ادامه بحث از تفصیل محقق نائینی در تعدد عنوان بین عناوین اشتقاقیه و مبدئیه
جلسه 72- 341
چهارشنبه – 1400/10/22
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث راجع به فرمایش مرحوم نائینی بود که تفصیل داد در تعدد عنوان بین عناوین اشتقاقیه و عناوین مبدئیه. در عناوین اشتقاقیه مثل اسم فاعل صفت مشبهه فرمود اینها موجب تعدد معنون نمیشوند، عالم عادل تعدد عنوان است ولی عنوان اشتقاقی است، هر دو منطبق هستند بر یک ذات که هم متصف است به وصف عدالت هم متصف است به وصف علم. یا عالم و فاسق. بنابراین اکرم عالما با لاتکرم الفاسق اجتماع امر و نهیش جایز نیست چون دو عنوان اشتقاقی هستند عالم و فاسق، معنونشان واحد است. اما در عناوین مبدئیه که مصادر عناوین اشتقاقیه هستند مثل علم، عدالت، صلات، غصب، اینها تعددشان کاشف از تعدد معنون است.
حالا چه جور شده همین مرحوم نائینی در مثال وضوء و غصب ادعاء میکند ترکیب، اتحادی است و هیچکس نباید اینجا قائل به جواز اجتماع امر و نهی بشود. مگر وضوء و غصب مصدر نیستند؟ از عناوین مبدئیه نیستند؟ مثل صلات و غصب، چه فرق میکند؟ چطور شد که صلات و غصب چون عناوین مبدئیه هستند کاشف از تعدد عنوان از تعدد معنون در خارج یعنی کاشف است که در خارج دو وجود داریم و لو متلاصق به هم، یک وجود، وجود صلات است که امر به آن تعلق گرفته یک وجود، وجود غصبا است که نهی به آن تعلق گرفته، همین بیان در وضوء و غصب میآمد چرا ایشان آنجا را فرمود چون معنون واحد است و لذا کسی نباید توهم کند جواز اجتماع امر و نهی را در مثال وضوء و غصب.
[سؤال: … جواب:] فرقی نمیکند. وضوء غسل الوجه است علی نحو خاص، یعنی مصدر است، عنوان اشتقاقی نیست، غصب هم مصدر است باید ایشان در آنجا هم قائل به تعدد معنون میشد، میگفت در خارج ما دو وجود داریم متلاصق به یکدیگر نه یک وجود که معنون است به این دو عنوان.
مرحوم آقای خوئی یک اشکال بسیار مناسب و بجایی کرد به مرحوم نائینی. فرمود عناوین مبدئیه یا به تعبیر دیگر مصادر اینها فرق میکنند. گاهی دو عنوان ذاتی است، که عنوان ذاتی از شیء واحد کاشف است از تعدد معنون آن، در خارج معنون به این عنوان ذاتی غیر از معنون به آن عنوان ذاتی دوم است که مثلا علم، عدالت، بیاض، حلاوت، اما در جایی که یکی از این دو عنوان یا هر دو عنوان انتزاعی هستند چه بسا این عنوان انتزاعی انتزاع بشود از ذات آن شیء، غصب انتزاع میشود از ذات اکل مال غیر یا سجود در دار غیر یا غسل وجه به ماء غیر. و لذا اگر یکی از این دو عنوان یا هر دو عنوان انتزاعی بود ممکن است معنون واحد باشد. البته ممکن هم هست معنون متعدد باشد در جایی که منشأ انتزاع عنوان انتزاعی غیر از ذات باشد مثل اکل در مکان مغصوب که منشأ انتزاع غصب اکل نیست کون فی المکان المغصوب است ولی اگر اکل مال غیر باشد آنجا منشأ انتزاغ غصب خود اکل است، اینجا ترکیب، اتحادی میشود.
در بحوث مطالبی فرمودند که به نظر ما اشکال دارد. ما خلاصه مطالب بحوث را عرض کنیم. ایشان فرمودند اصل مدعای مرحوم نائینی که تفصیل داد بین عناوین اشتقاقیه و عناوین مبدئیه به نظر ما درست است. هیچ هم تفصیل نباید بدهیم بین عنوان ذاتی یا عنوان انتزاعی، این تفصیل مرحوم آقای خوئی درست نیست. دو عنوان انتزاعی هم باید معنونشان متعدد باشد، یا یک عنوان انتزاعی و یک عنوان ذاتی، معنونشان باید متعدد باشد.
