جلسه 51-909
شنبه – 09/10/1402
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
قبل از اینکه وارد بحث مقداری که واجب هست جبهه را روی زمین بگذاریم که آیا به مقدار درهم باید باشد یا لازم نیست، وارد این بحث بشویم دو نکته از بحث گذشته باقی مانده عرض کنم:
نکته اول این هست که راجع به روایت طلحه بن زید که فرمود و کان یکره ان یصلی علی قصاص شعره حتی یرسله ارسالا، ما از عبارت وافی یک برداشت اشتباهی داشتیم، چون از تهذیب نقل کرد که شیخ طوسی در تهذیب قائل به کراهت این شده است که انسان سجده که میکند جبههاش را روی زمین میگذارد انفش را روی زمین نگذارد، از این روایت استفاده کرده که این مکروه است، ما هم گفتیم پس معلوم میشود مرحوم شیخ طوسی در تهذیب استیعاب فهمیده از این روایت، و الا اگر صدق مسما بفهمد که حالا مسمای جبهه را روی زمین قرار میدهد کافی است دیگر. برداشت ما اشتباه بود، اگر هم وافی مجمل بیان کرد با رجوع به تهذیب معلوم میشود که تهذیب، بر عکس، میگوید برخی از روایات ممکن است ظاهرش این باشد که ارغام انف واجب است و ما از این روایت میفهمیم واجب نیست ترکش مکروه است، اتفاقا این روایت را دلیل بر عدم استیعاب گرفته و فرموده که و کان علی علیه السلام یکره ان یصلی علی قصاص شعره حتی یرسله ارسالا میفهماند که حضرت علی اگر موی بلند را شانه میکردند روی پیشانی نمیافتاد مانعی نمیدید که بالای پیشانی را روی زمین قرار بدهد، یعنی استیعاب لازم نیست، طبعا دیگر در این صورت ارغام انف هم نمیشود، کسی که بالای پیشانی را روی زمین میگذارد ارغام انف هم نمیکند، شیخ طوسی به این روایات استدلال کرده که معلوم میشود ارغام انف واجب نیست و روایات دیگر را حمل بر این قرار داده که من لم یرغم انفه فی الصلاة کانه فلاصلاة له او را حمل کرده بر کراهت، از ظهورش در حرمت عدم ارغام انف فی الصلاة رفع ید کرده و حمل کرده بر کراهت بخاطر این روایت این را تصریح میکند شیخ طوسی. میگوید فهذه الروایة، آن روایت که لاتجزی صلاة لایصیب الانف ما یصیب الجبین، محمول علی ضرب من الکراهیة دون الفرض لان الفرض هو السجود علی الجبهة و الارغام بالانف سنة و الذی یدل علی کراهیته یعنی یدل علی عدم حرمته، عدم حرمت ترک ارغام انف دال بر او این روایت است. پس شیخ طوسی این روایت را درست معنا کرده و ما برداشتمان از عبارت وافی که کانه میخواهد به شیخ طوسی نسبت بدهد که ایشان از این روایت استیعاب را فهمیده، نخیر، شیخ طوسی از این روایت عدم استیعاب را فهمیده.
[سؤال: … جواب:] ظاهر روایت که ما هم قبول کردیم این است که اگر موهایش را ارسال کند یعنی شانه کند به سمت عقب که بالای پیشانیاش بلامانع باشد مانعی ندارد که بالای پیشانیاش را روی زمین بگذارد، کسی که بالای پیشانیاش را روی زمین بگذارد طبعا نه دیگر استیعاب جبهه میکند و نه ارغام انف.
نکته دوم این است که ما عرض کردیم تعارض بین روایات دال بر عدم وجوب استیعاب جبهه با صحیحه علی بن جعفر که کالصریح است در لزوم استیعاب جبهه، نتیجهاش این است که اگر مرجحی نداشتند تساقط کردند رجوع کنیم به عام فوقانی که ظاهرش لزوم وضع کل جبهه است بر زمین، ما روایت معتبره داشتیم که میگفت لا حتی یضع جبهته علی الارض که ظاهرش این بود که واجب وضع جبهه علی الارض است و این ظاهرش اقتضا میکند استیعاب را. میتوانیم بگوییم که چون احتمال ارتکاز متشرعی بر عدم وجوب استیعاب هست بطور جدی، چون هم مشهور عامه قائل به عدم وجوب استیعاب هستند و هم مشهور خاصه، اصلا احراز اطلاق در این روایت که میگوید لا حتی یضع جبهته علی الارض ما نمیکنیم چون اگر مشهور بین عامه عدم استیعاب باشد، مشهور بین خاصه هم عدم استیعاب باشد، وقتی امام میفرماید کسی که عمامه بر سر دارد جبههاش به زمین نمیرسد سجدهاش صحیح نیست حتی یضع جبهته علی الارض عرف با توجه به آن ارتکاز اصل وصول جبهه را به زمین میفهمد نه استیعاب را و دیگر عام فوقانی از کار میافتد و زمینه برای رجوع به برائت از وجوب استیعاب فراهم میشود.
