جلسه 50- 319
دوشنبه – 15/09/1400
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث در حقیقت وجوب کفایی بود که اقوالی در آن مطرح شده.
قول اول این بود که واجب کفایی منحل می شود به تعداد افراد مکلفین، بر هر مکلفی واجب است مثلا نماز میت مشروط به عدم اتیان دیگران به آن، اگر دیگران نماز میت نخوانند بر این میت، بر شما واجب است نماز میت بر آن بخوانید.
عرض کردیم لازمه اش این است که اگر دو نفر نماز میت بخوانند بر هیچکدام واجب نباشد نماز میت و این خلاف مرتکز عرفی هست.
و اینکه ما بخواهیم تکلف کنیم، یک کاری کنیم که اگر دو نفر نماز میت بخوانند هر دو نماز بشود مصداق واجب، این غیر از اینکه خالی از تکلف نیست، محذورهایی هم بر آن مترتب می شود. چطور؟ ما اگر بگوییم شرط وجوب نماز میت بر زید این است که در زمان سابق، دیگر نماز میت نخواند، بعد از اینکه این میت غسل داده شد، تکفین شد، نیمساعتی گذشت، در آن نیمساعت هیچکس نماز میت نخواند پس باید بگوییم شرط وجوب نماز میت بر همه فعلی می شود چون شرطش این است که در زمان سابق کسی نماز میت نخوانده باشد، نیمساعت گذشت هیچکس نماز میت نخواند پس بر زید نماز میت واجب می شود بر عمرو واجب می شود، بر بکر واجب می شود، عملا می شود واجب عینی.
اگر بگویید که شرط وجوب نماز میت بر زید این است که عمرو ترک کند تنها نماز میت خواندن را، اگر عمرو ترک می کند تنها نماز میت خواندن را بر زید واجب است نماز میت، بعد دل تان را خوش کنید که در دو صورت این شرط حاصل است: صورت اول این که اصلا عمرو نماز میت نخواند، ترک کرده است عمرو تنها نماز میت خواندن را، صورت دوم این است که عمرو نماز میت بخواند زید هم همراه او بخواند باز عمرو ترک کرده است تنها نماز میت خواندن را و می گویید مشکل حل شد. اگر زید ببیند عمرو نماز میت نمی خواند عملا بر او متعین می شود نماز میت چون دیگری نماز میت نخواند، واجب کفایی در فرض عدم قیام دیگران به واجب، متعین می شود بر زید، و اگر زید ببیند عمرو نماز میت می خواند زید می گوید من می توانم نماز میت نخوانم عملا شرط وجوب در حق من فعلی نمی شود. چرا؟ برای اینکه عمرو که نماز میت می خواند اگر منِ زید نماز میت نخوانم پس عمرو تنها نماز میت خوانده است، ترک نکرده است تنها نماز میت خواندن را، بلکه اتیان کرده است به تنها نماز میت خواندن، یعنی اتیان کرده است به نماز میت وحده، مجردا از خواندن نماز میت توسط منِ زید، دیگر شرط وجوب نماز میت بر منِ زید منتفی می شود. اما اگر بروم منِ زید کنار عمرو نماز میت بخوانم، شرط وجوب در حق من فعلی است چون با نماز خواندن من کنار عمرو صدق می کند که عمرو تنها نماز خواندن میت را ترک کرده است، نماز میت خوانده اما تنها نماز میت خواندن را یعنی نماز میت به تنهایی خواندن را ترک کرده است، اگر عمرو نماز میت به تنهایی خواندن را ترک کند بر منِ زید واجب می شود نماز میت. اگر عمرو نماز میت نخواند عمرو خصوصیت ندارد، حالا بکر خالد، فرق نمی کند، همه این ها، اگر نماز میت نخواند بر منِ زید متعین می شود نماز میت و اگر یکی از این ها نماز میت بخواند، عمرو نماز میت بخواند منِ زید می توانم نماز میت نخوانم با نخواندن نماز میت توسط من دیگر شرط وجوب در حق من فعلی نمی شود چون عمرو اتیان کرد به نماز میت به تنهایی، ترک نکرد نماز میت به تنهایی را. ولی اگر منِ زید بروم کنار عمرو نماز میت بخوانم شرط وجوب در حق منِ زید محقق می شود چون صدق می کند که عمرو نماز میت به تنهایی را ترک کرده است، نماز میتی خوانده است همراه با من.
