جلسه 57- 326
چهارشنبه – 1400/09/24
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث در اقوال در معنای ماده نهی یا صیغه نهی بود.
قول اول قول صاحب کفایه و صاحب فصول و مشهور قبل از آنها بود که میفرمودند نهی به معنای طلب ترک هست. ایرادهایی به این قول گرفته شد که ما از این ایرادها جواب دادیم. و اتفاقا ما معتقدیم این قول موافق با روح نهی هست. ما در عالم نفس مولی عنوانی که نهی میکند از فعلی، باید ببینیم چه واقعیتی رخ داده است.
مشهور میگویند مولی بغض به فعل پیدا کرده است و بغض به فعل، شدید شد به حدی رسید که محرک عضلات مولی شد که نهی بکند از این فعل. ولی ما این را قبول نداریم. چه بسا مولی نهی میکند از فعلی که نه تنها آن فعل مبغوضش نیست، بلکه چه بسا محبوبش هم هست. یک رزمنده ای در شرف شهادت هست، دشمن میخواهد تیر خلاص به او بزند، اینقدر رنج میبرد این رزمنده ای که مجروح است که واقعا دوست دارد که به او تیر خلاص بخورد و او از این درد راحت بشود اما وظیفه شرعی خودش میداند که حفظ نفس بکند مهما امکن و لو ساعتی را میتواند زنده بماند، زنده بماند یا وظیفه شرعی میداند که از منکری که این عدو میخواهد مرتکب بشود او را نهی کند و لذا به او میگوید به من تیر خلاص نزن. با اینکه هیچ بغضی ندارد نسبت به این فعل. نمیشود بگوییم این نهی، نهی صوری است. گاهی مولای عرفی نهی میکند عبدش را از فعل قبیح یا حرام یا مکروه و لکن این فعل به نفع مادی مولی هست. میگوید این اجناس را گران نفروش، جنس قاچاق نفروش، و لکن خودش میداند که در عمق جانش و عمق دلش بدش نمیآید از پولی که از این معاملات غیر قانونی و غیر شرعی برای او میآورد، بغض ندارد نسبت به فعل و لکن بخاطر مصالح بخاطر ترس از خدا نهی میکند عبدش را.
[سؤال: … جواب:] حاصل جمع تعلق غرض لزومی مولی است به ترک و الا مولی نسبت به این فعل هیچ بغضی ندارد. کما اینکه در امر ما گفتیم چه مولی نسبت به فعلی که امر میکند به آن، هیچ شوقی ندارد، دفع افسد به فاسد میکند.
و لذا آنچه در عالم نفس مولی هست جز طلب ترک که ناشی از مفسدة الفعل است و تعبیر اگر بکنیم تعلق غرض لزومی مولی به ترک فعل، چیز دیگری نیست. البته ما اصرار نداریم که بگوییم مدلول استعمالی کلمه نهی ابراز طلب الترک است، اما تناسب اگر بخواهد رعایت بشود روح نهی طلب ترک است و اگر نهی وضع بشود برای ابراز طلب ترک با روح نهی تناسب خواهد داشت. و لکن متفاهم عرفی از انهاک عن کذا طلب ترک نیست؛ بلکه انشاء زجر عن الفعل است کما سیأتی توضیحه. کما اینکه مدلول استعمال حرمت علیک انشاء محروم بودن مکلف است از فعل ولی روح اینها یک چیز است: تعلق غرض نفسانی مولی به ترک فعل.
قول دوم قول مرحومی آقای بروجردی هست. فرمودند: معنای نهی چیزی است که در فارسی تعبیر میکنیم بازداشتن کما اینکه معنای امر چیزی است که در فارسی تعبیر میکنیم به واداشتن.
مناسب بود ایشان یک قیدی میزد تا مطلب کامل بشود. چون بازداشتن، بازداشتن تکوینی هم هست، اگر کسی مرکب خودش را تکوینا منع کند از حرکت، افسار آن را بگیرد صدق میکند منع دابته من الحرکة ولی صدق نمیکند نهی دابته من الحرکة. و لذا مناسب بود ایشان بفرماید انشاء بازداشتن.
