دانلود فایل صوتی usol 0353 001111
دانلود فایل متنی جلسه 084 - تاریخ 14001111

پخش صوت

usol 0353 001111

فهرست مطالب

فهرست مطالب

ادامه بررسی ماهیت عرفیه سجود – وضوء در مکان غصبی – نماز در مجلس معصیت – نماز زن خارج منزل بدون اذن شوهرش

جلسه 84- 353

دو‌شنبه – 1400/11/11

أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

به نظر ما هیچ‌یک از افعال صلاتی متحد با غصب نیست حتی سجود به شرط این‌که آن مکانی که بر آن سجده می‌‌کنیم بطور مباشر، یعنی فرش و مهر غصبی نباشد. غیر از سجود بزرگانی مثل مرحوم آقای خوئی هم فرمودند بقیه افعال صلاتی مصداق غصب نیستند، ‌هوی الی الرکوع مصداق غصب است ولی فعل صلاتی نیست، مقدمه رکوع است، قیام بعد از رکوع فعل صلاتی است اما رفع الرأس عن القیام مقدمه این قیام نیست، آنی که واجب است قیام من الرکوع است و لکن رفع الرأس من الرکوع الی القیام این حرکت مقدمه فعل صلاتی است نه خود فعل صلاتی، ‌فعل صلاتی همان قیام بعد الرکوع است، و رکوع یک هیئتی است در بدن مصلی و متحد با غصب نیست.

اما سجود، مرحوم آقای خوئی فرمودند متحد با غصب است بناء بر این‌که سجود متقوم باشد به القاء ثقل و اعتماد علی الارض و استظهارشان هم همین است که سجود متقوم است به القاء ثقل و اعتماد علی الارض، ‌مجرد مماسه بر زمین در صدق سجود کافی نیست. و لذا مرحوم آقای خوئی فرمودند اگر نمازی باشد که سجود عرفی ندارد مثل نماز میت یا نماز مشتمل بر سجود ایمایی، ‌این نماز در مکان غصبی صحیح است.

ما به نظرمان اولا سجود متضمن القاء ثقل نیست، عرفا مجرد مماسه در صدق سجود کافی است. مثال زدیم می‌‌گفتیم با طناب یا با زنجیر به سقف بسته شده و با فشار، ‌خودش را می‌‌آورد روی زمین بدون این‌که فشار بیاورد، بدنش با این مهر که مباح است یا این فرش که مباح است تماس می‌‌گیرد، بدون این‌که القاء ثقل بر زمین باشد، ‌عرفا این سجود است و این عرفا متحد با غصب نیست چون تماسش با مهر است که غصبی نیست تماسش با فرش است که غصبی نیست.

مرحوم استاد در اصول دروس فی مسائل علم الاصول جلد 2 صفحه 193 فرمودند ان فی اعتبار الاعتماد علی الارض فی حال السجود تامل فعلیه یبتنی جواز الصلاة فی الطائرة‌ فی الجو.

ما این را نفهمیدیم که این‌که در هواپیما می‌‌شود نماز خواند چه ارتباطی دارد به این‌که سجود متقوم به اعتماد علی الارض نیست. مراد از اعتماد علی الارض که کره ارضیه نیست، آنی که مقوم سجود است القاء ثقل است بر آن مکانی که در آن مکان سجود است، حال هواپیما است کشتی است، کره ماه است، ‌فرق نمی‌کند. السجود علی الارض یعنی السجود علی ما یصح السجود علیه، یعنی مهری که انتخاب می‌‌کنید یا از اجزاء زمین باشد خاک باشد سنگ باشد یا از چیزهایی باشد که از زمین روییده است، ملبوس و مأکول هم نیست، معنای السجود علی الارض حتی اگر به معنای القاء ثقل باشد این نیست که ما القاء ثقل بکنیم بر کره ارضیه که بگویید بنابراین نماز در هواپیما متضمن القاء ثقل علی الکرة‌الارضیة نیست. پس حتی این‌طور که شما معنا می‌‌کنید سجود به معنای تماس هم باشد مشکل می‌‌شود چون ما تماس به کره ارضیه نداریم در هواپیما. فرقی نمی‌کند، ‌سجود تماس مع الارض باشد یا القاء الثقل علی الارض، ربطی ندارد به بحث نماز خواندن در هواپیما.

