جلسه 4-414 – سهشنبه – 08/06/1401
فهرست مطالب:
ادامه پاسخ از نقض ابوحنیفه به مفهوم مطلق استثناء 1
استدلال به “لاالهالاالله” برای اثبات مفهوم استثناء 2
اشکال کلامی به لاالهالاالله 3
اثبات مفهوم استثناء با برهان عقلی در کلام بحوث. 5
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسمالله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علیّ سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث در مفهوم استثناء بود.
عرض کردیم ظاهر جمله استثنائیه این هست که به لحاظ عقد مستثنیمنه و مستثنی هر دو در مقام بیان است؛ کانّه وقتی مولی بیان میکند: لابأس باکرام العالم الا ان یکون فاسقا دو مطلب مستقل را بیان میکند: یکی اینکه لابأس باکرام العالم غیر الفاسق، و دیگری اینکه فی اکرام العالم الفاسق بأس، و به لحاظ هر دو قضیه مقدمات حکمت جاری میشود.
ادامه پاسخ از نقض ابوحنیفه به مفهوم مطلق استثناء
و این نقض که ابوحنیفه مطرح کرد، گفت: لاصلاة الا بطهور اگر بناء باشد ما قائل به مفهوم استثناء بشویم معنایش این میشود که نماز بدون طهور صحیح نیست و نماز با طهور صحیح است، در حالی که این درست نیست، نماز با طهور اگر فاقد سایر اجزاء و شرائط باشد که صحیح نیست و هیچکس از لاصلاة الا بطهور استفاده نمیکند الغاء سایر اجزاء و شرائط نماز را، معلوم میشود که مفهوم استثناء به عنوان مفهوم بالجملة و مفهوم کلی درست نیست.
ما عرض کردیم: اولا: این جمله در مقام بیان شرطیت طهور هست برای نماز و هر خطابی که ظاهر باشد در ارشاد به شرطیت یا جزئیت، این ناظر به سایر اجزاء و شرائط نیست. کانّه گفته است الطهور شرط فی الصلاة، نمیخواهد بگوید الاستقبال الی القبلة لیس شرطا فی الصلاة. ثانیا: عبارت این لاصلاة الا بطهور را باید دقت کنیم، نفرموده است: لاصلاة الا صلاة بطهور تا بگوییم: اگر مفهوم استثناء درست باشد معنایش این است که الصلاة بطهور صلاةٌ، بعد اشکال کنیم بگوییم: الصلاة بطهور صلاة أی صحیحة مطلقا، اینکه درست نیست، نماز با طهور نماز هست یعنی نماز صحیح است و لو سایر شرائط را نداشته باشد؟ اینکه معنا ندارد.
عبارت این نیست که لاصلاة الا صلاة بطهور، عبارت این است که لاصلاة الا بطهور، این باء یا باء سببیت است یا باء معیت است. اگر باء سببیت باشد مفاد این جمله این است که لاصلاة الا بسبب الطهور، هیچ نمازی نیست مگر اینکه طهور مؤثر است در آن، موثر بودن طهور معنایش این نیست که هرگاه طهور بود نماز هم صحیح است، طهور در صحت نماز مؤثر هست، منافات ندارد که چیزهای دیگر هم در صحت نماز موثر باشد. مؤثر بودن طهور در نماز به این است که اگر طهور نداشتی نمازت صحیح نیست پس طهور مؤثر است در صحت نماز. و اگر باء معیت باشد معنایش این است که لاصلاة الا مقترنةً بطهور، هیچ نمازی نیست مگر اینکه مقترن هست با وضوء. یعنی هیچ نماز صحیح ما نداریم مگر اینکه مقترن هست به وضو؛ آن نمازی که صحیح است آنی است که مقترن به وضوء است، لاصلاة الا مقترنة بالوضوء. مثل لا انسان الا مع رأس واحد، این معنایش این است که انسان با دو سر نداریم، انسان بیسر نداریم، نه اینکه سر داشتن کافی است برای وجود انسان و لو قلب نداشته باشد، لاصلاة الا مع طهور یعنی لاصلاة الا مقترنة بالطهور، نمازی نیست مگر اینکه مقترن به طهور باشد، یعنی هیچ نماز صحیح در عالم پیدا نمیکنید مگر اینکه مقترن به طهور هست، نه اینکه همین که مقترن به طهور بود کافی است برای صحت آن. و لذا نقض به لاصلاة الا بطهور درست نیست.
