ادامه بحث از حقیقت وجوب کفایی
جلسه 51- 320
سهشنبه – 16/09/1400
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث راجع به حقیقت وجوب کفایی بود. اقوال در حقیق وجوب کفایی را برخی از آن ها را نقل کردیم. رسیدیم به قول هفتم که قول مرحوم آقای بروجردی هست و در بحوث هم این را اختیار کردند، آقای سیستانی هم همین نظر را پذیرفتند.
فرمودند وجوب کفایی فرقی با وجوب عینی نمی کند به لحاظ مکلفین. تنها تفاوتش این است که در وجوب عینی مثل اقیموا الصلاة هر مکلفی مکلف هست به نماز صادر از خودش، زید مکلف است به نماز صادر از خودش، عمرو مکلف است به نماز صادر از خودش و هکذا. در وجوب کفایی ذات فعل بدون اینکه مقید باشد به حیث صدورش از این مکلف بر عهده او قرار گرفته است. یجب علی المؤمنین تغسیل المیت، الصلاة علی المیت، نه اینکه هر مؤمنی باید غسل و نماز میت که صادر از این مؤمن است را انجام بدهد، نه، طبیعی غسل میت، طبیعی نماز میت بر هر مؤمنی واجب است و لو صادر بشود از غیر او. و لذا وقتی یک مکلفی بیاید غسل بدهد میت را نماز بخواند بر میت، طبیعی فعل که بر دوش تکتک مؤمنین و مکلفین گذاشته شده محقق شده. و لذا زید می گوید آنی که از من خواسته بودند محقق شد، از من خواسته بودند طبیعی غسل میت را نه غسل میت را که از من صادر بشود، طبیعی غسل میت محقق شد توسط عمرو، طبیعی نماز میت محقق شد توسط عمرو و لذ تکلیف منِ زید هم ساقط می شود.
س: وقتی طبیعی فعل که از من خواسته بودند محقق شد امتثال محقق شد و تکلیف به تحقق متعلقش ساقط می شود. تعبیر امتثال نمی کنیم تا بگویید زید که امتثال نکرد، متعلق تکلیف حاصل شد و لذا تکلیف ساقط می شود با تحقق متعلق آن.
در بحوث اضافه کردند بر این مطلب آقای بروجردی که بر هر مکلفی جامع بین غسل میت صادر از خود این مکلف یا غسل میت صادر از مکلف دیگر واجب شده است. حتی اگر غسل میت صادر از مکلف دیگر مقدور نیست برای زید مثلا، اشکالی ندارد، چون جامع بین مقدور و غیر مقدور مقدور است. به زید گفتند یجب علیک اما ان تغسل المیت بنفسک او یغسله غیرک می شود جامع بین مقدور و غیر مقدور. الان به ما می گویند پشتبام بروید، یک فرد پشتبام رفتن این است که بدن نردبان بالا برویم این غیر مقدور است برای ما، فرد دیگرش این است که با نردبان بالا برویم او مقدور است برای ما، پشتبام رفتن می شود جامع بین مقدور و غیر مقدور، جامع بین مقدور و غیر مقدور می شود مقدور، کافی است در مقدور بودن یک فعل قدرت بر ایجاد یک فرد آن.
مرحوم آقای خوئی فرموده این درست نیست. این لغو است یا غیر عقلایی است که مولی به عبدش بگوید یجب علیک اما ان تأتی بالماء او یاتی بالماء شخص آخر، عبد می گوید اتیان شخص دیگر به آب چه ربطی به من دارد؟ لغو است من را تکلیف کنید به جامع بین فعل خودم و فعل دیگران. بله، تکلیف به جامع بین فعل مباشری خودم و فعل تسبیبی خودم مشکلی ندارد، به حاج در روز عید قربان می گویند یجب علیک ان تذبح هدیا، ذبح هدی می تواند توسط خود حاجی محقق شد خودش قصاب است خودش ذبح می کند، و می شود به تسبیب دیگری، تقاضای از دیگری که تو برای من گوسفند ذبح کند محقق می شود. چون فعل تسبیبی هم مقدور است برای مکلف. اما واجب کفایی فرض این است که مختص نیست به اینکه فعل غیر قابل تسبیب باشد، و لو غیری است که اصلا در اختیار من نیست، فعل غیری که اصلا گوش به سخن من نمی دهد که در اختیار من نیست، فعل تسبیبی من نمی شود، این عرفی نیست بگویند بر تو واجب است یا تو غسل بدهی میت را یا فلان مرجع فلان شخص که هیچ تحت تسلط تو نیست برود غسل بدهد میت را. این لغو است از نظر عقل و عقلاء.