[سؤال: … جواب:] این اطلاقش اقتضا میکرد استیعاب را، با این بیان از اطلاقش منع کردیم گفتیم مشهور عامه قائل به عدم وجوب استیعاب هستند. ببینید وقتی مشهور عامه میگویند واجب نیست استیعاب، ارتکاز متشرعی چه در مشهور عامه چه در مشهور خاصه بر عدم وجوب استیعاب است، دیگر عرف از این خطاب که موضوعش کسی است که عمامه دارد پیشانیاش به زمین نمیرسد در سجده امام میفرمایند صحیح نیست مگر اینکه وضع کند جبههاش را بر زمین، دیگر استظاهر استیعاب نمیکند، استظهار میکند اص وجوب وضع جبهه علی الارض را.
و اینکه من عرض کردیم مشهور عامه قائل به عدم وجوب استیعاب هستند مراجعه کنید هم در المجموع جلد 3 صفحه 123 دارد که میگوید لایجب الاستیعاب هذا هو الصواب الذی نص علیه الشافعی فی الام و قطع به جمهور الاصحاب و حکی ابن کج و الدارمی وجها انه یجب وضع جمیعها و لکنه شاذ ضعیف، و هم در کتابهای دیگر هست مثل الحاوی الکبیر جلد 2 صفحه 127، المبسوط جلد 1 صفحه 240 که اصلا میگوید ان فرض السجود یتعدی بوضع الانملة علی الارض عنده و ذلک دون مقدار الدرهم، در فتح العزیز جلد 3 صفحه 451 هم بیان کرده که لایجب وضع الجبهة علی الارض بل یکفی وضع ما یقع علی الارض منها. این ظاهرش این است که مسما کافی است. یکفی وضع ما یقع علی الارض منها این است که مسما کافی است. حالا اگر این مجمل بود بیانهای دیگر کافی بود مثلا در الحاوی الکبیر میگوید اذا ثبت وجوب المباشرة بالجبهة فسجد علی جمیعها او بعضها اجزأه.
پس عام فوقانی را ما به این نحو از بین بردیم.
[سؤال: … جواب:] سؤال اعم است از اینکه بخواهد از عام فوقانی ظهور استفاده کند، ظهور استفاده نمیکند ولی شک دارد، با توجه به اینکه مشهور عدم وجوب هست، مثلا مشهور بین مسلمین عدم وجوب غسل جمعه است، حضرت بفرماید اغتسل للجمعة وجوب نمیفهمد مخاطب ولی باز شک دارد شاید امام علیه السلام واجب بداند غسل جمعه را سؤال میکند اینکه اشکالی ندارد. ارتکاز مانع از ظهور در وجوب است نه اینکه ظهور در عدم وجوب پیدا کند، ظهور در وجوب پیدا نمیکند. … فتوای مشهور فقها عدم وجوب استیعاب بود. علی بن جعفر هم که جوان بود، فقیه که نبود، سؤالهایی که کرده از امام علیه السلام بعضی هایش خیلی واضح است الان از ما بپرسند میگوییم این چه سؤالی است میکنی، اینطور نیست که حالا فکر کنید علی بن جعفر از مبهمات و معضلات سؤال میکرده.
حالا عام فوقانی را اگر ما هر چی بخواهیم از دستتان بگیریم شما تن نمیدهید میگویید نخیر این عام فوقانی بگذار بماند برایمان، تنها راه برای حل مشکل این است که ما بیاییم روایات نافیه استیعاب را حجت قرار بدهیم، حالا یا بخاطر فرمایش آقای خوئی که یک خبر در مقابل چند خبر میشود خبر ظنی الصدور در مقابل خبر قطعی الصدور، خبر ظنی الصدور در مقاب خبر قطعی الصدور میشود ما خالف السنة فهو مردود که ما این را قبول نداریم چون سنت یعنی کلام پیامبر صلی الله علیه و آله ولی بیان دوم ما این است که این خبر میشود الشاذ الذی لیس بمشهور بین اصحابک و آن خبر میشود المجمع بین اصحابک یعنی المشهور بین اصحابک یؤخذ به.