استدلال به “لاالهالاالله” برای اثبات مفهوم استثناء
برخی برای اثبات مفهوم استثناء به لاالهالاالله استشهاد کردند، در رد منکرین مفهوم استثناء برخی گفتند: اگر مفهوم استثناء درست نباشد پس لاالهالاالله مفهوم ندارد، خدایی غیر خدا نیست، اما خدا هست؟ اگر مفهوم استثناء را ما منکر بشویم، لاالهالاالله فقط میگوید پروردگاری غیر از خدا نیست و لکن مفهوم ندارد بگوید و لکن خدا هست در حالی که برای مسلمان بودن لازم است که ما اعتراف کنیم به وجود خدا بگوییم و لکن خدا هست.
اشکال اول
این مطلب درست نیست. اولا: مگر کسی منکر مفهوم فی الجملة استثناء هست؟ همه قبول دارند مفهوم فی الجملة را، بحث در مفهوم بالجملة است، بحث در مفهوم کلی است، بحث در این است که آیا عقد مستثنی اطلاق دارد یا ندارد. اکرم العالم الا من کان فاسقا اطلاق دارد نسبت به اینکه و لاتکرم العالم الفاسق یا نه، بحث در این است. مفهوم فی الجملة را که کسی منکر نیست. و کافی است مفهوم فی الجملة برای اینکه لاالهالاالله مفهوم داشته باشد چون الله جزئی است یعنی یک واحد شخصی است، دیگر فی الجملة و بالجملة در او معنا ندارد. وقتی مفهوم داشت لاالهالاالله، گفت: و لکن الله موجود، دیگر در آن بحث اطلاق و اهمال معنا ندارد چون بحث اطلاق و اهمال در کلی است که آیا قیدی دارد یا ندارد. مثل اینکه لارجل فی الدار الا زیدا، معنایش این است که زید فی الدار، زید که جزئی است،
[سؤال: … جواب:] بالفعل میگوید، لاالهالاالله یعنی بالفعل پروردگاری وجود ندارد مگر خدا یعنی خدا بالفعل موجود است. همین کافی است در استثناء.
اشکال دوم
ثانیا: اصلا اشتباه شما این است که لا اله الله الله را بد معنا میکنید. لاالهالاالله اصلا بحث اعتراف به وجود خدا در آن مطرح نیست. در مقابل مشرکین که میگفتند معبود اختصاص به خدا ندارد، مشرک بودند، هم میگفتند: خدا را میپرستیم هم غیر خدا را، بتها را، شرک در عبادت خدا میورزیدند، و الا مشرکین که معترف بودند به وجود خدا، معترف بودند به اینکه خدا خالق اینها هست، خالق آسمان و زمین است. و لئن سألتم من خلق السموات و الارض لیقولن الله، اگر از خدا و مشرکین سؤال کنید چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده است بیدرنگ میگویند خدا، و لئن سألتهم من خلقهم لیقولن الله، اینها میگفتند ما نعبدهم، ما این اوثان را عبادت نمیکنیم الا لیقربونا الی الله زلفی. و لذا اسلام آمد برای نفی شرک، و پیامبر فرمود قولوا لاالهالاالله تفلحوا، بگویید لا معبود الا الله، ما معبودی غیر از خدا نداریم، مشرک نباشید در عبادت خدا. و لذا برای نفی شرکت در عبادت قطعا کافی است کسی بگوید لا معبود الا الله، ربطی به بحث مفهوم استثناء ندارد چون مفروغعنه بود که خدا معبود است، مشرکین میگویند: معبودهای دیگری داریم، اسلام به آنها گفت: بگویید: ما معبود دیگری نداریم.