نفرمایید پس معنون صلات و غصب در خارج متعدد است چون دو عنوان مبدئی هستند، دو عنوان مشتق که نیستند، نگفتیم المصلی الغاصب، گفتیم صلات و غصب. شما که در بحوث اصرار دارید که صلات و غصب در خارج معنونشان واحد است، سجود در مکان مغصوب یک سجودی است که هم معنون است به عنوان سجود هم معنون است به عنوان غصب.
ایشان در جواب فرمودند اشتباه از همین جا پیش آمده. مرحوم نائینی هم این مثال را اشتباه زده. صلات و غصب عنوان اشتقاقی هستند نه عنوان مبدئی. صلات یعنی ذات ثبت له الصلاتیة، غصب یعنی ذات ثبت له الغصبیة. اینها دو عنوان مشتق هستند، عنوان انتزاعی هست غصب، سجود که جزء صلات است حالا او عنوان ذاتی باشد چون به معنای انحناء است انحناء یک عنوان ذاتی است، ولی غصب عنوان انتزاعی است ولی عنوان انتزاعی اشتقاقی است مثل فوق، السماء فوقٌ، فوق عنوان انتزاعی است ولی عنوان انتزاعی اشتقاقی است، غصب هم عنوان انتزاعی اشتقاقی است مبدأ آن غصبیت است غصبیت با صلاتیت اتحاد ندارد. غلط است کسی بگوید الصلاتیة غصبیة الغصبیة صلاتیة.
برای توضیح این مطلب، ایشان فرمودند: ما یک مثالی برای عنوان انتزاعی که معروف است بزنیم و راجع به او بحث کنیم تا مطلب روشن بشود. همین مثال فوق. عنوان فوق یک عنوان انتزاعی اشتقاقی است، مبدأ آن فوقیت است، فلاسفه در مبدأ عناوین انتزاعیه اشتقاقیه، آمدند گفتند: ظرف اتصاف به آن خارج است، اما ظرف عروض ذهن است. سقف خارجی متصف است به وصف فوقیت، اما فوقیت در خارج نیست، در ذهن است. یا اجتماع النقیضین ممتنع، ظرف اتصاف به امتناع خارج است یعنی اجتماع النقیضین در خارج ممتنع است و الا وجود ذهنی اجتماع النقیضین که ممتنع نیست، شما در ذهنتان مفهوم اجتماع النقیضین را تصور میکنید اینکه ممتنع نیست، اجتماع النقیضین بالحمل الشایع ممتنع است یعنی وجود خارجی اجتماع النقضیین. پس ظرف اتصاف خارج است یعنی موضوع برای امتناع وجود خارجی اجتماع النقیضین است ولی ظرف اتصاف ذهن است یعنی امتناع مثل سفیدی نیست که در خارج بر این جسم عارض میشود، امتناع در ذهن عارض میشود بر اجتماع النقیضین، و الا اگر بخواهد در خارج مثل سفیدی که بر این دیوار عارض میشود در خارج امتناع هم در خارج بر اجتماع النقیضین عارض بشود ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له. باید اجتماع النقیضین در خارج موجود بشود تا وصف امتناع در خارج بر او عارض بشود و این محال است.
ما در خارج چیزی به نام فوقیت به نظر فلاسفه نداریم، ما در خارج سقف داریم. این سقف خارجی متصف است به وصف فوقیت اما ظرف عروض وصف فوقیت بر این سقف ذهن است، ما در خارج که مثل سفیدی این سقف چیزی به نام فوقیت این سقف نداریم که اشاره کنیم بگوییم این فوقیت است. ولی میتوانیم اشاره کنیم بگوییم این سفیدی سقف است، اشاره به خارج میکنیم میگوییم این سفیدی سقف است چون سفیدی ظرف عروضش بر این سقف خارج است. اما فوقیت ظرف عروضش بر این سقف خارج نیست، ذهن است، فلاسفه اینطور میگویند. چرا فلاسفه اینطور میگویند؟ برای اینکه توضیح میدهیم، شما نمیتوانید اشاره کنید به یک چیزی در خارج بگویید هذا فوقیة ولی میتوانید اشاره کنید به سفیدی این سقف بگویید هذا بیاض.
