جلسه 88-312
دوشنبه – 27/12/۹7
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه فی الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث راجع به این بود که لبس ذهب در نماز موجب بطلان نماز هست و حرام نفسی هم هست. تزین به ذهب به نظر مشهور که ما هم استظهار کردیم آن را حرام نفسی هست ولی دلیلی بر بطلان نماز در حال تزین به ذهب، ما نداریم.
رسیدیم به این مسأله که صاحب عروه فرموده که جایز است لبس سلاح محلّی به ذهب چه در نماز چه در غیر نماز. بعضی از شمشیرها هستند خودشان از طلا نیستند، محلی به ذهب هستند،تزیین شدند به ذهب، فرموده جایز است لبس سلاح محلی به ذهب. یک وجهش این است که لبس صدق نمی کند. صدق نمی کند هذا لبس الذهب. لبس السیف المحلی بالذهب اما صدق نمی کند لبس الذهب، طلاپوشیدن صدق نمی کند. شمشیری بست به خودش که عرب ها تعبیر به لبس سیف می کنند، اگر ببندد شمشیر را به خودش لبس سیف تعبیر می کنند و لکن لبس ذهب تعبیر نمی کنند و لو این سیف محلی به ذهب باشد.
علاوه روایات هم هست. صحیحه عبدالله بن سنان می گوید لیس بتحلیة السیف بأس بالذهب و الفضة. و این اطلاق مقامیش می گیرد که می شود سیف محلی به ذهب را با خودش انسان حمل بکند و لو موجب تزینش بشود. واقعا این شاه هایی که شمشیر محلی به ذهب به خودشان می بستند، برای تزین بود دیگه. که مردم را مرعوب می کردند یا مشعوف. بالاخره تزین بود عرفا. تزین صدق می کند ولی اطلاق مقامی این روایات می گوید لیس بتحلیة السیف بأس بالذهب و الفضة با اینکه عادتا موجب تزین هست ولی امام تجویز کرد تحلیه سیف به ذهب را و نفرمود به خودتان نبندید، معمولا سیف را می بستند به خودشان،دست که نمی گرفتند، آویزان می کردند به لباس هایشان. بله،از این روایت استفاده نمی شود که نماز در این حال جایز است، حکم وضعی نماز را استفاده نمی کنیم. حکم وضعی نماز را از همان وجه اول استفاده می کنیم که اصلا صدق نمی کند لبس الذهب و صلی فی الذهب.
جهت ششم این است که صاحب عروه فرموده زن ها که جایز است لبس ذهب بکنند. نماز در ذهب هم جایز است.
خب این خیلی واضح است؛ نیاز به گفتن نداشت. چون اصلا دلیل منع نداریم. لایلبس الرجل الذهب و لایصلی فیه؛ موضوع رجل است.
راجع به صبی ممیز بحث است که نمازش در انگشتر طلا مثلا صحیح است یا صحیح نیست؟ اما راجع به زن وجهی ندارد کسی شبهه کند.
اینکه نسبت دادند که صدوق شبهه کرده در نماز زن در ذهب، شبهه صدوق در نماز زن در حریر محض است نه در ذهب. معمولا زن ها طلا آویزان می کردند به خودشان و نماز می خواندند با آن ها. اصلا دلیل منع شاملش نمی شود. بر خلاف صبی ممیز که بحث است.
صبی ممیز گفته می شود که مشمول روایات هست. چرا؟ برای اینکه لایلبس الرجل الذهب، رجل عرفا در مقابل مرأة است نه در مقابل صبی.
بله، حدیث رفع القلم عن الصبی را مطرح می کنید که حرام نیست بر صبی لبس ذهب مثل اینکه تکالیف دیگر هم از صبی رفع شده است، آن بحث دیگری است. اما تمسک به حدیث رفع فقط حکم تکلیفی در حق این صبی را بر می دارد؛ حکم وضعی نماز او را در این انگشتر طلا که حل نمی کند. و لایصلی فیه. این یک اشکال.
