جلسه 61- 330
یکشنبه – 1400/10/05
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث در این هست که مشهور گفتند: خطاب امر به طبیعت اقتضاء نمیکند مگر ایجاد یک فرد از طبیعت را و لکن خطاب نهی از طبیعت اقتضاء میکند ترک جمیع افراد طبیعت را. فرقی هم نمیکند که نهی از طبیعت به نحو نهی انحلالی باشد یا نهی صرف الوجودی باشد. مثلا مولی یک بار به عبدش میگوید لاتتکلم، نهی از مطلق تکلم میکند به نحوی که اگر یک بار تکلم بکند بار دوم نباید تکلم بکند، بار دوم هم تکلم بکند بار سوم هم نباید تکلم بکند و هکذا این نهی از مطلق الوجود است. گاهی نهی میکند مولی عبدش را از صرف الوجود تکلم، اگر یک بار تکلم بکند عصیان شده است این نهی و دیگر قابل امتثال نیست. مثلا مولی میخواهد عبدش به نفع دین در بین دشمنان قرار بگیرد و اطلاعات از دشمن را بدست بیاورد طبعا نیاز هست که خود را لال وانمود کند و لذا مولی به او میگوید لاتتکلم عند العدو، اگر یک بار این عبد تکلم بکند نزد عدو، دیگر نقشه از بین میرود و سکوت های بعدی این عبد هیچ فایده ای ندارد. اینجا هم نهی از صرف الوجود تکلم هست. و لکن چه نهی از مطلق وجود تکلم چه نهی از صرف الوجود تکلم باشد در این جهت مشترک هستند که اقتضاء میکند نهی از طبیعت ترک جمیع افراد آن را. منتها در نهی از مطلق الوجود نهی از هر فرد نهی استقلالی است ولی در نهی از صرف الوجود نهی از هر فردی نهی ضمنی است، ما باید جمیع افراد طبیعت را ترک کنیم در نهی از صرف الوجود به عنوان یک مرکب ارتباطی، ترک این فرد ترک آن فرد ترک آن فرد اینها مطلوب مولی هستند به طلب واحد.
آنچه که مولی از عبد میخواهد در نهی از صرف الوجود طبیعت هم ترک جمیع افراد است منتها نهی از جمیع افراد نهی وحدانی است به نحوی که اگر یک فرد را ایجاد کند این نهی رأسا ساقط میشود به عصیان. مثل اینکه مولی نهی میکند از مفطرات در صوم به نحو نهی وحدانی به نحوی که اگر یک قطره آب بخورد آن نهی از ارتکاب مفطرات رأسا ساقط میشود. ممکن است بعد از آن امر بشود به امساک تادبا اما او ربطی به نهی از ارتکاب مفطرات که مفاد وجوب صوم است ندارد.
حال معیار فرق بین نهی از مطلق الوجود و نهی از صرف الوجود چیست این بحثی است که بعدا خواهد آمد. فعلا بحث ما در این مطلب مشهور هست که چه نهی از صرف الوجود باشد چه نهی از مطلق الوجود باشد نهی از طبیعت اقتضائش ترک جمیع افراد طبیعت است بر خلاف امر به طبیعت که اقتضائش ایجاد یک فرد از طبیعت است.
مشهور وجه این مطلب را این گونه ذکر کردند گفتند الطبیعة توجد بفرد ما و لاتنعدم الا بانعدام جمیع الافراد. الطبیعة توجد بفرد ما، یک انسان در خارج موجود بشود طبیعت انسان موجود میشود و لکن تا جمیع افراد انسان معدوم نشوند طبیعت انسان منعدم نمیشود. و لذا امر به طبیعت یعنی امر به ایجاد طبیعت بیش از این اقتضاء نمیکند که ما یک فرد از طبیعت را ایجاد کنیم طبیعت ایجاد میشود و لکن نهی از ایجاد طبیعت اقتضاء میکند ترک طبیعت را، اعدام طبیعت را، اعدام طبیعت ممکن نیست مگر با اعدام جمیع افراد طبیعت.