در بحوث گفتند ما گفتیم این حرف فلاسفه غیر معقول است، ظرف اتصاف خارج است، ظرف عروض ذهن است یعنی چه؟ اگر خارج متصف است به یک وصفی وصف هم باید در خارج باشد، مگر میشود موطن اتصاف خارج باشد ولی موطن وصف ذهن باشد؟ مگر میشود؟ اگر این سقف خارجی متصف است به وصف فوقیت باید وصفش هم در همان موطن اتصاف باشد. و لذا معنا ندارد اصلا بگوییم ظرف اتصاف خارج است ظرف عروض ذهن است، مگر اتصاف با عروض فرق میکند؟ پس چه جور توجیه کنیم؟ این مثالها را که فلاسفه سرشان درد نمیکرد بیایند بگویند مثلا فوقیت که عارض میشود بر این سقف، ظرف اتصاف خارج است چون سقف خارجی متصف است ولی ظرف عروض ذهن است چون در خارج چیزی نداریم بگوییم هذا فوقیة. یا اجتماع النقیضین ممتنع فلاسفه دیدند که اجتماع نقیضین در خارج متصف است به ممتنع بودن و الا اجتماع نقیضین در ذهن مفهوم اجتماع النقیضین که ممتنع نیست. بحمل اول شریک حق – عد بحمل شایع مما خلق. مفهوم شریک الباری که ممتنع نیست مخلوق خداست در ذهن ما، مفهوم اجتماع النقیضین که ممتنع نیست مخلوق خداست در ذهن ما، آنی که ممتنع است وجود خارجی اجتماع النقیضین است، ولی دیدند اجتماع نقیضین که وجود خارجیش ممتنع است ظرف عروض امتناع برای آن در خارج نیست یعنی در خارج ما چیزی نداریم بگوییم هذا امتناع لاجتماع النقیضین.
ایشان میگویند درست است، فلاسفه غفلت کردند از اینکه این عناوین انتزاعیه موطنشان عالم واقع است نه عالم وجود، ما در خارج فوقیت نداریم، در ذهن هم موطن اصلی فوقیت نیست، موطن اصلی فوقیت عالم واقع است، یک واقعیتی است فوقیت این سقف، یک سری واقعیتها هستند اوسع از موجودات. سؤال: عدم العنقاء واقعیت دارد یا ندارد؟ واقعیت دارد اما عدم العنقاء است. عدم العنقاء بگویید موجود است به شما میخندند. عدم العنقاء موجود است؟ یعنی چه؟ عدم العنقاء واقعیت دارد. امتناع اجتماع نقیضین در عالم واقع موطنش هست، در عالم واقع و نفس الامر همانی که در نهایة الحکمة میگوید یضطر العقل الی فرض عالم یسمی بعالم نفس الامر. اضطراری نیست، عقل اکراه نمیشود بر چیزی، میفهمد که ما یک عالم واقعی داریم، در آن عالم واقعیتها، در آن عالم این قضیه موطنش هست که اجتماع نقیضین است. پس امتناع نه ظرف عروضش ذهن است نه ظرف عروضش خارج است، ظرف عروضش عالم و نفس الامر است.
[سؤال: … جواب:] اصلا عالم واقع شما میگویید موجود است، وجود تکوینی خارجی ندارد، وجود تکوینی ذهنی ندارد، اوسع از وجود خارجی و وجود ذهنی است. اجتماع النقیضین ممتنع را بگویید، از مثال روشن شروع کنید، بعد برسیم به آن مثالهایی که یک مقدار ابهام دارد. اجتماع النقیضین ممتنع در کدام عالم است؟ دروغ میگویید یا راست میگویید که میگویید اجتماع النقیضین ممتنع. اگر بگوییم راست میگویم اما موطنش ذهن من است، میگوییم اگر ذهن شما نبود اجتماع النقیضین ممتنع نبود؟ موطن این قضیه، محکی این قضیه ذهن شماست؟ اگر ذهن شما نبود اجتماع نقیضین ممتنع نبود؟ این چه حرفی است میزنید. پس اجتماع نقیضین ممتنع است و نه در خارج ما داریم امتناع اجتماع النقیضین را چون اگر در خارج امتناع اجتماع نقیضین باشد، عروض امتناع بر اجتماع نقیضین در خارج فرع بر وجود خارجی اجتماع نقیضین است و این خلف است چون اجتماع نقیضین اگر در خارج موجود میشد که ممتنع نبود. و امتناع که بر مفهوم اجتماع نقیضین عارض نمیشود چون مفهوم اجتماع نقیضین که محال نیست، موجود میشود در ذهن. پس موطن و مطابق این قضیه عالم واقع است.
