جلسه 5-415 – چهارشنبه – 09/06/1401
فهرست مطالب:
شهید صدر: مفهوم برای جمله استثنائیه نافیه واضح است و نیاز به اثبات ندارد 1
مفهوم مطلق به لحاظ عنوان مذکور در عقد مستثنیمنه است نه عناوین دیگر 3
استثناء از عدم وجوب، وجوب است نه حرمت. 4
گرچه در حقیقت مفهوم استثناء، منطوق است لکن لامشاحة فی الاصطلاح. 4
مناقشه در تدقیق صاحب شرائع در جمله “له علیّ عشرة الا درهم” 5
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسمالله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث در مفهوم استثناء بود که عرض کردیم نزاع در مفهوم بالجملة و کلی استثناء هست و الا مفهوم فی الجملة مورد نزاع نیست. یعنی یجب اکرام العالم الا من کان فاسقا میفهماند عالم فاسق فی الجملة وجوب اکرام ندارد. بحث در این است که ما بطور مطلق آیا میفهمیم که عالم فاسق واجب الاکرام نیست مطلقا و لو کان هاشمیا، نه وجوب مطلق اکرام ندارد فاسق نه وجوب مشروط به اینکه ان زارک العالم الفاسق فاکرمه، همچون وجوبی هم نیست، بحث در این است.
و لذا آنچه که در عبارت بحوث آمده که یثبت المفهوم فی الجملة للاستثناء این قطعا اشتباه از مقرر هست. با رجوع به سایر تقریرهای این بحث مثل مباحث الاصول و با دقت در متن خود بحوث معلوم میشود که مراد مفهوم بالجملة است و بحوث به صدد اثبات آن هست.
ما عرض کردیم انصافا وجدان عرفی میپذیرد مفهوم مطلق استثناء را، هرچند در تعلیقه بحوث مقرر بحوث آن را نپذیرفته است. عرف از یجب اکرام العالم الا من کان فاسقا میفهمد که دو قضیه را میخواهد بیان کند بطور مستقل، یکی یجب اکرام العالم غیر الفاسق و دیگری اینکه لایجب اکرام العالم الفاسق، و مقدمات حکمت در هر دو قضیه اقتضاء میکند اطلاق را. مگر مواردی که عرض کردیم قرینه است بر اینکه در مقام بیان نیست یا در مقام بیان شرطیت یک شیئی هست مثل لاآکل من الطعام الا ما کان مالحا.
شهید صدر: مفهوم برای جمله استثنائیه نافیه واضح است و نیاز به اثبات ندارد
و فرقی نمیکند جمله استثنائیه جمله نافیه باشد یا جمله موجبه باشد. اینکه در بحوث گفتند جمله نافیه مثل لایجب اکرام العالم الا من کان عادلا، این دیگر روشن است مفهوم مطلق دارد و اصلا نیازی نیست ما ثابت کنیم که این استثناء برای سنخ حکم است چون عدم وجوب اکرام عالم در صورتی صادق است که جمیع افراد وجوب اکرام عالم منتفی باشد، وقتی شما میگویید وجوب اکرام عالم نیست باید جمیع افراد و مصادیق وجوب اکرام عالم منتفی بشود چه وجوب مطلق چه وجوب مشروط، نه یجب اکرام العالم باشد نه ان جاءک العالم فیجب اکرامه باشد تا بتوانید بگویید وجوب اکرام عالم نیست، ولی در یجب اکرام العالم که قضیه موجبه است وجود یک فرد و یک مصداق برای وجوب اکرام عالم کافی است در صدق اینکه وجوب اکرام عالم هست.
شما جاهای دیگر هم همین را میگویید. وقتی میگویند الانسان موجود، میگویید: یک فرد از انسان موجود باشد کافی است بگویند الانسان موجود، ولی اگر بخواهند بگویند الانسان لیس بموجود باید جمیع افراد انسان نابود بشود تا بگویند الانسان لیس بموجود. و لذا در بحوث گفتند شما که میگویید لایجب اکرام العالم، این یعنی جمیع افراد وجوب اکرام عالم را لحاظ کردید دیدید معدوم هست گفتید وجوب اکرام عالم موجود نیست، بعد میآیید از این استثناء میزنید و استثنی منه العالم العادل، خب این قطعا مفهوم دارد، مشکلی نداریم. در قضیه موجبه است که یجب اکرام العالم که با یک مصداق از وجوب اکرام عالم که اصلا و لو وجوب مشروط نباشد، وجوب مطلق باشد، کافی است که صادق باشد وجوب اکرام عالم موجود است. اینجاست که این شبهه پیش میآید که شاید به لحاظ همین فرد از وجوب اکرام عالم که وجوب مطلق هست استثناء شده است عالم فاسق ولی عالم فاسق یک وجوب مشروطی دارد که ان زارک العالم الفاسق فاکرمه، آنجا شبهه این بود که نمیشود نفی کرد این وجوب مشروط اکرام عالم فاسق را، که در بحوث گفتند ما از این شبهه جواب دادیم.
