بسمه تعالی
موضوع: بررسی کلام اخباریون در عدم حجیت ظواهر کتاب
فهرست مطالب:
ادامه بررسی کلام اخباریون در عدم حجیت ظواهر کتاب 1
بررسی کلام صاحب حدائق در حجیت ظواهر قرآن. 1
تحریف قرآن در کلام علمای شیعه 1
مختار استاد حفظه الله در تحریف قرآن. 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه بررسی کلام اخباریون در عدم حجیت ظواهر کتاب
بحث در بررسی کلام منسوب به اخباریون بود که فرمودند ظواهر قرآن کریم بدون رجوع به ائمه علیهم السلام حجت نیست لذا اگر تفصیلی از ائمه علیهم السلام وارد شده باشد به آن اخذ میشود و الا باید توقف کرد.
مرحوم ملاامین استرآبادی فرمودهاند: «الصواب عندي مذهب قدمائنا الأخباريّين و طريقتهم، … و (هو) أنّ القرآن في الأكثر ورد على وجه التعمية بالنسبة إلى أذهان الرعية، – نوع آیات قرآن بر وجه پنهانکاری صادر شده است.- و كذلك كثير من السنن النبوية صلّى اللّه عليه و آله. و أنّه لا سبيل لنا فيما لا نعلمه من الأحكام الشرعية النظرية أصلية كانت أو فرعية إلّا السماع من الصادقين عليهم السّلام. و أنّه لا يجوز استنباط الأحكام النظرية من ظواهر كتاب اللّه و لا من ظواهر السنن النبوية ما لم يعلم أحوالهما من جهة أهل الذكر عليهم السّلام بل يجب التوقّف و الاحتياط فيهما»[1]
بررسی کلام صاحب حدائق در حجیت ظواهر قرآن
صاحب حدائق از شیخ طوسی چنین نقل کرده است که «ظاهر قرآن که مردم معنای آن را میفهمند، معتبر است.» ما در جلسه گذشته به حسب ظاهر کلام ایشان را چنین توجیه کردیم که ایشان نیز قائل به حجیت ظاهر قرآن است. ولی مقصود ایشان از «الظاهر الذی یطابق معناه» نص و بدیهی و آشکار است به نحوی که نیاز به فکر نداشته باشد نه ظاهر به اصطلاح اصولیون، پس ایشان در کتاب الدرر النجفیة و کتاب حدائق[2] فکر میکند تفکر افراطی آن است که حتی نص قرآن را نیز قبول ندارد و تفکر تفریطی آن است که ظهور قرآن را نیز قبول دارد و تفکر متوسط بین این دو همین قول ایشان است که نص را قبول دارند و ظهور قرآن را قبول ندارند. و تمام ادلهی حجیت ظهور قرآن را نیز توجیه میکند.
ایشان راجع به روایت متواتر «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي أَلَا وَ هُمَا الْخَلِيفَتَانِ مِنْ بَعْدِي وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَ الْحَوْضَ.»[3] فرمودهاند: این حدیث ما را ارجاع به قرآن در عرض عترت نمیدهد بلکه مراد این است که اهل بیت علیهم السلام به قرآن عمل میکنند و از قرآن جدا نمیشوند قرآن نیز از اهل بیت جدا نمیشود یعنی به مفاد قرآن بدون رجوع به اهل بیت علیهم السلام عمل نکنید و الا عمل به قرآن بدون رجوع به اهل بیت علیهم السلام مستلزم جدا کردن قرآن از اهل بیت علیهم السلام است.
و راجع به آیه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[4] نیز فرمودهاند: امر به تدبر در قرآن به معنای رجوع به اهل بیت علیهم السلام برای فهم قرآن است زیرا در آیهی بعد آمده است «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»[5] و خبر متواتر وجود دارد که مراد از «مستنبطین» اهل بیت علیهم السلام هستند[6].
و در جواب از اخبار عرضه روایات بر کتاب نیز فرمودهاند: مراد عرضهی روایات بر قرآنی است که با مراجعه به اهل بیت علیهم السلام معنای آن فهمیده شده است. یعنی ابتدا با روایات مفسر قرآن معنای قرآن فهمیده میشود و قرآنی که با مراجعه به اهل بیت علیهم السلام معنای آن فهمیده شده است مرجع است و باید احادیث دیگر را بر آن عرضه کرد.