اشکال دوم: اینکه دیگران بیایند انگشتر طلا مثلا به دست صبی غیر بالغ بکنند، او را که تجویز نمی کند چون رفع القلم می گوید قلم مؤاخذه،قلم کتابت سیئات از صبی برداشته شده. مشهور اینجور معنا می کنند. اما دیگران نمی توانند صبی را تشویق کنند به ارتکاب محرمات. به فرزندش می گوید پسرم! دروغ گفتن بر من حرام است بر تو که حرام نیست تو هنوز بالغ نشدی. خواهش می کنم تلفن که زدند بگو بابایم خانه نیست، فلان دروغ را بگو،هنوز دو سال مانده به سن بلوغت،نگران نباش. جایز است؟ برخی از بزرگان گفتند جایز نیست یا لااقل احتیاط واجب ترک آن است. از جمله این ها مرحوم نائینی است،مرحوم آقای بروجردی است، مرحوم آقای خوانساری و گلپایگانی است. گفتند احتیاط واجب این است که ولی صبی غیر بالغ انگشتر طلا، دستبند طلا، گردنبند طلا آویزان نکند به بدن فرزندش، او را امر نکند به پوشیدن طلاجات. حالا خود بچه پوشید لازم نیست منعش کند چون منکر نیست فعل صادر از صبی،نهیش واجب نیست اما دیگه وادارش نکن به ارتکاب این حرام.
به نظر ما اگر دلیل فقط حدیث رفع القلم بود اشکال آقایان وارد بود. ما اتفاقا ملتزمیم که صبی ممیز مانعی ندارد که مشمول خطابات باشد. بر صبی ممیز حرام باشد دروغ گفتن. رفع القلم اطلاق ندارد که قلم تکالیف را برداشتیم از صبی؛نه، قلم را برداشتیم شاید قلم کتابت سیئات باشد که نامه عملش در او نوشته نمی شود این گناه ها. اذا لم یبلغ الصبی کتبت علیه الحسنات فاذا بلغ کتبت علیه السیئات، بعد از بلوغ ملکین که نامه اعمال را می نویسند، آن ملکی که اعمال بد را می نویسد، بعد از بلوغ اعمال بد صبی را می نویسد. یعنی کنایه از این است که مؤاخذه خواهند کرد او را. قبل از بلوغش نامه عملش خالی از گناهان است. اما نه اینکه شارع در قانونش تحریم نکرده است بر صبی ممیز ظلم را، دروغ گفتن را، تهمت زدن را،غیبت کردن را. مقتضای اطلاقات این است که بر صبی هم این ها حرام است. بله، یک چیزهایی است نص خاص داریم که اذا بلغ وجبت علیه الصلاة،اذا بلغ وجب علیه الصیام، اذا بلغ وجب علیه الحج. اما تحریم ظلم چرا شامل صبی ممیز نشود؟
س: الان در قوانین کشوری کسانی که هیجده سال شان نشده مثلا یا شانزده سال شان نشده مشمول قانون نیستند یا مشمول مجازات نیستند؟ مشمول مجازات نیستند. اثر شمول قانون نسبت به آن ها این است که اولا یک عده ای وجدان این را دارند که خلاف قانون نکنند. و اثر دیگرش این است که دیگران اگر کمک بکنند در انجام کار خلاف قانون به این صبی ممیز، آن ها مؤاخذه خواهند شد.
پس راه حل در مقام این است بگوییم دلیل منع لبس ذهب اطلاق ندارد نه اینکه اطلاقش را قائل بشویم [اما] با حدیث رفع القلم تقیید بزنیم. واقعا هم موثقه عمار احراز نکردیم که لایلبس الرجل الذهب این رجل در مقابل جنس مرأة باشد؛ شاید مراد از رجل مذکر بالغ باشد. جاهای دیگر الغاء خصوصیت می کنند،لایظلم الرجل اخاه،خب رجل بودن چه خصوصیت دارد؟ صبی ممیز هم ظلم نکند. اما در لبس ذهب که یک حرام تعبدی است واقعا احتمال می دهیم رجل بودن خصوصیت داشته باشد. اصلا دلیل نداریم که اطلاقش شامل صبی ممیز بشود بگوید نباید طلا بپوشد.
هذا اولا. و ثانیا: روایات خاصه داشتیم. صحیحه ابی صباح کنانی بود،صحیحه داوود بن سرحان بود که سؤال کرد از تحلیه صبیان به ذهب، حضرت در جواب فرمود کان ابی یحلی ولده و نساءه بالذهب. و اینکه دأب امام این بوده، با کراهت هم نمی سازد.