و لکن این غیر از اینکه عرفی نیست طلب الحاصل است. برای اینکه در فرضی که عمرو نماز میت می خواند شما می گویید اگر منِ زید بروم با او نماز میت بخوانم بر من هم واجب می شود نماز میت، نروم با او نماز میت بخوانم بر من واجب نمی شود نماز میت، یعنی وجوب نماز میت بر منِ زید موقوف می شود بر اتیان منِ زید به نماز میت، در این صورتی که عمرو دارد نماز میت می خواند و این می شود طلب الحاصل و طلب الحاصل لغو است.
پس این قول اول اگر صرفا بگوید وجوب نماز میت بر زید مشروط است به ترک نماز میت توسط عمرو مثلا، در جایی که هر دو نماز میت می خوانند باید بگوییم بر هیچکدام واجب نیست و این خلاف مرتکز است و آن وقت دیگر قصد وجوب نمی توانند بکنند هنگام اتیان به نماز و اگر بخواهیم تکلف بکنیم هر کاری کردیم دیدیم هم تکلف است هم محذور دارد.
س: در فرضی که یکی از ما دو نفر، یا زید یا عمرو، نماز میت می خوانیم در این فرض امر دیگری به نماز میت مشروط می شود به اینکه آن دیگری همراه با آن نفر اول نماز میت بخواند، اگر بخواند نماز میت واجب می شود بر او نماز میت، نخواند بر او واجب نمی شود، این می شود طلب الحاصل. … بحث در این است که اینکه مولی شرط وجوب نماز بر هر فردی را، زید خصوصیت ندارد، شرط وجوب نماز میت را بر هر فردی، این را قرار بدهد که اگر دیگران ترک بکنند نماز میت به تنهایی را، مراد از تنهایی یعنی بدون اقتران با نماز میت توسط این مکلف که مورد بحث است که شرط وجوب نماز میت بر او چیست، که ما گفتیم زید است، اگر دیگران نماز میت به تنهایی را ترک کنند یعنی نماز میتی که مقرون به نماز میت زید نباشد، اگر این نماز میت به تنهایی را ترک کنند آن وقت بر زید واجب می شود نماز میت، به مولی می گوییم مولی! این قید به تنهایی را، این قید ان ترک الآخرون صلاة المیت وحدهم را، این وحدهم، این به تنهایی، این قید را برای چی گفتی؟ غیر از اینکه می خواهی در فرضی که دیگران نماز میت می خوانند کاری بکنی که اگر زید برود با آن ها نماز میت بخواند نماز میت زید هم بشود مصداق واجب، هدف دیگری داشتی؟ به حضرت عباس هدف دیگری نداشتی، مولی می گوید درست است، هدف همین بود، می گوییم پس این قید به تنهایی که زدی جز طلب الحاصل هیچ فایده ای ندارد، فقط خواستی در فرضی که دیگران نماز میت می خوانند یک کاری بکنی که اگر من بروم با آن ها نماز میت بخوانم دیگر نماز میت آن ها به تنهایی نباشد، نماز میت من هم بشود مصداق واجب، و اگر نروم نماز میت بخوانم نماز میت آن ها بشود نماز میت وحده و به تنهایی، دیگر شرط وجوب در حق من فعلی نشود، جناب مولی! تو را به وجدانت، این غیر از طلب الحاصل چیز دیگری است؟ قطعا مولای با انصاف خواهد گفت نه، این جز طلب الحاصل چیز دیگری نیست.
