دانلود فایل صوتی 14021004=49
دانلود فایل متنی جلسه 049= تاریخ 14021004

فهرست مطالب

فهرست مطالب

پخش صوت

14021004=49

جلسه 49-907

دو‌شنبه – 04/10/1402

 

أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم ‌الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

 

بحث راجع به این بود که آیا استیعاب عرفی در وضع جبهه بر زمین لازم هست یا لازم نیست؟ استیعاب حقیقی که لازم نیست، بحث در استیعاب عرفی به مقدار میسور هست که آیا واجب هست یا واجب نیست؟

از ابن ادریس و ابن جنید نقل شد که برای مختار واجب است استیعاب عرفی در وضع الجبهة علی الارض. مثل این‌که جمعی از بزرگان راجع به وضع الکفین علی الارض که نقل شده مشهور گفتند که استیعاب لازم نیست، بخشی از کفینش را روی زمین هم بگذارد کافی است، از جمله صاحب عروه این را فرموده است، جمع قابل توجهی از بزرگان فرمودند نخیر، ظاهر این‌که روایت می‌‌گوید وضع الکفین علی الارض بکنید استیعاب عرفی است، نه استیعاب دقی، استیعاب عرفی، از جمله مرحوم آقای بروجردی، امام، آقای گلپایگانی، آقای خوئی، آقای نائینی، این را فرمودند و ظاهرا مطلب درستی هم هست، ‌ظاهر دلیل این است که می‌‌گویند وضع الکفین علی الارض ظاهرش استیعاب عرفی است. و این‌جا مشهور گفتند در وضع الجبهة هم استیعاب عرفی لازم نیست مسمای وضع الجبهة‌ علی الارض کافی است فقط ابن جنید و ابن ادریس نقل شد که گفتند این‌جا هم استیعاب عرفی لازم است.

اول نظر مشهور ببینیم دلیلش چیست بعد مستند قول ابن جنید و ابن ادریس ببینیم چیست. دلیل اول بر قول مشهور صحیحه زراره بود که الجبهة کلها من قصاص شعر الرأس الی الحاجبین موضع السجود فایما سقط من ذلک الی الارض اجزأک. دلالت این صحیحه بر کفایت وضع مسمای وضع جبهه بر زمین روشن است.

آقای سیستانی فرمودند چون نقل به معنا شده صحیحه زراره ما آن نقل به معنایی که در تهذیب هست که داشت اذا مس جبهته الارض فیما بین حاجبیه و قصاص الشعر فقد اجزأ عنه را هم در نظر بگیریم در آن‌جا این عبارت که نیست فایما سقط من ذلک اجزأه، ظاهر اذا مس جبهته الارض فیما بین حاجبیه و قصاص شعره فقد اجزأ عنه این است که مسح باید در این محدوده باشد، محدوده بین حاجبین و قصاص شعر کل این محدوده باید تماس پیدا کند با زمین.

بعد فرمودند چون این نقل از ابن ابی‌عمیر نشده نقل صدوق که از غیر ابن ابی‌عمیر از زراره روایت کرده آن‌جا هست اذا مس شیء من جبهته الارض فیما بین حاجبیه و قصاص شعره فقد اجزأ عنه، و نقل صدوق مقدم است چون نقل شیخ از ابن ابی‌عمیر است و ابن ابی‌عمیر مشکل پیدا کرد کتاب‌های رواییش زیر باران قرار گرفت و او تصحیح قیاسی می‌‌کرد متون حدیثی‌اش را و لذا ما عند التعارض اعتماد می‌‌کنیم به نقل صدوق.