اشکال
به نظر ما هیچ فرقی بین جمله استثنائیه سالبه و نافیه و بین جمله استثنائیه موجبه نیست. چرا؟ برای اینکه شما وقتی میگویید لایجب اکرام العالم یعنی یک جمله مستقلهای تشکیل میدهید، لایجب اکرام العالم الا العادل میشود لایجب اکرام العالم غیر العادل، به لحاظ عقد المستثنیمنه میشود یک جمله تامه، لایجب اکرام العالم الا العادل میشود لایجب اکرام العالم غیر العادل و لکن یجب اکرام العالم العادل، آن جمله نافیه مستثنیمنه مقدمات حکمت در او شکل میگیرد، مقدمات حکمت میگوید لایجب اکرام العالم غیر العادل مشروط به هیچ شرطی نیست این عدم وجوب. خود عدم وجوب اکرام عالم هم، خود این عدم دو سنخ است، دو مصداق دارد: یکی عدم مطلق، عدم وجوب اکرام عالم غیر عادل، عدم وجوب مطلق یعنی مطلقا وجوب اکرام عالم غیر عادل منتفی باشد، که ظاهر لایجب اکرام العالم الا العادل این است، یک فردی دیگر از عدم وجوب عدم مشروط است که ان صار غنیا فلایجب اکرام العالم، این عدم وجوب اکرام عالم بصیرورته غنیا، این یک فرد دیگری از عدم وجوب اکرام عالم است.
عدم وجوب اکرام عالم خود این عدم دو نحوه میتواند باشد: عدم مطلق، لایجب اکرام العالم مطلقا سواء صار غنیا ام لا، این عدم مطلق وجوب اکرام عالم است، و لو در همان حصه مستثیمنه که عالم غیر عادل است، یک نحو دیگر از عدم عدم مشروط است، ان صادر غنیا فلایجب اکرام العالم غیر العادل، این عدم مشروط عدم وجوب اکرام است یک عدمی که مشروط است به صیرورته غنیا. مفاد لایجب اکرام العالم با مقدمات حکمتی که در او شکل میگیرد عدم مطلق است نه عدم مشروط.
لایجب اکرام العالم غیر العادل مطلقا، این عدم وجوبش مطلق است مشروط نیست به اینکه غنی بشود یا فقیر باشد، این جمله استثنائیه متضمن عدم مطلق وجوب اکرام عالم است. و استثنیمنه العادل اگر ضمیر برگردد به همین فرد عدم معنایش این است که ما عدم مطلق وجوب اکرام عالم را در مورد عالم عادل نداریم اما شاید یک عدم مشروط که ان صار غنیا آن باشد، ان صار العالم العادل غنیا فلایجب اکرامه ایضا. عالم فاسق مطلقا واجب الاکرام نیست چه غنی باشد چه فقیر باشد، عالم عادل هم ان لمیصر غنیا فیجب اکرامه، اما ان صار غنیا او هم لایجب اکرامه. این را چه جور نفی کنیم؟ چه فرقی میکند؟ اگر بناء باشد و استثنی منه ضمیر برگردد به همان فرد مستثنیمنه و لذا در یجب اکرام العالم و استثنی منه العالم الفاسق شبهه شد که شاید ضمیر برگردد به این وجوب مطلق اکرام عالم، شاید عالم فاسق وجوب مطلق نداشته باشد ولی وجوب مشروط به مجیء داشته باشد، این شبهه مطرح شد که ما به وجدان عرفی خواستیم جواب بدهیم، این شبهه در جمله استثنائیه نافیه هم میآید.