وقتی اینجور شد، ایشان میفرماید: روشن شد که عنوان انتزاعی فوق منشأ انتزاعش در عالم واقع است، و لذا نمیتوانیم بگوییم هذا فوقیة، عنوان انتزاعی اینطور است. هذا فوق یعنی هذا ذات ثبت له فی عالم الواقع وصف الفوقیة. این یک ذاتی است که در عالم واقع وصف فوقیت برای او ثابت است. مثل اینکه شما ذاتی هستید که وصف امکان برای شما ثابت است، وصف امکان در خارج برای شما ثابت است؟ بحث امکان ماهوی است. امکان ماهوی در خارج برای شما ثابت است؟ شما قبل از وجود ممکن بودید، کان الانسان ممکنا فوجد، قبل از وجود ممکن بودید، نه اینکه اول موجود شدید بعد ناگهان مثل رنگ سفیدی که به این دیوار عارض میشود رنگ امکان به خود گرفتید یعنی قبل از اینکه موجود بشوید اگر رنگ امکان نداشتید پس رنگ امتناع داشتید یا رنگ وجوب داشتید؟ انسان ممکن است چه موجود بشود چه نشود. عوارض ماهیت اینطور است. این را ما هم قبول داریم، امکان از عوارض ماهیت انسان است. این همینطور است. اینجا انسان خارجی ممکن الوجود است. در بحوث آمدند السماء فوق، السقف فوق را هم بر همین منوال پیش رفتند که ما حالا بحث را دنبال میکنیم.
بعد ایشان فرموده: غصب را هم میرسیم، غصب یک عنوان انتزاعی است، مبدأ این عنوان انتزاعی اشتقاقی که غصب است غصبیت است. همانطور که ما در خارج فوقیت نداریم، مبدأ عنوان انتزاعی فوق را نداریم مبدأ عنوان انتزاعی غصب هم در خارج نیست، در عالم واقع است و لذا نمیتوانیم به خارج اشاره کنیم بگوییم هذا غصبیة، هذا ذات ثبت له حیثیة الغصبیة، اگر میخواستید بگویید هذا غصبیة غصبیت باید در خارج موجود باشد، مثل هذا بیاض. پس وقتی شما میگویید الصلاة غصب یعنی الصلاة ذات ثبت له الغصبیة اما نمیتوانید بگویید الصلاة غصبیة. حیثیت صلاتیت غیر از حیثیت غصبیت است، درست میگوید مرحوم نائینی، مثال را اشتباه زده. مثال زدن برای عنوان مبدئی به صلات و غصب، اشتباه است این اشتباه سوژه داد به دست آقای خوئی ایراد گرفت به ایشان. صلات و غصب دو عنوان اشتقاقی هستند، آنی که عنوان مبدئی است الصلاتیة الغصبیة است، این دو عنوان مبدئی معنونشان در خارج یکی نیست، و لذا غلط است یکی بگوید الصلاتیة غصبیة.
بله اگر حرف حکماء درست بود که میگفتند ظرف عروض عنوان انتزاعی ذهن است آقای خوئی میگفت که پس آنی که حرام است ذهن نیست، آنی که حرام است غصب ذهنی که نیست، غصبیت ذهنی که حرام نیست، یعنی کاری بکنیم متصف بشود خارج به غصبیت، آن وقت فرمایش آقای خوئی بود که عنوان انتزاعی که وراء ذهن میخواهیم بیان کنیم که متعلق نهی باشد غصب است، اما طبق بیان مای بحوث نه، ایجاد ذاتی که ثبت له الغصبیة حرام است. ایجاد ذاتی که ثبت له الصلاتیة به نحو صرف الوجود واجب است.
