دانلود فایل صوتی usol 0340 001021
دانلود فایل متنی جلسه 071 - تاریخ 14001021

فهرست مطالب

فهرست مطالب

ادامه بحث از دلیل صاحب کفایه بر امتناع اجتماع (3)

جلسه 71- 340

سه‌شنبه – 1400/10/21

أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

بحث در استدلال صاحب کفایه بر امتناع اجتماع امر و نهی بود که چهار مقدمه ذکر کرد.

مقدمه اول این بود که فرمود احکام خمسه تکلیفیه اگر فعلی بشوند با هم تضاد دارند و با هم قابل جمع نیستند که ما عرض کردیم این مطلب درست است.

مقدمه دوم این بود که امر و نهی تعلق به عنوان نمی‌گیرند، عنوان مرآت است که تعلق بگیرد به وجود خارجی یعنی معنون، و لذا تعدد عنوان مشکلی را حل نمی‌کند، معنون وقتی واحد بود، وجود خارجی وقتی واحد بود، وضوء و غصب در خارج وقتی یک معنون داشتند، همین غسل الوجه بالماء المغصوب، وجود واحد بود که هم معنون بود به عنوان وضوء‌ هم معنون بود به عنوان غصب بخواهد این وجود واحد هم طلب بشود ایجادش هم طلب بشود ترک ایجادش ممکن نیست.

ما عرض کردیم این مقدمه هم درست است. و لکن مختص است به امر انحلالی. نهی که انحلالی است، روشن است، ‌اگر امر انحلالی بود فرمایش صاحب کفایه کاملا متین است. اما بحث اجتماع امر و نهی در جایی است که امر تعلق گرفته است به صرف الوجود، ‌ممکن است مندوحه نداشته باشیم، ممکن است ما فرد مباح را ممکن نباشد ایجاد کنیم، آب مباح نداریم اما مولی نگفته است که این فرد را که حرام است ایجاد کنید، گفته است صرف الوجود غسل وجه را ایجاد کنید. و لذا ما عرض کردیم اگر انحلال را بپذیریم یا امر انحلالی باشد مثل امر استحبابی که مثال می‌‌زدیم ذکر علی عبادة‌ انحلال دارد یک مورد ذکر علیه السلام مخالف با تقیه خوفیه شد، ما ملتزم می‌‌شویم این‌جا نهی از مخالفت با تقیه نهی از تعریض نفس به هلاک مانع می‌‌شود از این‌که این ذکر علی علیه السلام امر داشته باشد. یا فرض کنیم مولی گفت واجب است بر شما از تمام این آب‌هایی که در این منزل است وضوء بگیرید، ده آب هست در این منزل پنج تایش غصبی است این جمع نمی‌شود با تحریم غصب.

و همین‌طور هست اگر ما در امر به صرف الوجود قائل به مسلک بحوث بشویم که فرمود امر به صرف الوجود جامع مستتبع حب و شوق به هر فردی است در ظرف ترک سایر افراد، یعنی مولی که می‌‌گوید توضأ شوق دارد به این‌که شما وضوء بگیرید، این مستتبع این است که شوق دارد به این‌که این وضوء را بگیرید که با آب مغصوب است در فرضی که وضوء با آب مباح را ترک کنید، شوق دارد یعنی به دنبال این است که شما این کار را انجام بدهی و اگر این کار را انجام بدهی مولی خوشحال می‌‌شود این نمی‌سازد با این‌که از طرف دیگر مولی بگوید غصب حرام است یعنی من خوشحال نمی‌شوم شما این کار را بکنی، ناراحت می‌‌شوم این کار را بکنی.