جمله استثنائیه نافیه هم میگوید: لایجب اکرام العالم الا العادل، مقدمات حکمت میگوید: این عدم، عدم مطلق است، لایجب اکرام العالم غیر العادل، سواء صار غنیا او لمیصر غنیا، و استثنی منه العادل اگر ضمیر برگردد به همین عدم مطلق وجوب اکرام عالم این را نفی میکند میگوید عالم عادل عدم وجوب مطلق اکرام ندارد که بگوییم لایجب اکرام العالم العادل مطلقا، اما شاید یک عدم مشروطی داشته باشد که ان صار غنیا فلایجب اکرام العالم العادل و ان لمیصر غنیا فلایجب اکرامه، این احتمال را چه جور نفی کنیم، غیر از اینکه به وجدان عرفی پناه بردیم گفتیم وجدان عرفی میگوید لایجب اکرام العالم الا العادل منحل میشود به دو قضیه، لایجب اکرام العالم غیر العادل و لکن یجب اکرام العالم العادل مطلقا، مقدمات حکمت اقتضاء میکند این یجب اکرام العالم العادل مطلق باشد، چه غنی باشد چه غنی نباشد.
مفهوم مطلق به لحاظ عنوان مذکور در عقد مستثنیمنه است نه عناوین دیگر
بله، چه در جمله استثنائیه نافیه چه در جمله استثنائیه موجبه ما نسبت به عقد مستثنی فقط میتوانیم نفی کنیم حکم مستثنیمنه را به عنوان خودش نه به عنوان دیگر. یعنی چه؟ یعنی وقتی میگوییم یجب اکرام العالم الا الفاسق یعنی عالم فاسق به عنوان عالم وجوب اکرام ندارد، اما اگر یک خطابی آمد: یجب اکرام الهاشمی که هیچ عالم بودن در او نقشی ندارد، او شامل این عالم فاسق که هاشمی است میشود، چون ما به عنوان اکرام الهاشمی کار نداشتیم، ما به عنوان اکرام العالم نظر کردیم.
یجب اکرام العالم الا الفاسق طبیعی وجوب اکرام عالم شامل عالم فاسق نمیشود اما یک طبیعی دیگری که یجب اکرام الهاشمی است او که وجوب دیگری است، از او استثناء نخورده است هاشمی فاسق و لذا شامل عالم فاسق هاشمی میشود. یجب اکرام العالم الا الفاسق میگوید وجوب اکرامی که رفته روی عنوان عالم شامل عالم فاسق نمیشود اما یک وجوب اکرامی که رفته روی عنوان هاشمی او را که نگفتند یجب اکرام الهاشمی الا الفاسق او شامل عالم فاسق هاشمی میشود.
و هیچ تعارضی هم ندارد، یجب اکرام العالم الا الفاسق یجب اکرام الهاشمی مطلقا، این عالم فاسق که هست به عنوان عالم فاسق وجوب اکرام ندارد اما به عنوان آخری که هاشمی است وجوب اکرام دارد، بین مقتضی و لامقتضی که تعارضی نیست، او اقتضاء نمیکند وجوب اکرام عالم فاسق را.
[سؤال: … جواب:] نفی وجوب به عنوان اکرام عالم نه نفی وجوب به عنوان اکرام هاشمی. یجب اکرام العالم الا الفاسق میگوید این وجوب اکرام عالم را ما برش کردیم، اما وجوب اکرام هاشمی را که ما برش نکردیم در مورد عالم فاسق.
و همینطور لایجب اکرام العالم الا العادل، آنجا میگوید این عدم وجوب اکرام عالم شامل عالم عادل نمیشود پس عالم عادل وجوب اکرام دارد. آنجا دیگر قضیه موجبه است: و لکن یجب اکرام العالم العادل میفهمیم عالم عادل وجوب اکرام دارد.
استثناء از عدم وجوب، وجوب است نه حرمت
البته این نکته توجه داشته باشید که در پایان بحث عرض کنم:
استثناء از عدم وجوب میشود وجوب، استثناء از وجوب میشود عدم الوجوب، استثناء از وجوب حرمت نمیشود. اکرم العالم الا الفاسق معنایش این نیست که اکرم العالم و لاتکرم العالم الفاسق، اکرم العالم مفادش وجوب اکرام عالم است، استثناء از وجوب اکرام عالم میشود در مورد فاسق عدم وجوب اکرام فاسق نه نهی از اکرام او. مبادا اشتباه بشود که برخی دچار اشتباه میشوند.