به نظر ما نیازی به این فرمایش نیست، و اگر نیاز بود به این فرمایش این فرمایش مشکل‌گشا نبود. اما این‌که نیازی به این فرمایش چرا نیست، اولا: عرض کردیم طبق حجیت خبر ثقه که ما قائلیم واقعا آن صحیحه زراره که الجبهة کلها من قصاص شعر الرأ‌س الی الحاجبین موضع السجود فیما سقط من ذلک الی الارض اجزأک که از امام باقر نقل شده سلام الله علیه، هیچ قرینه‌ای نداریم که متحد است با این روایتی که ابن ابی‌عمیر از زراره نقل می‌‌کند که رجل علیه قلنسوة أو عمامة کیف یسجد، آقای سیستانی درست است دنبال وثوق به صدور هستند ولی خودشان در یک بحثی به آقای بروجردی ایراد گرفتند، آقای بروجردی در یک بحثی در مسأله اکتفای به سوره حمد در نماز بدون قرائت سوره بعد از آن، دو روایت را نقل کردند و اصرار داشتند که این‌ها یک روایت شاید باشد، آقای سیستانی اشکال کردند که اگر بنا باشد همین‌جوری ما بدون یک قرینه قابل توجه روایات متعدده را برگردانیم به یک روایت و بگوییم این روایت هم که مجمل است معلوم نیست این نقل درست باشد یا آن نقل که اصلا فقه بهم می‌‌ریزد. پس ما حجت داریم بر تعدد این دو روایت.

ثانیا: بر فرض وحدت داشته باشد این روایت‌ها، آقا! یک نقل مجمل با یک نقل مبین تعارض می‌‌کند؟ تعارض نمی‌کند. وقتی یک جا تصریح می‌‌شود به این‌که ایما سقط من ذلک الی الارض اجزأک و این صریح است در کفایت وضع مسمای جبهه بر زمین، بعد ما بیاییم بگوییم که نقل ابن ابی‌عمیر ظهور در این ندارد؟ اگر می‌‌گویید نقل ابن ابی‌عمیر ظهور دارد در وجوب استیعاب، می‌‌گوییم این را که دیگر ما باید بپذیریم که نقل ابن ابی‌عمیر یک روایتی در آن نقل شده که صدوق جور دیگری نقل کرده، خود شیخ طوسی هم جور دیگری نقل کرده دیگر آن نقل که از اعتبار می‌‌افتد، راجع به همان شخصی که الرجل یسجد و علیه قلنسوة او عمامة در همان جا در تهذیب جلد 2 صفحه 58 دارد اذا مس جبهته الارض ولی در جلد 2 صفحه 235 دارد و روی عن احدهما قلت الرجل یسجد و علیه قلنسوة او عمامة فقال اذا مس شیء من جبهته الارض که در من لایحضره الفقیه هم این هست، بر فرض قول صدوق را مقدم نکنیم، تعارض کند با این نقل شیخ طوسی از ابن ابی‌عمیر، خب این نقل دچار مشکل می‌‌شود، یک جا دارد اذا مس شیء من جبهته یک جا دارد اذا مس جبهته، این نقل دچار ابهام و اجمال می‌‌شود، اما آن نقل دیگر که عن ابی جعفر علیه السلام ایما سقط من ذلک الی الارض اجزأه او که صریح است او که دچار اجمال نمی‌شود چون راجع به این الرجل یسجد و علیه قلنسوة او عمامة یقین داریم به وحدت روایت، دو جور نقل شده یک اذا مس شیء من جبهته یکی اذا مس جبهته، من لایحضره الفقیه می‌‌گوید اذا مس شیء من جبهته مقدم نشود اما تعارض که می‌‌کند با این نقل شیخ طوسی. و این مطلب، دیگر ثابت نمی‌شود که در این نقل که راجع به علیه قلنسوة او عمامة هست اذا مس جبهته یا اذا مس شیء من جبهته و لکن آن نقل دیگر که نقل به معنایی بود که مستقل بود، او تصریح کرده به این‌که وضع مسمای جبهه کافی است ما او را از اعتبار بیندازیم خب وجهی ندارد.