که میشود قول سوم که گفته میشود مفاد نهی انشاء زجر و بازداشتن از فعل است. و متفاهم عرفی از کلمه نهی، صیغه نهی همین است. راغب هم در مفردات میگوید النهی الزجر عن الشیء. و منه قول تعالی و نهی النفس عن الهوی. البته زجر تکوینی داریم و زجر انشائی، نهی زجر انشائی است. زجر تکوینی این است که انسانی را یا حیوانی را تکوینا باز بداریم از صدور فعل، این نهی نیست، نهی زجر انشائی است. و لو اصلا لفظی را استعمال نکنیم؛ با اشاره دست به مخاطب فهمانیم این کار را نکن.
مرحوم آقای خوئی به این قول سوم ایراد گرفته. فرموده است: مدلول استعمالی نهی زجر نیست، مولی وقتی استعمال میکند نهی را این میشود مصداق زجر یعنی مولی وقتی به عبدش گفت انهاکم عن الزفن میگویند زجر عبیده، زجر موالیه، زجر امته عن ذلک، این چیزی است که بعد از صدور خاطب نهی از مولی صدق میکند که مولی زجر کرد. مستعملفیه در رتبه سابق بر استعمال محقق میشود در نفس مستعمل. و لذا ما نمیتوانیم بگوییم نهی وضع شده برای معنای زجر، نخیر، نهی وضع شده برای یک معنایی که وقتی نهی در آن معنا استعمال میشود تازه این نهی میشود مصداق زجر.
این فرمایش به نظر ما ناتمام است. اینکه استعمال میشود نهی و بعد از استعمال میشود مصداق زجر، این منافات ندارد که خود مدلول استعمالی نهی هم انشاء زجر باشد. مثل اینکه مولی به عبدش بگوید ازجرک عن الزفن، بعد از اینکه مولی این را گفت خود این کلام میشود مصداق زجر و لکن مستعملفیهش هم زجر است. یا در مورد امر که آقای خوئی میفرمایند بعد از صدور امر، امر میشود مصداق طلب الفعل، آنجا هم ما گفتیم مولی خودش گاهی میگوید اطلب منک هذا الفعل. بله بعد از استعمال خود این استعمال میشود مصداق طلب، اما مستعملفیه هم طلب است.
[سؤال: … جواب:] در مواردی که استعمال به داعی جد است این نهی میشود مصداق جزر امر میشود مصداق طلب، منافات ندارد که مستعملفیه نهی هم زجر است مستعملفیه امر هم طلب باشد.
البته عرض کردم نهی زجر انشائی است، زجر غیر انشائی مصداق نهی و مستعملفیه نهی نیست. اگر ربطی به انشاء نداشت، آنجا استعمال نهی مجازی است. ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر، این نهی، نهی مجازی است. یک وقت نگوییم در این مورد که انشاء زجر معنا ندارد، مگر نماز انشاء زجر میکند؟ و این را قرینه بگوییم که تنهی یعنی تمنع، باز میدارد. نه، آخه ما چه کار کنیم؟ نهی به معنای بازداشتن تکوینی نیست، آیا صحیح است ما بگوییم بخل زید نهاه عن اکرام ضیفه؟ این صحیح است؟ عرف این را تایید میکند؟ نه. میگویند بخل زید منعه من اکرام الضیف. یا مثلا صحیح است بگوییم خبث زید نهانی عن اکرمه؟ این صحیح نیست؛ میگویند خبث زید منعنی عن اکرمه. و لذا معنای حقیقی نهی منع و بازداشتن نیست، همانطور که در رد قول آقای بروجردی عرض کردیم، زجر انشائی و بازداشتن انشائی است. گاهی از باب عنایت و مجاز در غیر زجر انشائی استعمال میشود مثل ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر، فرض کردند که صلات یک مولایی است که عبیدش را زجر انشاء میکند از یک چیز، نماز هم نهی میکند مومنین را از فحشاء و منکر. و لذا به نظر ما این قول سوم مناسبت هست با معنای عرفی کلمه نهی و یا صیغه نهی.