و لذا ایشان میفرماید ما به نظرمان صلات و غصب یعنی ذات ثبت له الصلاتیة و ذات ثبت له الغصبیة و به همین خاطر ما در مثال صلات و غصب امتناعی هستیم چون اینها جزء مشترک دارند، جزء مشترکشان ذات است، هر کجا عنوان متعلق امر با عنوان متعلق نهی جزء مشترک داشتند، ما امتناعی میشویم. بعدا هم دلیلش را خواهد گفت. همان اکرم عالما و لاتکرم الفاسق چرا ایشان امتناعی است؟ چون میگوید جزء مشترک دارد که اکرام باشد. اینجا هم وقتی شد صلات ذات ثبت له الصلاتیة، اوجد ذاتا ثبت له الصلاتیة، آن هم میگوید لاتوجد ذاتا ثبت له الغصبیة، جزء مشترک دارند که ذات باشد، این ذات مشترک نمیشود هم محبوب باشد هم مبغوض.
این محصل فرمایش ایشان هست.
به نظر ما این فرمایشات خیلی دور از واقعیت است. از همین عالم واقعی هم که ایشان فرض کرد به دور است تا چه برسد به عالم وجود!! اصلا بحث مرحوم آقای خوئی با مرحوم آقای نائینی روی مصادر است. علم عدالت، بیاض حلاوت، آقای خوئی فرمود مصدر اگر عنوان انتزاعی باشد لزوما با عنوان دیگر که او ذاتی است یا انتزاعی معنونشان دو تا نخواهند بود، یک عنوان انتزاعی میشود با یک عنوان ذاتی در معنون خارجی متحد باشد یا دو عنوان ذاتی در یک معنون خارجی متحد باشد. صلات مصدر است، غصب مصدر است، اینی که در بحوث آمدند گفتند: صلات یعنی ذات ثبت له الصلاتیة غصب هم ذات ثبت له الغصبیة، اینها تحلیل عقلی است، مفهوم صلات که بسیط است، مفهوم سجود بسیط است، مفهوم غسل الوجه بسیط است، مفهوم غصب هم بسیط است، ذات ثبت له الغصبیة تحلیل عقلی است.و الا در همه مصادر این میآید.
[سؤال: … جواب:] صلات مرکب از رکوع و سجود بحث دیگری است، سجود ذات ثبت له السجود نیست، ذات ثبت له السجودیة.
و الا در همه عناوین مبدئیه این بیان بحوث میآید. پس بفرمایید آقای صدر شما که این همه منت گذاشتید سر مؤمنین که ما جواز اجتماع امر و نهی را قائلینیم با این بیانتان به چه درد میخورد این قول به جواز، کجا میخواهید پیاده کنید این بحث جواز اجتماع امر و نهی را؟ همه عناوین همین است، تحلیل میشود به ذات ثبت له، اکل ذات ثبت له الاکلیة، افطار ذات ثبت له الافطاریة. ایشان پس چه جور قائل به جواز اجتماع امر و نهی شده؟ ما قائل به جواز اجتماع امر و نهی هستیم، خب به چه درد خورد، کجا این را پیاده میکنید؟
اصلا عمده اشکال ما این است: غصبیت چه ربطی به عالم واقع دارد؟ شما شاهدتان که غصبیت در عالم خارج نیست، چیست؟ اینی که میگویند به این نمیگویند اکل مال غیر هذه غصبیة، شاهد دیگری ندارید که، فقط شاهدتان بر اینکه غصبیت در عالم واقع ثابت است این است که میگویید در خارج مشارالیه ندارید که بگوییم هذا غصبیة، شبیه اینکه ما در خارج یک مشارالیه نداریم بگوییم هذا فوقیة. به اکل هم نمیگویند هذا اکلیة، پس بگویید اکل هم موطنش عالم واقع است، به شرب هم نمیگویند هذا شربیة. آنی که در خارج است اکل است، آن منشأ انتزاع اکلیت است، اکلیت بله، مشارالیه ندارد بگوییم هذا اکلیة ولی اکلیت یک مصدر جعلی است که از اکل خارجی انتزاع میشود، آنی که در خارج است اکل است، به اکل نمیگویند هذا اکلیة و این معنایش این نیست که اکلیت ثابت است در عالم واقع.