این فرمایش آقای خوئی به نظر ما در خطاب به شخص مثلا زید عرفی است، انصافا عرف اباء دارد از اینکه مولی به زید بگوید یا زید! یجب علیک ان تأتی بالماء او یاتی بالماء هذا الجار. یا تو باید آب بیاورد یا همسایه آب بیاورد، همسایه چه ربطی به من دارد. منهج عقلایی این است که بگوید یا زید ان لم یات الجار بالماء فات انت بالماء.
اما اگر همه افرادی که خطاب متوجه آن ها است، تحت ولایت مولی باشد، مولی خطاب به جمیع آن ها بکند، بگوید یجب علیکم الاتیان بالماء لاجل سقی الضیف، طبیعی است که معنایش این نیست که هرکدام بروند یک پارچ آب بیاورند، نه، صرف الوجود آب حاصل بشود و لو توسط یک نفر. اینجا چه محذوری دارد که بر جمیع این مخاطبین که همه تحت ولایت و سلطه مولی هستند مولی بر عهده جمیع این افراد طبیعی فعل صادر از یکی از این ها را بگذارد، این کاملا عقلایی است.
س: تکلیف انحلالی است، بر مؤمنین واجب است یا خطاب می کند ایها المؤمنون اغسلوا هذا المیت یعنی ایجاد کنید طبیعی غسل میت را، یعنی بر شما واجب است طبیعی غسل میت، لزومی ندارد از شخص شما صادر بشود، طبیعی غسل میت بر تکتک شما واجب است
این قول غیر معقول نیست. عرض ما این هست. بله، تفسیر حقیقت وجوب کفایی منحصر به این نیست اما غیر از اشکال مرحوم آقای خوئی است که فرموده است این قول مستلزم لغویت است چون تکلیف هر کسی به فعل خودش باید بشود نه به جامع بین فعل خودش و فعل دیگران.
س: مکلفبه طبیعی غسل میت است، طبیعی آبآوردن است. مکلف تکتک این افراد هستند، جماعتی هستند نزد مولی، مولی به این جماعت خطاب می کند می گوید اغسلوا هذا المیت، صلوا علی هذا المیت، بر هر یک از این جماعت غسل صادر از خود او واجب نشده است، طبیعی غسل واجب شده است. … اصلا شکی ندارد که می تواند اگر یک نفر غسل می دهد میت را بقیه افراد بروند سراغ کارشان، در اینکه بحثی نیست. بحث در این است که هر کسی مکلف است به طبیعی غسل میت، من می بینم طبیعی غسل میت محقق می شود و لو توسط دیگری، آنچه از من خواسته شده است طبیعی غسل میت است و این محقق می شود.
ثمره این قول را بعدا خواهیم گفت. اما منحصر تفسیر حقیقت وجوب کفایی به این قول.
س: خلاف ظاهر نیست این قول هفتم ولی متعین نیست. الزانی و الزانیة فاجلدوا کل واحد منهما مأة جلدة، طبیعی جلد زانی مأة جلدة بر تکتک مؤمنین واجب است بناء بر اینکه واجب کفایی باشد. طبیعی از دیگری محقق شد واجب محقق شده است و لو مکلف تکتک افراد مؤمنین هستند.
قول هشتم قول محقق نائینی و مرحوم آقای خوئی است. فرمودند: مکلف فرق می کند در واجب کفایی. قول هفتم مکلفبه را می خواست بگوید فرق می کند، قول هشتم می گوید مکلف فرق می کند. در واجب عینی مکلف به نحو انحلال، تکتک افراد هستند، اقیموا الصلاة، اما در واجب کفایی مکلف احد المؤمنین است. مولی خطاب می کند به عبیدش می گوید لیأت احدکم بالماء، چون غرض مولی در واجب کفایی صدور فعل است از صرف الوجود مکلف نه از تکتک مکلفین، یعنی هدف مولی صدور فعل است از احد المکلفین.
