حجیت ظهور جلسه2
جلسه 71-626
شنبه – 23/10/1402
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث در حجیت ظهور بود، اقوال در حجیت ظهور را مطرح کردیم.
صاحب کفایه قائل بودند به حجیت ظهور مطلقا و لو مفید ظن نباشد بلکه ظن به خلاف آن داشته باشیم. محقق نائینی هم همین نظر را اختیار کرد و فرمود بنای عقلاء در مقام احتجاج با بنای عقلاء در اغراض شخصیه فرق میکند، بنای عقلاء در اغراض شخصیه بر عمل به علم هست، چون غرضشان وصول به واقع است، مهم این هست که به واقع برسند، گاهی هم از باب تزاحم اغراض به رجاء وصول به واقع کاری را انجام میدهند، مثلا رجوع به قول طبیب و اخذ به ظهور قول طبیب، برای عقلاء تابع این هست که وثوق پیدا کنند به قول طبیب. بله اگر وثوق پیدا نکنند ممکن هست باز به قول طبیب عمل بکنند از باب تزاحم اغراض، چون امر دائر است که به قول طبیب عمل کنند و احتمال خطر 20 درصد است یا به قول این طبیب عمل نکنند و احتمال خطر 80 درصد، از باب تزاحم اغراض به قول طبیب عمل میکنند هر چند وثوق پیدا نکنند، اما در مقام احتجاج عقلاء تابع وثوق به قول طبیب نیستند، در غیر طبیب هم همینطور است، در مقام احتجاج اخذ به ظهور کلام میکنند و لو وثوق پیدا نکنند، بلکه چه بسا ظن به خلاف هم پیدا کنند.
اشکالی که به محقق نائینی گرفته شده این هست که گفته میشود که بنای عقلاء و لو در مقام احتجاج مبنی بر تعبد نیست که پدرانشان به اینها امر کردند که به ظهور کلام اخذ کنید، رؤسایشان به اینها امر کردند که به ظهور کلام اخذ کنید. اینطور نیست. ملاک در بنای عقلاء حصول وثوق شخصی است و لو در مقام احتجاج، این تفصیل محقق نائینی بین مقام اغراض شخصیه و مقام احتجاج گفتهاند که درست نیست، عبد مولا فرزند خودش را میبرد نزد طبیب، تردید که بکند حالا یا در اینکه نظر طبیب مطابق با واقع هست یا نیست، یا تردید بکنید که ظهور کلام طبیب مطابق با مراد او هست یا نیست، شما میفرمایید سعی میکند وثوق پیدا کند و بعد طبق سخنان طبیب فرزندش را معالجه کند، اما فرزند مولا را میبرد نزد طبیب ممکن است بیماری مشابه داشته باشد، نخیر، به صرف اینکه طبیب هر چه گفت ظاهر کلامش هر چه بود عمل میکند بعد اگر فرزند مولا مشکلی پیدا کرد آیا بنای عقلاء بر این هست که این عبد معذور است؟ آیا مولا نمیگوید با فرزند خودت هم همینطور رفتار کردی که با فرزند من کردی؟ و لذا گفته شده که ظهور کلام مثل بقیه امارات در نظر عقلاء در صورتی معذر هست که وثوق شخصی حاصل بشود طبق آن، فرقی نمیکند مقام احتجاج با مقام اغراض شخصیه. اما به لحاظ منجزیت امارات پذیرفته شده که و لو وثوق شخصی حاصل نشود عقلاء اماره را منجز واقع میدانند یعنی یک امارهای بر تکلیف اگر باشد عبد بگوید من وثوق پیدا نکردم عقلاء قبول نمیکنند، اگر ظهور خطابی مفید تکلیف باشد و عبد بگوید وثوق پیدا نکردم عقلاء قبول نمیکنند عذر او را، ولی اگر یک ظهوری یا یک امارهای دال بر نفی تکلیف باشد، اینجا گفته میشود که تا وثوق پیدا نکنند عمل نمیکنند طبق این اماره.