[سؤال: … جواب:] اصلا لاالهالاالله برای نفی شرکت در عبادت است.
اشکال کلامی به لاالهالاالله
یک اشکال کلامی شده به این لاالهالاالله، به مناسبت مطرح شده در اینجا، گفتند: این لاالهالاالله دلالت بر توحید نمیکند. چرا؟ برای اینکه یا مقدر این است که لا اله موجود الا الله یا مقدر این است که لا اله ممکن الا الله، هر دو را حساب میکنیم میبینیم کافی نیست برای توحید: اگر بگویید لا اله ممکن الا الله معنایش این است که فالله ممکن اما آیا موجود؟ خب العنقاء هم ممکن است. اگر بگویید لا اله موجود الا الله معنایش این است که شریک الباری لیس بموجود، در حالی که برای توحید باید بگویید شریک الباری ممتنع الوجود.
پس اولین شعار اسلام زیر سؤال رفت. لاالهالاالله اگر مراد باشد لا اله ممکن الا الله نتیجه میشود که فالله ممکن اما آیا موجود؟ این اثبات نمیشود، عنقاء هم ممکن است اما موجود نیست. اگر بگویید لا اله موجود الا الله وجود خدا را اثبات میکنید اما نسبت به غیر خدا گفتید موجود نیست در حالی که برای توحید باید بگویید ممتنع است شریک الباری نه اینکه صرفا موجود نیست. متاسفانه موجود نیست اما میتوانست موجود باشد شریک الباری، اینکه بدرد نمیخورد.
پاسخ اول از اشکال کلامی
با این عرضی که ما داشتیم روشن شد اساسا این اشکال درست نیست برای اینکه بحث نفی شرک در عبادت بوده لاالهالاالله. به مشرکین گفتند: بگویید که ما معبودی غیر از خدا نداریم، بحث اصلا از وجود خدا یا وجود پروردگارهای دیگر مطرح نبود، بحث شرک در عبادت بود و این شعار مبارزه با شرک در عبادت بوده.
پاسخ دوم
ثانیا: چه اشکال دارد لا اله موجودة الا الله؟ همین که انسان معتقد باشد شریک الباری موجود نیست کافی است برای اسلام و لو امتناع شریک الباری را ندارد. شریک الباری نیست، خدا شریک ندارد، همین کافی است برای اسلام. حالا بگویند باید تو معتقد باشی که شریک الباری ممتنع است وجودش؟ حالا به عنوان یک بحث کلامی این را دنبال کن اما اینکه مقوم اسلام این است که شما معتقد بشوید که شریک الباری ممتنع است این از کجا؟
[سؤال: … جواب:] همین که شخص بگوید خدا بالفعل شریک ندارد، همین مقدار کافی است برای اسلام و برای توحید.
پاسخ سوم
برخی گفتهاند: اگر لا اله موجود الا الله هم باشد کافی است، اگر لا اله ممکن الا الله هم باشد کافی است. چرا؟ برای اینکه گفتند: وجود شریک الباری وقتی نفی شد این مساوق است با اینکه ما ممتنع الوجود بدانیم شریک الباری را. چرا؟ برای اینکه شریک الباری آنی است که مثل خدا واجب الوجود است، و الا هر کسی که نمیتواند شریک الباری بشود، شریک الباری یعنی دو تا واجب الوجود. وقتی شما میگویید شریک الباری نیست یعنی ما واجب الوجودی غیر از خدا نداریم، این یعنی ممتنع الوجود است. چرا؟ برای اینکه اگر بخواهد ممکن الوجود باشد یعنی خالقش خداست، او دیگر شریک الباری نمیشود که. شریک الباری یا واجب الوجود است یا ممتنع الوجود، شریک الباری ممکن الوجود یعنی شریک الباری که در وجودش نیاز به خالق دارد نیاز به خدا دارد، او که دیگر شریک الباری نمیشود. پس شما که میگویید لا اله موجود شریک الباری موجود نیست یعنی واجب الوجود نیست، عِدل دیگرش این است که ممتنع الوجود باشد.