[سؤال: … جواب:] اولا سندش موسی بن عمر بود که اشکال داشت، ثانیا او نص بود در عدم وجوب استیعاب، صحیحه زراره هم نص بود در عدم وجوب استیعاب ولی صحیحه علی بن جعفر هم نص در مقابل بود میگفت لایجوز، میگفت بعض جبهه زن رویش مو هست، بعضیش روی زمین قرار گرفت بعضیش روی زمین قرار نگرفت أیجوز حضرت فرمود لا حتی تضع جبهتها علی الارض. لایجوز با یجوز از نظر ما جمع عرفی ندارد. حالا شما در این مطلب موافقید با مرحوم آقای خوئی که لایجوز را حمل بر کراهت کرد خب ما بحث کردیم و گفتیم این فرمایش عرفیت ندارد.
وصول اعم است. این را بحث کردیم دیگر، وصول با وصول بعض الجبهة هم میسازد، مسح اعم است مسح الجبهة با مسح بعض الجبهة هم میسازد. الصاق، حتی یلصق جبهته بالارض او هم به نظر ما میسازد الصاق با الصاق بعض، اینکه ما استظهار کردیم که ظهور در استیعاب داشته باشد لفظ وضع است.
بعضی از آقایان به ما نقض کردند تیمم را. اتفاقا مراجعه کردم در تیمم دو تعبیر است، یکی یضرب بکفیه علی الارض، این هم ظاهرش استیعاب است، منتها بعدش دارد و یمسح بهما علی جبینه او محل بحث است، چون در مسح لازم نیست با کل ماسح مسح کنید. اگر گفتید مسح رأس الیتیم بیده ممکن است بعض دستتان را بکشید روی سر یتیم. ماسح ممکن است بعض عضو باشد، مسح بیده با مسح ببعض یده صدق میکند. و لذا در بحث تیمم بحث در این است که مثل آقای خوئی میگویند استیعاب لازم است یعنی مجموع کفینت باید قرار بگیرد بر جبینت میگویند چون دارد که یضرب بکفیه علی الارض فیمسح بهما به قرینه یضرب یمسح بهما هم یعنی یمسح بمجموعهما، ما آنجا شبهه کردیم، وفاقا لجمع من الاعلام که البته این شبهه ما خلاف مشهور است، نظر آقای خوئی مشهور است که استیعاب را در آنجا هم معتبر میداند گفتیم شاید امام فرموده یضرب بهما علی الارض کل کفش را بزند زمین ولی مسح به تمام باطن کف لازم نیست این مقدمه بود که با هر کجای باطن کف مسح کند بشود مسح به همان جایی که روی زمین خورده. چون یمسح بهما که استیعاب در آن لازم نیست فقط به قرینه یضرب بهما علی الارض میخواهید استیعاب را بفهمید، نه، ممکن است این حکمتش این است که کل دستت را بزن به زمین تا کل دستت خورده باشد به زمین، هر کجا از این باطن کفت روی پیشانیات قرار گرفت بشود مسح پیشانی با صعید، فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه، که اگر بعض کفتان را بزند زمین معلوم نیست همانجا بر جبینتان قرار بگیرد. حالا ما آنجا اینجور عرض کردیم.
بحث بعد: قال المصنف و یتحقق المسمی بمقدار الدرهم.
صاحب عروه فرموده یتحقق المسمی بمقدار الدرهم قطعا و الاحوط عدم الانقص. حالا که استیعاب لازم نشد ببینیم چه مقدار اقل ما یکفی فی وضع الجبهة هست. مشهور گفتند اندازه ندارد، کل ما صدق علیه وضع بعض الجبهة علی الارض.