این مطلبی است که در کتاب دراسات فی ولایة الفقیه جلد 2 صفحه 102 مطرح شده.
مآل این کلام تفصیل بین معذریت اصول و یا سایر امارات و منجزیت آن هست. معذریت ظهور و سایر امارات گفته میشود که تابع وثوق شخصی است بر خلاف منجزیت آن. و مقام احتجاج هم فرقی نمیکند با مقام اغراض شخصیه. البته ایشان در کتاب الزکاة پذیرفته که وثوق نوعی در حجیت ظهور و لو ظهور نافی تکلیف کافی است، نیازی به وثوق شخصی نیست. کتاب الزکاة جلد 3 صفحه 396.
این مثال که ایشان زد که شخصی عبد مولایی فرزند خودش را نزد پزشک ببرد به ظهور کلام او تا وثوق پیدا نکند عمل نمیکند چون مقام اغراض شخصیه است، اینکه ما بگوییم مثل مرحوم محقق نائینی فرزند مولا را ببرد نزد طبیب بدون حصول وثوق از ظهور کلام طبیب به کلام او اخذ بکند عقلاء او را معذور بدانند انصافا این نقض، نقض جدی است، عقلاء فرق نمیگذارند بین اینکه فرزند خودش را عبد ببرد نزد طبیب یا فرزند مولا را ببرد، و این عبد را مؤاخذه میکنند، این مطلب مطلب درستی است، مؤاخذه میکنند این عبد را، پسر خودت را بردی اینقدر بررسی و فحص کردی، گوش به حرف پزشک ندادی، عمل به ظهور کلام پزشک کردی، اینقدر جان فرزندت برایت عزیز بود، من نمیگویم تلاش خودت را کردی چرا تلاش کردی، ولی چرا راجع به فرزند من مولا به گونه دیگری رفتار کردی، در همان حد متعارف عمل میکردی ولی این دلیل بر این نمیشود که بین مقام اغراض شخصیه و مقام احتجاج عقلاء فرق نمیگذارند، در این مثال ظاهر اینکه مولا فرزندش را در اختیار عبد قرار میدهد و میگوید سرپرستی بکن او را این است که بطور متعارف سرپرستی کند یعنی بطور متعارف که در رابطه با فرزندان خودت بطور متعارف خودت را ملزم میدانی رفتار کنی، با فرزند من هم همانجور رفتار کن، این مثال را ما نباید رویش خیلی پافشاری کنیم، خود ایشان هم در کتاب الزکاة پذیرفت که یک فرقی بین مقام احتجاج و مقام اغراض شخصیه هست، در اغراض شخصیه گفت عمل عقلاء تابع وثوق شخصی است ولی در مقام احتجاج پذیرفت که وثوق نوعی در معذریت اماره کافی است. و این مطلبی است که آقای زنجانی هم پذیرفتند که در مقام احتجاج عقلاء وثوق نوعی پیدا کنند اعتماد میکنند به ظهور کلام و یا به خبر ثقه.