و لا اله ممکن الا الله هم اگر مراد باشد باز کافی است. چرا؟ برای اینکه امکان بالمعنی الاعم نسبت به خدا مساوق با وجوبش است. چرا؟ برای اینکه فرض این است که خدا واجب الوجود است، وقتی میگویی خدا ممکن هست نمیتوانید ممکن به معنای مقابل واجب الوجود را اراده کنید، او دیگر خدا نمیشود. وقتی میگویید وجود خدا ممکن است این مساوق با این است که بگویید واجب الوجود است چون ممکن الوجودی که نیاز به خالق دارد او دیگر خدا نیست.
و لذا گفتند اگر بگویید لا اله موجود الا الله این سر در میآورد از اینکه بگویید پس شریک الباری موجود نیست پس ممتنع الوجود است چون اگر ممتنع الوجود نبود واجب الوجود میشد، چون ممکن الوجود شدنش با شریک الباری بودنش سازگار نیست. و اگر هم بگویید لا اله ممکن الا الله اثبات امکان برای خدا مساوق است با اثبات وجوب برای او چون امکان خدا به عنوان واجب الوجود مساوق است با واجب الوجود بودن او.
مناقشه در پاسخ سوم
این مطلب درست است ولی ربطی به شهادت عوام ندارد. آقا رفته سالها فکر کرده این مطالب را فهمیده بعد میگوید مردم هم که میگویند لاالهالاالله، شهادت به عدم وجود شریک الباری مساوق است با شهادت به امتناع وجود او، چون من برهان اقامه میکنم بر این مطلب، خب شما برهان اقامه میکنید، عوام وقتی میگویند لاالهالاالله که این مطالب را متوجه نمیشوند.
[سؤال: … جواب:] فرض این است که حرف عوام این است که لا اله موجود الا الله، خدایی غیر از خدا موجود نیست، اینکه نگفت ممتنع الوجود است، شما به گردن او میگذارید میگویید همین که گفتید خدایی غیر از خدا موجود نیست پس شریک الباری ممتنع الوجود است به برهانی که من اقامه میکنم. این برهانی را که او متوجه نیست که نمیتواند شهادت بدهد، شهادت عنوان قصدی است باید او قصد کند، به گردن او که نمیشود گذاشت به زور. خودش متوجه نیست بعد شهادت میدهد به امتناع شریک الباری؟!. و همینطور وقتی میگوید خدا ممکن است او متوجه نیست که امکان خدا مساوق با وجوبش است شما برهان اقامه میکنید نمیتوانید بگویید پس این عوام شهادت میدهد به این مطلب.
اثبات مفهوم استثناء با برهان عقلی در کلام بحوث
برگردیم به بحث مفهوم استثناء. مطلبی در اینجا بحوث دارد که تحلیل میکند مفهوم استثناء را. در بحوث گفتند: بطور کلی مفهوم نیاز دارد به دو رکن، اگر جمله استثنائیه این دو رکن را داشت مفهوم استثناء درست میشود:
رکن اول این است که ثابت بشود که موضوع در این جمله علت منحصره است برای حکم. یجب اکرام کل عالم الا الفاسق باید ثابت بشود که عالم غیر فاسق علت منحصره است برای این وجوب اکرام.
این رکن که مشکلی ندارد، برای اینکه وقتی استثناء میکنید فاسق را از عالم یعنی در این حکمی که ما بیان میکنیم عالم غیر فاسق نقش اساسی دارد در حکم به وجوب اکرام، برای این حکم به وجوب، موضوع این حکم به وجوب صرفا عالمی است که فاسق نیست. این روشن است که با این رکن کاملا اثبات میشود که برای این حکمی که در این خطاب گفتیم که یجب اکرام کل عالم الا الفاسق موضوع برای این وجوب اکرام منحصرا عالمی است که فاسق نیست. پس رکن اول مشکلی ندارد.