در روایتی نیز امام صادق علیه السلام فرمودهاند: «إِنَّمَا الْقُرْآنُ أَمْثَالٌ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ دُونَ غَيْرِهِمْ وَ لِقَوْمٍ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ هُمُ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَعْرِفُونَهُ فَأَمَّا غَيْرُهُمْ فَمَا أَشَدَّ إِشْكَالَهُ عَلَيْهِمْ وَ أَبْعَدَهُ مِنْ مَذَاهِبِ قُلُوبِهِمْ …وَ إِنَّمَا أَرَادَ اللَّهُ بِتَعْمِيَتِهِ فِي ذَلِكَ أَنْ يَنْتَهُوا إِلَى بَابِهِ وَ صِرَاطِهِ وَ أَنْ يَعْبُدُوهُ وَ يَنْتَهُوا فِي قَوْلِهِ إِلَى طَاعَةِ الْقُوَّامِ بِكِتَابِهِ وَ النَّاطِقِينَ عَنْ أَمْرِهِ وَ أَنْ يَسْتَنْطِقُوا مَا احْتَاجُوا إِلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ عَنْهُمْ لَا عَنْ أَنْفُسِهِم»[7] خداوند قرآن را به نحوی نازل کرد که معنای آن برای مردم روشن نباشد تا مردم برای فهم آن به اهل بیت علیهم السلام رجوع کنند.
و این که امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: «هَذَا كِتَابُ اللَّهِ الصَّامِتُ وَ أَنَا كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ.»[8] نیز به همین معنا است. قرآنی که صامت است یعنی زبان ندارد هر کسی به نحوی آن را تفسیر میکند، و کسی که بدون رجوع به اهل بیت علیهم السلام قرآن را تفسیر کند مصداق «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار»[9] خواهد بود.
معنای این کلام ایشان این است که رجوع به ظواهر قرآن ممنوع است.
ولی این کلام تمام نیست و خود این نحوه معنا کردن آیات «أفلایتدبرون القرآن» و روایات عرضه بر قرآن مصداق عدم رجوع به اهل بیت علیهم السلام است زیرا با مراجعه به اهل بیت علیهم السلام میبینیم که آن بزرگوران فرمودهاند: احادیث ما را به قرآن عرضه کنید. ولی شما میگویید: «اول باید با احادیث ولو مخالف ظاهر قرآن هستند و با قرآن جمع عرفی نیز ندارند قرآن تفسیر و فهمیده شود بعد آن مرجع برای احادیث دیگر قرار میگیرد» در حالی که مفسر قرآن قرار دادن احادیثی که خلاف ظاهر قرآن هستند، خلاف اخبار عرض است.
و مراد امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «هَذَا كِتَابُ اللَّهِ الصَّامِتُ وَ أَنَا كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ» بیزبان بودن قرآن نیست بلکه به معنای این است که دو قرآن وجود دارد یکی قرآن مجسم در علی علیه السلام و دیگری قرآن موجود بین الدفتین است که نام او قرآن صامت است. نه این که این قرآن موجود بین الدفتین مفهِم نیست، شبیه این که به درهم و دینار «المال الصامت» گفته میشود در مقابل موجود زنده که «المال الناطق» است پس «صامت» به معنای این نیست که مفهم نیست و گنگ است و معنای «ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُم»[10] این است که نطق طبیعی و تکوینی نمیکند در مقابل امیر المؤمنین علیه السلام که نطق حقیقی و تکوینی دارد.
البته وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام ابن عباس را برای مناظره فرستادند به او فرمودند: «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ»[11] ولی این به جهت این است که در جدل و مناظره بحث به جایی نمیرسد زیرا ملاک جدل اقناع خصم است و خصم اقناع نمیشود ولو از این باب که مراء میکند نه این که از باب عدم فهم ظاهر قرآن، اقناع نمیشود. آیه «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّه»[12]را پیدا میکند و میگوید ظاهر «حکم»، امارت است پس فرماندهی غیر از خداوند وجود ندارد و هر مقدار با او صحبت شود در مناظره به جایی منتهی نمیشود لذا فرمودند با سنت با آنها بحث کن.