این‌که ما دفاع بکنیم از بحوث بگوییم بله، امر به جامع که متضمن حب مولی است به جامع طبق نظر بحوث، این مستتبع حب به هر فردی هست از افراد این جامع، اما آن فردی که از خلال این عنوان جامع مثل عنوان وضوء لحاظ می‌‌شود، ولی همین فرد که از خلال عنوان غصب لحاظ می‌‌شود مبغوض است، حب تعلق می‌‌گیرد به معنون به عنوان وضوء، سرایت که نمی‌کند حب حقیقتا به خارج تا این‌که خارجی یکی است مشکل ایجاد کند بلکه حب تعلق می‌‌گیرد به عنوان فدر بما هو فان فی الخارج، فناء فناء تصوری است یعنی عرف عنوان را عین معنون می‌‌بیند نه این‌که واقعا عین معنون است نه این‌که حب به عنوان تکوینا و عقلا سرایت می‌‌کند به معنون خارجی، ابدا، نخیر، حب به همان عنوان تعلق می‌‌گیرد لا بما هو هو، بما هو متحد تصورا با خارج. این مشکلی ندارد که مولی از خلال حب به وضوء حب پیدا کند به هر فردی از افراد وضوء در فرض ترک سایر افراد آن و از طرف دیگر از خلال عنوان غصب بغض پیدا کند نسبت به تک‌تک افراد معنون به عنوان غصب.

می‌گوییم این خلاف وجدان است. مولایی که ملتفت است که معنون این دو عنوان در خارج یکی است، نمی‌تواند در نفسش هم حب به فرد باشد بما هو معنون به عنوان وضوء و هم بغض به فرد باشد بما هو معنون به عنوان غصب با توجه به این‌که ملتفت است به این‌که معنون به این دو عنوان در خارج یکی است. این‌که برخی مثال زدند برای اجتماع امر و نهی به این‌که انسان دوست دارد گاهی زید را و بغض دارد نسبت به پسر عمرو چون چیزهایی شنیده است از زید، خیلی به او علاقه پیدا کرده است و بدی‌هایی شنیده است از پسر عمرو نسبت به او شدیدا بغض پیدا کرده است، قابل جمع هستند و لو فی علم الله زید همان پسر عمرو است، این را ما مشکل نداریم اما برای غیر ملتفت. حتی اگر شک هم بکند انسان دیگر حبش نسبت به زید و بغضش نسبت به پسر عمرو مستقر نخواهد شد تا چه برسد به این‌که علم پیدا کند به این‌که زید همان پسر عمرو است. مولای ملتفت که می‌‌داند برخی از این افراد وضوء مصداق غصب هستند حیثیت غصبیت منطبق است بر خود وضوء، همان غسل الوجه بماء مملوک للغیر، همان بعینه مصداق غصب است، مولایی که به این ملتفت است چطور می‌‌تواند بگوید در فرضی که شما ترک می‌‌کنی وضوء با آب مباح را من دوست دارم وضوء بگیری با این آب، دوست دارم دوست داشتن حیثی نیست، دوست داشتن حیثی یعنی دوست داشتن شأنی یعنی لولا مبغوضیة الغصب من ازحیث این‌که این وضوء است من دوست داشتم این مهم نیست این را ما مشکلی ندارم اما محبوبیت فعلیه یعنی آرزو و خواسته من این است که این را ایجاد کنی، این دوست داشتتن این چطور جمع می‌‌شود با این‌که مولی ملتفت است به این‌که این مصداق غصب است و بدش می‌آید که این ایجاد بشود. این‌ها با هم قابل جمع نیست.