پس این قول اول درست نیست.
قول دوم این است که بگوییم و شاید مشهور اینگونه بگویند، منسوب به مشهور هست که در واجب کفایی در ابتداء فعل بر همه واجب می شود، تا یک میتی فوت می کند به تعداد مکلفین وجوب نماز میت فعلی می شود اما اگر یکی از مکلفین نماز میت بخواند تکلیف جمیع مکلفین ساقط می شود هم تکلیف خودش و هم تکلیف دیگران. بر خلاف قول اول که قول اول می گفت اگر دیگران نماز میت بخوانند از اول وجوب نماز میت بر زید مثلا حادث نمی شود. گفته می شود وقتی با هم مؤمنین می آیند نماز میت بخوانند هنوز که نماز میت خوانده نشده است پس وجوب در حق همه فعلی است و همه می توانند به عنوان نماز میت واجب نماز میت بخوانند. ولی اگر یک نفر هم بخواند دیگران نخوانند بعد از اینکه او نماز میت خواند تکلیف بقیه ساقط می شود بدون عصیان.
ما اشکال مان به این قول دوم فقط یک چیز است: این چه وجوبی است که من با اینکه واجب است نماز میت بخوانم، صبر می کنم و مجازم صبر کنم، تا مسقط این وجوب حاصل بشود، یعنی شارع هم به من می گوید بر تو واجب است نماز میت هم می گوید تو مجازی ترک کنی نماز میت را چون یک ساعت دیگر حضرت آیة الله فلان می آید و بر این میت شما نماز می خواند، شما مجازید ترک کنید نماز میت را، می خواهید سفر بروی برو، مشکلی نیست. در عین حال وقتی دعای سفر هم می خاند در گوش این مکلف می گوید برو التماس دعا ولی می گوید بدان هنوز هم بر تو واجب است نماز میت چون هنوز آن آیة الله نیامده است نماز میت بخواند. خب آیا آن مؤمن حق دارد یک سؤال بکند، بگوید این چه وجوبی است؟ لقلقه لسان است این وجوب یا واقعا وجوب است. شما واقعا اراده دارید من هم نماز میت بخوانم پس چطور به من می گویید شما مرخصی برو، اصلا لازم نیست اینجا بایستی، یک ساعت آیة الله فلان می آید نماز این میت را می خواند، اصلا این ترخیص در ترک در فرض اتیان دیگری به نماز میت با وجوب بر این مکلف سازگار نیست.
ببینید شما در جاهای دیگر ما ممکن است یک وجوب عینی داشته باشیم مسقطی داشته باشد، مثلا مولی به عبدش می گوید فلان شخص ساب النبی است، بر تو واجب است قتل ساب النبی، حال آمد شخص دیگری او را کشت مولی می گوید تکلیف تو ساقط شد اما مستحق عقاب هستی من به تو گفتم این کار را بکن، او عداوت شخصی داشت با یک کافر دیگر آن کافر آمد زد این ساب النبی را کشت، دیگر موضوع مرتفع شد، اما تو مکلف بودی به قتل ساب النبی. نه اینکه در جنگ قبیله ای با یک کافر دیگر از بین برود، ساب النبی را از نظر فقهی هم محتمل است که به عنوان اجراء حد باید بکشی، ولی وقتی دیگری زد او را کشت موضوع منتفی می شود. اینجا این هم مسقط است ولی این را می فهمیم که وجوبی است مولی از مکلف خواست قتل ساب النبی را و این مکلف صبر کرد دیگری آمد کافری آمد این ساب النبی را روی اغراض شخصی کشت اینجا مولی به این مکلف می گوید تو بد کردی، تو مرخص نبودی در ترک قتل ساب النبی اما دیگر الان مسقط آمد، موضوع ندارد. این با ما نحن فیه فرقش چیست؟ اگر بناء باشد واجب است بر این مکلف نماز میت و مسقطش نماز میت دیگران است پس چرا اینجاها هیچ مذمتی نمی کند مولی این مکلف را؟ دعای سفر هم می خواند برایش.