مرحوم شهید در ذکری فرموده به اندازه درهم باید باشد، و نسبت داده شده به صدوق و پدرش که آنها هم همین قول را قائلند. در کتاب من لایحضره الفقیه که نقل میکند در جلد 1 صفحه 269 میگوید قال ابی فی رسالته الیّ و یجزیک فی وضع الجبهة من قصاص الشعر الی الحاجبین مقدار الدرهم، در صفحه 313 هم خود صدوق میگوید یجزیک فی موضع الجبهة من قصاص الشعر الی الحاجبین مقدار الدرهم. ولی تعبیر یجزی هست، این یجزی غیر از اقل ما یجزی است، این مجزی است حالا وارد نزاع نمیشویم کمتر از این مجزی است یا مجزی نیست. بر خلاف دعائم الاسلام که قاضی نعمان مصری نوشته برای فاطمیین مصر، سندش ضعیف است، روایاتش مراسیل است آنجا میگوید اقل ما یجزی مقدار الدرهم. علامه در تذکره جلد 3 صفحه 187 میگوید لایجب استیعاب الجبهة بالوضع و لیکف المسمی مع التمکین، تمکین حاصل بشود یعنی استقرار پیدا کند جبهه روی زمین، لان النبی صلی الله علیه و آله سجد باعلی جبهته پس معلوم میشود استیعاب لازم نیست، بعد ادامهاش مهم است، میگوید و شرط بعض علماءنا قدر الدرهم. بعضی از علماء که ظاهرا نظر به صدوق دارد اینها گفتند باید مقدار درهم باشد.
اشکال این است که این صحیحه زراره را چه میکنند این آقایان که میگویند مقدار درهم هم لازم نیست، چرا کلام منسوب به صدوق و کلامی که شهید در ذکری و دروس گفت که مقدار درهم لازم است را قبول نکردند، با اینکه در صحیحه زراره دارد قدر درهم. جوابش این است که بعدش دارد أو طرف انملة، طرف انمله به معنای بند اول انگشت نیست تا بگویید این هم تقریبا با درهم قطرش یکی است.
[سؤال: … جواب:] آخه درهم حالت دائری دارد. بهرحال مشهور هم در بحث در دم اقل من الدرهم میگویند تعبیر میکنند به اندازه بند یک انگشت، متعارف این است تعبیر.
اگر این یک بند عقد انملة بود ممکن بود بگوییم عطف تفسیر همان درهم است ولی ظاهر طرف انملة یعنی سر انگشت، سر انگشت که خیلی کمتر از درهم است، نوک انگشت، این معلوم میشود مقدار درهم لازم نیست. بیان عرفی که بگویید درهم او قدر انملة که مشکل ندارد یعنی درهم لازم نیست.
آقای خوئی فرمودهاند که بنابر این ما نتیجه میگیریم مسما کافی است. میگوییم جناب آقای خوئی! چرا طرف انملة لازم نیست؟ قدر درهم شما فرمودید أو دارد، أو طرف انملة، چرا طرف انملة هم لازم نیست، مسما کافی است، این را آقای خوئی جواب نداده، دو تا جواب ممکن است به نفع آقای خوئی بدهیم:
یک: آقای خوئی گفته اگر به اندازه یک نخود باشد آن مقداری که جبههاش را روی زمین میگذارد، روی فرش یک چوبی به اندازه این نخود درست کرد، به نجار سفارش داد که از چوب یک چیزی به اندازه نخود برایم درست کن، آن هم بنده خدا گیج شده که این میخواهد چکار کند برایش درست کرد آقای خوئی میگوید اگر روی این سجده کنی درست نیست، چون عرفا نمیگویند وضع بعض جبهته علی الارض. پس با این بیان آن طرف انملة اقل ما یکون مسمی وضع بعض الجبهة علی الارض. ولی این بیان درست نیست، من نمیفهمم چرا صدق نمیکند، چه اشکال دارد، به اندازه یک نخود چوب تهیه میکند، خاکی، به اندازه یک نخود.
[سؤال: … جواب:] چوب مسواک که نوکش را نمیگذاشت، عرض و طولش را میگذاشت او زیاد بود، او به اندازه درهم میشود متعارف مسواکها چون مسواک خیلی کوتاه باشد که آدم نمیتواند مسواک بزند باید یک مقدار دراز باشد که به دست آدم بیاید، او که اندازه درهم میشود. نه، چند تا چوب خلال دندان آن حالت ارتفاعش را یک جوری صاف میکند روی او سجده کند چرا نمیگویند وضع بعض جبهته علی الارض؟ تمکین هم ممکن است. قشنگ دو سه تا کتاب میآورد وسط آن کتاب قرار میدهد، قشنگ تمکین میکند حسابی کتمکین الزوجة من زوجها!! چرا صدق نمیکند؟ من نفهمید وضع بعض الجبهة علی الارض.