گرچه در حقیقت مفهوم استثناء، منطوق است لکن لامشاحة فی الاصطلاح
مرحوم صاحب کفایه گفته بعضیها گفتند چرا میگویید مفهوم استثناء، جمله استثنائیه دو تا منطوق دارد، یجب اکرام العالم الا الفاسق دو تا منطوق است: یجب اکرام العالم غیر الفاسق لایجب اکرام العالم الفاسق، دو منطوق است، خطاب دو مدلول استعمالی دارد که هر دو منطوق خطاب هستند. و لکن این مطلب با اینکه درست است اما چون بحث بیفایده است به قول صاحب کفایه و ثمره عملیهای ندارد صرفا دعوی سر این است که چرا نام این را گذاشتید مفهوم الاستثناء، بگویید منطوق الاستثناء، حالا میگویید لامشاحة فی الاصطلاح.
[سؤال: … جواب:] مفهوم استثناء به این خاطر گفتند که مصب اصلی کلام نبود مصب اصلی کلام عقد مستثنیمنه بود به این لحاظ گفتند مفهوم استثناء. و الا حق با این مستشکل است خود عقد مستثنی هم داخل در منطوق است ولی این بحث هیچ ثمره عملیه دارد ما دنبال اثبات ظهور جمله استثائیه هستیم در مفهوم بالجملة عقد مستثنی که این را هم با وجدان عرفی و تبادر توانستیم اثبات کنیم.
[سؤال: … جواب:] فرقی نمیکند چه منطوق بگویید چه مفهوم بگویید بحث لفظی نمیکنیم مفاد جمله استثنائیه دو قضیه مستقله است، یجب اکرام العالم الا الفاسق بازگشتش به این است که یجب اکرام العالم غیر الفاسق و لایجب اکرام العالم الفاسق و در این جمله ثانیه هم مقدمات حکمت اقتضاء اطلاق میکند. اینکه بگوییم اگر مفهوم استثناء باشد مفهوم باشد این طفیل منطوق میشود و چه بسا اطلاق در او منعقد نمیشود اینها خلف است، ما که به لفظ مفهوم استثناء استدلال نکردیم تا بگویید مفهوم استثناء شد منطوق یا منطوق شد مفهوم مشکل پیدا شد، ما به وجدان عرفی همین جمله استثنائیه را بررسی کردیم دیدیم مفهوم مطلق دارد حالا نامش را هر چه میخواهند بگذارند.
مناقشه در تدقیق صاحب شرائع در جمله “له علیّ عشرة الا درهم”
یک نکته هم عرض کنم این بحث را تمام کنیم
در شرائع میگوید اگر یک کسی بگوید له علیّ عشرة درهم الا درهما، این فرق میکند با اینکه بگوید له علیّ عشرة الا درهم، اگر بگوید له علیّ عشرة الا درهما چون استثناء است اقرار میشود به اینکه نه درهم از من میخواهد، استثناء کرده است از ده درهم یک درهم، میشود نه درهم. اما اگر بگوید له علیّ عشرة الا درهم این الا وصفی است، چون الا استثنائیه اگر باشد بعدش باید بگوید درهما، این اگر بگوید الا درهم این یعنی له علیّ عشرة که وصفش این است که ده درهم وصفش این است که یک درهم نیست. این میشود اقرار به اینکه ده درهم به او بدهکارم. شرائع جلد 3 صفحه 117.
واقعا اینها عرفی است؟ اگر زمخشری، سیبویه، برّاج و فرّاء میآمدند این حرف را میزدند میگفتیم اینها ملتفت هستند عن التفات حرف زدند، اما عرف عام که رعایت نمیکند قواعد ادبیه را نوعا. به صرف اینکه گفت له علیّ عشرة الا درهم، نگفت الا درهما، آیا بگوییم اقرار کردی که ده درهم که وصفش این است که یک درهم نیست من به این آقا بدهکارم؟ همین عرب زبانهایی که هستند آیات قرآن سوره حمد اعرابش را غلط میخواند آن وقت شما انتظار دارید له علیّ عشرة الا درهم که گفت فرق بکند در نظرش با الا درهما؟
مفهوم حصر
یکی دیگر از مفاهیم مفهوم حصر است. ما در رابطه با مفهوم حصر در دو ادات بحث میکنیم: یکی إنما و أنما، و دیگری تقدیم ما حقه التاخیر است.
إنما و أنما
راجع به إنما مشهور میگویند ادات حصر است.
کلام شیخ انصاری
اما شیخ انصاری در مطارح الانظار صفحه 188 فرموده: انصاف این است که این قابل اثبات نیست، استعمال این لفظ را که نگاه میکنیم میبینیم گاهی مفادش حصر است گاهی مفادش حصر نیست.