این می شود واجب کفایی. اگر مولی خطاب کرد به مردم گفت لیصل احدکم علی المیت، حالا ده نفر آمدند نماز میت خواندند در عرض واحد همه می شوند مصداق همین احد المکلفین که نماز میت خواند و اگر یکی بخواند او می شود مصداق این احد المکلفین که نماز میت می خواند. مشکلی پیش نمی آید.
س: احد لابشرط است. مثل اینکه در واجب تخییری می گفتند ائت باحد الفعلین حالا شما اگر هر دو فعل را انجام بدهید کدامیک مصداق واجب است؟ هر دو می شود مصداق واجب، دو فرد از واجب را شما در آن واحد اتیان کردی. … نظر مرحوم آقای خوئی این است که وقتی مولی می گوی ائت احدکم بالماء یا در واجب تخییری که می گویند ائت باحد الامرین اما اکرام زید او اکرام عمرو، اگر در این مثال من مکلف هر دو را با هم در آن واحد اکرام کنم هر دو می شود مصداق واجب مثل اینکه دو فرد از واجب را در زمان واحد ایجاد بکنم هر دو می شود مصداق امتثال.
ما یک شبهه ای داریم که در مورد تعبیر احد عرف می گوید اگر گفت یکی از این دو کار را بکن من هر دو کار را در آن واحد بکنم عرف نمی گوید هر دو امتثال است می گوید احدهما لابعینه امتثال است. و لو هر دو صحیح است اما هر دو امتثال نیست. به یکی از این دو فقیر ده هزار تومان بده، من هم از پول خودم همزمان ده هزار تومان به زید دادم ده هزار تومان به عمرو که فقیر هستند، آقای خوئی می گویند هر دو مصداق امتثال است یعنی دو فرد را در آن واحد آوردیم در مقام امتثال، ولی ما شبهه مان این است که می گویید چون عنوان بدلی استفاده کرد مولی، نگفت تصدق، اگر می گفت تصدق او عنوان بدلی نیست هر دو می شد مصداق تصدق و لو صرف الوجود تصدق را از من خواست اما هر دو می شد مصداق صرف الوجود تصدق. اما اگر بگوید تصدق علی احدهما که عنوان بدلی است ما شبهه می کردیم می گفتیم عرف می گوید هر دوی این کار شما هم صدقه به زید هم صدقه به عمرو در آن واحد، هر دو در عرض واحد مصداق تصدق علی احدهما نیست، تصدق علی احدهما حالت تباینی دارد، عرف این تبادر را در مقام امتثال هم اعمال می کند می گوید یکی از این دو لابعینه امتثال امر مولی است. حالا این خیلی ثمره ندارد.
س: در بحث واجب کفایی باید به همه ثواب بدهند چون همه متصدی امتثال امر مولی شدند. … حالا ثواب ندهند، آقای خوئی می گویند به همه ثواب می دهند، در اینکه صحیح است ده نفر نماز میت بخوانند که شکی نیست، حالا هر ده نفر در آن واحد امتثال کردند این امر را یا شما بگویید یکی از این ده تا لابعینه امتثال است. ما در واجب کفایی عرفا می گویند همه امتثال کردند. نمی شود که ترجیح بلامرجح بگوییم، همه امتثال کردند، در واجب کفایی همه آمدند، چرا زید امتثال کرده باشد من نکرده باشم.
س: آقای خوئی که اشکال نداشت. در واجب تخییری هم گفت وجوب تعلق می گیرد به عنوان احدهما، اینجا هم می گوید تعلق می گیرد وجوب به احد المکلفین، مکلف می شود احد المؤمنین.
مرحوم محقق اصفهانی این مطلب را و این قول را از مرحوم بحرالعلوم صاحب کتاب بلغة الفقیة نقل می کند. منتها تعبیرشان هم فرق می کند. می گوید گفتند وجوب کفایی تعلق می گیرد به کلی مکلف نه به تکتک مکلفین. که شاید مقصود صاحب بلغة الفقیه همین عنوان احد المکلفین باشد. بعد محقق اصفهانی ایراد گرفته. گفته: بعث و وجوب به داعی تحریک مکلف است، آنی که قابل تحریک است مکلف به حمل شایع است یعنی زید، عمرو، بکر، اوست که قابل تحریک است، عنوان کلی مکلف، عنوان احد المکلفین که قابل تحریک نیست.