جماعتی از بزرگان مثل محقق اصفهانی، مرحوم آقای خوئی فرمودند این قاعده معروفه اصلی ندارد، اساسی ندارد، واضح البطلان است، حاصل اشکال این بزرگان بر این قاعده که وجود الطبیعة بوجود فرد ما و انعدام الطبیعة بانعدام جمیع الافراد، توضیح اشکال این بزرگان بر این قاعده این است که این قاعده مبتنی است بر نظر رجل همدانی که میگفت نسبت کلی طبیعی به افراد نسبت اب واحد است به ابناء، و این باطل هست. نسبت کلی طبیعی به افرادش نسبت آباء است به ابناء، یعنی زید که موجود میشود یک طبیعت انسان موجود میشود عمرو که موجود میشود یک طبیعت دیگر انسان موجود میشود بکر که موجود میشود طبیعت سوم انسان موجود میشود به تعداد افراد انسان ما در خارج طبیعة الانسان داریم. نقیض کدام از این وجود الطبیعةها را میخواهید بسنجید؟ نقیض وجود طبیعة الانسان در مورد زید عدم طبیعة الانسان در مورد زید است، نقیض وجود طبیعت انسان در ضمن عمرو عدم آن در ضمن عمرو است و هکذا. پس فرقی بین وجود طبیعت با عدم وجود طبیعت نیست. نقیض وجود طبیعت عدم جمیع الافراد نیست مگر میشود نقیض یک چیز چند چیز باشد؟ نقیض یک چیز یک چیز است چون نقیض کل شیء رفعه. وقتی وجود طبیعت در خارج متعدد است نقیض آن هم متعدد است وجود این طبیعت انسان که در ضمن زید است عدم این طبیعت هست، نقیض آن وجود طبیعت انسان که در ضمن عمرو است عدم طبیعت در ضمن عمرو است و هکذا.
مرحوم آقای خوئی تعبیری که دارند این هست، فرمودند: شما در مورد وجود الطبیعة باید ببینیم چگونه نگاه میکنید به همان نگاه در نقیض آن باید نگاه کنید نمیشود که شما وجود طبیعت را به نحوی نگاه کنید وقتی به نقیض آن میرسید به نحو دیگری نگاه کنید. شما به وجود طبیعت به دو نحو میتوانید نگاه کنید یکی صرف الوجود طبیعت که یوجد بوجود فرد ما، وقتی میخواهید نقیضش را هم نگاه کنید باید بگویید صرف ترک الطبیعة، صرف عدم الطبیعة، چه جور میشود شما از آن طرف میگویید صرف وجود الطبیعة، وقتی به نقیض آن میرسید میگویید مطلق ترک الطبیعة، آنجا هم باید بگویید صرف ترک الطبیعة.
مثلا: طبیعت شرب ماء، صرف وجود طبیعت شرب ماء به این است که یک بار آب بخورید، درست است، اما نقیض این مجموع أعدام شرب الماء نیست، مگر میشود نقیض واحد متعدد باشد؟ نقیض صرف وجود شرب الماء صرف عدم شرب الماء است، یک آن، آب نخورید صرف عدم شرب الماء حاصل میشود. این در صورتی است که به وجود طبیعت که نگاه میکنید صرف وجود طبیعت را ببینید. اگر مطلق وجود طبیعت را میبینید یعنی لحاظ انحلالی میکنید وجودات طبیعت، این شرب الماء یک وجود طبیعت شرب الماء است آن شرب الماء یک وجود طبیعت شرب الماء است. نقیض آن را هم که میخواهید ببینید باید به همین نحو ببینید اعدام شرب الماء ببینید. این فرد از شرب الماء نقیضش عدم این فرد است، این فرد شرب الماء یک فرد شرب الماء است نقیض آن میشود عدم این شرب الماء، طبیعت دیگر شرب الماء که یک ساعت دیگر ایجاد میشود یک وجود دیگر طبیعت است، نقیض آن، عدم آن وجود طبیعت شرب الماء است.
این مغالطه است که وقتی میرسید به وجود الطبیعة صرف وجود الطبیعة را میبینید میگویید امر به طبیعت اقتضاء میکند صرف وجود الطبیعة را ایجاد کنید، اشرب الماء اقتضاء میکند صرف وجود شرب الماء را ایجاد کنید وقتی به لاتشرب الماء میرسید میگویید نقیض صرف وجود شرب الماء جمیع عدم های شرب الماء است، مگر میشود نقیض واحد متعدد باشد، باید اینجا هم بگویید نقیض صرف وجود شرب الماء صرف ترک شرب الماء است، صرف ترک شرب الماء به اینکه یک آن آب نخوریم محقق میشود کما اینکه صرف وجود شرب الماء به یک لحظه آب خوردن محقق میشود.