در یک روایتی در کافی نیز شبیه همین مطلب بیان شده است. یک مرد شامی به امام صادق علیه السلام گفت که میخواهم با اصحاب شما مناظره کنم، اصحاب با او مناظره کردند و او را ساکت میکردند، ناگهان هشام بن حکم جوان که تازه محاسنش روییده بود وارد شد و امام علیه السلام ایشان را خیلی احترام کردند «قَالَ فَوَسَّعَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ» بعد به مرد شامی فرمودند که «كَلِّمْ هَذَا الْغُلَامَ يَعْنِي هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ» هشام به او گفت: بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باید به چه کسی رجوع کرد؟ خدا ما را به حال خودمان رها کرده است یا برای ما مرجع و مأوایی قرار داده است؟ شامی گفت مرجع و مأوای ما کتاب و سنت است. هشام گفت: فَهَلْ نَفَعَنَا الْيَوْمَ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فِي رَفْعِ الِاخْتِلَافِ عَنَّا -آیا کتاب و سنت اختلاف ما را برطرف کرد؟- قَالَ الشَّامِيُّ نَعَمْ قَالَ فَلِمَ اخْتَلَفْنَا أَنَا وَ أَنْتَ وَ صِرْتَ إِلَيْنَا مِنَ الشَّامِ فِي مُخَالَفَتِنَا إِيَّاكَ -اگر اختلاف ما با کتاب و سنت برطرف میشود پس چرا اختلاف ما با شما برطرف نشده است از شام آمدی تا با ما مناظره کنی- قَالَ فَسَكَتَ الشَّامِيُّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلشَّامِيِّ مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ قَالَ الشَّامِيُّ إِنْ قُلْتُ لَمْ نَخْتَلِفْ كَذَبْتُ وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ الْكِتَابَ وَ السُّنَّةَ يَرْفَعَانِ عَنَّا الِاخْتِلَافَ أَبْطَلْتُ لِأَنَّهُمَا يَحْتَمِلَانِ الْوُجُوهَ وَ إِنْ قُلْتُ قَدِ اخْتَلَفْنَا وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا يَدَّعِي الْحَقَّ فَلَمْ يَنْفَعْنَا إِذَنِ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ. هشام گفت: پس باید یک امام حی باشد که به او رجوع کنیم»[13]
ولی این به معنای عدم حجیت ظهور کتاب و سنت و حجیت خصوص نص آن نیست بلکه ممکن است آیات کتاب در دفع شبهات و دفع مراء و جدال کافی نباشد زیرا هر کسی آیهای را میخواند و به نفع خودش آن را تفسیر میکند.
و معنای «حمال ذو وجوه» این است که توجیهپذیر است نه این که ظهور ندارد بلکه ظهور دارد ولی بعضی از روی لجاجت و عناد یا کجفهمی بدون توجه به قرائن عقلیه معنای خلاف ظاهر را بیان میکنند مثلا «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»[14] را بدون توجه به آیهی «لیس کمثله شیء»[15] معنا میکند و همچنین میگوید ظاهر «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»[16] جسم بودن خداوند متعال است در حالی که قرائن عقلیه و آیات دیگر خلاف آن را بیان میکند ولی قبول نمیکند. و معنای آن این نیست که اگر باتوجه به قرائن لبیه عقلیه و قرائن دیگر در قرآن یک ظهوری در یک آیه مستقر بود به آن عمل نشود.
بررسی تحریف قرآن
اما نسبت به اشکال تحریف قرآن نیز اگر تحریف قرآن ثابت شود فی حد نفسه دچار مشکل خواهیم شد زیرا ادعای تحریف یعنی احتمال قرینه متصله محذوفه و در این صورت ظهور منعقد نمیشود. مگر این که با تمسک به اخبار دال بر ترجیح به کتاب و عرضه روایات بر کتاب گفته شود از این روایات کشف میشود که آیات الاحکام در معرض تحریف نبودند و نقصی بر آنها وارد نشده است.
ولی خود این بحث تحریف قرآن یک بحث مهمی است زیرا صاحب کفایه رحمه الله فرمودند که ادعای تحریف «یساعده الاعتبار»[17]
و منسوب به بعضی از علمای شیعه نیز همین قول است و این نسبت نیز فی الجمله درست است، لذا باید این مسأله را بررسی کنیم.
آلوسی در روح المعانی علمای شیعه را متهم میکند که آنها قائل به تحریف قرآن هستند. او میگوید: این که صاحب مجمع البیان فرموده: «جمعی از خاصه و حشویه از عامه –کسانی که فقط حدیث را قبول دارند ولو سند آن ضعیف باشد- قائل به تحریف بودند» درست نیست و احدی از علمای عامه قائل به تحریف نیست و غرض ایشان از این بیان این است که علمای مذهب خودش را تبرئه کند و الا علمای شیعه قائل به تحریف بودند[18].