بنابراین عرض ما این است که اولا: سجود متقوم به القاء ثقل نیست و اگر هم شک بکنیم برائت جاری می‌‌کنیم از لزوم القاء ثقل. مگر این‌که کسی بگوید سجود یک مفهوم عرفی است، شارع در آن تدخلی ندارد، و شارع اعرف نیست به حال این معنای عرفی از ما، امر کرده است به ما یصدق علیه السجود عرفا و شک بکنیم در این‌که آیا سجود عرفی متقوم است به القاء ثقل می‌‌شود شک در امتثال و مجرای قاعده اشتغال می‌‌شود. اما این نظر مشهور نیست، بر فرض در مفهوم سجود شک کنیم که متقوم به القاء ثقل است این شبهه مفهومیه سجود است و به نظر بزرگان مجرای برائت است.

علاوه بر این‌که بر فرض مجرای قاعده اشتغال باشد اگر شک کنیم در قوام سجود عرفی به القاء الثقل، ما برائت جاری می‌‌کنیم از شرطیت اباحه مکان، القاء ثقل می‌‌کنیم از باب قاعده اشتغال ولی اگر القاء ثقل فی علم الله متقوم باشد سجود به آن، قائل به امتناع اجتماع امر و نهی می‌‌گوید دیگر این سجود نمی‌تواند مطلق باشد باید مشروط باشد به اباحه مکان ولی اگر فی علم الله سجود متقوم به القاء ثقل نباشد در صدق عرفی آن، پس ترکیبش با القاء ثقل ترکیب انضمامی است و دیگر مشروط به اباحه مکان نخواهد بود، ‌دیگر این‌که مشکل ندارد بیاییم برائت از شرطیت اباحه مکان جاری کنیم در این سجود.

پس اگر ما شک هم بکنیم که سجود متقوم است به القاء‌ الثقل می‌‌توانیم با برائت از شرطیت اباحه مکان مشکل را حل کنیم.

ثانیا: بر فرض سجود متقوم باشد به القاء ثقل و اعتماد علی الارض، اما عرض کردیم: اگر آنی که مباشریا روی آن قرار می‌‌گیریم غصبی نباشد صرف القاء ثقل بر مغصوب تصرف در مال غیر نیست. طبقه دوم خانه‌ای را ما اجازه گرفتیم از همه ورثه، نشستیم، اما طبقه اول را ورثه با هم دعوی دارند، برادر آمده نشسته بر خلاف اذن سایر برادرها، طبقه اول غصبی است، من که در طبقه دوم زندگی می‌‌کنم درست است که القاء ثقل می‌‌کنم بر این دیوارهای طبقه اول چون سقف طبقه دوم بر دیوارهای طبقه اول بناء‌ شده است اما هیچ‌ عرفی نمی‌گوید تو داری تصرف می‌‌کنی در مال غیر. همان مثالی را که ما دیروز عرض می‌‌کردیم که سنگی که این منزل را با آن ساختند، کف‌سازی کردند، ‌غصبی باشد اما روی فرش قدم بگذاریم عرف نمی‌گوید شما تصرف می‌‌کنی در مال غیر، ‌ما روی فرش راه می‌‌رویم، ‌بله اگر روی سنگ راه می‌‌رفتیم حرفی نبود.