ما به نظرمان یک تفصیلی میآید، ندیدم کسی این تفصیل را بگوید الا محقق ایروانی و آن تفصیل بین ظهور کلام مولا است و ظهور کلام دیگران. عقلاء از ظهور کلام مولا وثوق هم پیدا نکنند، وثوق نوعی هم پیدا نکنند، ظن نوعی هم پیدا نکنند اما احتجاج میکنند به ظهور کلام مولا. اگر مولا بگوید لابأس بان تدخل فی داری من کان عالما، این ظهور کلامش این است که عالم لا بشرط از اینکه عادل باشد عادل نباشد لا بأس ان تدخل فی داری من کان عالما، ولی عبد ظن پیدا کرد که مراد جدی مولا شامل عالم فاسق نمیشود ولی گفت به من ربطی ندارد مولا به من گفت لا بأس ان تدخل فی داری من کان عالما، عالم فاسق آمد عبد او را راه داد به خانه مولا، آیا به نظر شما مولا حق اعتراض دارد؟ خب مولا! خودت گفتی لا بأس ان تدخل فی داری من کان عالما، میخواستی بگویی لا بأس ان تدخل فی داری من کان عالما عادلا، به من چه ربطی دارد؟ مولا بگوید تو آخه ظن داشتی که مقصود من عالم فاسق نیست، عبد میگوید و عقلاء میگویند مولا! شما چرا اینجور صحبت کردی حالا عبد ظن پید کرد این کلام شما در مراد جدی شامل عالم فاسق نمیشود اما ظاهر کلامت مطلق است یا عام است.
این اختصاص به ظهور کلام مولا ندارد، بلکه هر کسی که ظهور کلامش موضوعیت دارد برای عقلاء مثل مقرّ، مثل موکل، مقرّ ظاهر کلامش هر چه هست به او اخذ میشود، اگر اقرار کنید شما به یک امری، اقرار کنید که من به تکتک این آقایان یک ملیون بدهکارم، حالا ما مظنونمان این است که شما مرادتان شامل زید نمیشود چون زید به پدرش هم قرض نمیدهد تا چه برسد به شما، ولی قاضی چه میکند؟ اخذ میکند به ظهور اقرار شما، میگوید خود شما گفتی من به تکتک این آقایان یک ملیون بدهکارم زید هم آنجا نشسته بود در یک گوشهای، آن هم جزء این آقایان بود، اگر خود زید اقرار کند که من طلبکار نیستم خب اقرار او مقدم است، ولی زید هم آمده میگوید آقای قاضی! بالاخره ایشان میگوید یک ملیون به من بدهکار است من که یادم نیست ولی اقرار کرد، حق من را بستان! قاضی آیا میتواند نگیرد این یک ملیون را از این مقر و لو خود قاضی هم گمانش این هست که زید طلبکار نیست، به قیافه زید نمیخورد که یک ملیون قرض داده باشد به این آقا. یا موکل ظاهر کلامش برای وکیل حجت است چون ظهور کلام اینها موضوعیت دارد.
مرحوم ایروانی زحمت ما را کم کرده، در کتاب الاصول فی علم الاصول جلد 2 صفحه 249 فرموده به نظر ما ظهور غیر کلام مولا تا وثوقآور نباشد معتبر نیست. حالا در مقام احتجاج وثوق نوعی شما بفرمایید. بعد فرموده است و لکن ظهور کلام مولا فرق میکند، ما یرجع الی مقصد المتکلم کالمولی فی تکالیفه و کالموکل و کالموصی و نحو ذلک فالظاهر ان بناءهم علی التعبد بکلمات هؤلاء فی استکشاف مراداتهم و الاحتجاج علیهم من غیر مراعاة للظن فضلا عن الاطمئنان.
اما مخبری ظاهر کلامش این است که تمام این آبها تطهیر شدند، ظاهر کلامش این است، ولی من وثوق پیدا نکردم که مراد او شامل آن آب در دستشویی هم میشود، احتمال میدهم که وقتی گفت تمام این آبها تطهیر شده نظر داشت به آبهای در حیاط، و لو ظهور کلامش شامل آبهای در دستشویی هم میشود، اینجا بگوییم عقلاء به این ظهور عمل میکنند و لو وثوق پیدا نکنند که مراد این مخبر که حالا ثقه هست یا عدلین هستند، اطمینان نکنند که مراد اینها شامل آب در دستشویی هم میشود عقلاء اخذ میکنند، واقعا برای ما روشن نیست.