در بحوث هم شبیه این اشکال را کردند بر این قول گفتند احد المکلفین نماز میت بخواند، شما این احد المکلفین که یک عنوان اعتباری است می خواهید او ذمه اش مشغول بشود به نماز میت، عنوان اعتباری که ذمه تکلیفیه ندارد، عنوان احد المکلفین ذمه تکلیفیه که قابل بعث و زجر بشود ندارد. اگر می گویید تکتک افراد مکلفین ذمه شان مشغول می شود به این فعل با گفتن یجب علی احد المکلفین صلاة المیت، اینکه خلف این مبنا است. چون شما می خواهید بگویید فقط احد المکلفین مکلف هست و تکلیف هم انحلالی نیست، یک تکلیف بیشتر نداریم، اینکه می خواهید نتیجه بگیرید پس غرض از اینکه بگویند احد المکلفین واجب است نماز میت بخواند این است که ذمه زید مشغول بشود ذمه عمرو مشغول بشود ذمه بکر مشغول بشود این یعنی انحلال تکلیف در حالی که شمای آقای خوئی با این قول هشتم می خواهید بگویید انحلال ندارد عنوان احد المکلفین که عنوان واحد است مکلف است به تکلیف واحد که نماز میت است. اگر می خواهید بگویید فرد مردد در خارج ذمه اش مشغول است، ما که فرد مردد نداریم در خارج، در خارج زید داریم عمرو داریم بکر داریم خالد داریم.
اگر مقصودتان این است که ما یک اعتباری می کنیم، اعتبار اشتغال ذمه، ذمه ندارد احد المکلفین چون فرد خارجی نیست، اعتبار می کنیم اشتغال ذمه او را به غرض اینکه منجز بشود بر تکتک مردم این فعل، یعنی غرض تنجیز بر تکتک مکلفین است که این نماز میت محقق بشود. می خواهیم به این غرض برسیم از این راه که اعتبار بکنیم ذمه احد المکلفین مشغول است به نماز میت. این نیاز دارد که ما توجیه کنیم چه جوری می شود تکتک مکلفین منجز بشود عقلا اتیان به این فعل در حالی که اگر یکی از این ها این فعل را انجام بدهد بر دیگری لازم نیست انجام مکرر آن. این باید توجیه بشود.
پس این قول هشتم مشکل را حل نمی کند. بالاخره این قول هشتم چی می خواهد بگوید؟ می خواهد ذمه احد المکلفین مشغول است، احد المکلفین که یک عنوان اعتباری است، ذمه تکلیفیه ندارد چون قابل بعث و زجر نیست. اگر مراد این است که این یک انشاء و لقلقه اعتباری است که بگویند احد المکلفین ذمه اش مشغول است که بخواهند ذمه افراد را مشغول کنند، این معنایش این است که ذمه زید مشغول بشود به نماز میت، ذمه عمرو مشغول بشود به نماز میت این معنایش این است که تکلیف نسبت به این ها انحلال پیدا کند، این خلف مدعای این قول است. اگر می خواهید بگویید درست است که احد المکفین ذمه ندارد ولی ادعاءا می گوییم ذمه احد المکلفین مشغول است به غرض تحریک افراد که عقلا منجز بشود بر تکتک افراد نماز میت، می گوییم توجیه کنید، چه جوری بر تکتک افراد منجز می شود نماز میت ولی اگر یکی از این ها نماز میت بخواند دیگری لازم نیست نماز میت بخواند، این را توجیه کنید، با این قول هشتم این توجیه نشد، مجبوریم اقوال دیگر را پیش بکشیم.