و لکن استعمال در موارد محرمات و مکروهات منحصر به کلمه نهی یا صیغه نهی نیست. خود لفظ تحریم، قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغی، آنجا هم تناسب تحریم با معنای دیگری است: انشاء محروم بودن مردم، و لکن روح همه اینها به نظر ما یک چیز است و آن تعلق غرض لزومی مولی است به ترک فعل.
قول چهارم قولی است که ممکن است کسی قائل بشود که وضع شده کلمه نهی یا صیغه نهی بر ابراز مبغوضیت فعل. مولی وقتی ابراز میخواهد بکند مبغوضیت فعل را از کلمه نهی از صیغه نهی استفاده میکند.
مرحوم آقای خوئی فرموده: محال هست همانطوری که اراده به فعل غیر محال هست تعلق بگیرد، کراهت به معنای مقابل اراده هم محال است به فعل غیر تعلق بگیرد. بله، شوق به فعل غیر تعلق میگیرد، بغض به فعل غیر تعلق میگیرد، ولی قطعا معنای نهی تعلق بغض به فعل غیر نیست، ایشان فرمودند اینکه محتمل نیست که معنای نهی بغض به فعل غیر باشد همانطور که محتمل نیست معنای امر حب به فعل غیر باشد. اما اینکه بگوییم معنای نهی کراهت فعل الغیر است، کراهت بالمعنی المقابل للارادة، این محال است کما اینکه محال بود امر به معنای تعلق اراده به فعل غیر باشد چون اراده و کراهت به معنای مقابل اراده به فعل اختیاری نفس تعلق میگیرد.
ما نمیفهمیم مقصود ایشان از کراهت مقابل اراده چیست. ظاهرا میخواهند بگویند عزم علی الترک، یعنی اراده عزم علی الفعل است کراهت عزم علی الترک است. فاعل تکوینی عازم میشود بر فعل یا بر ترک، مولی که نسبت به فعل عبد که عازم بر ارتکاب یا عدم الارتکاب نمیشود. اما معنای دیگری ما نمیفهمیم برای این فرمایش آقای خوئی. اراده دو معنا ندارد: عزم علی الفعل، صرف القدرة علی ایجاد الفعل. اما کراهت غیر از بغض الفعل معنای دیگری جز عزم علی ترک الفعل ندارد. ما در اراده غیر از شوق به فعل میتوانستیم دو معنا بکنیم برای اراده: یکی عزم علی ایجاد الفعل یکی هم صرف القدرة علی ایجاد الفعل اما برای کراهت غیر از بغض به فعل دو معنا نمیتوانیم بکنیم همان عزم علی ترک الفعل است. ولی میگوییم جناب آقای خوئی! شما رفتید گشتید یک معناهایی که امکان ندارد به فعل غیر تعلق بگیرد پیدا کردید میزنید به سر ما؟ تعلق غرض لزومی مولی به ارتکاب فعل توسط مکلف یا به ترک فعل توسط مکلف، اینکه امر معقولی هست. که از آن تعبیر میکنیم به طلب فعل یا طلب ترک. بالوجدان مولی تعلق میگیرد غرض لزومیاش به ترک قبایح از مکلفین، آیا غرض لزومی مولی، غرض لزومی حق تعالی تعلق نگرفته است به ترک قتل الحسین علیه السلام؟ خدا که مظهر حب و بغض نیست ولی غرض لزومی خدا تعلق گرفته به ترک قتل الحسین علیه السلام. این روح نهی است. پس اشکالی ندارد کسی بگوید وضع شده نهی برای ابراز این.
بله، این قول چهارم ظاهرش این است که میخواهد بگوید نهی ابراز بغض الفعل است که ما خودمان هم اشکال کردیم که ربما ینهی المولی عن فعل لایبغضه و ربما یامر بفعل شیء لایحبه. مقوم روح نهی بغض نیست تا بگوییم موضوعله نهی ابراز بغض است و در جایی که بغض نیست بگوییم استعمال، استعمال مجازی است، نخیر اینطور نیست.