و اگر بگویید تا مقدم نشود قول صدوق ما کاری نمی‌توانیم بکنیم، نمی‌توانیم ایما سقط من ذلک علی الارض اجزأه را معتبر بدانیم خب فایده‌ای ندارد این بیان شما. آیا این‌که ابن ابی‌عمیر کتاب هایش زیر باران قرار گرفت باعث می‌‌شود شما وثوق پیدا کنید به نقل صدوق؟ این وثوق‌آور است؟

[سؤال: … جواب:] اتفاقا ایشان در هر حالی دنبال وثوق است، و در فرض تعارض دنبال مرجحی است برای خبر که سبب بشود ما وثوق پیدا کنیم به این خبر، صرف ریب بشود از آن، یعنی ما وثوق پیدا کنیم به این خبر، ما وثوق پیدا می‌‌کنیم به نقل صدوق؟ که اذا مس شیء من جبهته الارض با این‌که خود ایشان می‌‌فرماید صدوق کتاب من لایحضره الفقیه که نوشت کتاب فتوی بود، کم و زیاد می‌‌کند برای توضیح حدیث. وثوق پیدا می‌‌کنیم به نقل صدوق؟

و این‌که ایشان می‌‌فرماید ابن ابی‌عمیر تصحیح قیاسی می‌‌کرد روشن نیست چون دارد هلکت کتبه نه این‌که زیر باران کتاب هایش بعضی خط هایش مضمحل شد، بعد ابن ابی‌عمیر این کتاب‌ها را می‌‌دید بخشی از قسمت هایش زیر باران آسیب دیده تصحیح قیاسی می‌‌کرده، اصلا نابود شد این کتاب‌ها رفت، هلکت کتبه، اعتماد به حافظه می‌‌کرد، این ربطی به تصحیح قیاسی ندارد، ‌تصحیح قیاسی این است که آن قسمتی که پاک شده زیر باران آن قسمت را تصحیح قیاسی بکند.

[سؤال: … جواب:] هم تکیه به حافظه می‌‌کرد هم تکیه می‌‌کرد به نقلی که دیگران از او کرده بودند سابقا، ‌آن‌ها را پیدا می‌‌کرد.

اگر بنا باشد که ما تنها راه را تقدیم نقل صدوق بدانیم این راه به نظر ما به جایی نمی‌رسد.

[سؤال: … جواب:] دیگر حالا ایشان می‌‌فرمایند وقتی معارض ندارد اضطراب متن ندارد انسان متعارف وثوق پیدا می‌‌کند.

یک نکته‌ای هم عرض کنم:

صدوق در مشیخه من لایحضره الفقیه اسنادش به زراره در او ابن ابی‌عمیر نیست ولی نجاشی در ترجمه زراره کتاب زراره را نقل می‌‌کند از صدوق از ابن ابی‌عمیر یعنی این‌طور نیست که ابن ابی‌عمیر در طریق صدوق به کتب زراره نبوده بله در مشیخه فقیه اسم ابن ابی‌عمیر برده نشده. آقای سیستانی هم به این جهت می‌‌گویند که ابن ابی‌عمیر در طریق صدوق به کتب زراره نبوده، و این موجب تقدیم خبر صدوق است عند التعارض با آن روایت شیخ از ابن ابی‌عمیر.

روایت دوم [برای قول مشهور] موثقه مروان بن مسلم و عمار ساباطی: ما بین قصاص الشعر الی طرف الانف مسجدٌ‌ ای ذلک اصبت به الارض اجزأک. خیلی دلالت خوب است دیگر، ما بین قصاص شعر، رستنگاه مو، تا بالای بینی موضع سجود جبهه است، ‌ای ذلک اصبت به الارض اجزأک.

آقای سیستانی فرمودند یک شبهه‌ای هست این‌جا و لو ما آخرش جواب می‌‌دهیم ولی شبهه را بگوییم و جواب بدهیم. شبهه این است که شاید این روایت تایید قول ابوحنیفه می‌‌کند، شاید مراد از طرف الانف طرف اسفل انف است، انتهای بینی، و قول ابوحنیفه را دارد تایید می‌‌کند که از رستنگاه مو تا انتهای بینی موضع سجود است. این‌ها نقل می‌‌کنند در کتب عامه است که حضرت فرمود یسجد بجبهته فاشار الی انفه، حضرت فرمود جبهه را روی زمین بگذارید اشاره کردند به بینی‌شان، ‌در کتاب هایشان دارند، ابوحنیفه روی این حساب‌ها گفته مخیری دیگر، پیشانی‌ات را می‌‌گذاری زمین بگذار، بینی مبارک را می‌‌گذاری بگذار، و این روایت هم شاید تایید تقیه‌ای فتوای ابوحنیفه بکند که ما بین رستنگاه مو تا انتهای بینی مسجد است هرکجا را بگذاری مانعی ندارد کما افتی به فقیهکم و امامکم. گفت رفت تطهیر برگشت زود برگشت گفتند چه کردی گفت بلتُ علی مذهب کذا. و نعم ما افاد!‍!