و لذا از این راهی که بحوث طی کرد نمی‌شود به جواز اجتماع امر و نهی رسید. جواز اجتماع امر و نهی مبتنی است بر این‌که امر به صرف الوجود تعلق بگیرد انحلالی نباشد، این یک، دو: بپذیریم که امر به صرف الوجود بر فرض ناشی باشد از حب مولی به صرف الوجود ولی لزوما به معنای حب به این فرد در فرض ترک سایر افراد نیست. مخصوصا در جایی که این فرد مانعی دارد از انتشار حب نسبت به این فرد، لزومی ندارد مولی نسبت به این فرد حب فعلی داشته باشد ولی وافی است به ملاک صرف الوجود. دفن میت در هر مکانی وافی است که این میت محترم بخاطر این‌که در معرض خوردن درندگان، در معرض انتشار بوی بدن نباشد، مولی امر می‌‌کند به دفن میت، و لکن این مکلف رفت این میت را در مکان مغصوب دفن کرد، ‌آن دفن میت مصداق غصب است، ‌غصب چیز جدایی از این دفن میت فی هذا المکان نیست، همین دفن المیت در این مکان مصداق غصب است. مولی از این دفن بدش می‌آید، به مولی بگویند شما این کار را دوست داری؟‌ می‌‌گوید ابدا، برده‌اند این میت را در مکان مغصوب یا مکان وقفی که جایز نبود میت را در آن دفن کنند، در آن‌جا دفن کردند به هیچ وجه من این کار را دوست ندارم بدم می‌آید از این کار. نمی‌شود بگوید خوشم هم می‌آید از این کار، این نمی‌شود. ولی می‌‌شود مولی بگوید با این‌که خوشم نمی‌آید از این کار و لکن من از دفن میت در یک مکانی خوشم می‌آید آن را واجب کردم به ملاک این‌که میت در معرض اکل سیاع و انتشار رائحه کریهه نباشد، این هم که وافی است به آن ملاک، چرا من مقید کنم امر به دفن میت را که ادفن المیت فی مکان مباح تا بر بقیه مؤمنین موجب دردسر بشود چون اگر ما قائل به امتناع اجتماع امر و نهی بشویم مثل آقای خوئی، اگر یک پسری برود پدرش را در جایی دفن کند که مشکل شرعی دارد، با سرپرست آن قبرستان تبانی کند، به ناحق پدرش را در آن مکان دفن کند، بر همه ما واجب کفایی است که برویم نبش قبر بکنیم، همه بشویم نبّاش، مخصوصا اگر قائل بشویم که متعلق خمس هم اگر باشد آن قبر تصرف در آن چون جایز نیست مصداق غصب است، چند سال پیش این مرحوم این قبر را خرید خمسش را نداد می‌‌بینند حضرت آیة الله کلنگ را برداشته دارد نبش قبر می‌‌کند، می‌‌گویند خمسش را بده، می‌‌گوید آن بحث پول دادن است، ممکن است شرائط فراهم نباشد، آنی که از دست ما بر می‌آید این است که این قبر را نبش کنیم. چرا؟ چون ادفن المیت مقید باید بشود ادفن المیت فی مکان مباح، این مکان، مباح نیست، و واجب است کفایی دفن المیت فی مکان مباح.

ما می‌‌گوییم: چرا قید بزنید به ادفن المیت؟ ادفن المیت فی مکان مباح او مغصوب، چه فرقی می‌‌کند؟ اجتماع امر و نهی چرا ممتنع باشد؟ و آن آقایی که دفن کرد میت را گناه کرد که این مکان را انتخاب کرد، اما واجب کفایی محقق شد و دیگران هیچ تکلیفی نخواهند داشت.

[سؤال: … جواب:] این دفن المیت مصداق دفن المیتی است که صرف وجوده محبوبٌ. … دفن میت که تعبدی نیست. اگر تعبدی بود عالما عامدا فرد حرام را انتخاب کردند، ما اشکال کردیم، او بحث دیگری است. مثل غسل میت تعبدی است، میت را غسل دادند به آب غصبی، این‌جا آن غسال اگر عالم عامد باشد غسل به نظر ما صحیح نیست چون این عمل او مقرب الی الله نیست، مبعد عن الله هست و عرفا و عقلائا عملی که مبعد است صلاحیت مقربیت ندارد، او بحث دیگری است. همان‌جا هم برخی مثل امام، ‌آقای سیستانی، آقای زنجانی می‌‌گویند چه اشکالی دارد از جهت امتثال امر به تغسیل میت مقرب است از حیث عصیان نهی از غصب مبعد است، بعد و قرب تکوینی نیست که نشود انسان هم‌زمان هم به تهران نزدیک بشود و هم از تهران دور بشود، قرب و بعد معنوی است می‌‌شود انسان از حیث امتثال امر به دفن میت تغسیل میت، ‌متقرب الی المولی بشود و از حیث عصیان نهی از غصب بعید عن المولی بشود. ما ادعایی داریم وفاقا للبحوث که در مرتکز عقلایی عملی که انسان را دور می‌‌کند از مولی مبعد عن المولی است مبغوض مولی است و لو به عنون آخر این صلاحیت مقربیت و عبادیت ندارد.