قول پنجم قول مرحوم آقای خوئی است. ایشان بعد از ابطال اقوال اربعه که مطرح شده است، فرموده متعین این است که بگوییم نهی وضع شده برای ابراز اعتبار محروم بودن مکلف از فعل. مولی اعتبار میکند که مردم محروم هستند از دروغ گفتن، میگوید انهاکم عن الکذب یا لاتکذبوا. دقت کنید! محروم بودن مکلف گاهی محروم بودن تکوینی است مثل اینکه بهشت بر کافرین حرام است، ان الله حرمهما علی الکافرین، یعنی تحریم تکوینی، اینجا نمیگویند منهیعنه. نهی اعتبار محروم بودن تشریعی است یعنی اعتبار محروم بودن هست نه محروم کردن تکوینی، محروم کردن تشریعی.
این فرمایش آقای خوئی اولا روح نهی را توضیح نمیدهد. به مولی اگر کسی جایزه بدهد بگوید خواهش میکنم اعتبار کن عبدت محروم است از رقابت با ما، مولی هم میبیند که پول خوبی دارند میدهند به او، میگوید باشد، اعتبار میکنم عبدم محروم است که با شما رقابت بکند در تجارت. یا عبدی! حرمت علیک ان تنافس هؤلاء فی التجارة. اما در دلش هیچ چیز نیست، نه غرض لزومیاش تعلق گرفته است به ترک فعل توسط عبد، نه بغض شدید دارد به صدور این فعل از عبد. عقل آیا ملزم میداند این عبد را که باید اطاعت کنی مولی را؟ تا روح نهی که تعلق غرض لزومی مولی است به ترک فعل توسط عبد، در نفس مولی نباشد اصلا عقل حکم به لزوم اطاعت نمیکند.
جناب آقای خوئی! بارها این را فرمودید که ملاک در وجوب اطاعت، غرض مولی است و لو امر و نهی نداشته باشد، غرض واصل مولی واجب الامتثال است، خب آن غرض واصل مولی چیست؟ یک بار برای ما توضیح بدهید. ملاک در فعل است؟ ملاک در فعل چه ربطی به غرض مولی دارد؟ غیر از همین مطلب است که گاهی غرض مولی تعلق بگیرد به فعل عبد، گاهی تعلق میگیرد غرض لزومی مولی به ترک فعل. این روح نهی است. شما روح نهی را توضیح ندادید.
و شکل نهی را هم، حالا میفرمایید مفاد نهی اعتبار حرمان است، این هم خلاف وجدان عرفی است. ما دو تا شاهد یا بیشتر، چند تا شاهد بیاوریم برای اینکه شکل نهی هم اعتبار حرمان نیست:
شاهد اول: وجدانا بین اینکه شخصی به عبدش بگوید لاتؤاخذنی یا به خدا بگوید ربنا لاتؤاخذنا، مستعملفیه فرق میکند؟ وجدانا فرق نمیکند. به عبدش بگوید که لاتؤاخذنی بما نسیت، عبدش آمده میگوید مولی! تو گفتی به شما پول میدهم، پول ندادی، میگوید لاتؤاخذنی بما نسیت، بعد هم در کنارش میگوید ربنا لاتؤاخذنا بما نسینا، مستعملفیه بعید است، و لو آقای خوئی ادعاء میکنند مستعملفیه مختلف است، اما بعید است به وجدان لغوی و عرفی بگوییم مستعملفیه مختلف است.
[سؤال: … جواب:] چون آقایان در ماده امر علو یا استعلاء را مطرح میکنند. و الا او حسابش جداست. بحث صیغه امر یا صیغه نهی در اینجا، آقای خوئی فرق نگذاشتن بین صیغه امر و صیغه نهی. در حالی که نمیتوانیم راجع به لاتؤاخذنا ان نسینا که خطاب به خدا میکنیم بگوییم ما اعتبار کردیم خدا محروم است از این فعل. ما چه کاره هستیم اعتبار کنیم محروم بودن خدا را.