س: یک هفته وقت داری، قتل ساب النبی بکنی به عنوان اجراء حد، وقتی می فهمی یک ساعت دیگر یک کافری می آید روی انتقامجویی و انگیزه های شخصی این ساب النبی را می کشد یک هفته وقت شما عملا مضیق می شود، می شود یک ساعت وقت چون قدرت بر امتثال این تکلیف فقط در این یک ساعت داری.
پس این قول دوم هم درست نیست.
قول سوم قول صاحب کفایه است. لابد حدس می زنید صاحب کفایه چه می گویند. وجوب کفایی سنخ وجوبٍ له تعلق بکل واحد من المکلفین بحیث که اگر همه اخلال بوزند به امتثال، همه مستحق عقاب هستند، ولی اگر یکی انجام بدهد وجوب ساقط می شود.
این سنخ وجوب یعنی وجوب بر هر کدام مشروطا به عدم اتیان غیر به این واجب کفایی؟ اینکه یا قول اول می شود یا قول دوم می شود که اتیان غیر مسقط وجوب بود در حق دیگران. چرا مجمل صحبت می کنید؟ اگر می خواهید بگویید اصلا سنخ وجوب کفایی، فلز وجوب کفایی فرق می کند با فلز وجوب عینی، ما که نمی فهمیم غیر از اینکه وجوب را می گویید لکل واحد من المکلفین ثابت است این را مشروط بکنید به عدم اتیان دیگران به این واجب کفایی ما معنای دیگری نمی فهمیم برای این قول.
قول چهارم قول محقق اصفهانی است. می فرماید: واجب کفایی بر همه واجب است، بر تو واجب است غسل میت، نماز میت، بر زید هم واجب است غسل میت، نماز میت، و لکن شارع گفته اذا فعل غیرک فانت مرخص فی الترک. همین. انشاء وجوب مطلق است یجب علیک صلاة المیت یا زید، یجب علیک صلاة المیت یا عمرو، یجب علیک صلاة المیت یا بکر، انحلال است و لکن لو فعل غیرک، خطاب به همه می کند لو ادی غیرک صلاة المیت فانت مرخص فی الترک. نتیجه اش این می شود اگر همه با هم نماز میت بخوانند همه مستحق ثواب هستند ولی اگر هیچکس نماز میت نخواند همه مستحق عقاب هستند چون ترخیص در ترک شان مشروط بود، مشروط بود به قیام غیر.
ایشان می فرماید: یک نکته ای هم بگویم. در واجب کفایی لازم نیست یک نفر قیام کند، ممکن است مشترکا قیام کنند به فعل. حالا نماز میت نمی شود، نماز میت از یک نفر صادر می شود مستقلا، دیگری هم می خواهد نماز میت بخواند او هم مستقل است. اما بعضی از واجبات کفایی مثل دفن میت، دو نفر می آیند دفن می کنند میت را، غسل میت هم بعید نیست نصف غسل را یکی می دهد خسته می شود یکی دیگر می آید نصف دیگر غسل را می دهد، باید یک جوری واجب کفایی را توجیه کنیم که با فرض اشتراک و تعامل هم امتثال محقق بشود.
این هم نکته ای است که ملتفت شد ایشان و نکته خوبی هم هست. و لذا در قول اول و دوم باید این نکته لحاظ بشود که واجب است بر شما به شرط عدم قیام غیر، باید یک جوری باشد که فرض قیام تعاونی را هم و قیام اشتراکی را هم شامل بشود. ممکن است دو نفر قائم بشوند ولی هرکدام نصف کار را انجام بدهد. اینجا بر هر دو واجب است و هر دو انجام بدهند امتثال واحد منتها می شود چون تعاونی این کار را انجام دادند.