بیان مرحوم آقای خوئی از بیان محقق اصفهانی واضحتر بود و لذا فعلا بیان ایشان را عرض کردم. ولی هر دو بزرگوار در این نکته مشترک هستند که میگویند هذه القاعدة المشهورة که وجود الطبیعة بوجود فرد ما و عدمها بانعدام جمیع افرادها قاعدة لااصل لها. حتی آقای خوئی میگوید این مطلبی که ما میگوییم واضح است.
بعد میگویند البته ما بگوییم نتیجه را قبول داریم، اشرب الماء به مناسباتی که بیان خواهیم کرد بیش از یک فرد از شرب الماء را اقتضاء نمیکند، ولی لاتشرب الماء به مناسباتی که هست اقتضاء میکند ترک جمیع افراد را، حالا آن مناسبتش چیست، آقای خوئی فرموده مناسبتش این است که در مورد ایجاد طبیعت از سه حال بیرون نیست: یا مولی میخواهد ایجاد جمیع افراد طبیعت را، این غیر مقدور است مگر من میتوانم تمام افراد شرب الماء را ایجاد کنم در عالم؟ ایجاد مقداری از شرب الماء، تعیین ندارد. ده شرب الماء، بیست شرب الماء، چقدر؟ این قرینه میشود بگوییم مراد از شرب الماء صرف وجود شرب الماء است. اما در لاتشرب الماء آنجا بر عکس، بگوییم مولی مرادش صرف ترک شرب الماء هست خب صرف ترک شرب الماء از همه محقق میشود بالاخره هیچکس نیست که در کل آنات از وقتی به او میگویند لاتشرب الماء، یک سره آب بخورد بالاخره یک لحظه ای میشود آب نخورد با همان یک لحظه ترک شرب الماء صرف ترک شرب الماء محقق میشود. آن وقت نهی از صرف ترک شرب الماء میشود لغو چون همه عملا این کار را میکنند. پس این قطعا مراد نیست. ترک مقدار معینی از شرب الماء [را بگوییم؟] تعیین نشده، ده تا آب را نخوریم، بیست تا آب را نخوریم، حدی ذکر نشده. این قرینه میشود بگوییم مراد از نهی از شرب الماء نهی از مطلق وجود شرب الماء هست و به تعبیر دیگر طلب میکند ترک مطلق ترک را، طلب میکند مطلق ترک شرب الماء را نه اینکه طلب کند صرف وجود الترک را. چون صرف وجود الترک از همه محقق است نیاز به نهی ندارد.
در اینجا مطالبی هست که عرض میکنیم:
مطلب اول: این قاعده مشهوره که الطبیعة توجد بفرد ما و لاتنعدم الا بانعدام جمیع الافراد ممکن هست به دو نحو از او دفاع بشود: نحو اول دفاعی است که امام کرده. نحو دوم دفاعی است که آقای صدر کرده.
امام فرمودند درست است این اشکال عقلی، خود ما هم در فلسفه (زبان حال امام را عرض میکنم) خود ما هم این اشکال را کردیم، اما این اشکال عقلی است، فقه کاری به عقل ندارد، عرف [ملاک است]، خطابات شرعیه باید حمل بشود بر معانی عرفیه و محاورات عرفیه. از نظر عرفی قول رجل همدانی درست است، ما خودمان هم در فلسفه شدیدا ردش میکنیم اما این در همان بحث فلسفه است بحث عقلی است، در خطاب عرفی باید کلی هم از رجل همدانی تکریم بکنیم به عنوان یک فرد عرفی، واقعا از نظر عرفی همین است که الطبیعة توجد بفرد ما و لاتنعدم بانعدام جمیع الافراد.
نحو دوم دفاع از این قاعده را هم عرض کنم آنی است که آقای صدر گفته. آقای صدر میگوید یک وقت نظر میکنیم به وجودات خارجیه طبیعت، بله، این غلط است ما بگوییم ما یک وجود طبیعت داریم در خارج، و با یک فرد، این طبیعت موجود میشود و منعدم نمیشود مگر با انعدام جمیع افراد، این قول رجل همدانی است و باطل است این در صورتی است که ما نظر کنیم به وجودات خارجیه. اما بیایید نظر کنید به مفهوم، مفهوم الانسان که در ذهن تصور میکنیم، این مفهوم، واحد است، عقل هم قبول دارد که این مفهوم، واحد است، انتساب موجود بودن به این مفهوم این ربطی به وجودات خارجیه طبیعت انسان ندارد، اگر یک فرد از انسان در خارج بود صحیح است و لو عقلا ما بگوییم این مفهوم انسان در خارج موجود شد. و تا جمیع افراد انسان در خارج منعدم نشوند ما نمیتوانیم بگوییم این مفهوم انسان در خارج معدوم است، انتساب موجود بودن و معدوم بودن به مفهوم انسان محل بحث است و قاعده مشهوره این را میگوید، رجل همدانی خارج را میگوید، میگوید در خارج، ما یک طبیعت انسان داریم در ضمن جمیع افراد، وجود وحدانی دارد طبیعت انسان در خارج در ضمن جمیع افراد، آن حرف باطلی است، کسی از او دفاع نمیکند. بحث در نسبت دادن موجود بودن یا معدم بودن است به مفهوم انسان، نه طبیعت انسان در خارج.