این‌که نقض بشود به ما که اگر یک منبری غصبی بود روی آن فرش بیندازند شخصی روی آن فرش بالا برود عرف می‌‌گوید شما تصرف کردی در این منبر، حالا این یک بحث دیگری است که برخی از انتفاع‌ها را ممکن است کسی بگوید عرفا تصرف است مثل این‌که خیمه غصبی بزنند ولی مکان، مباح است، کسی داخل این خیمه غصبی بشود بحث است که آیا این حرام هست یا حلال، برخی مثل مرحوم آقای داماد و مرحوم آقای تبریزی فرمودند اگر شما خودتان خیمه را غصب کردید بعد می‌‌روید داخل آن می‌‌نشینید، این انتفاع مصداق حرام هست، حالا یا عرفا تصرف است یا انتفاعی است که اطلاق دلیل و ارتکاز عقلاء آن را تحریم می‌‌کند، اما اگر مهمانی دعوت کنید او بیاید در این خیمه، او که غاصب نیست، او کار حرامی نکرده است. برخی مثل صاحب عروه می‌‌گویند نخیر، ‌او هم کار حرام کرده است، تصرف در خیمه به همین است که وارد خیمه غصبی بشوید، این یک نوع تصرف است در مال غیر. این بحثش در جای خودش است. برخی از انتفاع‌ها ممکن است عرفا تصرف تلقی بشود در مال مغصوب یا انتفاع هم باشد برخی از انتفاع‌ها ممکن است طبق ارتکاز عقلاء حرام باشد که برخی مثل آقای داماد و آقای تبریزی در جایی که خود شخص غاصب خیمه است و می‌‌خواهد داخل خیمه بشود از آن استفاده بکند مطرح کردند، ولی این بیان شامل کسی که روی این فرش‌ها می‌‌رود که زیر این فرش موزاییک غصبی است نمی‌شود، او از آن موزاییک انتفاع نمی‌برد عرفا، یا زیر موزاییک سیمان غصبی است، من زیرم تصرف کرد در این سیمان یا انتفاع برد از این سیمان، و بر فرض انتفاع باشد ترکیبش با این سجود ترکیب اتحادی نیست. و لذا خود آقای داماد می‌‌فرمود در این خیمه غصبی نماز خواندن و لو مصداق انتفاع محرم است برای کسی که خیمه را غصب کرده است و در این مکان مباح خیمه غصبی را برپا کرده است و لو آن شخص غاصب می‌آید در این خیمه نماز می‌‌خواند انتفاعش از این خیمه حرام است اما اتحاد وجودی ندارد با افعال صلاتی.

[سؤال: … جواب:] کونش تحت هذه الخیمة انتفاع است. کون تحت هذه الخیمة با سجود علی هذا الارض المباح چون زمین مباح است این ترکیب اتحادی ندارند.

و لذا به نظر ما نماز در مکان مغصوب اگر فرش مباح باشد، مهر مباح باشد ترکیبش با غصب ترکیب انضمامی است و مشکلی از نظر ما ندارد.

فرع دیگر: وضوء در مکان غصبی

این راجع به این فرع. و البته فروع دیگری هم هست در بحث اجتماع امر و نهی در فقه زیاد محل ابتلاء است. مثلا وضوء در مکان غصبی، که مرحوم آقای خوئی در اصول فرمودند مسحش مصداق غصب است بر خلاف غسل، غسل وصول ماء الی البشرة است، او مصداق غصب نیست، ‌اما مسحش متقوم است به امرار الید که امرار الید یعنی تحریک الید فی هذا الفضا علی الرأس علی الرجلین، ‌این مصداق غصب است. در فقه متاثر از این فرمایش مرحوم نائینی استادش در هوی الی الرکوع شده و لو در آن‌جا به استادش ایراد گرفت اما من حیث لایلتفت در مسح شبیه همان را بیان کرد، گفت مسح عبارت است از مسح الرأس بالید منتها این مسح متعاقب که شد مسح ابتدایی است مسح وسط سر، مسح انتهای سر، ‌این‌ها که متعاقب با هم برگزار شد عرف به این می‌‌گوید مسح اما آنی که واجب است مسح‌ها است، مسح ابتداء سر، مسح وسط سر، مسح انتهاء سر، ولی این‌ها که مصداق غصب نیستند.

انصافا این بیان، بیان عرفی نیست. ولی بهرحال ایشان در فقه فرموده نه وضوء مصداق غصب است غسل هم که فقها و اصولا فرمود مصداق غصب نیست، هر چند در مقام فتوی، فتوی به صحت وضوء و غسل در مکان غصبی نمی‌دهند احتیاط می‌‌کنند، بر خلاف آقای سیستانی که فتوی به صحت می‌‌دهد. فرمودند آقای خوئی: اگر مندوحه نباشد درست نمی‌کنیم این وضوء و این غسل شما را فقط در فرض مندوحه ما می‌‌گوییم در بحث استدلالی‌مان گفتیم وضوء شما در مکان غصبی صحیح است غسل شما در مکان غصبی صحیح است، اما اگر مندوحه نباشد فقط یک جا می‌‌توانید غسل کنید آن هم مکان مغصوب است، آبش مباح است، مکان مغصوب است شما مامور به تیمم هستید، غسل‌تان باطل است.