ما اشکال مان به محقق اصفهانی این است که ما مستحب کفایی داریم یا نداریم. تلقین میت مستحب عینی که نیست. ده نفر آمدند تلقین می خواهند بدهند میت را، اسمع افهم، بابا چه خبره، حمام زنانه که نیست، یک نفر بگوید اسمع افهم. مستحب کفایی است. این مستحب کفایی را برای ما توضیح بدهیم جناب محقق اصفهانی! اگر قوام واجب کفایی به ترخیص در ترک است مشروطا به فعل غیر، خب مستحب کفایی که ترخیص مطلق دارد در ترک، ترخیص مشروط ندارد. این را چه جور توجیه می کنید؟
ثانیا: حالا اشکال اول مان را بعضی ها دیدم متعرض شدند که دو تا ترخیص فرض کنیم: ترخیص مطلق بخاطر مستحب بودن این تلقین میت مثلا، ترخیص مشروط به فعل غیر بخاطر کفایی بودن این مستحب. که این اختلاف مراتب دارد. این را ما عرفی نمی دانیم. ولی اشکال دوم ما دیگر شاید واضحتر باشد و آن اشکال دوم این است: از کجای وجوب کفایی استحباب صدور فعل از جمیع مکلفین فهمیده می شود؟ جناب محقق اصفهانی اینکه شما می گویید یعنی مستحب است، مستحب است همه غسل بدهند این میت را، یک ماه میت روی زمین است می گویند هنوز اهالی روستا نوبت گرفتند برای تغسیل میت چون مستحب است. این حرف ها چیست؟ چون همه امر داشتند به تغسیل میت، منتها ترخیص در ترک هرکدام مشروط بود به فعل غیر، معنایش این است که همه امر دارند ولی در فرض فعل غیر می شود ترخیص در ترک دارند، می شود مستحب. از کجای وجوب کفایی استحباب عینی را می فهمیم. اتفاقا گاهی حرام است بیش از یک فعل. مثل اجراء حد. اجراء حد واجب کفایی است، حالا واجب کفایی است بر جامعه یا واجب کفایی است بر ولات امر، همه زمان ها که یک ولی منحصر به یک شخص نیست، در زمان عدم قیام حکومت شرعیه فقهاء متصدی اجراء حد می شدند. مرحوم شفتی در اصفهان اجراء حد می کرد، حالا یک آقای دیگر هم رفته اصفهان می گوید چرا ما اجراء حد نکنیم، خب واجب کفایی است دیگر. حرام است دو تا اجراء حد. یک بار حد بزنید بدبخت را برود پی کارش. در حالی که این تفسیر محقق اصفهانی معنایش این است که واجب کفایی را می کند مستحب عینی. چون امر انحلالی است.
س: حد چیست؟ حد این است که او را شلاق بزنید. جایز نیست و الا حد که هست. تجمیع کرده بود حدود را شد پانصد تازیانه، حد که هست منتها جایز نیست بیش از یک بار حد.
پس این قول هم درست نیست.
س: اگر بگوید یجب علی کل مکلف صلاة المیت و لکن اذا فعل الغیر فهو مرخص فی الترک، بله، تهافت است بین وجوب و ترخیص در ترک، اما اگر امر بکند کل مکلف مامور بصلاة المیت امر با ترخیص در ترک تهافت ندارد و سازگار است.
قول پنجم شبیه قول محقق عراقی در واجب تخییری است. بگوییم: بر هر مکلفی واجب است مثلا در مورد نماز میت که سد کند باب عدم این را که مقرون است به ترک دیگران، عدم نماز میت توسط شما دو حصه دارد: عدمی که مقرون است به فعل دیگران، درب این عدم را لازم نیست گل بگیرید، سد کنید، اما عدم نماز میت توسط شما، آن عدمی که مقرون است به ترک نماز میت توسط دیگران، این عدم نماز میت توسط شما که مقرون است به ترک نماز میت توسط دیگران این عدم را شما باید سد کنید. یعنی اگر دیدید دیگران نماز میت نمی خوانند شما باید سد کنید باب عدم نماز میت را.