این دو نحو از دفاع از این قاعده الطبیعة توجد بفرد ما و لاتنعدم الا بانعدام جمیع الافراد.
[سؤال: … جواب:] بله دیگر، مفهوم انسان میشود ماهیت انسان.
به نظر ما هر دو نحو از دفاع یک خللی در آن هست.
اما فرمایش امام: میگوییم آیا اجازه میدهید ما هم بگوییم عرفا، هم عقلا نظریه رجل همدانی باطل است؟ یعنی چه که عرفا نظر رجل همدانی را میپذیرد، عقل نمیپذیرد؟ عرف هم نمیپذیرد. از نظر عرف شما انسان نیستید؟ برادر شما انسان دیگر نیست؟ هزار فرد انسان در خارج موجود بشوند هزار انسان در خارج موجود نشده است؟ و هر کدام از این هزار انسان اگر فوت بکنند آیا انسان فوت نکرده است؟ زید فوت میکند، میگویند درگذشت انسانی برجسته، تا زنده بود که تعریفش نمیکردند حالا که مرده شده انسان برجسته. عرف هم قبول دارد که طبیعت در خارج متکثر است. پس این درست نیست که بگوییم نظر رجل همدانی با فهم عرف مطابق است.
می دانید فرمایش امام یعنی چه؟ شبیه آنچه که میگویند عرف ماهیت را در خارج موجود میبیند، ان الوجود عارض الماهیة تصورا، عرف میگوید انسان در خارج موجود است ولی عقل میگوید انسان در خارج نیست وجود در خارج هست، حد آن این است که انسان است. یا شما میگویید من این آقا را دوست دارم، عرف قبول میکند ولی عقل میگوید نخیر شما صورت ذهنیه خارجدیده او را دوست دارید، نظر عرف با نظر عقل اینجا مختلف است. ولی هر چه به عرف میگوییم این وجود خارجی امیرالمؤمنین محبوب شما نیست، محبوب شما نمیتواند جز صورت ذهنیه خارجدیده امیرالمؤمنین باشد، اگر نزند ما را عرف، خوب است، هیچوقت قبول نمیکند، میگوید خجالت بکشید، من وجود نازنین علی را دوست ندارم؟ صورت ذهنیه خارجدیده را که در ذهن من است دوست دارم؟ امام میخواهند بفرمایند نظر رجل همدانی هم از نظر عرف اینجوری است که هر چی به عرف میگویی در خارج ما هزار انسان داریم هزار طبیعت انسان داریم عرف میگوید نه، در خارج ما یک انسان داریم. افراد انسان زیاد هستند ولی در خارج طبیعت انسان یکی است. این انصافا درست نیست. عرف در خارج میگوید طبیعت انسان به تعداد افراد انسان موجود است. ما هزاران انسان در خارج داریم، این زید یک انسان است، انسان است نه فرد الانسان. انسان یعنی همان طبیعة الانسان. عمرو مصداق الانسان تنها نیست، انسان است.
[سؤال: … جواب:] بحث آنی است که در خارج است، از نظر رجل همدانی در خارج ما یک طبیبعة الانسان داریم بقیه مصادیق الانسان هستند، هزار تا مصداق الانسان داریم ولی یک طبیعة الانسان مثل نخ تسبیح وحدانی دارد در ضمن این هزارتا. عرف این را میگوید؟ قطعا این را عرف نمیگوید.