ممکن است شما بفرمایید روایت مستطرفات سرائر در مقابلش هست که در روایت مستطرفات سرائر هست که سألته عن الرجل یحلی اهله بالذهب قال نعم النساء و الجواری فاما الغلمان فلا. این روایت می گوید که طلاجات به غلمان ندهید که بپوشند. غلمان هم گفته می شود قدرمتیقنش صبیان است.
نگویید خب حمل بر کراهت می کنیم به قرینه روایاتی که در صحیحه ابی صباح کنانی و صحیحه داوود بن سرحان بود چون جوابش این بود که صحیحه ابی الصباح و صحیحه داوود بن سرحان با کراهت هم نمی سازد. کان ابی یحلی ولده بالذهب،این با کراهت نمی سازد.
و لذا گفته می شود که این روایات با هم متعارض هستند.
جواب این است که اولا: سند این روایت که در مستطرفات سرائر نقل کرده ضعیف است چون ابن قولویه می گوید عن ابی بصیر، سندش به ابی بصیر کیست؟ سند مجهول است.
ثانیا: چرا نشود غلمان را حمل کرد بر بالغین؟ غلمان یعنی پسران، غلام یعنی پسر. پسر یعنی پسر بالغ؛ چه اشکال دارد؟ بله،به پیرمرد نمی گویند پسر. [به] یک کسی که کاملمرد است، [بگویند؟] آی پسر! آقا پسر!. پسر از زمان تولد تا عنفوان جوانی گفته می شود.
س: پس این هایی که تا آخر عمر ازدواج نکردند،به این ها می گویند پیر پسر؟ عرفی است این؟ پسر در مقابل افراد کاملسن یا افراد مسن اطلاق می شود. خب غلمان یعنی پسران. … چرا قدرمتیقنش صبیان باشد؟ پسران بگوییم مراد پسران بالغ است. چه وجهی دارد بگوییم قدرمتیقن غیر بالغین است؛ اطلاق دارد. با آن صبیانی که کان ابی یحلی ولده که در مورد صبیان هست، تخصیص می خورد.
عمده ضعف سند این روایت است. و لذا صحیحه ابی الصباح کنانی و صحیحه داوود بن سرحان صریح هستند در جواز تحلیه صبیان به ذهب بلکه صریح هستند در عدم کراهت آن چون می گوید دأب امام این بوده.
اما این دلیل نمی شود بگوییم نماز صبی ممیز در انگشتر طلا، دستبند طلا، گردنبند طلا صحیح است ولذا صاحب عروه گفته الاحوط که احتیاط واجب است عدم الصلاة فیه، احوط این است که صبی ممیز در هنگام نماز این انگشتر طلا را از دستش در بیاورد و نماز بخواند.
مرحوم آقای خوئی فرموده دلیل منع موثقه عمار است، موثقه عمار هم که موضوعش رجل است،لایلبس الرجل الذهب و لایصلی فیه. راجع به صبی که رجل صدق نمی کند ما دلیل بر مانعیت لبس ذهب در نماز نداریم. رجوع می کنیم به اصل برائت.
آقای سیستانی فرموده چه لزومی دارد رجوع کنید به اصل برائت از آن. طبق مبنای ما شرطیتت غیر ارکان، جزئیت غیر ارکان، مانعیت غیر ارکان، در طول تکالیف استقلالیه نبویه است. یعنی چه؟ یعنی مثلا قرائت در نماز جزء غیر رکنی است،پیامبر امر استقلالی کرد: اقرأ فی صلاتک. همین لبس ذهب، مانعه غیر رکنی است؛ انتزاع می شود از نهی استقلالی پیامبر که لاتلبس الذهب فی صلاتک. نهی استقلالی تکلیفی است. منتها نماز یک حکم جزائی دارد و آن این است که من صلی و خالف التکلیف الاستقلالی النبوی من دون عذر اعاد الصلاة. این حکم جزائی است. کسی که نماز بخواند،مخالفت کند با آن تکلیف استقلالی مجعول از طرف پیامبر،باید نمازش را اعاده کند. طبعا طبق این توجیه اگر اعاده نکند تارک الفریضة نیست، فقط این تکلیف عقوبتی وجبت الاعادة را عصیان کرده.