مقدمه سوم صاحب کفایه این بود که تعدد عنوان موجب تعدد معنون نمی‌شود. خدا عناوین مختلفی دارد، هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنی، ولی بسیط است، تعدد عنوان‌ که موجب تعدد وجود خارجی معنون نمی‌شود.

[سؤال: … جواب:] حالا تعبیر صاحب کفایه این هست که تعدد عنوان موجب تعدد معنون نمی‌شود حتما مقصود این است که لزوما به معنای تعدد معنون نیست.

محقق نائینی اشکل کرده. فرموده: عنوان‌ها دو قسم هستند، قسم اول عنوان‌های مشتق هستند که حمل بر ذات می‌‌شوند، مثل عالم، عالم، این‌ها عنوان‌های مشتق هستند، این‌ها انتزاع می‌‌شوند از ذات، عالم انتزاع می‌‌شود از ذات به اعتبار قیام علم به آن، قادر انتزاع می‌‌شود از ذات به اعتبار قیام عدالت به آن، یعنی قیام علم به ذات حیثیت تعلیلیه است تا عنوان عالم بر این ذات صادق باشد، ‌قیام عدالت به ذات حیثیت تعلیلیه است که عنوان عادل بر این ذات صادق باشد. این‌جا فرمایش صاحب کفایه متین است که تعدد عنوان موجب تعدد معنون نمی‌شود. و لذا اکرم عالما با لاتکرم الفاسق قابل اجتماع نیست در مورد عالم فاسق. چرا؟ برای این‌که اکرام که در هر دو یکی است، فرق در این دو خطاب به این است که یکی رفته روی عالما یکی رفته روی فاسق. عالم و فاسق این‌ها دو عنوان مشتق هستند، دو عنوان اشتقاقی هستند، این‌ها معنون‌شان یکی است، ‌ذاتٌ‌ که دو مبدأ به او قائم است یکی مبدأ دیگری مبدأ‌ فسق.

اما قسم دوم مبدأ عناوین اشتقاقی یعنی آن مصدر مشتق، مثلا مصدر عالم علم است، مصدر عادل عدالت است، مبدأ عناوین اشتقاقیه مصدر عنوانین اشتقاقیه آن‌ها عنوان‌هایی هستند دیگر، این‌ها حیثیت صدق‌شان بر مصادیق‌شان حیثیت تقییدیه است. عالم بر ذات صادق است، علت صدق عالم بر ذات قیام علم به او است، اما علم مصداقش خود علم است، دیگر نمی‌تواند مصداقش عدالت باشد، زید هم علم دارد هم عدالت، نمی‌تواند علم که عنوان این مبدأ هست عنوان این مصدر هست، با عدالت که عنوان مصدر دیگری است این‌ها در خارج متحد باشد. سفیدی شیرینی، شکر هم سفید است هم شیرین، سفید و شیرین عنوان اشتقاقی است، اما سفیدی شیرینی، این‌ها مصدر حالا جعلی این عنوان اشتقاقی هستند، سفیدی حیثیت تقییدیه است یعنی به آن شیرینی شکر نمی‌شود اشاره کرد و گفت این شیرینی سفیدی است، این شیرین بودن سفید بودن است، کی این شیرین بودن سفید بودن ست؟ کی این سفید بودن شیرین بودن است؟ این‌جا ما باید ملتزم بشویم به تعدد معنون.

بعد ایشان فرموده: یک وقت می‌‌گویند المصلی الغاصب این عنوان اشتقاقی است. این زید کذا و کذا که در مکان مغصوب نماز می‌‌خواند هم مصلی است هم غاصب است، اما عنوان شرعی که نرفته روی المصلی الغاصب، رفته روی الصلاة رفته روی الغصب، صلات مبدأ این عنوان مشتق المصلی است، غصب مبدأ عنوان مشتق الغاصب است، این‌ها حیثیت تقییدیه هستند. الصلاة لیس بغصب، الغصب لیس بصلاة، این‌ها در خارج دو چیز هستند. مثل همان سفیدی و شیرینی، علم عدالت.