[سؤال: … جواب:] خب کم باشد، مگر روایت نگفت اذا سقط بعض الجبهة. … اگر شما میگویید، آقای خوئی هم دارد که این نخود عرفا میگویند مانع است از رسیدن پیشانیاش به زمین اگر اینجوری است شما به اندازه انملة هم چوب درست کنید، چوب مسواک را آن طرف باریکش را یعنی به صورت عمودی بگذارد زمین، مثل سر انگشت، آن هم این شبهه میآید که این عرفا مانع از وصول جبهه است به زمین، آخه گفت لاتسجد الا علی الارض او ما نبت من الارض، خب این ما نبت من الارض است دیگر، سجد علی ما نبت من الارض. اگر به اندازه نوک انگشت کافی است که روایت میگوید و آقای خوئی هم قبول دارد و آن عرفا صدق میکند وضع جبهته علی الارض او ما نبت من الارض خب نخود هم صدق میکند. پس اینکه آقای خوئی میگویند طرف انملة نگفتند لازم است، این را نگفتند، پس وجه اول این است که ممکن بود بگویند کمتر از این دیگر وضع الجبهة علی الارض نیست، بلکه عرفا این را مانع حساب میکنند از رسیدن وجه به زمین، این درست نیست.
بیان دوم این است که بگوییم عرف از این روایت موضوعیت نمیفهمد وقتی امام بفرماید اذا سقط بعض جبهتک علی الارض اجزأک مقدار درهم او طرف انملة عرف میگوید دیگر کمترین چیزی که میشد مثال برایش بزنی بیان شد، نوک انگشت [هم باشد کافی است] آن هم نگفت نوک انگشت بزرگ، نه، نوک انگشت کوچک هم که خیلی کم است، دیگر عرف یعنی برایش حد شرعی قائل نیست، کل ما صدق علیه بعض وضع الجبهة.
و لذا انصاف این است که صدق میکند به اقل ما یضع علیه جبهتک که این وضع بعض جبهته علی الارض او ما نبت من الارض، صدق میکند. و لذا مجزی است. اگر هم شک کنیم نوبت به اصل عملی برسد مقتضای اصل برائت است چون من نمیدانم آیا بر من واجب ضمنی است که مثلا این نخودی که از چوب تهیه کردم، شبه نخود، که گذاشتم پیشانیام را بر او، واجب است زاید بر او یک نخود دیگر بگذارم دو نخود دیگر بگذارم تا مجموعش بشود مقدار درهم مثلا یا نه، برائت جاری میکنیم از وجوب مازاد بر این مقدار متیقن.
[سؤال: … جواب:] فرض این است که این دلیل خاص را ما پذیرفتیم. فرض این است که ما دیگر ظهوری در وجوب استیعاب نداریم، بلکه این روایاتی که خواندیم مفادش عدم وجوب استیعاب بود آن هم تعبیر بود بعض،ای ما سقط من ذلک علی الارض. … ارتکاز برای این بود که عام فوقانی را از دست شما بگیریم. عام فوقانی نیست که رجوع بکنید در وجوب استیعاب به آن، حالا که ثابت شد استیعاب واجب نیست ما تابع یا اصل عملی هستیم یا آن ظهور آن روایات اربعه که مفادش این بود که بعض الجبهة را روی زمین بگذارید کافی است و این هم صدق میکند بر او بعض اگر هم شک کردیم نوبت به میرسد به اصل عدم وجوب مازاد بر مقدار متیقن.
آقای سیستانی فرمودند اصلا معلوم نیست این قدر درهم او طرف انملة روایت باشد. شاید این کلام حریز است. دیگر این مبنای آقای سیستانی است این اشکال ایشان اختصاص به اینجا ندارد، ایشان بالاخره کتب روایی را میگفتند گاهی در ذیلش توضیح میداد راوی حالا گاهی زراره توضیح میداد گاهی حریز توضیح میداد که راوی از زراره است، شد کتاب حریز، توضیح میداد بقیه فکر میکردند این تتمه روایت است، اشتباه میکردند، شاید این تتمه روایت نباشد ما وثوق نداریم که این تتمه روایت است، این مهم است چون وقتی ما وثوق نداشتیم دیگر حجیتی برای ما ندارد.
این هم نظر ایشان است که ما البته نیازی به این مطلب ایشان پیدا نکردیم.
