دانلود فایل صوتی 14010818=39
دانلود فایل متنی جلسه 039- تاریخ 14010818

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسمه تعالی

موضوع: استصحاب عدم ازلی/ اجمال مخصص/ عام و خاص

 

فهرست مطالب:

کلام مرحوم امام 1

اشکال. 2

اشکالات ثلاثه آیةالله زنجانی بر استصحاب عدم ازلی. 5

اشکال. 7

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم ‌الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

بحث در جریان استصحاب عدم ازلی بود که محقق نائینی با سه مقدمه تلاش کرد اثبات کند که استصحاب عدم ازلی جاری نیست.

عمده مقدمه ثانیه ایشان بود که فرمود مثلا اکرم کل عالم لیس باموی، مقید هست به لیس ناقصه. لیس ناقصه و کان ناقصه تقابل‌شان تقابل عدم و ملکه است، قبل از وجود موضوع نه کان ناقصه صادق است نه لیس ناقصه. و لذا حالت سابقه متیقنه ندارد لیس ناقصه که بگوییم این عالم قبل از وجودش اموی نبود، چون این کلام کاذب است، غلط است. و لذا به این خاطر استصحاب عدم ازلی جاری نمی‌شود.

کلام مرحوم امام

امام فرمودند: نه، غلط نیست سالبه محصله به انتفاء موضوع، ولی نمی‌شود قید موضوع حکم قرار بگیرد. در مناهج الاصول جلد 2 صفحه 264 فرمودند:‌ موضوع عام بعد از ورود مخصص مثل لاتکرم العالم الاموی، یا باید مقید بشود به موجبه معدوله، بشود العالم اللااموی یا العالم غیر الاموی واجب الاکرام، یا باید مقید بشود به موجبه سالبة المحمول، العالم الذی لایکون امویا یجب اکرامه، و هر کدام ازاین‌ها باشد اثبات دارید می‌‌کنید برای این عالم یک وصفی را، ‌می گویید عالمی که متصف است به این‌که لااموی است، ‌متصف است به این‌که غیر اموی است، متصف است به این‌که اموی نیست، استصحاب به نحو سالبه محصله به انتفاء موضوع بخواهد اثبات کند اتصاف این عالم را به این‌که لااموی است، غیر اموی است، اموی نیست، اصل مثبت است. مبادا فکر کنید سالبه محصله به نحو انتفاء موضوع یا به نحو اعم قید موضوع حکم قرار گرفته؛ این غیر معقول است. مگر می‌‌شود مثلا شارع بگوید المرأة التی لم توجد تندّم الی خمسین سنة الا ان تکون امرأة من قریش؟ این معقول است؟ تندم یعنی تحیض، ‌حکم به حیض شدن این موضوعش باید مرأة موجوده باشد. نمی‌شود بگوییم المرأة التی لم توجد تندم و تحیض الی خمسین سنة.

ایشان فرمودند: ما برای همین حتی در مثل اکرم کل عالم که مخصصش می‌گوید لاتکرم العالم الفاسق که مخصصش می‌‌گوید لاتکرم العالم الفاسق، شرط کردیم برای جریان استصحاب عدم فسق، گفتیم باید زمانی که عالم باشد احراز کرده باشید که فاسق نبود و الا وقتی که عالم نبود قطعا فاسق نبود، پس استصحاب می‌‌کنیم فاسق نبودن او را تا زمان عالم شدنش، این اصل مثبت است چون قید اکرم کل عالم این می‌‌شود: اکرم العالم الذی لیس بفاسق، عالمی که متصف است به این‌که فاسق نیست.

بعد ایشان فرمودند: بر فرض ما بگوییم که قید عالم سالبه محصله است نه موجبه معدوله، باز می‌‌گوییم: قید موضوع سالبه محصله به انتفاء محمول است. شما وقتی می‌‌گویید عالم لیس بفاسق یجب اکرامه، عالم لیس باموی یجب اکرامه، ‌این لیس بفاسق این لیس باموی، این سالبه به انتفاء محمول است؛ در موضوعش فرض وجود شده، ‌در حالی که آنی که حالت سابقه متیقنه می‌‌خواهید قرار بدهید سالبه به انتفاء موضوع است یا سالبه به نحو اعم است، این اصل مثبت خواهد بود. و لذا ایشان فرمودند استصحاب عدم ازلی به این خاطر جاری نیست.