یک بیان دیگر ایشان که اقرب به واقع است این است که می گوید نماز مشروط به عدم مخالفت این تکالیف استقلالیه است من دون عذر. یعنی مولی گفته نمازی بخوان که با تکالیف استقالیه پیامبر به غیر ارکان عمدا مخالفت نکرده باشی. اگر نماز بخوانیم عمدا مخالفت کرده باشیم با این تکالیف استقلالیه نبویه، خب نماز ما باطل خواهد بود. ولی اگر عمدا مخالفت نکنیم با این تکالیف استقلالیه، معذور باشیم، مشکلی نداریم. یا اصلا تکلیف استقلالی نبوی شامل ما نشود، مثل صبی ممیز، خب صبی ممیز خطاب نبوی که لاتلبس الذهب از او رفع شد، رفع عنه القلم، این اصلا تکلیف استقلالی مرفوع است از صبی. خب وقتی مرفوع است دیگه اصلا نیاز به موضوع ندارد. من خالف التکلیف الاستقلالی النبوی فی الصلاة بلاعذر وجب علیه اعادة الصلاة، اصلا صبی می گوید من تکلیف استقلالی نبوی ندارم، تکلیف استقلالی نبوی شامل بالغین می شود،از صبی رفع شده،رفع القلم عن الصبی. دیگه چه نیازی داریم به اصل برائت؟ شک نداریم چون مانعیت در طول نهی استقلالی پیغمبر است از لبس ذهب و این نهی استقلالی طبق حدیث رفع،رفع شد از صبی.
به نظر ما این فرمایش دو ایراد دارد:
یک ایرادش را دیدیم خود آقای سیستانی در همین دوره اخیره اصول شان مطرح کردند. فرمودند انصافا این حرف هایی که ما زدیم (که در لباس مشکوک،قدیم ها در فقه این را بیان کرده بودند) در دوره اخیره در بحث تزاحم در بحث ترتب فرمودند انصافا این ها خلاف ظاهر است. ظاهر لایصلی الرجل فی الذهب ارشاد به مانعیت است. یعنی ارشاد به تقید صلات است به عدم لبس ذهب نه اینکه ناشی باشد از یک تکلیف نبوی. که انصافا مطلب درستی است.
و این مبنا که تکالیف استقلالیه نبویه این معنایش این است که کسی که نماز بخواند بدون عذر،چند تا تکلیف نبوی را ترک کند، بیشتر عقاب بشود تا آن کسی که یک تکلیف نبوی را ترک کند. نماز وقتی باطل شد،دیگه برای چی به این بگویند تو یک تکلیف نبوی را عصیان کردی یک عقاب،ولی آن آقا ده تا تکلیف نبوی را در نماز عصیان کرد،هم قرائت را ترک کرد،هم ذکر رکوع را ترک کرد،هم ذکر سجود را ترک کرد، هم تشهد را ترک کرد، او چند تا عقاب بشود،این خلاف مرتکز است. می گوید نماز من که باید اعاده بشود دیگه، چه فرق می کند؟ این اشکال به مبنای قدیم ایشان.
اما یک اشکال عامی هست، چه به ایشان چه به دیگران مثل آقای خوئی. و آن این است که آقا! ظاهر امر صبیان به صلات این است که نمازی بخواند شبیه نماز بالغین. مرو صبیانکم بالصلاة یعنی همین صلات معهوده. و الا صبی ممیز بیاید لخت نماز بخواند پیش پدر و مادرش، می گوید آقا پسر! این چه وضعی است؟ می گویند خود شما که گفتید رفع القلم عن الصبی، شما نگاه نکنید، بر من که تکلیفی نیست به ستر عورت. می گویند حالا تکلیف به ستر عورت، حالا می گویی ندارم (البته بنده قبول ندارم. بنده می گوید رفع القلم رفع مؤاخذه می کند و الا تکلیف ستر عورت شامل صبی ممیز هم می شود. ولی حالا مشهور می گویند صبی ممیز تکلیف ندارد) می گویند تکلیف به ستر عورت نداری اما وقتی می گویند نماز بخواند صبی ممیز یا پدرش امرش کند به صلات، نماز مثل آدم های حسابی را می گویند؛ آخه این چه نمازی است؟! مروا صبیانکم بالصلاة یعنی این؟! در مکان مغصوب نماز می خواند می گوید من نهی از تحریم غصب ندارم، با آب مغصوب هم وضوء می گیرد می گوید او را هم نهی از غصب ندارم،ستر عورت هم نمی کند می گوید من واجب نیست بر من ستر عورت، لبس ذهب که می کند،لبس حریر هم که می کند. آخه این شد آن نمازی که مروا صبیانکم بالصلاة؟! انصراف دارد این صلاتی که می گویند بچه ها بخوانند به آن ها امر کنید نماز بخواند به همان نماز معهوده که بالغین می خوانند.