می‌گوییم: اولا: طبق مبنای شما نباید فرق کند مندوحه و عدم مندوحه. چرا؟ برای این‌که در این فرض عدم مندوحه باید ببینیم امر ترتبی به این غسل ممکن است یا ممکن نیست. اگر ممکن است امر ترتبی در موارد عدم مندوحه به این غسل، چه فرق می‌‌کند، امر ترتبی به این غسل پیدا می‌‌کنیم. اگر ممکن نیست پس در موردی که مندوحه هم داریم ترخیص ترتبی ممکن نیست، چون فرق نمی‌کند، شمایی که اطلاق امر را متقوم می‌‌دانید به ترخیص در تطبیق و معتقدید آن نماز در اول وقت که مبتلا به مزاحم آخری است مثل وجوب ازاله نجاست از مسجد با ترخیص در تطبیق ترتبی درست می‌‌شود، اگر ازاله نمی‌کنی می‌‌توانی نماز بخوانی، پس شما اطلاق امر را هم متقوم به ترخیص ترتبی در تطبیق می‌‌دانید در جایی که آن واجب مبتلا است به تزاحم با یک حرام. پس در فرض مندوحه ترخیص ترتبی می‌‌خواهیم، در فرض عدم مندوحه امر ترتبی می‌‌خواهیم.

شما امر ترتبی را در این مثال غسل محال می‌‌دانید. چرا؟ برای این‌که می‌‌گویید علت تامه این غسل در مکان مغصوب حرام است، معلولش هم حرام است، علت تامه این غسل رساندن آب هست به بدن، شما دوش را باز می‌‌کنید آب مباح را که خودتان پر کردید در تانکر، تحریک می‌‌کنید می‌آید به سمت بدن شما، این تحریک مستند به شماست و این غصب است، آن مکان مغصوب است، جمیع تصرفات در این مکان حرام است، یکی تحریک این آب است به سمت بدن شما. شارع اگر بگوید این تحریک را اگر ایجاد می‌‌کنی غسل کن طلب الحاصل است چون این تحریک اگر ایجاد بشود من زیر دوش هستم دوش را که باز می‌‌کنم این تحریک تا به بدن من برسد مصداق حرام است اگر این ایجاد بشود یعنی غسل ایجاد می‌‌شود، علت تامه غسل است، این امر ترتبی محال است، امر ترتبی به معلول مشروطا به وجود علت تامه آن محال است، چون وجود علت تامه یعنی وجود معلول، اذا اوجدت العلة التامة فاوجد المعلول طلب الحاصل است. و لذا آقای خوئی می‌‌گوید این طلب الحاصل است که بگوید اگر ‌شما که زیر دوش هستید این آب را تحریک می‌‌کنید به سمت شما برسد اگر این کار را کردید پس غسل کنید، خب اگر این کار را کردیم که لاینفک عنه وصول الماء ‌الی البشرة‌ امر به وصول ماء الی البشرة می‌‌شود طلب الحاصل. اگر این‌جور است در مواردی هم که مندوحه است ترخیص در وصول الماء‌ الی البشرة‌ فی هذا المکان ترخیص حاصل می‌‌شود چون ترخیص مشروط است به تحقق این حرام.

ما ظاهرا در گذشته این‌جور جواب می‌‌دادیم که امر ترتبی ممکن است چون علت تامه غسل تحریک آب به سمت بدن نیست، یک جزء دیگری هم دارد علت تامه و آن بقاء بدن هست زیر دوش و این‌که مانعی هم نباشد در بدن. اگر من یک چسبی بچسبانم اصلا لباسی بپوشم که مانع از وصول آب به بدن باشد بدن شسته نمی‌شود هر چند دوش را باز کنم.