بله اگر مقصود امام این باشد که عرف تارة طبیعت را که در خارج هست لحاظ میخواهد بکند، لحاظ میکند با تکثراتش، میگوید وجودات انسان، تارة لحاظ میکند با عدم لحاظ تکثراتش میگوید انسان. با اینکه از نظر عقلی در خارج انسان که موجود است با تکثرات است اما عرف در لحاظ خارج دو گونه میتواند خارج را لحاظ کند، یکی اینکه بگوید افراد الانسان وجودات الانسان، یکی اینکه بگوید انسان، فرق بین عموم و اطلاق است. اطلاق: لحاظ میکند انسان را. و این اختلاف در لحاظ است نه در خارج و الا شما انسان را که لحاظ میکنید میگویید الانسان ضاحک این در خارج متحد است با جمیع وجودات انسان فقط لحاظ نکردید تکثرات را.
این ملحوظ به نظر وحدانی، اینی که به نظر وحدانی لحاظ کردید گفتید الانسان، این الانسان با یک فرد انسان موجود میشود، چون تکثرات را که نمیبینید بگویید این انسان، آن انسان، تکثرات را که ندیدید، گفتید انسان، و این انسان را فانی در خارج میبینید میگویید الانسان فی الخارج ضاحک، این انسان چون تکثراتش دیده نمیشود، اگر در خارج یک فرد پیدا کند صحیح است بگوید الانسان موجود، و تا جمیع افرادش منعدم نشوند غلط است بگویید الانسان معدوم چون تکثرات را که ندیدید، اگر مقصود امام این است، درست است. نه اینکه بیایند بفرمایند نظر رجل همدانی که تا دیروز شدیدا ردش میکردیم، کثیر المحاسن؟؟ حالا بشود یک نظر عرفی، نه، نظر رجل همدانی غلط است عقلا و عرفا. لحاظ خارج به دو نحو میتواند باشد: لحاظ خارج بما هو متکثر میگویید وجودهای انسان، این وجود انسان آن وجود انسان. اما اگر لحاظ بکنید خارج را با قطع نظر از تکثرات میگویید انسان، آن وقت انسان در خارج موجود است، یک انسان موجود باشد صادق است که انسان در خارج موجود است و تا هیچ یک از افراد انسان در خارج معدوم نباشد صادق نیست بگویید انسان در خارج معدوم است.
اما توجیه بحوث اشکالش این است که مفهوم در ذهن به نظر عرفی متحد با خارج است. وقتی عرف دارد میگوید انسان موجود است موضوعش مفهوم انسان بما هو صورة ذهنیة نیست. پس چه جور شما میگویید انتساب وجود عقلا به آن مفهوم ذهنی است و عرفا هم به آن مفهوم ذهنی است. آقای صدر اینجور گفتند. نه، انتساب وجود به خارج است، اصلا آن مفهوم در ذهن انسان اصلا مصداق انسان نیست، وقتی میگوید الانسان موجود آن را نمیگوید. وقتی میگوید انسان ضاحک است او را نمیگوید، آنی که در ذهنش است را نمیگوید، آن صورت ذهنیه است، بله عقلا میگویید صورت ذهنیه موضوع برای قضیه حملیه است، او بحث دیگری است ولی از نظر عقل هم اینجور باشد از نظر عرف قطعا اینجور نیست. بحث خارج است، منتها خارج دو جور لحاظ میشود، این مهم است. و آنی که این قاعده معروفه بر آن مبتنی بود که الطبیعة توجد بوجود فرد ما آن وقتی است که طبیعت انسان را در خارج که ما لحاظ میکنیم با قطع نظر از کثرات، با قطع نظر از تکثرات لحاظ کنیم.
و لذا معنایش این است که ما این قاعده معروفه را با این تقریب قبول داریم.
اما این مطالبی که آقای خوئی فرمود، نقیض صرف الوجود صرف الترک است که توضیح دادیم، با این بیانی که گفتیم نقیض وجود طبیعة الانسان عدم طبیعة الانسان بما هو ملحوظ وحدانی، با این بیان نقیض وجود الانسان میشود عدم الانسان نه عدم این فرد از انسان عدم آن فرد از انسان کما اینکه وجود الانسان وجود این فرد یا وجود آن فرد نبود. و لذا نقیض صرف وجود الطبیعة میشود عدم صرف وجود الطبیعة نه صرف عدم الوجود، نقیض کل شیء رفعه، محقق اصفهانی هم این اشتباه را کرده، نقیض کل شیء رفعه یعنی قیود منفی را بگذارید در همان منفی بماند، صرف وجود الطبیعة نقیضش نفی همین صرف وجود الطبیعة است میشود عدم صرف وجود الطبیعة نه صرف عدم الوجود، “صرف” را نیاورید قید نفی قرار دهید، نقیض کل شیء رفعه یعنی آن منفی شما هر قیدی که دارد باید بماند سر جای خودش فقط نفی کنید او را، صرف وجود الطبیعة نقیضش میشود عدم این صرف الوجود که توضیح دادیم نه صرف العدم، صرف العدم که نقیض صرف الوجود نیست.