به نظر ما این فرمایش تمام نیست. این قول هشتم هم به عنوان یکی از قول های مقبول در حقیقت واجب کفایی قابل پذیرش است. مرحوم آقای تبریزی هم شبیه همین اشکال را به آقای خوئی داشتند ولی ما قبول نداریم. می گوییم چه اشکال دارد، وقتی عنوان احد المکلفین فانی دیده می شود در افراد، منتها فنائا بدلیا، این فرق می کند با یک عنوانی که فانی در افراد دیده نمی شود، دولت باید زکات فطره بدهد نسبت به سربازانش، دولت را که شما فانی نمی بینید در رئیس جمهور و الا رئیس جمهور بیاید از حقوق آخر ماهش زکات فطره سربازان را بدهد باز هم کم می آورد. دولت را فانی در شخص حقیقی که نمی بینید، او نمی شود ولی عنوان احد المکلفین، یکی از شما، این فانی است به نحو فناء تبادلی در این افراد که قابل بعث و زجر هستند.
چه جور در واجب تخییری قبول کردید هم بحوث قبول کرد هم استاد ما قبول کرد که عنوان احد الفعلین فانی دیده می شود در این دو فعل: صوم و اطعام، به نحو فناء تبادلی و می شود تحریک بکنیم مکلف را به انجام آن، عنوان احد المکلفین هم فناء تبادلی دارد در افراد و از خلال این عنوان افراد دیده می شود علی سبیل التبادل لا علی سبیل الاستقرار. چرا قابل بعث و زجر نیست؟ مستلزم فرد مردد در خارج نیست، ما که نگفتیم غیر از وجود زید و وجود عمرو یک وجود فرد مرددی داریم که نه زید است نه عمرو است نه شخص معین دیگر.
چه جور در علم اجمالی می گویید یکی از این مکلفین مثلا فقیر است، و لذا علم اجمالی داریم که واجب است انفاق کنیم بر او، یکی از این مکلفین فقیر است را چه جور فانی دیدید در خارج؟ این فرد مردد است؟ یکی از این مکلفین هم باید نماز میت بخواند، اینکه فردد مرد نیست. عنوان احد المکلفین اگر بخواهد موضوع بشود برای تکلیف در واجب کفایی بما هو فانٍ فی خارجٍ متبادل، فی خارج تبادلی [مشکلی ندارد]. و لذا اگر هیچ کدام انجام ندهند همه مستحق عقاب هستند. یکی از شما دو نفر برود آب بیاورد قرآن هم دارد در قضیه اصحاب کهف، فابعثوا احدکم بورقکم هذه الی المدینة فلینظر ایها ازکی طعاما فليأتکم برزق منه. همین است، واجب کفایی است. می گوید یکی از شما دو نفر آب بیاورد، این عنوان فانی دیده شده در این دو نفر علی سبیل التبادل.
س: منجز است بر هر دو. منجز یعنی چی؟ یعنی اگر هیچکدام آب نیاورند هر دو مستحق عقاب هستند به حکم عقل، و اگر یکی از این دو آب بیاورد امتثال محقق می شود.
س: ما را وارد یک بحث هایی می کنید آخرش می فهمید که هیچ ربطی به اینجا ندارد. علم اجمالی شرط منجز بودنش این است که مکلف واحد باشد، من علم اجمالی دارم یا در مثال شما واجد منی فی ثوبی المشترک، دو تا طلبه هستند عبای مشترک را در خوابیدن استفاده می کنند، گاهی این سردش می شود گاهی دیگری، یک روز دیدند این پتو ملوث به منی است، کدام ها محتلم شدیم این علم اجمالی منجز نیست مگر اینکه همانطور که گفتند من ببینم این رفقیم عادل است آن وقت علم اجمالی دارم یا خودم باید بروم غسل کنم یا جایز نیست پشت سر این آقا نماز بخوانم قبل از غسلش. و الا اگر علم اجمالی مکلف واحد نباشد علم اجمالی منجز نیست. چه ربطی دارد به اینجا؟ بحث این است که شکی نداریم در واقع که مولی خطاب کرده است به عنوان احدکما، یکی از شما دو نفر باید آب بیاورد، نه اینکه علم اجمالی داریم که بر یکی از این دو نفر واجب است تعیینا. اگر علم اجمالی داشتیم بر یکی از این دو نفر واجب تعیینی است آب بیاورد، آن وقت هرکدام می گفتند اصل برائت می گوید بر من واجب نیست آب بیاورم. آن دیگری هم می گفت اصل برائت می گوید بر من واجب نیست آب بیاورم. علم اجمالی به اینکه بر من یا شما واجب تعیینی است آب بیاوریم منجز نیست چون عقل می گوید باید من مکلف علم اجمالی به تکلیف متوجه به خودم پیدا کنم تا منجز بشود بر من. ولی مقام که مقام علم اجمالی نیست، می دانیم مولی عنوان احدهما را فانی دیده در خارج گفته یکی از شما دو نفر باید آب بیاورد، و لذا زید می گوید من؟ می می گوید من کاری به تو ندارم، عمرو می گوید من؟ می گوید من کاری هم به تو ندارم به خصوص تو، یکی از شما دو نفر باید آب بیاورد. این علم اجمالی نیست که. (علم تفصیلی است به تعلق تکلیف به عنوان احدهما فانی در خارج) و لذا اگر هیچکدام آب نیاورند هر دو مستحق عقاب هستند و اگر یکی آب بیاورد یا دو تایی لیوان را برداشتند یکی این طرف لیوان را گرفته یکی آن طرف لیوان را می ترسند یک وقت دیسک کمر بگیرند! آب را آوردند امتثال محقق شده و مشکلی نیست.