و همینطور است فتوای مفتی. واقعا ما اگر از فتوای مفتی و مجتهد وثوق پیدا نکنیم که مرادش شامل این مورد میشود به سیره عقلاییه بخواهیم تمسک کنیم بگوییم عقلاء اعتماد میکنند، واضح نیست چون شأن مفتی شأن مخبر است منتها اخبار از امور حدسیه و اجتهادیه میکند، مولویتی ندارد مفتی نسبت به عوام، کارشناس است نظر میدهد، آنجا واقعا احراز بنای عقلاء بر عمل به ظهورات کلام مفتی و لو وثوقآور نباشد مشکل هست.
و لذا ما راجع به ظهور کلام مولا و من هو بحکم المولی کالمقرّ و الموکل و الموصی که خود ظهور کلامشان برای کشف از مراد خودشان موضوعیت دارد، ما میخواهیم اصلا مراد این متکلم بفهمیم چیست کاری به واقع نداریم، اینجا ما به نظرمان حجیت ظهور کلام اینها مثل ظهور کلام مولا مشروط به افاده وثوق و اطمینان نیست طبق سیره عقلاییه.
[سؤال: … جواب:] اگر ظهور کلام مولا است، اطمینان لازم نیست بالفعل پیدا کنیم به اینکه مراد اوست.
بله، ما اصلا معتقدیم معنای ظهور کلام این نیست که احتمال راجح این است که مراد متکلم این باشد، نه، ظهور کلام یعنی آنی که لو خلی و طبعه این معنا از آن فهمیده میشود و غیر این معنا به ذهن نمیآید، اما منافات ندارد که با توجه به قرائن دیگر ما نتوانیم وثوق پیدا کنیم که این معنا مراد جدی متکلم است. جئنی بماء از آن تبادر میکند ماء مطلق، لو خلی و طبعه در ذهن ما از جئنی بماء آب انار نمیآید، شربت در ذهن ما نمیآید، اما منافات ندارد که بخاطر قرائن منفصله و مانند آن ما احتمال عقلایی بدهیم مراد ایشان از جئنی بماء این باشد که جئنی بماء الرمان.
پس ظهور درست است که عبارت است از اینکه معنایی که از این لفظ به ذهن ما خطور میکند به نحوی است که لو خلی هذا اللفظ و طبعه همین معنا تبادر میکند و معنای دیگری را ما احتمال نمیدهیم، و لکن با قرائن منفصله ممکن است احتمال بدهیم مراد جدی این متکلم یک معنای دیگری باشد، آن مهم نیست، ظاهر کلام مولا یعنی آنی که لو خلی و طبعه به ذهن مخاطب تبادر میکند و ذهن مخاطب منسبق میشود به آن این معنا و اراده مولا نسبت به این معنا که این ظهور است نه صرف احتمال که میچربد بر احتمالهای دیگر، او ظهور نیست، ظهور یعنی آنی که ینسبق الی ذهن المخاطب ارادة المولی لهذا المعنی دون غیره، و لکن ممکن است با قرائن دیگر ما وثوق پیدا نکنیم که مراد جدی مولا همین معنایی است که منسبق به ذهن ما شده، ولی مهم نیست، ظهور کلام مولا حجت است و لو افاده وثوق نکند.
دلیل اول بر حجیت ظهور مولا شد بنای عقلاء، اما این مختص است به ظهور کلام مولا، شامل ظهور اخبار مخبر، فتوای مفتی و مانند آن نمیشود.
[سؤال: … جواب:] ما آنی که میفهمیم این است که مولا نسبت به ظهور کلامش چون مسئولیت دارد و ما در کشف مراد خود این مولا به ظهور کلامش رجوع میکنیم میگوییم ظاهر کلامت این بود خودت میخواستی درست بیان کنی به ما چه ربطی دارد؟ اما نمیتوانیم به مولا بگوییم مولا! به ما چه ربطی دارد ظاهر کلام این ثقه این بود که همه این آبها تطهیر شده، مولا میگوید به من چه ربطی دارد؟ خب من گفتم با آب نجس وضو نگیر آبی هم که قبلا نجس بود تا یقین نکردی به پاک شدنش با او وضو نگیر، شما این ثقه آمد یک خبری داد که تمام این آبها پاک شده ولی احتمال میدهی که نظر به آن آبهای داخل دستشویی نداشته. اینجا بنای عقلاء بر این باشد که اعتماد بکنند به ظهور کلام این ثقه و احتجاج کنند علیه مولا این برای ما ثابت نیست.
