، ‌حرمت اضاعه سر مؤمن شامل جایی می‌‌شود که طرف راضی هم هست.

[سؤال: … جواب:] چه جور رضایت با کراهت قابل جمع است؟ … بالاخره در مقام کسر و انکسار مثل این‌که صاحب‌خانه می‌‌روید ساعت دوازه شب در خانه‌اش، می‌‌گویید آمدیم امشب منزل شما، آن هم معلوم است از قیافه‌اش که بالاخره همچین حالش خوش نشد، بعد می‌‌گوید بفرمایید! جایز است شما وارد بشوید بر منزل او و لکن او قطعا طیب نفس و ابتهاج نفس ندارد، فردایش هم می‌‌رود این طرف و آن طرف می‌‌نشید می‌‌گوید این آقا وقت‌شناس نیست، ساعت دوازده شب آمده در خانه می‌‌گوید می‌‌خواهم بیایم منزل شما، می‌‌گویند ردش می‌‌کردید، می‌‌گوید زشت است برای من که ردش کنم. اینجا می‌‌شود رضای بعد از کسر و انکسار و همین مهم است. طیب نفس ندارد اما بعد الکسر و الانکسار رضای فعلی دارد. بالاخره این آقا درست است خوشش نمی‌آید پشت سرش حرف بزنند و لکن بالاخره بعد از کسر و انکسار می‌‌گوید راضی هستم. و همین هم مجوز غیبت نیست. آن ابتهاج نفسش هم مجوز غیبت نیست‌، فرقی نمی‌کند.

سومین استثناء از استثنائات غیبت نصح مستشیر نام برده شده. مشهور گفتند از مستثنیات غیبت نصح مستشیر است.

مرحوم شیخ انصاری فرموده جهتش این است که نصح مستشیر واجب است چون خیانت در مقام مشورت مفسده‌اش از غیبت بالاتر است. بعد فرموده بالاتر بگویم: نصح بدون استشاره هم همینطور است؛‌ مجوز غیبت است. یک شخصی است خواستگاری دختر دوست‌تان رفته، دوست‌تان با شما مشورت نمی‌کند ولی شما می‌‌گویید مواظت باش دخترت را ندهی به این آقا، این آقا بیچاره می‌‌کند دخترت را.

این فرمایش مرحوم شیخ اشکال دارد. ما هیچ دلیلی نداریم که در مقام نصح مؤمن جایز هست غیبت دیگران. راجع به تظلم مظلوم دلیل داشتیم: الا من ظلم، راجع به غیبت متجاهر به فسق دلیل داشتیم، یا دلیل ما روایت احمد بن هارون بود که من تجاهر بفسقه فلاغیبة له یا تخصصا آقای خوئی گفت از حرمت غیبت خارج است اما در نصح مستشیر یا نصح غیر مستشیر ما دلیل نداریم بر استثناء. باید یا داخل بشود نصح مستشیر در تزاحم و قواعد تزاحم بین نصح مستشیر و حرمت غیبت بر قرار بشود و در صورتی جایز می‌‌شود غیبت که نصح مستشیر یا اهم باشد یا محتمل الاهمیة باشد بعینه یا مساوی باشد. اما اگر غیبت معلوم الاهمیة بود یا محتمل الاهمیة بعینه بود در مقام تزاحم مجوز نداریم که بگوییم ما نصح مستشیر می‌‌کنیم یا حتی نصح غیر مستشیر می‌‌کنیم. یا باید تزاحم باشد که تزاحم فرع وجوب نصح مستشیر است. تزاحم معقول نیست مگر بین دو تکلیف که هر کدام فی حد ذاته اطلاق داشته باشند نسبت به فرض تزاحم. شرط تزاحم این است که تزاحم بین دو تکلیف باشد و هرکدام از این دو تکلیف خطاب‌شان مطلق باشد، ‌شامل فرض تزاحم بشود. نصح مستشیر کدام دلیل می‌‌گوید واجب است؟ و کدام دلیل اطلاق دارد نسبت به وجوب نصح مستشیر تا تزاحم بکند با حرمت غیبت و بعد ما اعمال قواعد تزاحم بکنیم؟

ادله‌ای که ممکن است ذکر بشود برای نصح مستشیر، این‌ها را باید بررسی کنیم. ولی قبلا این را عرض کنم که ما باید برای اعمال قواعد تزاحم هم این را در نظر بگیریم که تزاحم بین دو تکلیفی است که دلیل هرکدام فی حد ذاته اطلاق دارد. و تعارض هم بین این دو تکلیف نباشد نسبت به این مورد اجتماع. این هم باید توجه به آن بشود.