بله، اگر نسبت بین دو عنوان غیر اشتقاقی عموم و خصوص مطلق باشد، این‌جا می‌‌شود ماهیت‌های طولیه. مثلا لون و بیاض، نسبت‌شان عموم و خصوص مطلق است، سفیدی هم لون است هم بیاض، چون لون و بیاض دو ماهیت در عرض هم نیستند، یکی جنس است دیگری نوع مثلا، ‌یا یکی نوع است دیگری صنف، به او می‌‌گویند اجناس متصاعدة اما دو ماهیت عرضیه دو ماهیتی که در عرض هم هستند این‌ها نمی‌شود در خارج منطبق باشند بر شیء واحد چون شیء واحد نمی‌شود دو ماهیت عرضیه داشته باشد اما ماهیات طولیه اشکال ندارد. ما جوهر هستیم، جسم هستیم، حیوان هستیم، انسان هستیم، این‌ها ماهیات طولیه هستند.

[سؤال: … جواب:] همان نفس که متصف می‌‌شود به عدالت، نفس عادل است، نفس عالم است، اما عدالت نفس با علم نفس یکی است؟

مرحوم آقای خوئی راجع به عناوین اشتقاقیه که قسم اول است فرمایش محقق نائینی را پذیرفته. اما راجع به عناوین غیر اشتقاقیه که عناوینی که مبدأ مشتق هستند که قسم دوم است، فرموده جناب محقق نائینی!‌ همین‌جوری شستی و گذاشتی کنار؟! دو عنوان غیر اشتقاقی مثل عنوان علم عدالت بیاض حلاوت، این‌ها حتما باید معنون‌شان در خارج دو تا باشد؟ این‌که نمی‌شود. باید تفصیل بدهیم، اگر دو عنوانی است که ماهیت متاصله است، یعنی ماهیت غیر انتزاعیه است، عنوان ذاتی است، بله، دو عنوان ذاتی از شیء واحد نمی‌تواند منتزع بشود. اما اگر یکی از این دو عنوان انتزاعی است، یا هر دو عنوان انتزاعی هستند، چرا نمی‌شود از شیء واحد انتزاع بشود؟ اگر دو عنوانی که ذاتی هستند، مثل بیاض حلاوت، عنوان ذاتی سفیدی بیاض است عنوان ذاتی شیرینی هم حلاوت است، این‌ها دو معنون دارند در خارج، در خارج دو حیثیت هست که یک حیثیت مصداق بیاض است یک حیثیت مصداق حلاوت است و لو همان‌جا هم مدرس زنونی گفته: اعراض مراتب جواهر هستند، جوهر مرتبه شدیده که پیدا کرده این حالت را دارد، سیب قرمز، قرمزی یک مرتبه‌ای از سیب است، سیب قرمز شیرین، و الا این‌جور نیست که قرمزی یک چیزی باشد یک عرضی یک وجود مستقلی داشته باشد وراء سیب، وجود مستقل که می‌‌گوید مثل وجود عرض که موجود فی نفسه لغیره، یعنی محل دارد، نه‌، وجود فی نفسه قائل نیست ملاعلی مدرس زنونی الان هم طرفدار ظاهرا زیاد پیدا کرده این نظر. نه، این سیب اشتداد وجودی که پیدا می‌‌کند آن روزی که کال بود نه قرمز بود نه شیرین، باید می‌‌انداختی دور آرام‌آرام شدت وجودی پیدا کرد مرتبه وجودی‌اش به جایی رسید که این مرتبه وجودی هم شد شیرینی هم شد قرمز، این‌جا هم حیث قرمزی با حیث شیرینی فرق می‌‌کند و لو متحد هستند وجودا با جوهر به نظر مرحوم مدرس زنونی ولی بالاخره حیثیت شیرینی در خارج با حیثیت قرمزی این سیب در خارج دو حیثیت هستند. حالا راجع به حق تعالی او هم بسیط الحقیقة‌ است، و لکن بالاخره حیثیت قدرت خدا با حیثیت علم خدا فرق می‌‌کند و لو در خارج اتحاد دارند وجودا ولی دو حیثیت است.