انصافا همان‌طور که خود آقای سیستانی بعدش فرمودند، فرمودند: این‌که ما بیاییم بگوییم طرف الانف یعنی طرف الاسفل احتمال بعید است، حالا بر فرض کس بگوید احتمال است دیگر، ‌نگفت طرف اعلی شاید طرف اسفل باشد خب وقتی روایات دیگری داریم که می‌‌گوید جبهه را روی زمین بگذار انف را روی زمین نگذار، السجود علی الجبهة و لیس علی الانف سجود، فقه مسلمین هم غیر ابوحنیفه این است که سجود علی الانف مجزی نیست خب رفع اجمال می‌‌شود از این روایت، و اتفاقا از اسالیب توریه امام استفاده می‌‌کنند گاهی سخنی می‌‌گویند ابهام‌‌آمیز باید کسانی که آشنای با مبانی امام هستند اسلوب توریه امام را کشف کنند، انا لانعد منکم الرجل فقیها حتی یعرف معاریض کلامنا، لانعد منکم الرجل فقیها حتی یلحن له فیعرف اللحن بفهمد ما چی می‌‌گوییم مبهم صحبت می‌‌کنیم اما باید فقیه شما تشخیص بدهد ما چی می‌‌گوییم، امام فوقش صحبت کرد، ‌نفرمود الطرف الاعلی اما شما باید توجه کنید با توجه به مبانی امام که سجود علی الانف نمی‌شود مراد امام این است که من قصاص الشعر الی الطرف الاعلی للانف مسجدٌ.

آقای سیستانی در جمع عرفی جمع استنباطی قائلند یعنی با توجه به مبانی یک سخنور. هر عرفی از بیابان برسد نمی‌تواند جمع عرفی بکند، عرف آشنا با مبانی این زعیم می‌‌تواند سخنان زعیم را بین‌شان جمع بکند. آن زعیمی که در جای دیگر می‌‌فرمود لیس علی الانف سجود این‌جا فرموده السجود من قصاص الشعر الی طرف الانف ایما اصبت به علی الارض اجزأک آن عرف آشنا که ایشان تعبیر می‌‌کند بطانة الامام آن‌ها می‌‌فهمند که مراد از طرف طرف اعلای انف است.

انصافا همان فرمایش اول آقای سیستانی بهتر است که آخه آدم وقتی می‌‌گویند ما بین قصاص الشعر الی طرف الانف مسجدٌ، کسی عرفا در ذهنش نمی‌آید انتهای بینی، طرف الانف یعنی گوشه بینی، طرف یعنی گوشه، گوشه بینی را وقتی شما حساب می‌‌کنی از بالای پیشانی تا گوشه بینی تا طرف بینی، در ذهنت می‌‌آید همین طرف اعلای انف، و لذا دلالت این روایت هم خوب است.

روایت سوم هم روایت برید است که سندش موسی بن عمر هست که مردد است بین موسی بن عمر بن بزیع که ثقه است و موسی بن عمر بن یزید که توثیق ندارد، این‌جا دارد الجبهة الی الانف‌ای ذلک اصبت به الارض من السجود اجزأک.

آقای سیستانی هم این‌جا فرمودند باز یک احتمالی مطرح می‌‌شود که این الی به معنای مع باشد، الجبهة الی الانف یعنی الجبهة مع الانف‌ای ذلک اصبت به الارض من السجود اجزأک که باشد تایید قول ابوحنیفه.

نگویید الی مگر به معنای مع می‌‌آید؟ می‌‌گوییم بله که می‌‌آید. لاتأکلوا اموالهم الی اموالکم. یعنی لاتأکلوا اموالهم مع اموالکم. در مغنی هم هست.