این کلام تمام نیست زیرا با قطع نظر از این که مشهور بین علمای شیعه عدم تحریف قرآن است، رؤسای عامه مثل خلیفه آنها، قائل به تحریف بودهاند زیرا یکی از مصادیق تحریف نسخ تلاوت است یعنی یک آیهای در قرآن بوده است و اینها میگویند در قرآن نیست و این تحریف به نقیصه است. در صحیحه بخاری و مسلم و سنن ترمذی و سنن ابی داوود و سنن ابن ماجه در کتاب حدود از خلیفه دوم نقل کردند که او در بالای منبر گفت «ان الله بعث محمدا صلی الله علیه و آله بالحق و انزل علیه الکتاب فکان فیما انزل الله آیة الرجم فقرأناها و وعیناها فلذا رجم رسول الله و رجمنا بعده فاخشی ان طال بالناس زمان ان یقول قائل و الله ما نجد آیة الرجم فی کتاب الله و الرجم فی کتاب الله حق علی من زنا اذا احصن من الرجال -بعد آیهای که میخواند این است «اذا زنی الشیخ و الشیخة فارجموهما البتة نکالا من الله و الله عزیز حکیم» یا «الشیخ و الشیخة فارجموهما البتة بما قضیا من اللذة» یا این آیه را هم نقل کردند که در ادامه گفت «لاترغبوا عن آباءکم فانه کفر بکم ان ترغبوا عن آباءکم».
هر رطب و یابسی را میگفت جزء قرآن بود و ترس دارم از این که مردم فراموش کنند و بگویند این در قرآن نیست.
سیوطی میگوید: خلیفه دوم میگفت «القرآن الف الف و سبعة و عشرون الف حرف»[19] یعنی یک میلیون و بیست و هفت هزار حرف است. در حای که این آیاتی که الان موجود است یک سوم این نیز نمیشود و معنای آن این است که دو سوم قرآن از بین رفته است.
همچنین سیوطی از عبدالله بن عمر که پیش اینها مقدس بود نقل میکند: « قال: لا يقولنّ أحدكم: قد أخذت القرآن كلّه، و ما يدريه ما كلّه! قد ذهب منه قرآن كثير، و لكن ليقل: قد أخذت منه ما ظهر.»[20]
و از عایشه نیز نقل میکند: «قالت: كانت سورة الأحزاب تقرأ في زمن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم مائتي آية، فلما كتب عثمان المصاحف لم يقدر منها إلّا على ما هو الآن.»[21] سورهی احزاب دویست آیه داشت. و خلیفهی سوم وقتی مصحف را نوشت اینها ضایع شد.
و همچنین از عایشه نقل میکند که «قالت عائشة: كان فيما أنزل: عشر رضعات معلومات فنسخن بخمس معلومات»[22] و تا زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زنده بود نیز این آیه در قرآن بود و خوانده میشد.
پس این که علمای شیعه را متهم کنند که اینها قائل به تحریف قرآن هستند بر فرض که این نسبت درست باشد شبیه ضرب المثل «(دیگ به دیگ) میگوید رویت سیاه» در حالی که او تمام وجودش سیاه است.
تحریف قرآن در کلام علمای شیعه
ظاهر کلام مرحوم صدوق این است که مذهب شیعه این است که تحریف حتی به نقیصه در قرآن نیست، در مورد تحریف به زیاده، ادعای تسالم بر عدم آن شده است و بحث در تحریف به نقیصه است. ایشان فرمودهاند: «اعتقادنا أنّ القرآن الذي أنزله اللّه تعالى على نبيّه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هو ما بين الدفّتين، و هو ما في أيدي الناس، ليس بأكثر من ذلك»[23]
مرحوم شیخ طوسی رحمه الله نیز در تبیان فرمودهاند: «و أما الكلام في زيادته و نقصانه فمما لا يليق به ايضاً، لأن الزيادة فيه مجمع على بطلانها. و النقصان منه، فالظاهر أيضاً من مذهب المسلمين خلافه، و هو الأليق بالصحيح من مذهبنا و هو الذي نصره المرتضى (ره)، و هو الظاهر في الروايات غير أنه رويت روايات كثيرة، من جهة الخاصة و العامة، بنقصان كثير من آي القرآن، .. و الأولى الاعراض عنها، و ترك التشاغل بها، لأنه يمكن تأويلها.»[24]