شاهد دوم: طبیب به مریض میگوید لاتأکل الترشی، این مستعملفیهش با آن موقعی که پدر به پسرش میگوید لاتأکل الترشی، این مستعملفیه فرق میکند؟ نه. در حالی که وجدانا طبیب اعتبار نمیکند محروم بودن مریض را؛ بلکه به داعی ارشاد به مفسده اکل ترشی این خطاب نهی را صادر کرده.
شاهد سوم: مولی اگر به عبدش بگوید لایعجبنی، تو طلبه هستی، لایعجبنی که ماشینهای کذایی سوار بشوی، لایعجبنی ذلک فلاتفعله. آقای خوئی! میشود به جایش بگوییم لایعجبنی ذلک فانت محروم منه؟ اصلا تناسب ندارد. من خوشم نمیآید از این کار پس تو از این محروم هستی، اینکه با فاء تفریع تناسب ندارد اما لایعجبنی ذلک فلاتفعله تناسب دارد. یعنی انسان آن فصاحتی که در لایعجبنی ذلک فلاتفعله احساس میکند در این لایعجبنی ذلک فانت محروم منه احساس نمیکند.
[سؤال: … جواب:] معلوم نیست. در تظلیل داریم لایعجبنی ذلک، تظلیل (سوار ماشین مسقف شدن) حرام است بر محرم، ولی در عین حال تعبیر کرد لایعجبنی ذلک.
آخرین شاهد: مجموع (به قول آن بنده خدا) این مطالب، بالاخره آن شاهد ایراد دارد این شاهد ایراد دارد مجموع اینها کافی است برای اثبات این مطلب. آخرین شاهد این است که در مکروهات نهی استعمال میشود، آیا تناسب دارد در مکروهات اعتبار بکند مولی محروم بودن مکلف را از فعل؟ من اعتبار کنم تو محروم هستی از خوردن پنیر ولی بخوری هم اشکال ندارد، این اصلا تناسب عرفی دارد؟ ولی میگوید لاتأکل الجبن و ان اکلته فلابأس.
و لذا به نظر ما متعین به لحاظ مقام ثبوت و روح نهی قول اول هست، طلب الترک، و لکن به لحاظ مقام اثبات و معنای استعمالی، مختلف است، تفنن در تعبیر است، نهی مناسب است با انشاء زجر، تحریم مناسبت با انشاء حرمان و هکذا.
مطلب دیگر این هست که غالبا نهی بخاطر مفسده فعل است ولی اینطور نیست که همه جا اینطور باشد؛ گاهی نهی بخاطر مصلحت در ترک است منتها مصلحت اعتباریه ترک.
مرحوم آقای خوئی فرمودند نخیر، نهی باید ناشی باشد از مفسده در فعل، اینکه در مورد تروک احرام نهی کردند از لبس مخیط، از تظلیل، اینها ناشی است از مصلحت در ترک، اینها امر به ترک است، نهی نیست، مسامحتا میگویند محرمات احرام، اینها را باید بگویند واجبات احرام کما اینکه اصحاب اینطور مشی کردند تروک احرام را از واجبات احرام ذکر کردند چون از واجبات احرام است ترک لبس مخیط، ترک تظلیل، ترک اسقاط شعر و هکذا. یا مثلا در صوم، مصلحت در ترک مفطرات است عن نیة، نه اینکه اکل مفطرات مفسده دارد. و لذا صوم واجب است، ترک مفطرات واجب است.