این را توضیح بدهم:

گاهی مصب دو تکلیف واحد است. مثلا اگر فرض کنیم غیبت کردن هم مصداق اغتیاب محرم بشود هم مصداق نصح مستشیر، ‌این باب تزاحم نیست. تزاحم ملاکی می‌‌تواند باشد اما تزاحم امتثالی که تطبیق می‌‌شود قواعد تزاحم بر آن، در جایی است که دو فعل مستقل باشد که قادر نیستیم بر جمع بین الامتثالین این دو فعل مستقل. مثل نماز، انقاذ غریق؛‌ دو فعل مستقل است. انقاذ غریق و غصب؛ این دو فعل مستقل است چون غصب مقدمه انقاذ غریق است. این می‌‌شود تزاحم. اما اگر مصب، واحد بود هم مصداق حرام هست هم مصداق واجب، این تزاحم ملاکی می‌‌شود چون احراز کردیم هر دو ملاک دارند اما تزاحم امتثالی نیست. تزاحم ملاکی مربوط است به خود شارع که اقوی الملاکین را ملاحظه کند و حکم طبق او جعل کند؛‌ ربطی به ما ندارد. مثلا کذب برای یک مصلحتی که لازم الاستیفاء است، همین بیان می‌آید:‌ باید ببینیم حفظ آن مصلحت و کذب، ‌این‌ها رابطه‌شان رابطه مقدمه و ذی المقدمة است؟ کذب مقدمه حفظ آن ملاک ملزم است؟‌ می‌‌شود تزاحم. اما اگر خود کذب مصداق حفظ ملاک ملزم بود، خود حفظ، اینجا مصب، واحد می‌‌شود؛ اینجا تزاحم امتثالی نخواهد بود، ‌تزاحم ملاکی است که بازگشتش به تعارض است.

شبیه این‌که مادر می‌‌گوید این کار را بکن، ‌پدر می‌‌گوید این کار را نکن. این‌که تزاحم نیست. تزاحم این است که مادر بگوید این کار را بکن، ‌پدر بکن یک کار دیگری را بکن که من نمی‌توانم هر دو کار را انجام بدهم.

البته خوشبختانه نسبت بین غیبت و نصح مستشیر نسبت مقدمه و ذی المقدمة است؛ مصب واحد نیست. اگر مصب واحد بود می‌‌شد تعارض بین دلیل وجوب نصح مستشیر اگر دلیلی داشتیم با دلیل حرمت غیبت. خود غیبت مصداق نصح مستشیر نیست، ‌مقدمه‌ای است برای نصح مستشیر؛ با این غیبت می‌‌خواهم ابزاری قرار بدهم این غیبت را برای نصح مستشیر.

[سؤال: … جواب:] نه، ‌نصح این نیست، غیبت می‌‌کنم برای این‌که به او بگویم دخترت را به او نده. … ببینید! می‌‌شود جوری او را نصح کرد که مصداق غیبت نباشد و غیبت مقدمه آن باشد. این می‌‌شود؛ همین کافی است. … تزاحم این است که این نصح متوقف است بر غیبت، بدون غیبت نمی‌شود نصح کرد او را چون قبول نمی‌کند. باید بگویم او آدم مشکل‌داری است دخترت را به او نده. چون می‌‌پرسد، می‌‌گویم دخترت را به او نده می‌‌پرسد چرا؟ اگر متوقف نیست نصح مستشیر بر غیبت که بحث نداریم؛‌ نباید غیبت کرد. بحث در توقف است. … و لکن اگر کافی نباشد در نصح او مگر این‌که مقدمه نصح را هم که غیبت اوست من مرتکب بشوم، این می‌‌شود تزاحم بین مقدمه محرمه و ذی المقدمة‌ای که واجب هست.