و لذا به نظر ما این تفسیر هشتم هم کاملا عرفی و عقلایی است. منتها ما بگوییم قطعا این تفسیر هشتم درست است نه تفسیر هفتم، قسم نمی توانیم بخوریم، هر دو تفسیر قابل گفتن است و ثمره هم دارد. ولی یک ثمره ای دارد که آقایان خلافش را گفتند. ثمره این است: اگر مسجد نجس شده، واجب کفایی است تطهیر مسجد، من نمی توانم تطهیر مسجد بکنم، نه خودم نه اینکه تسبیب بکنم، تسبیب پول می خواهد، باید کارگر بگیرم، یا زور می خواهد، به یکی بگویم برو اینجا را بشوی بخاطر حرف من برود بشوید، نه پول دارم نه زور دارم نه خودم توان دارم اما می توانم به امام جماعت مسجد که آدم متدینی است بگویم حاج آقا اینجا نجس شده است، او هم یک نگاه چپی می کند می گوید حرف دیگری نداشتی این را گفتی. آیا واجب است اعلام کنم به این آقا؟ کسانی که قائل به قول هفتم هستند باید بگویند واجب است. یعنی آقای بروجردی باید بگوید واجب است چون به عهده من گذاشتند طبیعی تطهیر مسجد را، و من می توانم کاری بکنم این طبیعی محقق بشود، از چه راه؟ از راه اعلام به امام جماعت. طبق نظر آقای خوئی نه، یکی از مردم باید تطهیر مسجد بکند، لایکلف الله نفسا الا وسعها، من که نمی توانم تطهیر مسجد بکنم، او هم که می تواند تطهیر مسجد کند (امام جماعت) جاهل به موضوع است، به چه دلیل بر من واجب است اعلام.
س:اعلام تسبب نیست. اگر این امام جماعت بیاید با آن محاسن کذایی و قیافه ربانی شلنگ را دست بگیرد و مسجد را تطهیر کند شما بعد می روید در خانه می گویی ما امروز مسجد را که نجس شده بود تطهیر کردیم؟ تسبیب یعنی مستند به تو بشود. در مقام که مستند به تو نمی شود.
اما برعکس: آقای بروجردی که قائل به قول هفتم است، آمده می گوید لایجب الاعلام، اعلام لازم نیست، لزومی ندارد به دیگری بگویی مسجد نجس است. می گوییم شما که قائل به قول هفتم هستی، طبیعی تطهیر مسجد به عهده من گذاشته شده و من می توانم یک کاری بکنم این محقق بشود و لو به اعلام به امام جماعت. آقای خوئی که قائل به قول هفتم است می گوید اعلام واجب است. می گوییم آقای خوئی شما که قائل به قول هشتم هستی، خب احد المکلفین تطهیر مسجد بکنند من که نمی توانم تطهیر مسجد بکنم لایکلف الله نفسا الا وسعها.
شاید آقای خوئی ملاک را کشف کرده که آن چیزی است که به قول خود آقای خوئی ما از کجا ملاک را کشف می کنیم، شاید بر من بیش از تطهیر مباشری یا تسبیبی که مستند به من بشود بیشتر از این ملاک ملزم نداشته باشد.
تامل بفرمایید انشاءالله تا فردا.