اما در جایی که یک عنوان، انتزاعی است یا هر دو عنوان، انتزاعی هستند، همین‌جوری می‌‌گویید که در خارج معنوان‌شان باید دو تا باشد؟‌ نه، فرق می‌‌کند، گاهی آن عنوان انتزاعی انتزاع می‌‌شود از ذات این شیء بالاضافة‌ الی شیء آخر، مثلا: افطار در ماه رمضان با مال غیر، عنوان افطار انتزاعی است، ‌عنوان غصب هم انتزاعی است، اما هر دو انتزاع می‌‌شود از ذات این اکل این طعام، رفیقت رفت چلوکباب خرید، آمد گذاشت حجره گفت بروم نماز جماعت ظهر و عصر شرکت کنم برگردم ناهار بخورم، او مسافر بود، شما نعوذبالله شیطان گول‌تان زد رفتید آن چلوکباب را برداشتید تا او برگردد خوردید، این اکل کباب که ملک رفیق‌تان هست هم مصداق افطار است به لحاظ این‌که الان ماه رمضان است و بر شما روزه لازم است افطار کردید و بالاضافة‌ به این‌که مال غیر است و او راضی نیست مصداق غصب است. یک ذات، از او انتزاع شده دو عنوان انتزاعی: الافطار الغصب. اگر به لحاظ خود اکل حساب کنی که عنوان ذاتی است، عنوان ذاتی این کار شما اکل کباب است، عنوان انتزاعی که از ذات این اکل اما به لحاظ شیء آخر، ‌به لحاظ این‌که این مال الغیری است که راضی نیست انتزاع شده غصب. پس منشأ انتزاع ذات این شیء است که حالا عنوان ذاتیش اکل است عنوانی که باز از خود این ذات انتزاع می‌‌شود به لحاظ چیز دیگری افطار است، این‌ها معنون‌شان واحد است. بله، گاهی هم این‌طور نیست. مثلا افطار در ماه رمضان در مکان مغصوب، این‌ها منشأ انتزاع‌شان یکی نیست. افطار انتزاع می‌‌شود از این اکل، غصب انتزاع می‌‌شود از کون در این مکان، منشأ انتزاع‌شان در خارجی نیست.

پس در جایی که یکی از این دو عنوان یا هر دو عنوان انتزاعی باشد، باید ببینیم منشأ انتزاع چیست؟ منشأ انتزاع ذات است؟ و لو انتزاع عنوان از این ذات به لحاظ یک امر آخری است ولی از این ذات اکل انتزاع کردیم غصب را به لحاظ این‌که ماکول مال الغیر است. این‌جا متحد می‌‌شوند در خارج ولی اگر منشأ انتزاع غیر از ذات باشد این‌جا متحد نمی‌شوند در خارج مثل افطار در ماه رمضان در مکان مغصوب، ‌منشأ انتزاع غصب آن اکل نیست، ولی منشأ انتزاع افطار آن اکل است. اکل با کون فی المکان المغصوب دو منشأ انتزاع هستند این‌ها در خارج متحد نیستند. یکی از مقوله عین است، کون فی المکان المغصوب، آن اکل هم اسم ندارد مقوله‌اش.

[سؤال: … جواب:] مقوله فعل مقوله دیگری است، هر کاری را که نمی‌گویند مقوله فعل.

این هم فرمایش مرحوم‌ آقای خوئی. بنابراین باید ما منشأ انتزاع را ببینم چیست. مثلا قرآن می‌‌خواند در مکان مغصوب، منشأ انتزاع غصب قرآن خواندن نیست. قرآن خواندن که غصب نیست، تا دلت می‌‌خواهد قرآن بخوان در مکان مغصوب، منشأ انتزاع غصب کون فی هذا المکان است اما قرآن خواندن، تکلم عنوان ذاتی فعل شماست اما سجود در مکان مغصوب، وضوء با آب مغصوب خود این ذات منشأ انتزاع غصب است این‌جا وحدت معنون پیدا می‌‌کنند.

ببینیم حق با محقق نائینی است یا حق با مرحوم آقای خوئی است. آقای خوئی یک شاگردی دارد به نام آقای صدر آمده این‌جا می‌‌گوید حق با آقای نائینی است نه با استادم آقای خوئی، ببینیم ایشان در بحوث چه جور از محقق نائینی دفاع کرده.

الحمد لله رب العالمین.