مرحوم صاحب حدائق که قائل به تحریف قرآن است نیز فرمودهاند: «ختلف أصحابنا- رضوان اللّه عليهم- في وقوع النقصان و التغيير و التبديل في (القرآن)؛ فالمشهور بين أصحابنا- بل نقل دعوى الإجماع عليه- هو العدم، و هو الذي ارتضاه المرتضى رضى اللّه عنه ، و شنّع على من خالفه و أطال في ذلك كما هي عادته، و هو مذهب الشيخ و الصدوق بن بابويه، و الشيخ أبي علي الطبرسي في (مجمع البيان) و ذهب جمع إلى وقوع ذلك، و به جزم الثقة الجليل علي بن إبراهيم القمي في تفسيره ؛ و هو ظاهر تلميذه الكليني أيضا في (الكافي) حيث أكثر من نقل الروايات الدالة على الحذف و النقصان، و لم يتعرض لردّها و لا تأويلها، و ظاهر الثقة الجليل أحمد [بن علي] بن أبي طالب الطبرسي في كتاب (الاحتجاج) بالتقريب المذكور، و هو الظاهر عندی»[25]
مختار استاد حفظه الله در تحریف قرآن
به نظر ما بیان مرحوم خویی در عدم تحریف درست است[26]، زیرا بخشی از روایات تحریف قابل توجیه است و بخشی از روایات که قابل توجیه نیست وقتی جوانب آن ملاحظه شود بطلان این ادعا واضح میشود مثلا ادعا میکنند که در سوره منافقین آیهی «ان الله یشهد انهم لکاذبون فیما نزل فی علی» بوده است در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هر روز جمعه این سوره را میخواندند و اصحاب نیز گوش میدادند و هیچ اتفاقی نیز نمیفتاد، این را هیچ انسان سادهلوحی باور نمیکند مگر این که فکر نکند و آن را بپذیرد، زیرا همانطور که «الحب یعمی و یصم»، «البغض یعمی و یصم ایضا» بغض اعدای اهل بیت باعث میشود هر چیزی که گفته شود این باور کند.
همچنین در مورد سورهی حمد که گفته شود در واقع «صراط من انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و غیر الضالین» بود، خوب اگر چنین باشد چه اثری دارد که آن را تغییر دهند. و این را کسی باور نمیکند.
مرحوم کلینی در یک باب، حدود صد روایت که از آنها تحریف قرآن استفاده میشود را جمع کردند که آنها سه بخش هستند:
بخش اول: روایاتی که تأویل یعنی توضیح امام علیه السلام است و امام علیه السلام تعبیر به «هکذا نزلت» نمیکند. اکثر این روایات از این قبیل است.
بخش دوم: در بعضی از آنها تعبیر «هکذا نزلت» آمده است.
بخش سوم: در بعضی از آنها تغییر متن بیان شده است و به متن موجود اعتراض دارد مثل «کنتم خیر امة»[27] که گفته میشود در واقع «کنتم خیر ائمة» بوده است. این بخش سوم دال بر تحریف است.
ولی معنای عمدهی روایات قسم دوم که میفرماید: «هکذا نزلت» این است که نزول قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همراه اضافات و توضیحات بوده است. یعنی کنار قرآن اضافاتی به عنوان حدیث قدسی نازل شد ولی ایشان مأمور به ثبت آنها در قرآن نبود و این تحریف نیست چون نزول وحی بر ایشان منحصر به قرآن نیست و احادیث قدسی نیز وجود دارد لذا «نزلت» بر آن صدق میکند در حالی که جزء قرآن نیست.
در ادامه تعدادی از این روایات را بیان خواهیم کرد:
روایت اول:
«الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ وَلَايَةِ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً هَكَذَا نَزَلَتْ.» [28]
ما نیز قبول داریم که این بخش بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است ولی ایشان مأمور به ابلاغ آن نبوده است و این بخش زاید جزء قرآن نمیشود. قرآن آنی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر مردم تلاوت کرده است نه آنی که بر ایشان وحی شده است زیرا قرآن یعنی مقروّ، و مقروّ آن چیزی است که پیامبر صلی الله علیه و آله بر مردم قرائت میکرد. و شاهد آن این است که امیر المَؤمنین علیه السلام در احتجاجات خود که در کتاب الاحتجاج بیان شده است، یکبار به این آیات احتجاج نکردند.
روایت دوم: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ رَفَعَهُ إِلَيْهِمْ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ فِي عَلِيٍ وَ الْأَئِمَّةِ- كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا.»[29]
در این آیه تعبیر «هکذا نزلت» نیامده است بلکه توضیح است.