بعد آقای سیستانی فرمودند این شبهه هم درست نیست برای این‌که در صورتی الی به معنای مع می‌‌آمد که عبارت را این‌جور بخوانیم الجبهة الی الانف یعنی الجبهة مع الانف آن وقت خبرش این بود:‌ای ذلک اصبت به الارض فی السجود اجزأک، در حالی که این خلاف ظاهر است، ‌ظاهرش این است که الجبهة الی الانف، ‌خود این جمله، مستقله است، ‌یعنی جبهه تا بینی است، خود این جمله تامه است، دیگر وقتی جمله تامه بود الی به معنای مع نمی‌آید.

انصافا مطلب درستی است. باز هم فرمودند اگر اجمالی هم بود بطانه امام نه هر کس و ناکس، بطانه‌ امام که مبانی امام را می‌‌دانند که مخالف فکر ابوحنیفه است در بحث سجود علی الارض می‌‌فهمند مراد امام این است که الجبهة الی الانف یعنی تا بینی، خود بینی نه، و‌ای ذلک اصبت به الارض دیگر تایید حرف ابوحنیفه نیست، نه، در خود جبهه هرکجا را روی زمین بگذاری کافی است که می‌‌شود نفی استیعاب.

[سؤال: … جواب:] اتفاقا شافعی می‌‌گفت واجب است. … آنی که ممکن است دیگر، ‌ناممکن را که نمی‌خواهند بگویند. شافعی که می‌‌گفت سجود بر جبهه و انف است و این واجب است چی می‌‌گفت؟ او که نمی‌گفت خودت را زجر بده آن فرورفتگی بینی‌ات را یک کاری بکن روی زمین قرار بگیرد، بطور متعارف می‌‌گفت، آن حالا و السجود علیه کله افضل اگر ابتدایش حرف ابوحنیفه باشد آن وقت انتهایش می‌‌شود تایید افضل بودن این‌که سجود هم بر جبهه باشد هم بر انف، او مشکلی ندارد فقط حرف این است که تایید ابوحنیفه نمی‌خواهد بکند که مخیری بین جبهه و انف.

روایت چهارم را هم بخوانیم، صحیحه زراره، وسائل جلد 5 صفحه 364: المریض کیف یسجد؟ فقال علی خمرة، خمره که در آن ترشی درست می‌‌کنید مراد نیست!!، خمره از سعف نخل می‌‌بافتند حالت حصیرمانند منتها قطعه کوچکی بود آن را می‌‌گذاشتند رویش سجده می‌‌کردند، سعف بافته شده خرما، بهم می‌‌بافتند آن سعف خرما را، أو علی مروحة، مروحه ظاهرا همین بادبزن‌هایی بود که داشتند از حصیر تهیه می‌‌کردند، این‌ها مهم نیست، در این‌ها استیعاب ممکن است، سومیش مهم است، أو علی سواک، یعنی مسواک را بگذارد مریض روی پیشانی‌اش کافی است، یرفعه الی هو افضل من الایماء فاسجدوا علی المروحة و علی السواک و علی العود.

آقای سیستانی فرمودند نگویید این مربوط به مریض است، خب مریض هستی باش اما دیگر نگفتند سواک بگذار، همان حصیری را بگذار که کل پیشانی‌ات را بپوشاند، دیگر معده‌ات درد می‌‌کند کمرت درد می‌‌کند خوابیده نماز می‌‌خوانی دیگر می‌‌توانی که یک حصیر بلندی را بگذاری روی کل پیشانی‌ات، پس معلوم می‌‌شود این مضطر نیست و لذا نمی‌شود بگوییم حکم مضطر را بیان کرد. از این جهت اشکال نکنید. فقط اشکال این است که آقای سیستانی می‌‌گویند بنا بر معنای مضیق جبهه خب شاید همان چوب مسواک هم موجب استیعاب عرفی بشود، هر چوب مسواک که باریک نیست، می‌‌رود مکه صد تا چوب مسواک را می‌‌خرد به دو ریال می‌‌آید تقسیم می‌‌کند بین کل فامیل!! این‌که نبود، ‌چوب‌های مسواکی بود قطور بود، آن‌ها را اگر می‌‌گذاشت روی آن بالای بینی‌اش کل آن معنای مضیق جبهه را چه بسا استیعاب می‌‌کرد.