می گوییم: اولا: ما یک مناقشه فقهیه داریم: ظاهر تروک احرام این است که اینها محرمات احرام هستند. بله، لازم نیست موجب فساد احرام بشوند، موجب بطلان احرام بشوند ولی ظاهرش این است که مفسده دارد محرم مرتکب اینها بشود. ظاهرش این است، چرا ما از این ظهور رفع ید بکنیم؟
و ثانیا: بر فرض از خارج بفهمیم که مصلحت در ترک است کما اینکه در صوم فهمیدیم مصلحت در ترک است، چه اشکال دارد نهی از فعل بخاطر مصلحت در ترک؟ چه لزومی دارد حتما باید نهی ناشی باشد از مفسده در فعل؟ بله غالبا نهی ناشی از مفسده در فعل هست اما اگر یک جا بخاطر مصلحت در ترک بگوید لاتفعل، بگوییم این حقیقت نهی نیست، این حقیقت امر به ترک است.
و لذا ما این را قبول نداریم.
مطلب سوم این هست که خطاب نهی حالا یا ماده نهی یا صیغه نهی بحث شده که از آن حرمت چگونه استفاده میشود؟ برخی مثل صاحب کفایه میگویند وضع شده انهاکم بر تحریم، لاتفعل وضع شده بر تحریم.
انصافا این خلاف وجدان لغوی است چون لازمهاش این است که در مورد مکروهات تعبیر به نهی، مجاز باشد، یا استعمال صیغه نهی. مناهی النبی را ببینید! خیلیهایش مکروهات است، نهی النبی نهی النبی، انهاکم انهاکم، یا صیغه نهی بکار رفته، احساس مجاز نمیکنیم؟ حتی اگر در امر میگفتیم وضع شده برای وجوب، اگر کسی میگفت چون در ذهنش بود که امر مرادف با لفظ فرمان و دستور است، پس فرمان به معنای وجوب است، در مستحبات که نمیگویند فرمان. که آن را هم ما قبول نکردیم گفتیم امر کجا به معنای فرمان است، کجا به معنای دستور است، در تاریخ طبری نوشته که کتب مسلم بن عقیل الی الحسین علیه السلام یأمره بالقدوم، یعنی حضرت مسلم نامه نوشت به امام حسین علیه السلام من فرمان میدهم که بیا کوفه؟ یامره بالقدوم یعنی از او خوست بیاید کوفه. در امر هم قبول نداریم به معنای فرمان یا دستور باشد تا چه برسد به نهی، نهی ظهور ندارد که وضع شده برای خصوص تحریم.
برخی تفصیل دادند گفتند ماده نهی وضع شده برای تحریم ولی صیغه نهی ظهور اطلاقیش در تحریم است.
ما معتقدیم که این هم درست نیست، ماده نهی هم عرض کردم استعمالش در مکروهات استعمال مجازی نیست.
امام قدس سره فرمودند نه ظهور وضعی نه ظهور اطلاقی هیچکدام نهی در تحریم نداریم؛ بلکه حجیت عقلاییه دارد. حتی ممکن است در انهاکم هم این را کسی بگوید. لاتفعل ظهور ندارد در ترک، ولی حجت عقلاییه است؛ عقلاء این عبد را مستحق عقاب میبینند اگر امتثال نکند این خطاب را و مخالفت کند با این نهی مگر ترخیص در فعل به او واصل بشود.
آقای زنجانی هم نظرشان همین است.
ما به نظرمان این هم ایراد دارد. برای اینکه این حجیت عقلاییه ناشی از ظهور عرفی است. حالا اگر خطاب مجمل بود، باز هم حجت عقلاییه بود؟ خطابهای مجمل مانند انی لاحب ذلک، ان الله لایحب ذلک، یا یک روایتی دارد نسخه بدل دارد، انهاکم یا لاتفعلوا و ان کان لابأس بفعله، بعضی نسخ و ان کان لابأس بفعله ندارد، آیا عقلاء احتجاج میکنند؟ چون نهی ثابت شد ترخیص در فعل ثابت نشد پس حجت عقلاییه هست بر تحریم؟ نه، حجیت عقلاییه ناشی است از یک کشف نوعی در خطاب.
پس این قول هم درست نیست.
اما قول صحیح انشاءالله روز سه شنبه عرض میکنیم.
و الحمد لله رب العالمین.