اما مهم رکن دوم است. رکن دوم این است که وقتی شما استثناء میکنید الا الفاسق را این استثناء یعنی قطع کردن حکم سابق، شخص این حکم را فقط قطع نکنید از این استثناء، طبیعی حکم را قطع کنید از مستثنی، سنخ حکم را قطع کنید از مستثنی. چرا؟ برای اینکه اگر بگویید شخص این حکمِ یجب اکرام العالم را من قطع میکنم، استثناء یعنی اقتطاع، یعنی بریدن، من شخص این یجب اکرام العالم را میبرم، قطع میکنم نسبت به عالم فاسق، خب این نفی نمیکند که عالم فاسق یک فرد دیگری از وجوب اکرام داشته باشد که مثلا ان اکرمک عالم فاسق فاکرمه، این شخص دیگری است از وجوب اکرام.
این شخص وجوب اکرام وجوب مطلق است، یجب اکرام العالم، شخص این وجوب اکرام عالم که یک وجوب مطلق است اگر برش بشود بگو شامل عالم فاسق نمیشود اینکه کافی نیست برای مفهومگیری، چون شاید شخص دیگری از وجوب اکرام عالم باشد مثل ان اکرمک عالم فاسق فاکرمه که شخص دیگری است از وجوب اکرام. وجوب اکرام مشروط است، ان اکرمک عالم فاسق فاکرمه، شخص وجوب اکرام دوم را که نفی نمیکنید. شما گفتید: شخص این وجوب اکرام عالم که در این خطاب است که وجوب مطلق است این را برش میدهیم شامل عالم فاسق نمیشود، اما یک وجوب اکرام دیگری ممکن است باشد وجوب اکرام مشروط، ان اکرمک عالم فاسق فاکرمه، او را که برش ندادید.
و لذا با رکن دوم است که ثابت میکنیم طبیعی وجوب اکرام عالم چه مطلقش چه مشروطش برش خورده است و شامل عالم فاسق نمیشود. اثبات این رکن دوم کار سختی است.
ولی ایشان فرمودند: ما این را اثبات میکنیم. چطور؟ اگر نسبت استثنائیه که با الا فهمیده میشد، نسبت ناقصه بود، ممکن بود به شخص این وجوب اکرام عالم در خطاب بخورد. شبیه آنچه که در مفهوم غایت مطرح شد که یجب الی آخر شهر رمضان البقاء فی البلد که ما وفاقا للبحوث گفتیم: این نسبت ناقصه است، وجوب تا آخر ماه، این یک جمله ناقصه است، وجوب الی آخر شهر رمضان مشتمل بر نسبت ناقصه است، جمله ناقصه است دیگر. و لذا میگفتیم که یک وجوب الی آخر شهر رمضان را شما ثابت کنی در مورد بقاء فی البلد، این شخص وجوب، مغیا است به شهر رمضان، دلیل نمیشود شخص وجوب بقاء در بلد دیگری باشد که مغیا به این غایت نباشد.
اما اگر نسبت استثنائیه را اثبات کنیم که نسبت تامه است، آن وقت میشود دو تا جمله: یجب اکرام العالم و وجوب اکرام العالم یستثنی منه عالم الفاسق، در بحوث گفتند: مطلب حل میشود، چون وجوب اکرام العالم در جمله دوم میشود طرف نسبت تامه، موضوع میشود برای نسبت تامه، و وجوب اکرام العالم یستثنی منه عالم الفاسق، این اطلاق دارد. وقتی موضوع شد وجوب اکرام العالم برای یک نسبت تامه، همیشه موضوع نسبت تامه انحلالی است.