انما النسیء زیادة فی الکفر این مفادش حصر نیست، فقط نسیء زیاده در کفر است؟ نسیء یعنی همان کاری که جاهلیت میکردند ماهها را جابجا میکردند مثلا ماه ذیقعده و ذیجحه ماه حرام بود نمیتوانستند بجنگند میدیدند اگر ماه محرم هم بیاید میشود سه ماه پشت سر هم جنگ نکردند خب از کجا زندگی کنند زندگیشان با همین غارتها و یغمابردن اموال کاروانها و اینها بوده. میگفتند حالا یک استراحتی بدهیم به ماههای حرام!! این ماهی که میآید که بناء بود محرم باشد این ماه بینام باشد، ماه بعدی بشود ماه محرم، ماه صفرشان میشد ماه محرم، تاخیر میافتاد ماه محرم، به این میگفتند نسیء. انما النسیء زیادة فی الکفر، این تاخیر انداختن ماهها موجب کفر بیشتر است موجب گناه بیشتر است چون در این ماه غیر از اینکه این کار، کار خلافی است میخواهید هر جنایتی بکنید بگویید ماه حرام نیست ما آزادیم. فقط نسیء زیاده در کفر است؟ چیز دیگری زیاده در کفر نیست؟
[سؤال: … جواب:] حصر اضافی هم معنا ندارد.
انما مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء، یعنی زندگی دنیا فقط مثالش آبی است که از آسمان نازل شده است؟ انما الحیوة الدنیا لعب و لهو، فقط لهو و لعب است؟ چیز دیگری نیست؟
مرحوم شیخ انصاری فرموده است: ما این استعمالات مختلف را که میبینیم جزم پیدا نمیکنیم که انما ادات حصر باشد. معنای فارسیش، مرادف فارسیش را هم که نمیدانیم تا ما فارسزبانها قضاوت کنیم. مرادف فارسی ندارد. بعد فرموده: بله اظهری گفته انما ادات حصر است و بعضیها هم گفتند لمیُظفر فیه بمخالف، اجماع النحاة علی ذلک، مبرد هم فرق بین زید قائم و انما زید قائم را همین گذاشته که انما زید قائم دال بر حصر است. و لکن اینها اجتهاد بوده از این نحویین، اینها برای ما اثبات نمیکند که انما ادات حصر است. اما أنما که اصلا شاهدی ندارد که ادات حصر باشد، أنما که حسابش پاک است، در إنما است که ما میگوییم بعضیها ادعاء کردند که ادات حصر است و برای ما ثابت نشد.
امام قدس سره هم فرمودند: ما هم همین را میگوییم. إنما که ادات حصر نیست، إنما ادات تأکید است، إنما زید قائم ادات تأکید است، به درستی که زید قائم است، یک مقدار تاکیدش از ان زیدا قائما بیشتر است، کتاب البیع جلد 2 صفحه 649.
مناقشه در کلام فخر رازی
فخر رازی در ذیل آیه انما ولیکم الله که دیده بحث ولایت امیرالمؤمنین مطرح میشود آنجا هم آمده گفته: نه، انما ادات حصر نیست. الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون، فقط اینها ولی شما هستند؟ نه، اینها ولی شما هستند غیر از اینها ممکن است ولی شما باشند.
حال فخر رازی که فهمیدیم چرا اینجور میگوید، چون در تفسیر قرآنش مفاتیح الغیب قبل از اینکه به این آیه برسد هر کجا بحث میکند میگوید انما ادات حصر است. انما الصدقات للفقراء، میگوید انما تفید الحصر، و یدل علیه ان ابن عباس تمسک فی نفی ربا الفضل بقول النبی انما الربا فی النسیئة، ابن عباس گفت پیامبر فرموده انما الربا فی النسیئة، فقط ربا در این است که شما شرط کنید که اگر دیرتر این بدهیات را پرداخت کنید باید بیشتر بدهی، و لذا ربا الفضل که خود بدهکار از روی رغبت خودش بدون شرط به شما زیادی بدهد که نامش ربا الفضل است او اشکالی ندارد، انما الربا فی النسیئة. فثبت بهذه الوجوه ان کلمة انما للحصر. فقط وقتی میرسد به آیه انما ولیکم الله آن عنادش با حق منشأ میشود بگوید نه، کی گفته انما مفید حصر است.