و الا اجتماع نقیضین لازم میآید. چون تناقض میشود، اینکه محقق اصفهانی گفته عینا تناقض است، چون یک آب را میخورید یک آب را نمیخورید، به لحاظ آن آب دوم را که نخوردید صرف العدم شرب الماء محقق شده به یک عدم، و آن آب اول را خوردید صرف الوجود هم محقق شده، یک آب را خوردید یک آب را نخوردید هم صرف الوجود محقق شده به تحقق یک فرد هم صرف العدم محقق شده به عدم فرد دیگر، اینکه اجتماع نقیضین لازم میآید. معلوم میشود نقیض صرف وجود الطبیعة با آن توضیحی که ما دادیم عدم صرف وجود الطبیعة است نه صرف العدم.
بله، سه تا نقض به این قاعده میشود باید آنها را جواب بدهیم. دقت کنید روی نقض ها، نقضها را میگویم جوابش میماند برای جلسه بعد انشاءالله.
ده تا آب است شما یکی را تلف میکنید، عرف میگوید اعدم الماء، میگویند آب را تلف کرد، آب را زمین ریخت، اعدم الماء، خب چه فرق میکند با الماء معدوم؟ چه جوری شد در این ده تا آب یک دانه را اتلاف بکنیم میگویند اعدم الماء اما شما میفرمایید که نمیگویند الماء معدوم مگر اینکه تمام افراد آب معدوم بشود اینجوری گفتند، لاتنعدم الطبیعة الا بانعدام جمیع افرادها، من که جمیع افراد را اعدام که نکردم از این ده تا آب یک آب را ریختم زمین میگویند اعدم الماء نابود کرد آب را از بین برد آب را. میگویند یا نمیگویند؟ در دل ما که میگویند، در شهر شما هم حتما میگویند. میگویند اعدم الماء. اگر اعدم الماء درست است پس چرا الماء معدوم درست نباشد؟ شما میگویید درست نیست الماء معدوم چون لاتنعدم الطبیعة الا بانعدام جمیع الافراد.
این یک نقض. نقض دوم: اگر دو تا مریض هستند پزشک آمد دید که یکی از این خوشاخلاق است قشنگ سلام کرد، او را معالجه کرد آن مریض بداخلاق را رها کرد. آیا صدق میکند ترک الطبیب علاج المریض یا صدق نمیکند؟ لم یعالج المریض، و من لم یعالج المریض یسجن مثلا، صدق میکند دیگر. اگر این صدق میکند پس چرا صدق نمیکند علاج المریض معدوم؟ ترک علاج المریض دیگر، یعنی لم یوجد علاج المریض، پس چرا طبق قاعده شما، نمیتوانیم بگوییم علاج المریض معدوم چون لاتنعدم الطبیعة الا بانعدام جمیع افرادها، فرض این است که من مریض اول را علاج کردم، جمیع افراد علاج مریض را ترک نکردم که، پس نباید بگوییم علاج المریض معدوم، ولی چرا میگویند لم یعالج هذا الطبیب المریض ترک هذا الطبیب علاج المریض.
نقض سوم را هم سریع عرض کنم: زید موجود شد عمرو موجود نشد، هم صحیح است بگوییم انسان موجود، انسانی موجود است و هم صحیح است بگوییم انسان معدوم. هر دو صحیح است: انسانی موجود است انسانی معدوم است. چون تلاش کردیم زید موجود شد اما عمرو افاقه نکرد، این امیکرون آمد عمرو را با خودش برد، چون واکسن سوم نزده بود!! انسان موجود: زید، انسان معدوم: عمرو. خب اگر اینجوری است پس چرا صحیح نباشد بگوییم الانسان معدوم. آخه شما میگویید صحیح نیست بگوییم الانسان معدوم چون یک فردش موجود است.
این سه نقضی است که میشود به این قاعده که میگوید لاتنعدم الطبیعة الا بانعدام جمیع افرادها انشاءالله تامل بفرمایید تا فردا.
و الحمد لله رب العالمین.