حالا اصل این مطلب که تزاحم بین دو تکلیف است که هر دو اطلاق دارند فی حد ذاته، این مهم است. حالا آن مصب واحد باشد مثل صاحب کفایه و ظاهرا امام که تزاحم ملاکی هست، ‌ملحق می‌‌کنند به تزاحم امتثالی، ما در اصول وفاقا للسید الخوئی و شیخنا الاستاذ و مرحوم آقای صدر گفتیم نه، تزاحم ملاکی ربطی به تزاحم امتثالی ندارد؛‌ تزاحم ملاکی مربوط به تعارض بین دو خطاب است، مربوط به مولی است، تنافی در جعل پیدا می‌‌شود. ولی مثل امام و صاحب کفایه می‌‌گویند تزاحم ملاکی هم مصداق تزاحم امتثالی است، ‌حالا وارد آن بحث نمی‌شویم. مهم بحث اطلاق در دلیل وجوب نصح مستشیر است. هم آقای خوئی اشکال کردند هم امام.

آقای خوئی فرموده که چهار طائفه هست که ممکن است کسی به این‌ها استدلال کند برای وجوب نصح مستشیر، هیچکدام درست نیست.

طائفه اولی آن‌هایی است که می‌‌گویند خیانت به مؤمن حرام است. حق المسلم علی المسلم ان لایخونه.

خب این‌که دلیل بر وجوب نصح مستشیر نیست؛ دلیل بر حرمت خیانت است. می‌‌توانم من سکوت کنم.

[سؤال: … جواب:] سکوت چه خیانتی است؟ ارجاع می‌‌دهم به دیگران، می‌‌گویم بهتر است در این موضوع با فلانی هم شما مشورت کنی.

طائفه دوم طائفه‌ای است که ظاهرش این است که واجب است مؤمن نصح مؤمن بکند. مثل صحیحه عیسی بن ابی منصور: یجب للمؤمن علی المؤمن ان لایناصحه.

فرمودند قطعا این واجب نیست. حالا چه نصح را به معنای خیرخواهی بگیریم چه به معنای نصیحت کردن بگیریم که ناصحه یعنی خیرخواهی بکند برای او، ‌خیر او را بخواهد. بنده خیر آن آقایی را که با من برخورد خوبی ندارد، خوب با من سلام و علیک نمی‌کند خیر او را نمی‌خواهم، ‌این حرام است؟!‌ حتما باید خیر او را بخواهم؟! بله‌، یک وقت حسودی می‌‌کنم، نفرین می‌‌کنم او عنوان آخری است. اما واجب خیر او را بخواهم؟ حالا یا قلبا یا عملا؟ چه وجهی دارد؟ خلاف مرتکز قطعی متشرعه است وجوب آن. و مستلزم حرج شدید است که انسان خیرخواه جمیع مؤمنین باشد. صبح تا شب باید بگردد دنبال این مؤمن و آن مؤمن خیرخواهی بکند برای آن‌ها.

امام یک نکته‌ای دارند، آن هم بد نیست. فرمودند اصلا تعبیر یجب للمؤمن علی المؤمن ظهور در وجوب ندارد. یجب یعنی یثبت. یک وقت می‌‌گفت یجب علی المؤمن، خب ظاهرش این بود که خدا واجب کرده است. خب ممکن بود بگوییم وجوب شرعی است. اما یجب للمؤمن علی المؤمن یعنی یثبت للمؤمن علی المؤمن، این اصلا ظهور ندارد در وجوب.

این هم یک مطلبی است. اگر ظهور هم در وجوب داشت قطعا وجوب نصح بقول مطلق خلاف مرتکز قطعی متشرعه است بلکه به قول آقای خوئی خلاف ضرورت فقه است.

[سؤال: … جواب:] یجب للمؤمن علی المؤمن امام فرمودند ظهور در بیان وجوب شرعی ندارد. اگر می‌‌گفت یجب علی المؤمن ظاهرش این بود که خدا واجب کرده است بر مؤمن، یعنی حق خداست. اما یجب للمؤمن علی المؤمن یعنی حق مؤمن است بر مؤمن دیگر. حق مؤمن بر مؤمن دیگر می‌‌تواند حق استحبابی باشد.