ولی این به نظر ما درست نیست. آخرین جزء علت تامه عرفا، او مهم است. ما مثال می‌‌زدیم می‌‌گفتیم شما تیر که می‌‌زنید به سمت این صندلی مثلا، برای این‌که این صندلی تیر به او اصابت کند دو چیز باید باشد، یکی این‌که این صندلی روبروی شما باشد دوم این‌که تیر بزنید به طرف آن، اگر این صندلی روبرو نباشد تیر به این صندلی بزنید این صندلی تیر نمی‌خورد. ولکن فرض این است که این صندلی در این مکان بود آخرین کاری که شما کردید این است که به سمت او تیر زدید، این تیر زدن جزء اخیر علت تامه است، درست است اگر آن صندلی آن‌جا نبود، صندلی تیر نمی‌خورد ولی صندلی قبل از این‌که شما تیر بزنید آن‌جا بود و لذا آنی که صندلی را این‌جا گذاشت ضامن نیست شما که تیر زدید به این سمت ضامن هستید، شما باید پول این صندلی را بدهید که با این تیری که زدید صندلی را از بین بردید.

و لذا آنی که چند روز پیش می‌‌گفتیم که تحریک ثوب مغصوب علت تامه‌اش هوی الی الرکوع نیست، ما این را در فقه اشکال کردیم گفتیم نه، این‌که ما بگوییم تحریک ثوب مغصوب معلول این است که ما این ثوب را ابقاء کنیم بر بدن‌مان، و هوی الی الرکوع کنیم، چند روز پیش این‌جور می‌‌گفتیم، می‌‌گفتیم پس هوی الی الرکوع علت ناقصه تحریک ثوب مغصوب است، ما این را در فقه جواب دادیم، فراموش کرده بودیم، در فقه گفتیم کسی که ثوب مغصوب را می‌‌پوشد و ابقاء‌ می‌‌کند بر بدنش آخرین کاری که می‌‌کند که سبب تحریک این ثوب مغصوب می‌‌شود همین هوی الی الرکوع است، پس مستند است تحریک ثوب مغصوب اگر مصداق غصب محرم باشد به همین هوی الی الرکوع. این‌جا هم همین را می‌‌گوییم. می‌‌گوییم: ما فرض این است که بدن‌مان هیچ مانعی ندارد برای وصول آب و زیر دوش قرار گرفتیم، ‌آخرین کاری که می‌‌کنیم این است که دوش را باز کردیم ریخت به سرمان، پس عرفا آخرین جزء علت تامه وصول آب به بدن ما همین جریان الماء هست از بالا به پایین. این جریان الماء با توجه به این‌که فعل شماست، ‌فعل تسبیبی شماست یعنی غصب یعنی حرام. و لذا قبول می‌‌کنیم از آقای خوئی که علت تامه این وصول الماء الی البشرة اجراء الماء است من فوق و این علت تامه حرام هست.

اما جواب‌های دیگری ما داریم: یک جواب و لو آقای خوئی قبول نکرد گفتیم غسل جنابت اعم است از شستن بدن، اگر می‌‌گفت اذا اجریت الماء من فوق فاغسل جسدک این می‌‌شد طلب الحاصل، اما گفته فاغتسل من الجنابة، هر غسل جسدی که غسل جنابت نیست، غسل جنابت غسل جسد خاص است. که البته آقای خوئی این را قبول نکرد آقای خوئی گفت اغتسل من الجنابة‌ یعنی غسل جسدک و لیکن بقصد غسل الجنابة. ولی ما می‌‌گوییم ظاهر اغتسل من الجنابة امر به غسل خاصی است و این طلب الحاصل نیست چون من می‌‌توانم این غسل خاص را ایجاد نکنم شستن بدون قصد غسل جنابت را ایجاد کنم، اما من خودم بخاطر خدا ایجاد می‌‌کنم این غسل خاص را که غسل الجنابة است.