این توجیه معقول است ثبوتا؛ وجوب مطلق است، واجب سد باب العدم هست. عدم نماز میت توسط شما که مقرون است به ترک نماز میت توسط دیگران این معقول است و لکن اولا: اجتماع مکلفین بر نماز میت را نمی تواند توجیه کند، چون فرض این است که این ها سد باب عدم مقرون به ترک دیگران نمی کند، این ها باب عدمی را سد می کند که مقرون است به فعل دیگران، چون من اگر نماز میت نخوانم شما می خوانید. و علاوه خلاف ظاهر امر به صلات میت هست.
بدتر از این کسی بیاید توجیه کند بگوید بازگشت این مطلب به این است که حرام است بر مردم ترک نماز میتی که مقرون است به ترک دیگران. یعنی وجوب کفایی را گیر کردیم، برگردانیم به حرام. آخه وجوب ناشی از مصلحت است، حرام ناشی از مفسده است این ها را نباید به همدیگر برگرداند.
قول ششم: برخی گفته اند یا ممکن است بگویند که تارة ما مردم را افراد می بینیم، تارة مردم را به شکل جامع می بینیم. واجب کفایی تکلیف جامعه است. شما ببینید حالا یک مقدار ریزتر بکنیم، یک مدیر مدرسه ای است، یک وقت افراد کلاس را می بیند، می گوید: دانشآموزان کلاس اول باید با خود کتاب کلاس اول بیاورند. این واجب عینی است. گاهی کلاس اول را یک واحد اعتباری می بیند می گوید کلاس اول باید امروز پذیرایی کنند از مهمانان، حالا ممکن است یک نفر از کلاس اول بیاید پذیرایی کند ممکن است دو نفر بیاید، تکلیف متوجه به کلاس است نه به زید نه به عمرو نه به بکر. در احکام شرعی هم جامعه مکلف می شود در واجب کفایی. الزانی و الزانیة فاجلدوا انحلال ندارد به تعداد مکلفین، فاجلدوا خطاب به جامعه است انحلال ندارد، یک تکلیف است متوجه به جامعه است.
ما به نظرمان این ها خطابه است. جامعه غیر از وجود افراد وجود حقیقی ندارد، قابل بعث و زجر نیست. این تعبیر عرفی است. مثل اینکه می گوییم بانک خانه من را مصادره کرد، تعبیر عرفی است، بانک مصادره نکرد، این شخص حقوقی مصادره نکرده، آن سرپرست بانک که شخص حقیقی است مصادره کرد. اینکه می گوییم جامعه باید این کار را بکند تعبیر عرفی است یعنی افراد جامعه باید این کار را بکنند. کلاس اول دبستان باید این کار را بکنند باید فرض کنید که پذیرایی کنند از مهمان، باید فرض کنید مراسم امروز را برگزار کنند این عنوان عرفی است برای اینکه یعنی افراد کلاس اول و الا کلاس اول که به عنوان شخص حقوقی که قابل بعث نیست.
س: بعث اعتباری به داعی تحریک آن مکلف است. وقتی شما مکلف را یک شخص حقوقی دانستید، مثلا دولت، الان چرا می گویند سرباز ها که نان خور دولت هستند دولت لازم نیست زکات فطرت شان را بدهد چون دولت شخص حقوقی است قابل بعث و زجر نیست. [صحیح نیست گفته شود] دولت باید زکات فطره سربازان را بدهد. آنی که قابل بعث و زجر است که شخص حقیقی باشد. و لذا این قول هم درست نیست.
انشاءالله بقیه اقوال فردا.
و الحمد لله رب العالمین.