اما دلیل دوم بر حجیت ظهور سیره متشرعه است. ادعا میشود، در بحوث هم هست که اگر ما در سیره عقلاء مناقشه بکنیم اما دیگر در سیره متشرعه در زمان ائمه نمیشود مناقشه کرد که عمل میکردند به ظهورات و لو وثوق پیدا نکنند، خب احتمال تقیه در کلام امام میدادند اصحاب، احتمال اینکه مراد جدی امام طبق عموم نباشد مخصص منفصلی داشته باشد این عموم این احتمالها را متشرعه در زمان ائمه میدادند در عین حال به ظهور کلام امام عمل میکردند و کشف میکنیم که پس از این سیره متشرعه ردع نشده بود اگر ردع میشد که ادامه نمیدادند متشرعه نسبت به این کار.
به نظر ما این استدلال به سیره خیلی واضح نیست چون استدلال به سیره متشرعه فرق میکند با استدلال به سیره عقلاییه، استدلال به سیره عقلاییه رجوع به ارتکاز هر شخصی است که میبیند آیا ارتکاز عقلاییهاش بر عمل به ظهور هست یا نیست، اما رجوع به سیره متشرعه رجوع به یک تاریخ هست که در تاریخ ببینیم در زمان ائمه اصحاب ائمه به ظهور کلام ائمه مطلقا تمسک میکردند و لو ظن پیدا کنند که این کلام تقیتا صادر شده، این برای ما واضح است؟ از کجا؟ که سیره متشرعه بر اعتماد به ظهور کلام ائمه بوده و لو با ظن به اینکه این کلام تقیتا صادر شده، یا ظن پیدا کنند که استعمال مجازی شده. سیره متشرعه به عنوان یک امر تاریخی واضح است؟ آخه سیره عقلاییه را تشکیک بکنیم بعد بیاییم سراغ سیره متشرعه که یک امر تاریخی است بعد ادعای اطلاق بکنیم بگوییم سیره متشرعه بر عمل به ظهورات کلام ائمه بوده مطلقا، خب این ادعایش چقدر قابل تایید است؟ حتی ظن به صدور این خبر تقیتا پیدا میکردند باز عمل میکردند به عنوان سیره متشرعه؟ ظن پیدا میکردند که این لفظ مجازا استعمال شده در این معنا، باز هم اعتماد میکردند؟ واقعا اثبات این مطلب مشکل هست.
[سؤال: … جواب:] بحث سیره عقلاییه رفت کنار، آن وجه اول بود، وجه دوم تمسک به ظهور خطاب است با استناد به سیره متشرعه، شما ببینید! در بحث حجیت خبر ثقه در تعلیقه مباحث الاصول اشکال کردند در سیره عقلاییه بر حجیت خبر ثقه ولی گفتند سیره متشرعه در اصحاب ائمه بر عمل به خبر ثقه بود و لو مفید وثوق نباشد، به عنوان یک امر تاریخی استدلال میکنند به یک امر تاریخی، اینجا هم آقای صدر در بحوث استدلال کرده به یک امر تاریخی میگوید سیره عقلاییه هم ثابت نشود بر عمل به ظهور خطاب مطلقا اما متشرعه در زمان ائمه عمل میکردند به ظهور خطاب مطلقا، ما میگوییم این امر تاریخی را شما از کجا اثبات کردید که حتی با ظن به تقیه با ظن به استعمال مجازی باز عمل میکردند به ظهور خطاب؟ هذا اول الکلام، اینها دلیل واضحی ندارد.