[سؤال: … جواب:] شبهه‌اش این بود که بعضی‌ها فکر می‌‌کردند که روی بادبزن نباید سجده کرد یا مریض بادبزن را بگذارد روی پیشانی‌اش می‌‌گوید انما کره من کره السجود علی المروحة من اجل الاوثان التی تعبد من دون الله و انا لم نعبد غیر الله این کراهت سجود بر مروحه زمانی بود که مردم قریب العهد بودند به بت‌پرستی خواستند آن فکر بت‌پرستی از آن‌ها دور بشود ما که فکر بت‌پرستی نداریم و لذا سجود بر مروحه برای ما هیچ اشکالی ندارد.

آقای سیستانی بعد فرمودند ولی انصاف این است که دلالت این روایت را هم بپذیریم برای این‌که بالاخره چوب مسواک هم چی هم قطور باشد بالاخره گرد است، شما نمی‌روید که به اندازه قطر یک درخت تنومند بردارید روی او سجده کنید، بالاخره حالا یک مقدار قطورتر از بقیه چوب‌های مسواک است، اصلا چه جوری می‌‌خواهی با او مسواک بزنی، آن چوب قطور، دهانت زخم می‌‌شود، باید تناسبی داشته باشد با مسواک زدن او هم که گرد است و لذا عملا معنای مضیق جبهه را هم بگوییم استیعاب عرفی پیدا نمی‌کند. پس این هم انصاف این است که دلالتش خوب است.

[سؤال: … جواب:] عود به معنای چوب است، چوب ممکن است مسطح باشد، عود چوب‌هایی که با آن تبخیر می‌‌کنند نیست. حالا عود را چون شبهه این را دارد که چوب باشد چوب هم عریض باشد آن را ایشان مطرح نمی‌کند.

ممکن است شما بگویید با این همه روایت بیکار بوده ابن ادریس آمد ابداء احتمال کرد گفت استیعاب عرفی جبهه لازم است، ابن جنید بیکار بود؟ می‌‌گوییم: نه، حرف آن‌ها را هم بشنو یک طرفه قاضی نرو. آن‌ها می‌‌گویند صحیحه علی بن جعفر داریم: قال سألته عن المرأة تطول قصّتها، قصه یعنی آن موی جلوی سر، طولانی شده، فاذا سجدت وقع بعض جبهتها علی الارض و بعض یغطیها الشعر، موی زن می‌‌آید در پیشانی، نه این‌که پیشانی‌اش روی زمین قرار نمی‌گیرد، نه، بخشی از پیشانی‌اش روی زمین قرار می‌‌گیرد و بعض یغطیها الشعر هل یجوز ذلک؟ قال: لا حتی تضع جبهتها علی الارض. وسائل جلد 5 صفحه 363، این روایت می‌‌گوید جایز نیست. فوقش تعارض می‌‌کند با آن روایات قبلی تعارضا تساقطا مرجع چیست؟ اصل برائت است؟ ابدا، ظهور عام فوقانی ضع جبهتک علی الارض که قریب به مضمون است در روایات در استیعاب عرفی.

انصافا دلالت این روایت که حرفی ندارد، کاریش نمی‌شود کرد.

[سؤال: … جواب:] این روایت هم استیعاب طولی را می‌‌گوید هم استیعاب عرضی.

آقای خوئی فرموده جمع عرفی می‌‌کنیم، گفت هل یجوز ذلک؟ قال: لا، یعنی لایجوز، آن روایت زراره‌ای که می‌‌گفت‌ ایّ ذلک سقط علی الارض اجزأه نص است در عدم وجوب استیعاب عرفی وضع الجبهة علی الارض، این لایجوز ذلک ظاهر است در وجوب، خب نص در عدم وجوب قرینه می‌‌شود که از این ظاهر در وجوب رفع ید کنیم حملش کنیم بر استحباب، لایجوز ذلک که نص در وجوب استیعاب نیست، نص که نیست، ظهور است، قابل جمع عرفی است.

آقای حکیم هم در مستمسک در برخی از موارد این را دارند که لایجوز نص در حرمت نیست، ظاهر در حرمت است، قابل جمع عرفی است.