روایت سوم: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ مَادٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَوْحَى اللَّهُ إِلَى نَبِيِّهِ ص- فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ قَالَ إِنَّكَ عَلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ.»[30]
و این یا تأویل است که امام علیه السلام توضیح دادند یا تنزیل است یعنی بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چنین نازل شده است ولی این به این معنا نیست که هر چیزی که بر ایشان نازل شده است را باید به عنوان قرآن بیان کند زیرا قرآن آن چیزی است که ایشان مجاز بود به اسم قرآن بیان کند و الا باید احادیث قدسی مثل «یا محمد عشْ ما شئت فانک میت»[31] را نیز به عنوان قرآن بیان میکرد.
روایت چهارم « عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ ص هَكَذَا- بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِي عَلِيٍ بَغْياً.»[32]
به نظر ما اولا: اکثر این روایات از جهت سند ضعیف هستند. گرچه سند بعضی از آنها خوب است. ثانیا: با قطع نظر از سند، مراد این است که تنزیل به این نحو بود ولی این به معنای این نیست که قرآن نیز چنین بود.
تأویل و تنزیل اعم از قرآن است و بحث ما در تحریف است.
[1] الفوائد المدنیة و بذیله الشواهد المکیة، استرآبادی، محمد امین، عاملی، سید نور الدین موسوی، ص104.
[2] الحدائق الناظرة فی احکام العترة الطاهرة، بحرانی، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، ج1، ص34.
[3] الامالی، ابن بابویه، محمد بن علی، ص415.
[4] النساء:82.
[5] النساء:83.
[6] تفسیر العیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود، ج1، ص260، ح206. متن روایت « عن عبد الله بن جندب قال كتب إلي أبو الحسن الرضا ع: ذكرت رحمك الله هؤلاء القوم الذين وصفت- أنهم كانوا بالأمس لكم إخوانا- و الذي صاروا إليه من الخلاف لكم- و العداوة لكم و البراءة منكم، و الذين تأفكوا به من حياة أبي صلوات الله عليه و رحمته، و ذكر في آخر الكتاب أن هؤلاء القوم سنح لهم شيطان اغترهم بالشبهة[6] و لبس عليهم أمر دينهم، و ذلك لما ظهرت فريتهم- و اتفقت كلمتهم و كذبوا [نقموا] على عالمهم، و أرادوا الهدى من تلقاء أنفسهم، فقالوا لم و من و كيف فأتاهم الهلك من مأمن احتياطهم، و ذلك بما كسبت أيديهم وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ، و لم يكن ذلك لهم و لا عليهم بل كان الفرض عليهم، و الواجب لهم من ذلك الوقوف عند التحير، و رد ما جهلوه من ذلك إلى عالمه و مستنبطه، لأن الله يقول في محكم كتابه «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ- لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» يعني آل محمد، و هم الذين يستنبطون من القرآن، و يعرفون الحلال و الحرام، و هم الحجة لله على خلقه»
[7] المحاسن، برقی، احمد بن محمد بن خالد، ج1، ص286، ح356.
[8] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، ج27، ص34، ح12.
[9] تفسیر الصافی، فیض کاشانی، محمد محسن بن شاه مرتضی، ج1، ص35.
[10] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص60، ح7.
[11] نهج البلاغة، ص465.
[12] الانعام:57.
[13] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص172.
[14] الفجر:22.
[15] الشوری:11.
[16] طه:5.
[17] کفایة الاصول (طبع آل البیت)، آخوند خراسانی، محمد کاظم بن حسین، ص284-285.
[18]روح المعانی، آلوسی، محمود بن عبدالله، ج1، ص24.
[19] الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، عبدالرحمن بن أبی بکر، ج1، ص243.
[20] همان، ص662.
[21] همان.
[22] همان، ص651.
[23] اعتقادات الامامیة، شیخ صدوق، ص84.
[24] التبیان فی تفسیر القرآن، طوسی، محمد بن الحسن، ج1، ص3.
[25] الدرر النجفیة من الملتقطات الیوسفیة، بحرانی، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، ج2، ص66.
[26] البیان فی تفسیر القرآن، خوئی، ابوالقاسم، ص257.
[27] آل عمران:110.
[28] الکافی (ط- الاسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب، ج1، ص414، ح8.
[29] همان، ح9.
[30]همان، ص416، ح24.
[31] همان، ج3، ص255، ح17.
[32] همان، ص417، ح25.