اثبات معنای حصر برای إنما
ما به نظرمان و لو استعمالاتی داریم که با افاده انما راجع به حصر جور نمیآید ولی انصافا استعمالات زیادی که ما در قرآن و حدیث پیدا کردیم کاملا نشان میدهد که وجدان عرفی از انما حصر میفهمد، و مناقشه و تشکیک بزرگانی مثل شیخ انصاری و امام خلاف وجدان عرفی است. [درست است که] شیخ انصاری عربزبان نیست، خب عربزبانهایی هستند بپرسید وقتی میگویید انما میگویند ما از این حصر میفهمیم.
حالا نگاه کنید آیات را بخشی را میخوانم: انما اشکو بثی و حزنی الی الله، یعنی من فقط اندوهم را به خدا میگویم و به خدا شکایت میبرم، انما اشکو بثی و حزنی الی الله، حضرت در مقام حصر است. انما انا بشر مثلکم، من فقط بشری هستم مثل شما. انما یتقبل الله من المتقین، فقط خدا از متقین قبول میکند. قطعا اینها اگر حصر نبود لغو میشد.
[سؤال: برای تأکید است. جواب:] انما یتقبل الله من المتقین میخواهد هابیل به قابیل بگوید خدا از تو قبول نمیکند چون تقوی نداری و لمیتقبل من الآخر قال انما یتقبل الله من المتقین.
یا این آیه شریفه: فاقض ما انت قاض انما تقضی هذه الحیوة الدنیا، به فرعون خطاب کردند سحره فرعون بعد از اینکه توبه کردند گفتند هر کاری دوست داری بکن انما تقضی هذه الحیوة الدنیا تو فقط میتوانی در این دنیا حکمرانی کنی فوقش ما را اعدام میکنی بکن بعد از او که دیگر نمیتوانی کاری بکنی بعد از آن بهشت است و جنات نعیم.
[سؤال: … جواب:] این میخواهد بگوید فقط میتوانی اینجا کاری بکنی.
انما توفون اجورکم یوم القیامة، یعنی در این دنیا سختی میکشی اما فقط در روز قیامت است که پاداش شما را خواهند داد. در دنیا سختی بکشید.
انما نملی لهم و لایحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون. انما یؤخرهم لیوم تشخص فیه الابصار. حالا این[1]. انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب الیم. ما مهلت میدهیم به اینها ولی فقط به این خاطر مهلت میدهیم، انما نملی لهم لیزدادوا اثما، تا بیشتر گناه کنند. انما التوبة علی الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن. یا ایها الکتاب لاتغلوا فی دینکم و لاتقولوا علی الله الا الحق انما المسیح عیسی بن مریم رسول الله و کلمته، فقط عیسی پیامبر خدا است یعنی فرزند خدا نیست. انما الله اله واحد، خدا فقط اله واحد است. و بقیه آیات که ملاحظه بفرمایید.
آیات خیلی زیاد است، ما دیگر به بقیهاش نمیپردازیم. روایات هم هست در این باب. آنها هم زیاد است. اگر مراجعه کنید ما بسیاری از این آیات و روایات را جمع کردیم. فقط یک سری موارد است که منشأ شبهه شده، و انشاءالله آنها را بررسی میکنیم روز شنبه که بعضی از اینها حصر اضافی است یا جوابهای دیگری دارد که انشاءالله به آنها میپردازیم.
انما الحیوة الدنیا لعب و لهو مثلا فخر رازی میگوید این دلیل بر این است که این حصر نیست. [اقول:] خود قرآن در جای دیگر میگوید و ما هذه الدنیا الا لهو و لعب، و ما الحیوة الدنیا الا لعب و لهو، بعد شما میگویید انما الحیوة الدنیا لعب و لهو ادات حصر نیست چون فقط حیات دنیا لهو نیست؟ دو تا آیه دیگر داریم صریحا گفته و ما الحیوة الدنیا الا لعب و لهو، میشود حصر ادعایی، از باب مبالغه. یا اینکه مراد از حیات دنیا حیات پست است نه حیات در مقابل آخرت، الحیوة الدنیا ممکن است به معنای حیات پست است یعنی در مقابل حیات مؤمنین، حیات طیبه، که شما را پیامبر میخواهد زنده کند به حیات طیبه، آن حیات طیبه معنویت دارد اما حیات دنیا یعنی حیات دانیه، آن لهو است. اگر مراد حیات دنیا در مقابل آخرت هم باشد میتواند مبالغه باشد، نمیشود که با یک آیه و دو آیه رد کرد دلالت واضحه انما را برای حصر.
تامل بفرمایید انشاءالله تا روز شنبه.
و الحمد لله رب العالمین.