الماء باردٌ این نسبت تامه است دیگر، الماء موضوع این نسبت تامه است، انحلالی است دیگر، اگر یک آب پیدا بشود که بارد نباشد شما دروغ گفتی، چرا گفتی الماء بارد؟ الماء موضوع برای یک نسبت تامه است، انحلالی است. ولی اگر بگویید الماء البارد کذا، نه دیگر، آن نسبت ناقصه است الماء البارد، دلیل نمیشود ما ماء غبر بارد نداشته باشیم، الماء البارد یشفی الغلیل، الماء البارد جمله ناقصه است دیگر، الماء البارد دلیل نمیشود که ما ماء غیر بارد نداشته باشیم. همیشه موضوعی که طرف نسبت تامه است انحلالی است. الماء باردٌ النار حارةٌ، یک نقض پیدا کنید که ماء بارد نباشد به شما میگویند دروغ گفتی چرا گفتی الماء بارد، ما یک ماء پیدا کردیم بارد بالطبع نبود، اگر میگویید النار حارة یک نار پیدا بشود که حار نباشد مثل نار ابراهیم میگویند شما چرا دروغ میگویی، النار حارة الا مثلا نار ابراهیم.
ایشان فرمودند: حالا که جمله استثنائیه اینطور شد که یجب اکرام العالم، الا الفاسق را منحل کردیم به دو تا قضیه، دو تا نسبت تامه، نسبت تامه اول یجب اکرام العالم، نسبت تامه دوم و وجوب اکرام العالم یستثنی منه العالم الفاسق، این و وجوب اکرام العالم موضوع است در این جمله تامه ثانیه و موضوع جمله تامه انحلالی است یعنی هر فردی از وجوب اکرام را که حساب کنید فاسق از او مستثنی است چه وجوب اکرام مطلق چه وجوب اکرام عالم مشروط، هر وجوبی، شخص این وجوب اکرام را که نمیگویید. و وجوب اکرام العالم یستثنی منه الفاسق. و لذا ایشان میگوید: ما این رکن دوم را هم توانستیم اثبات کنیم چون “الا” مفادش نسبت تامه است چون نسبت استثنائیه اطرافش که میشود مستثنیمنه و مستثنی اینها طرف نسبت تامه استثنائیه هستند و لذا در جمله ناقصه شما نمیتوانید الا استثنائیه بکار ببرید. العالم الا الفاسق یعنی چی؟ الا وصفیه میشود، الا استثنائیه نمیشود، الا استثنائیه فقط باید در جمله تامه استعمال بشود.
اشکال در کلام بحوث
به نظر ما این فرمایشات تطویل مسافت است، تکلف است. ما گفتیم: وجدان عرفی میگوید: یجب اکرام العالم الا الفاسق مفهوم مطلق دارد، معنایش این است که و العالم الفاسق لایجب اکرامه، تمام شد و رفت، و العالم الفاسق لایجب اکرامه مقدمات حکمت میگوید لایجب اکرامه لا مطلقا و لا مشروطا، یعنی ان اکرمک عالم فاسق فاکرمه را هم نفی میکنیم.
اما خطاب میکنیم به بحوث میگوییم شما میخواهید ما با شما برهانی برخورد کنیم نه وجدانی، برهان آوردید ما میگوییم برهانتان درست نیست. چرا؟ میگوییم: جمله استثنائیه کی میگوید وجوب اکرام العالم موضوع در جمله استثنائیه است؟ یجب اکرام العالم و وجوب اکرام العالم یستثنی منه العالم الفاسق؟ کی میگوید اینجوری است؟ نه، مفاد جمله ثانیه میتواند بشود و استثنی منه الفاسق، من از این وجوب اکرام عالم که در خطاب گفتم، گفتم یجب اکرام العالم استثنی منه، ضمیر به شخص این وجوب بر میگردد نه به سنخ وجوب، نه به سنخ وجوب اکرام عالم چه مطلق باشد چه مشروط، نخیر، همین وجوب اکرام عالم که الان گفتیم مطلق است. یجب اکرام العالم، تمام شد، جمله تامهی عنوان عقد المستثنیمنه تمام شد، مقدمات حکمت گفت این یجب اکرام العالم مطلق است مشروط به هیچ شرطی نیست، مشروط نیست که ان اکرمک فاکرمه. و استثنی منه الفاسق، از این وجوب اکرام عالم که مطلق است، از شخص این وجوب من عالم فاسق را استثناء میکنم، دلیل نمیشود که یک وجوب مشروطی هم باشد که ان اکرمک عالم فاسق فاکرمه، او یک وجوب دیگری است وجوب مشروط غیر از شخص این وجوب مطلق است.