وجه دیگر هم برای این‌که مشکل طلب الحاصل حل بشود این است که بگوییم امر به این غسل مترتب است بر ایجاد جامع غصب نه خصوص این غصب خاص. اگر تو در این مکان مغصوب غصب را ایجاد می‌‌کنی، حالا می‌‌توانی تحریک کنی آب را مثلا ولی زیرش نباشی، باز کنی دوش را همین‌جور روی زمین آب بیاید، می‌‌توانی این آب را باز کنی خودت زیرش باشی شارع می‌‌گوید اگر این غصب را ایجاد می‌‌کنی، این جامع غصب را ایجاد می‌‌کنی پس غسل بکن، ‌این جامع غصب ممکن است در ضمن فرد آخری موجود بشود، اما شما که این جامع غصب را ایجاد می‌‌کنی بی‌زحمت جوری ایجاد کن که غسل جنابت موجود بشود، این‌که طلب الحاصل نیست. مخصوصا که اگر عرف فرد را متعدد نبیند مثل همین مثال باز کردن دوش حالا شما زیرش باشی یا نباشی عرفا یک فرد از باز کردن دوش است، اگر این حرام را ایجاد می‌‌کنی و این حرام را هم ایجاد می‌‌کنی که خودت هم رفتی زیر این جایی که دوش واقع است، اگر این جامع غصب را ایجاد می‌‌کنی جامع غصب ملازم نیست با تحقق غسل جنابت. نه این فرد خاص را که آقای خوئی با دقت عقلی این را یک فرد می‌‌داند برای غصب و می‌‌گوید این هم حرام است، این باز کردن آب از بالا به پایین در این حالی که شما زیر دوش هستید، این غصب محرم است شارع اگر بگوید این غصب را ایجاد می‌‌کنی غسل کن این طلب الحاصل است این‌ها لزومی ندارد.

خلاصه عرض ما این است که آقای خوئی اولا با این اشکالی که کرد نباید فرق بگذارد بین مندوحه و عدم المندوحه چون در فرض مندوحه هم آن ترخیص در تطبیقش باید با ترتب درست بشود به نظر ایشان، و وقتی شما در ترتب در این‌جا اشکال می‌‌کنید می‌‌گوید موجب طلب الحاصل می‌‌شود در ترخیص در ترتبی هم موجب ترخیص در طلب الحاصل می‌‌شود. و ثانیا:‌ ما در اطلاق که نیاز نداریم به ترتب کما بیناه مرارا، ‌در مواردی هم که مندوحه نیست به یک نحوی می‌‌توانیم ترتب را درست کنیم و آن عبارت بود از این‌که ما یا بگوییم واجب طبیعی شستن بدن نیست، به قول ایشان یک مرکب ارتباطی است، شستن بدن همراه با نیت غسل و این اشکال ندارد، این مرکب را که امر دارد امرش را مترتب کنیم بر تحقق این حرام. و می‌‌توانیم هم وجوب غسل را مترتب کنیم بر تحقق جامع غصب. اگر جامع غصب را ایجاد می‌‌کنیم، اگر بالاخره در این مکان مغصوب جامع غصب را ایجاد می‌‌کنی بیا غسل بکن.

البته مرحوم‌ آقای خوئی به این مطالب ملتفت است و این‌ها را قبول نکرده، جامع غصب را می‌‌گوید درست نیست چون انحلالی است حرمت غصب این فرد از غصب هم که علت تامه واجب است این هم حرام است، می‌‌گوییم بله این هم حرام است اما شرط امر ترتبی ایجاد این فرد نیست ایجاد جامع بین این فرد و فردهای دیگر از غصب است، چون جامع غصب در این‌جا سنخ واحد هستند عرفی است شارع بگوید اگر ایجاد می‌‌کنی جامع غصب را پس غسل بکن، چون افرادش از سنخ واحد هستند مخصوصا که اگر با این بیانی که ما عرض کردیم یک فرد واحد عرفی هم بشوند، حالاتش مختلف بشود، به نظر ما هیچ مشکلی پیدا نمی‌شود.