اینکه آقای خوئی هم اینجا می گویند ما هم می گوییم لازم نیست صبی این انگشتر طلا را در بیاورد، چون صلات معهوده آنی است که اجزاء و شرائط نماز را داشته باشد،حالا این موانع را که ثابت نیست اصلا صبی لبس ذهب برایش مانعیت داشته باشد. نسبت به اجزاء و شرائطی که دلیل عام شاملش می شود،هم صبی را می گیرد هم غیر صبی را،باید صبی هم مراعات کند اما لبس ذهب دلیل مانعیتش که مختص به رجل بود.
خب آقا!خلاف ظاهر است این مطلبی که شما می گویید. ظاهر مروا صبیانکم بالصلاة یا اذا بلغ سبع سنین وجب علیه الصلاة که یعنی استحباب مؤکد این ظاهرش همان نمازی است که بالغین می خوانند. و لذا به قول صاحب عروه لااقل احتیاط واجب این است که صبی در حال نماز لبس ذهب نکند.
س: اگر صلات تمرینیه است که ما بحث نداریم. بحث ما در صلات مشروعه است که ظاهر ادله این است که صلات صبی صلات مشروعه است.
و این هم ثمره دارد. ثمره اش کجاست؟ صبی اول وقت نماز خواند با لبس ذهب، ساعت سه بالغ شد، آقای خوئی می گوید مجزی است نمازش؛ لازم نیست اعاده کند. ما می گوییم نه،مجزی نیست. ظاهر این مروا صبیانکم بالصلاة یا متی تجب الصلاة علی الصبی؟ قال اذا بلغ سبع سنین که استحباب مؤکد است آن صلات معهوده ای است که بالغین انجام می دهند. یا در صف جماعت صبی ممیز قرار می گیرد،همه کارهایش درست است فقط یک گردنبند طلا آویزان کرده به گردنش،در حوزه هم درس می خواند. می گویند نه در آن حوزه درست خواندنت نه این النگوی طلا و زنجیر طلا. می گوید رفع القلم عن الصبی، خود روایت هم گفت الرجل لایلبس الذهب، به ما که نگفتند. حرفی نیست،به عنوان اولی اشکال ندارد. ولی ظاهر این است که نمازت به کیفیت نماز بالغین باشد.
س: آن ها حتما نماز هم می خواندند؟ شاید صبی غیر ممیز بودند. شاید هم اگر صبی ممیز هم بودند موقع نماز به آن ها می گفتند انگشتر را در بیاورید از دست تان نماز بخوانید. … کدام اطلاق؟ حکم تکلیفی را دارد می گوید این روایات. در مقام بیان احکام نماز نیست این روایات؛ حکم تکلیفی را می گوید. خب یک سری از بچه ها هستند نماز نمی خوانند،غیر ممیز هستند. آن ها که نماز می خوانند،موقع نماز ممکن است به آن ها بگویند دربیاورید این انگشتر طلا را. … اطلاق مقامی هم ندارد این روایاتی که می گوید کان ابی یحلی ولده و نساءه بالذهب که در حال نماز هم این ولدش نماز می خواندند امام هم نمی فرمود این طلاجات را از دست تان دربیاورید. از کجا اطلاق مقامی شما درست می کنید. اطلاق مقامی فرع بر این است که در مقام بیان باشد.