[سؤال: … جواب:] به عقد الانملة نمیگویند طرف الانملة. … نمیشود عطف اقل و اکثر با أو؟ تستظهر بیوم أو یومین، اقل و اکثر را گاهی با أو به هم عطف میکنند. … چرا مسمای عرفی نیست طرف انملة؟ مقدار است یعنی یک چوبی میگذارید که این چوب اصلا از زمین روییده، اصلا از زمین این سنگ آمده بالا، سنگ نوک تیز، که حالا اسمش را نبکه میگذاشتند، یک سنگ نوک تیز، این هم اتفاقا پیشانی را میگذارند روی این سنگ، میگویند اتفاقا بهانه خوبی است که طول نکشد سجدهام، آیا صدق نمیکند و وضع بعض جبهته علی الارض؟ … عرف شما با عرف ما فرق میکند!! چکار کنیم. عرفی که ما میفهمیم هم استظهارش این است که صدق میکند عنوان وضع بعض جبهته که مفاد روایات است و هم اگر شک در صدقش داشتیم چون وجوب شمولی است دیگر، یعنی نمیدانیم مثلا دو میلی متر لازم است وضع بعض الجبهة یا ده میلی متر، دو میلی مترش مسلم لازم است مازادش مشکوک است اصل برائت جاری میکنیم.
[سؤال: … جواب:] طرف انمله نوک انگشتهای ما خیلی کم است. … درهمهای قدیم هم همچین کوچک نبوده، از دینار بزرگتر بوده. عکسش هست، این مستمسک جلد اول در بحث دم اقل من الدرهم را نگاه کنید، عکس درهمهایی که در متحف بغداد هست آنجا کشیده. اگر هم یک وقت مشرف شدید مشهد خواستید پول خرج کنید بروید موزه امام رضا علیه السلام، آنجا اصلا درهمش هست. … قطر درهم 23 میلی متر است یعنی دو سانت و سه میلی متر. اما طرف انمله مسلما از او کمتر است.
در ادامه صاحب عروه فرمود و لایعتبر کون المقدار المذکور مجتمعا بل یکفی و ان کان متفرقا مع الصدق فیجوز السجود علی السبحة غیر المطبوخة اذا کان مجموع ما وقعت علیه الجبهة بمقدار الدرهم.
یک نکتهای عرض کنم: ایشان که قید میزند السبحة غیر المطبوخة برای این است که معتقد است سجده بر خاک پخته یا گچ پخته اشکال دارد، که ما قبلا هم مطرح کردیم گفتیم هیچ وجهی برای این اشکال ما نمیبینیم، عرفا خاک را بپزید دیگر خارج میشود از مسمای ارض؟ شما گوشت را میپزید از مسمای لحم خارج میشود؟ خب لحم مطبوخ لحم است دیگر، طین مطبوخ هم طین است. آجر طین مطبوخ است، چه اشکال دارد سجده بر آجر و گچ، این تسبیحهایی که پختند برای اینکه پودر نشود اینها همه صدق میکند که سجده بر زمین است. اگر خاکستر بشود چوب او نمیشود ولی اگر ذغال بشود، ذغال هم همین است، ذغال الخشب المطبوخ است منتها خوب پخته شده، مثل کبابی که خوب بپزد!!
[سؤال: … جواب:] عنوان خشب بر او صادق نیست چون خشب انصراف دارد به غیر مطبوخ، به آجر خاک نمیگویند اما خاک پخته است. چوب هم وقتی ذغال شد یعنی چوب پخته. مثل گوشت که اینقدر بپزد که گوشت سوخته است، اما گوشت است. … خاکستر استحاله میشود. و لذا شما اگر چوب را بگذارید روی آتش سیاه بشود، حالت ذغال پیدا میکند بگویید همین چوب است که رویش اجلکم الله گربه ادرار کرده بود ولی اگر خاکستر بشود نمیگویید روی این ادرار کرده بود، میگوییم این قبلا چوب بود و روی چوب ادرار کرده بود و لذا میگویند استحاله از مطهرات است. … اگر میتراشد که شما دارید إعدام میکنید متنجس را، نه، سوخته، همین بود که ملاقات کرده با نجس و لذا عرفا تبدل موضوع نشده.
راجع به این بحث که متفرق بودن مانع است یا مانع نیست، تسبیح اجزاء متفرقه است که تکتکش بنا شد کافی نباشد طبق این مبنا، تکتک اینها، مثل چوب خلال چند تا را میگذارد تکتکش اگر کافی نباشد مجموعش کافی باشد متفرقا اشکال دارد یا نه، این را انشاءالله فردا دنبال میکنیم.
و الحمد لله رب العالمین.