انصافا یک وقت می‌‌گویید نص نیست لایجوز در حرمت یا در مانحن‌فیه لایجوز ذلک نص نیست در وجوب استیعاب عرفی، ‌قبول داریم، یعنی اگر یک دلیل خاص بگوید اردت بذلک الکراهة الشدیدة نمی‌گوییم این چه طرز صحبت کردن است، می‌‌گویید جایز نیست طلبه اینقدر شوخی کند، جایز نیست طلبه اینقدر گعده کند، بعد می‌‌بینید واقعا شما پشت سر آن آقایی که نماز می‌‌خواندی خدا رحمت کند مرحوم آقا مصطفی امام گفته بودند که مصطفی! من هم گعده می‌‌کردم اما هیچ‌وقت بخاطر گعده درسم را تعطیل نمی‌کردم، مرحوم آقا مصطفی هم گفته بود آقاجون من هم هیچ‌وقت بخاطر درس گعده‌ام را تعطیل نکردم!! شما می‌‌گویید طلبه جایز نیست اینقدر گعده کند جایز نیست شوخی کند، بعد می‌‌گویی من مقصودم این است که خیلی نامناسب است نه این‌که واقعا حرام است، عیب ندارد، من نمی‌خواهم بگویم قابل توجیه نیست اما جمع عرفی، یک خطابی می‌‌گوید ایما سقط من ذلک علی الارض اجزأک یک خطاب می‌‌گوید لایجوز ذلک، ‌این را بده دست عرف، ‌عرف جمع می‌‌کند بین این‌ها؟ کمتر از این‌ها را در روایت آمد به عنوان اخبار علاجیه از امام سؤال کرد گفت چکار کنیم با این روایات؟ شما دست عرف بدهید این‌ها را که با هم جمع نمی‌کند با هم متعارض می‌‌بیند. و اگر تعارض کردند و تساقط کردند مرجع می‌‌شود آن عام فوقانی که اطلاقاتی که ظاهرش استیعاب عرفی است نص در استیعاب عرفی نیست مثل خود السجود علی سبعة اعظم الجبهة و الکفین ظاهر در این است که باید سجود علی الجبهة‌ باشد یعنی علی تمام الجبهة باشد.

تنها راه این است که یا از لو کان لبان استفاده کنیم، کما هو دأبنا، نگویید آن زمان‌ که همه روی زمین سجده می‌‌کردند و بطور متعارف استیعاب عرفی می‌‌شود، می‌‌گوییم فتوای فقها را ببینید، غیر از ابن جنید و ابن ادریس یکی پیدا کنید که گفته استیعاب عرفی لازم است، نگفتند. و لو کان لبان جایش همین است، ‌اگر واقعا واضح بود استیعاب که مشهور بین عامه هم نیست، و فقهای خاصه و امامیه هم که این را نمی‌گویند، اگر واجب بود لو کان لبان.

[سؤال: … جواب:] مثل ارعاف انف بین عوام چون روی زمین سجده می‌‌کردند انف‌شان هم روی زمین قرار می‌‌گرفت. اما فقها وقتی فتوای‌شان این است که همه می‌‌گویند استیعاب جبهه لازم نیست فقط ابن جنید و ابن ادریس مخالف هستند این لو کان لبان می‌‌فهماند که این واجب نیست اگر واجب بود واضح می‌‌شد مثل بقیه واجبات نماز.

هذا اولا. و ثانیا: برویم سراغ این‌که المجمع علیه بین اصحابک فیؤخذ به و یترک الشاذ النادر، شک دارید که این صحیحه علی بن جعفر شاذ نادر است؟ شاذ نادر است دیگر، هم فتویً شاذ نادر است هم روایةً. و لذا ترجیح با آن اخبار دیگر است که المجمع بین اصحابک فیؤخذ به و یترک الشاذ النادر الذی لیس بمشهور بین اصحابک فان المجمع علیه لاریب فیه، این مشهور است آن هم شاذ نادر، صحیحه علی بن جعفر شاذ نادر است.

و لذا به نظر ما فتوای مشهور به عدم وجوب استیعاب عرفی در جبهه درست است.

و الحمد لله رب العالمین.