فرع دیگر: نماز در مجلس معصیت

فروع دیگری هم هست در بحث اجتماع امر و نهی، ‌مثلا نماز در جایی که مجلس گناه است، بودن در مجلس گناه به نظر مشهور حرام است، آقای سیستانی هم احتیاط می‌‌کنند، حالا دلیلش چیست، روایت عبدالله بن صالح می‌‌گوید لاینبغی للمؤمن ان یجلس مجلسا یعصی الله فیه و لایقدر علی تغییره منتها ضعف سند دارد بخاطر جهالت عبدالله بن صالح. روایات دیگر هم داریم معتبره الاعلی بن اعین من کان یومن بالله و الیوم الآخر فلایجلس مجلسا ینتقص فیه امام او یعاب فیه مؤمن. صحیحه عبدالرحمن الحجاج من قعد عند سباب اولیاء الله فقد عصی الله تعالی. ولی این‌ها در موارد خاصی هست، الغاء خصوصیت مشکل است. مجلس یعاب فیه مؤمن، ینتقص فی امام، من قعد عند سباب اولیاء الله. ولی فقهاء مشهورشان الغاء خصوصیت کردند و لذا گفتند در مجلسی که سازوآواز می‌‌زنند نماز خواندن باطل است. در رسال‌های قدیمی این‌جوری بود. حالا اگر تلویزیون سازوآواز بزند اگر دیگران دارند گوش می‌‌دهند و معصیت می‌‌کنند، می‌‌شود مصداق این‌که این مجلس معصیت است و اگر خودت باز کردی و گوش می‌‌دهی ممکن است این‌جا صدق نکند مجلسی که یعصی الله فیه، خودت هم منشأ خیر هستی هم منشأ شر، ‌هم نماز می‌‌خوانی هم استماع می‌‌کنی این آوازهای لهوی را.

ما به نظرمان این‌جا ترکیب اتحادی نیست. کون فی هذا المکان حرام است، اما افعال صلاتی مصداق کون فی هذا المکان نیست، همان سجودش مصداق تصرف در این مکان است، ‌تصرف در این مکان‌ که مشهور می‌‌گویند سجود مصداق تصرف است با حضور در این مکان ترکیبش انضمامی است آنی که حرام است حضور در این مکان است، و با بودن در این مکان حضور محقق شده. خود این افعال صلاتی مصداق حضور در این مکان نیست ملازم است با حضور در این مکان. آنی که حرام است حضور در این مکان است، رکوع شما لیس مصداقا للحضور فی هذا المکان بل ملازم له، ‌سجود شما لیس مصداقا للحضور فی هذا المکان بل ملازم له. و لذا خیال‌تان راحت، در مجلس معصیت نمی‌گوییم شرکت کنید!! ولی شرکت کردید نمازتان صحیح است.

[سؤال: … جواب:] حالا اگر ترکیب اتحادی باشد می‌‌شود مثل وضوء با آب مغصوب. ترکیب انضمامی اگر بود می‌‌شد مثل وضوء در مکان مغصوب یا غسل در مکان مغصوب. در ترکیب اتحادی این فعل حرام عالما عامدا و جاهلا مقصرا مقرب نیست.

فرع دیگر: نماز زن خارج منزل بدون اذن شوهر

مورد دیگر هم نماز زن هست در خارج منزل بدون اذن شوهرش. شوهر می‌‌گوید حق نداری بروی مسجد خانم می‌‌گوید بیخود کردی، ‌من از اول بلوغ مسجدم ترک نشده، حالا هم می‌‌روم می‌‌رود مسجد نماز می‌‌خواند این نمازش صحیح است یا نه؟ آقای خوئی در بحث طواف فرموده طوافش اگر بدون اذن شوهر از منزل بیاید بیرون و محرم بشود به حج یا عمره در جایی که واجب نیست حج، این طوافش مصداق حرام است، مصداق کون خارج البیت بدون اذن الزوج است و این مصداق حرام است و این طواف باطل است این بیان در نماز هم می‌آید. و این چیز عجیبی است. حالا بدبخت دعوا دارد با شوهرش، زن آمده خانه پدر و مادرش فوقش ناشزه کرده بد کرده، چرا دعوا کردی با شوهرت، تو که بودنت در خانه شوهرت حرجی نبود چرا آمدی، ولی دیگه نمازهایش را چرا باطل بکنیم؟ ترکیب اتحادی نیست آقا، آنی که حرام است کون الزوجة‌ خارج البیت است، این ترکیبش اتحادی نیست با این نماز، تصرف در این مکان ‌که مصداق کون الزوجة‌ خارج البیت نیست. و لذا به نظر ما این‌ها ترکیب‌شان انضمامی است و مشکلی به وجود نمی‌آید.

کلام واقع می‌‌شود در بحث بعد. دو دلیلی که صاحب کفایه بر جواز اجتماع امر و نهی ذکر می‌‌کند و جواب می‌‌دهد، ان‌شاءالله او را بررسی می‌‌کنیم.

و الحمد لله رب العالمین.