طائفه ثالثه در خصوص نصح مستشیر آمده. من استشار اخاه فلم یمحضّه یا فلم یمحضْه محض الرأی سلبه الله رأیه یا سلبه الله لبّه که در نقل دیگر هست.

فرمودند سلب الله رأیه، سلب الله لبّه، مگر حرام می‌‌شود؟ اثر وضعی عدم نصح مستشیر این است که خداوند عقل انسان را کم می‌‌کند، حالا عقل انسان کم بشود، ثم ماذا؟ گفت کسی که آب در شب ایستاده بخورد، عقلش کم می‌‌شود، حالا حرام است؟ نه. بعضی‌ها که دنبال همین هستند. و قطعا واجب نیست نصح مستشیر؛ خب ارجاع می‌‌دهم به دیگری، حرام است؟

[سؤال: … جواب:] بحث در این نیست که متوقف است بر غیبت. نصح مستشیر واجب است یعنی بر من واجب است او که از من مشورت خواست، جوابش بدهم، ‌نصیحتش کنم. یعنی جایز نیست به دیگری ارجاع بدهم؟ … بحث غیبت که نیست. بحث این است که اطلاق دلیل نصح مستشیر را باید پیدا کنیم بعد نوبت به تزاحم به حرمت غیبت برسد.

طائفه رابعه هم روایاتی است که راجع به خوبی اعانت مؤمنین، قضاء حاجت مؤمنین وارد شده.

خب این هم قطعا حمل می‌‌شود بر استحباب اعانت مؤمن به وجه شرعی نه اعانت مؤمن و قضاء حاجت مؤمن به وجه غیر شرعی. این‌که معلوم است دیگه. و الا عون الضعیف صدقة یا من مشی فی حاجة اخیه المؤمن فله کذا و کذا، حالا آن اخ مؤمن تقاضای حرامی بکند از شخصی، این‌که نمی‌شود که. بحث این است که اطلاق ندارد این خطاب نسبت به جایی که متوقف است کمک به این شخص بر غیبت حرام که من غیبت حرام بکنم؛ این اطلاق ندارد.

و لذا فرمودند باید تزاحم در جایی فرض بشود که واجب باشد نصح مستشیر، تزاحم بکند با حرمت غیبت؛‌ نصح مستشیر دلیل ندارد بر وجوب تا تزاحم بکند با حرمت غیبت.

بله، بعض امور مهمه است که از مذاق شارع کشف کردیم که شارع راضی است حداقل به این‌که ما بخاطر آن غیبت هم بکنیم. نمی‌گویم واجب هست، احراز کردیم از مذاق شارع راضی است. آقا!‌ من اگر نگویم این خواستگار این مشکلات اخلاقی را دارد، ‌دختر این آقا بیچاره می‌‌شود، ‌سیاه‌بخت می‌‌شود، واجب نیست بگویم اما از مذاق شارع ما کشف کردیم که این مقدار جایز است. انصاف این است که ما بعضی از مراتب را از مذاق شارع کشف کردیم واجب است، اصلا نابود می‌‌شود طرف، دختر مردم را می‌‌برد به فساد می‌‌کشاند، نابود می‌‌کند، بعد من سکوت کنم؟ آن وقت است که آقا می‌‌گوید سکوت هر مسلمان خیانت است. اما بعضی از مراتب نه، احراز وجوب نکردم اما احراز جواز از مذاق شارع می‌‌کنم. و الا دلیل دیگری ندارد.

و اینی هم که در منهاج آقای خوئی و آقای تبریزی و آقای سیستانی گفتند، تعبیرشان این است، می‌‌گویند از مستثنیات غیبت نصح المؤمن است فیجوز الغیبة بقصد النصح کما لایبعد جواز ذلک ابتداء بدون استشارة اذا علم بترتب مفسدة عظیمة علی ترک النصح، این اذا به هر دو می‌‌خورد: هم به نصیحت بدون مشورت، هم به نصیحت مع المشورة. یعنی نصیحت مع المشورة هم در صورتی جایز است غیبت کردن بخاطر آن‌که علم پیدا کنیم به ترتب مفسده عظیمه‌ای بر ترک آن.

و الحمد لله رب العالمین.