اینی هم که آقای خوئی فرمود در مورد صبی رجوع می کنیم به برائت از مانعیت لبس ذهب در صلات. این یک مبنایی اصولی مهمی است که در مستحبات می شود از شرط مشکوک،مانعیت مشکوک،برائت جاری کرد؟ خب این الان صبی نماز در حقش مستحب است،نمی دانیم مشروط است به لبس ذهب یا لابشرط است، برائت از آن می شود برائت از اکثر در مستحبات. این محل بحث است. آقای خوئی قبول دارد. ولی بعضی ها قبول ندارند،قابل بحث است. ما هم بحث کردیم. یکی از کسانی که مخالف با آن است. می گوید این برائت چه اثری دارد؟ حالا این صبی برائت جاری می کند از مانعیت لبس ذهب،چه اثری دارد؟ احراز می کند امر به نماز لابشرط از لبس ذهب و عدم لبس ذهب را؟این را احراز می کند با اصل برائت؟ مگه اصل برائت اصل محرز است؟ مگه اصل برائت از وجوب صلات بشرط لا از لبس ذهب، تا چه برسد به صبی که می خواهد برائت جاری کند از استحباب صلات مشروط به عدم لبس ذهب، مگر اثبات می کند اطلاق امر به صلات را و اینکه این صلات ماموربه لابشرط است نسبت به لبس ذهب و عدم لبس ذهب؟
س: در واجبات ما برائت از وجوب اکثر جاری می کنیم برای نفی استحباب عقاب بر مخالفت امر به اکثر. اما در مستحبات برائت از استحباب اکثر چه اثری دارد؟ من که بر ترک اثر عقاب که نمی شوم چون که مستحب است علی ایّ حال. با این برائت هم که احراز امر به اقل لابشرط که نمی کنیم؛ اصل مثبت است. خب چه اثری دارد این برائت از استحباب اکثر؟ اثبات اقل لابشرط که نمی کند.
شما می خواهید احتیاط کامل بکنید در مستحبات، مراعات کن. این شرط مشکوک را بجا بیاور، این مانع مشکوک را ترک کن. اگر نمی خواهی احتیاط تام بکنی در مستحبات، احتیاط ناقص می کنی اشکال ندارد،نماز بخوان با عدم رعایت این شرط مشکوک یا مانع مشکوک. به رجاء اینکه انشاءالله این مستحب است. بهرحال شما باید قصد رجا بکنی چه برائت داشته باشی چه نداشته باشی. پس این برائت از استحباب اکثر چه اثری دارد؟ این یک اشکال قوی است که این را باید در اصول جواب بدهیم. فعلا به این بحث نمی پردازیم. اگر یک مناسبتی پیش آمد این بحث را دنبال می کنیم.
س: ما در مورد آن ثمره اتفاقا بعد از بلوغ صبی رجوع می کنیم به اطلاق اینکه بعد از بلوغ نماز بر او واجب است. اطلاقش می گوید باید نماز بخواند مگر نمازی که معلوم الصحة باشد. خب این نمازی که قبل از بلوغ خوانده با لبس ذهب،آیا این نماز هم مجزی است؟ اطلاق دلیل اذا بلغ الصبی وجبت علیه الصلاة نفی می کند اجزاء آن را؛می گوید بعد از بلوغ نماز بر تو واجب است. اگر نمازی که قبل از بلوغ خواندی معلوم الصحة است از ظاهر ادله استفاده کردیم که آن نماز مجزی است. خلافا لبعض الاعلام کصاحب المنتقی که می گوید مجزی است. ما می گوییم ظاهر ادله این است که نماز قبل از بلوغ مجزی است اگر اثناء وقت بالغ بشود اما به شرط اینکه آن نماز معلوم الصحة باشد. این صبی با اصل برائت از مانعیت لبس ذهب نماز خواند در انگشتر طلا،شک دارد در صحت این نماز. با آن اصل برائت که احراز صحت نکرد. اطلاق دلیل می گوید اذا بلغ وجب علیه الصلاة،بالغ شدی باید نماز بخوانی.
پس ما هم استظهارمان از دلیلی که نمازی که صبی مستحب است بخواند همان نماز است به کیفیتی که بالغین می خوانند. و لذا بالغین بدون لبس ذهب نماز می خوانند،صبی هم بدون لبس ذهب نماز می خوانند. هم در مثل جایی که صبی در اثناء وقت بالغ بشود ممکن است بگوییم اطلاق دلیل می گوید باید نماز بخواند، فقط قدرمتیقن از تخصیصش است جایی است که قبلا نماز صحیح خوانده باشد و این نماز خارج از قدرمتیقن است که با اصل برائت از مانعیت لبس ذهب خواند و با این اصل برائت احراز صحت این نماز نکرد.
این راجع به این بحث.
کلام واقع می شود در مسأله 21 انشاءالله فردا.