آنی که بحثش هست که ثابت است در عالم واقع، معقولات ثانویه هستند مثل امکان، امتناع. آنها هستند که معقول ثانی هستند که میگوییم در خارج نیستند ولی موضوعشان وجود خارجی است. معقول ثانی فلسفی. موضوع امتناع اجتماع نقیضین وجود خارجی اجتماع نقیضین است ولی امتناع در خارج نیست. راجع به این بحث کردند فلاسفه و راجع به این شما درست گفتید، گفتید اصلا موطن این قضیه اجتماع النقیضین ممتنع عالم واقع است اما چه ربطی دارد به مثالهای دیگر. حتی آن مثالی که شما زدید فوقیت، آنی که مهم است سماء خارجی فوق است منتها فوق در خارج مابحذاء مستقل ندارد. ما بحذاء مستقل ندارد فوق در خارج. این فرق میکند با معقول ثانی. اجتماع النقیضین ممتنع اصلا موطن این قضیه عالم واقع است، ولی در السقف فوقنا، فوقیت ما بحذاء مستقل ندارد انتزاع میشود از ذات سقف به ملاحظه اضافهاش به زمین. مگر شربیت در خارج ما بحذاء مستقل دارد، اکلیت در خارج ما بحذاء مستقل دارد؟ پس همه اینها را برگردانید به عالم واقع، عالم واقع میترکد!! این همه عالم واقع. هر مصدر جعلی در خارج مشارالیه ندارد، مدام مصدر جعلی درست کن میبینی نمیتوانی بگویی هذا انسانیة، هذا عالمیة، هذا شربیة، هذا اکلیة، هیچکدام اینها ما بحذاء ندارد مدام بگو عالم واقع عالم واقع عالم واقع، بعد هم حالا که اینجور شد بگو آن عنوان اشتقاقی عنوان غصب عنوان اکل عنوان شرب اینها ذاتٌ آن هم فقط غصب بدبخت شد ذات ثبت له الغصبة، صلات هم به گناه غصب سوخت، آن هم شد ذات ثبت له الصلاتیة. همه مصادر را همینجور میشد گفت، ذات ثبت له الاکلیة ذات ثبت له الشربیة.
اصلا بحث به نظر من به به جای دیگری رفته، اصلا بحث اینجور نباید مطرح میشد. غصبیت بگوییم در عالم واقع است، نه آقا، غصبیت در خارج موجود میشود منتها وجود مستقل ندارد، وجود بوجود الغصب، مثل اکلیت که موجود بوجود الاکل، شربیت موجود بوجود الشرب و هکذا.
و لذا این بیان بحوث که خواستند به آقای خوئی اشکال بگیرند بگویند تمام عناوینی که مبدأ اشتقاق هستند، اینها معنونشان متعدد است، آن چیزی که آقای خوئی فکر کرد معنون واحد است، معنون عنوان اشتقاقی بود غصب عنوان اشتقاقی است، بحوث این را میگوید، آنی که عنوان مبدئی است الغصبیة است، صلات عنوان اشتقاقی است آنی که عنوان مبدئی است الصلاتیة است و الصلاتیة غیر الغصبیة است و اینها موطنشان عالم واقع است. کدام عالم واقع؟ غصبیت در خارج موجود است به وجود غصب. غصبیت مصدر جعلی است، مصدر جعلی که میگویم حالا تعبیر شاید اصطلاحی نباشد مثل اینکه شما از هر چیزی میتوانید مصدر جعلی بگیری، عالمیت. هذا عادلیة؟ هذا عالمیة؟ نه، هذا عالم، ولی عالمیت موجود است به وجود این عالم. و لذا این بیان بحوث به هیچ وجه تمام نیست و حق با آقای خوئی است.
محقق نائینی در عناوین مبدئیهای که یکیشان یا هر دو انتزاعی است اشتباه کرده، میشود معنوان واحد خارجی منشأ انتزاع دو عنوان بشود و اکل مال غیر بشود معنون به عنوان غصب و غصب در خارج موجود میشود، غصبیت هم در خارج موجود میشود به وجود غصب و معنای غصب هم ذات ثبت له الغصبیة نیست، اینها تحلیل عقلی است، مفهوم بسیط را مفهوم مرکب نکنید تا بعد بیایید بگویید غصب شد ذات ثبت له الغصبیة، صلات هم شد ذات ثبت له الصلاتیة و اینها جزء مشترک دارند و این جزء مشترک ذات است نمیتواند هم محبوب باشد هم مبغوض. اینها مطالب نادرستی است.
انشاءالله بقیه مطالب روز شنبه.
و الحمد لله رب العالمین.