[سؤال: … جواب:] وقتی شما میگویید یجب اکرام العالم این وجوب مشروط به هیچ شرطی نیست. … سنخ حکم غیر از شخص حکم مطلق است، شخص این حکم مطلق است یعنی مشروط به اکرام نیست، نگفت ان اکرمک عالم فیجب اکرامه، گفت یجب اکرام العالم، این شخص وجوب که شخص یک وجوبی است که مشروط به هیچ شرطی نیست، “و استثنی منه” بیش از این ظهور ندارد که استثناء میکنم از شخص این وجوب، اکرام عالم فاسق را، اما اینکه یک شخص دیگری هست برای وجوب اکرام که او مشروط است به یک شرطی که ان اکرمک عالم فاسق فاکرمه، او را که نمیتوانی نفی کنی با این بیان. … اتفاقا جمله وقتی مستقل از هم شد، دو تا جمله شد، شما گفتید یجب اکرام العالم و استثنی منه الفاسق، آن جمله اولی را که گفتید مقدمات حکمت در آن منعقد میشود، به لحاظ اینکه این وجوب مشروط به هیچ شرطی نیست و لذا دلیل بر اینکه مفاد جمله استثنائیه دو جمله مستقله است این است که اگر کسی بگوید کل انسان اسود الا الانسان الافریقی، یک دروغ گفتید یا دو تا دروغ؟ دو تا دروغ گفته، گفته کل انسان اسود الا الانسان الافریقی یعنی کل انسان لیس بافریقی الاسود و الانسان الافریقی لیس باسود، هر دو مطلب دروغ است. این شاهد بر این است که دو تا مطلب مستقل است در هرکدام مقدمات حکمت تمام میشود، وقتی میگویی یجب اکرام العالم این جمله تامه شد، و شخص این وجوب شد مطلق، این شخص وجوب که مطلق است استثنی منه، از این شخص وجوب من استثناء میکنم فاسق را، یک وجوب اکرام عالم دیگری ممکن است باشد مشروط به یک شرطی: ان مرض، ان اکرمک، نه، او یک شخص دیگری است از او که استثناء نکردیم. و لذا نمیتوانید بگویید اکرام عالم فاسق واجب نیست مطلقا نه وجوب مطلق اکرام نه وجوب مشروط اکرام به اینکه ان مرض فاکرمه ان اکرمک فاکرمه، این را دیگر نمیتوانید بگویید در حالی که این خلاف وجدان است. یجب اکرام العالم الا الفاسق را به عرف بدهید میگوید یعنی و لایجب اکرام العالم الفاسق، اطلاقگیری میکند، لایجب اکرام العالم الفاسق مطلقا سواء مرض ام لا، سواء اکرمک ام لا.
این نشان میدهد که برهان بحوث درست نیست. صرف اینکه الا استثنائیه مآلش به این است که یک نسبت تامهای هست غیر از نسبت تامه در جمله مستثنیمنه و این را منحل میکند به دو جمله مستقل: یجب اکرام العالم و استثنی منه الفاسق این را برای مفهومگیری بطور مطلق کافی نیست. و لذا اولا دلیل نداریم موضوع جمله ثانیه قرار گرفته: “و وجوب اکرام العالم”. بر فرض موضوع قرار بگیرد هذا الوجوب و هذا الوجوب استثنی منه الفاسق، هذا الوجوب یعنی شخص این وجوب. و لذا ما احاله میدهیم به وجدان، برهان هم قبول نداریم.
بقیة الکلام انشاءالله فردا.