وجه سومی که مطرح میشود برای حجیت ظهورات که این هم به نظر ما مربوط میشود به ظهورات کلام مولا تمسک به روایات متفرقهای است که ائمه یاد دادند به اصحاب تمسک به ظهورات قرآن کریم را. روایاتی هست برخی از آنها را میخوانیم:
روایت اول صحیحه زراره: قلت لابیجعفر علیه السلام ألاتخبرنی من این علمت و قلت ان المسح ببعض الرأس و بعض الرجلین؟ فضحک علیه السلام فقال یا زرارة قاله رسول الله صلی الله علیه و آله و نزل به الکتاب من الله عز و جل لان الله قال فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و امسحوا برؤوسکم فعرفنا حین قال برؤوسکم ان المسح ببعض الرأس لمکان الباء ثم وصل الرجلین بالرأس، یعنی آن باء سر رجلین هم درآمد. پس استظهار کرد حضرت و این را به عنوان یک روش تعلیمی یاد داد به زراره که ما به ظهور قرآن تمسک میکنیم برای اینکه مسح به بعض الرأس کافی است بر خلاف عامه که قائلند به مسح تمام الرأس، فرمود لفظ باء در و امسحوا برؤوسکم. دلیل بر این است که مسح به تمام رأس لازم نیست. قرآنی که ظهورش قابل تخصیص هست، قابل تقیید هست و در معرض تخصیص و تقیید بوده، در معرض ذکر قرائن منفصله بوده، چون بالاخره کتابی است که نیاز به تفصیل دارد تفصیلش در کلمات معصومین بیان شده است، وثوقآور نیست ولی امام تمسک کردند به ظهور فرمودند لمکان الباء.
حالا چطور مکان باء نقش دارد در فهم این مطلب که مسح به بعض الرأس کافی است، با اینکه سیبویه میگوید اصلا باء تبعیضیه ما نداریم، این جهتش این است: تغییر اسلوب کلام. باء برای الصاق است، ولی اینکه نگفت و امسحوا رؤوسکم با اینکه مسح مثل غسل نیاز ندارد که با باء متعدی بشود، اینکه با باء آمد قرآن فرمود و امسحوا برؤوسکم با اینکه نیاز به باء نبود این عرفا مقید یک نوع تخفیف در مسح رأس است. یا این را بگوییم یا یک بیانی که شاید فنیتر باشد و آن این است که باء را در ماسح بکار میبرند نه در ممسوح. مسحت بیدی رأس الیتیم، در ماسح مسلما استیعاب لازم نیست، همین که کسی بعض دستش را بکشد روی سر یتیم کافی است. یا مثلا شما میگویید مسحتُ یدی بالحائط، اینکه بیایند لفظ باء را بکار ببرند در ممسوح با اینکه باء را در ماسح بکار میبرند، و در ماسح هم قطعا استیعاب لازم نیست، مسحت یدی علی الحائط، لازم نیست کل دستت را بکشی روی حائط، ماسح بعض الید باشد کافی است. و لذا وقتی که مسحت بیدی علی الحائط با سر ماسح در میاد و در ماسح استیعاب لازم نیست، حالا اگر این باء را سر ممسوح دربیاورند بگویند مسحت برأسی، این عنایت کردند که این رأس را کانّه ماسح قرار دادند و دست را ممسوح و در ماسح استیعاب لازم نیست. حالا تقریب اینکه چرا حضرت فرمود باء دلیل عدم استیعاب است، بهرحال این روایتی است که امام علیه السلام تمسکا به ظهور آیه شریفه حکم شرعی را استخراج کرد برای زراره و این دلیل بر حجیت ظهور کلام میشود و لو مفید وثوق نباشد.
تامل بفرمایید انشاءالله تا فردا.
و الحمد لله رب العالمین.