اشکال

این فرمایش امام نسبت به این‌که احتمال بدهیم قید عام موجبه معدوله باشد العالم اللااموی یجب اکرامه، العالم غیر الاموی یجب اکرامه، انصافا خلاف ظاهر است. وقتی مولی در یک خطاب می‌‌گوید اکرم کل عالم در خطاب دیگر می‌‌گوید لاتکرم العالم الاموی، به دست عرف بدهی استظهار می‌‌کند که اکرام کن عالمی را که اموی نیست یعنی سالبه محصله.

فقط می‌‌ماند این اشکال ایشان‌ که سالبه محصله‌ای که قید موضوع وجوب اکرام است سالبه محصله به انتفاء محمول است، و آنی که حالت سابقه متیقنه است سالبه محصله به انتفاء موضوع است یا سالبه محصله بالمعنی الاعم است، این اشکال قابل توجه است.

[سؤال: … جواب:] اصلا ما در بحث استصحاب عدم ازلی مثلا شارع گفته الدم نجس، ‌ما استصحاب می‌‌کنیم می‌‌گوییم هذا لم یکن دما قبل وجوده، نفی می‌‌کنیم موضوع الدم نجس را، این‌که دیگر اشکال امام پیش نمی‌آید. مگر آن اشکال دیروز که می‌‌فرمود “هذا لم یکن دما” اصلا غلط است کذب است، ‌هذایی نبود تا بگویید لم یکن دما، او را عرض کردیم درست نیست ما بعد از وجود این رنگ صحیح است بگوییم هذا، چطور می‌‌گوییم هذا لم یکن موجودا قبل خمسین سنة، هیچ‌کس اشکال نمی‌کند در این، همین‌طور می‌‌توانیم بگوییم هذا لم یکن دما قبل وجوده، این اشکال امام که هذا صدق نمی‌کند وارد نیست.

و این اشکال هم که قید موضوع عام موجبه معدوله است یا سالبه محصله است، در فقط بحث تخصیص عام مطرح می‌‌شود و الا جایی که ما اصلا موضوع خاص را می‌‌خواهیم با استصحاب عدم ازلی نفی کنیم، این اشکال وارد نمی‌شود. هذا لم یکن دما حینما لم یکن موجودا، ‌نستصحب کونه دما بعد صیرورته موجودا، اثر دم بودن این رنگ این است که نجس است، اثر شرعی را نفی می‌‌کنیم. فقط این اشکال دوم ایشان در موضوع عام مطرح می‌‌شود که موضوع عام که می‌‌گوید اکرم کل عالم بعد خطاب مخصص می‌‌گوید لاتکرم العالم الاموی، این ممکن است موضوع در مقام ثبوت این باشد: اکرم کل عالم لااموی، اکرم کل عالم غیر اموی، خب انصافا این خلاف ظاهر است. مخصوصا مخصص متصل، ‌کل امرأة تحیض الی خمسین سنة الا ان تکون امرأة من قریش مخصص متصل است به عرف بدهی می‌‌گوید ظاهرش این است که کل امرأة لیست امرأة من قریش تحیض الی خمسین سنة.

[سؤال: … جواب:] متفاهم عرفی از جمع بین این دو خطاب این است که یک جا گفت اکرم کل عالم یک جای دیگر گفت لاتکرم العالم الفاسق، ‌ضد او عادل است، متفاهم عرفی این است که به عرف بدهی می‌‌گویند ما حجت داریم عالمی که فاسق نیست واجب الاکرام است.

[سؤال: … جواب:] قضیه حقیقیه است گفته اکرم کل عالم بعد گفته لاتکرم العالم الاموی، حالا آقا در جایی که ضدان لاثالث لهما هستند می‌‌گویند احتمال می‌‌دهیم قید عام ضد این خاص باشد نه نقیض این خاص. … خلاف ظاهر است، می‌‌گوید اکرم کل عالم لااموی، این یک مؤنه زایده می‌‌خواهد. حالا اشکالم در واقع اشکال اثباتی می‌‌شود که احراز موضوع می‌‌گویند نکردید. او بحثی است که می‌‌رسیم. در مثال کل امرأة‌ تحیض الی خمسین سنة‌ الا ان تکون امرأة من قریش که انصافا احراز موضوع می‌کنیم عرفا یا در جایی که می‌‌خواهیم موضوع خاص را با استصحاب عدم ازلی نفی کنیم آن‌جا که دیگر این بحث‌ها پیش نمی‌آید.

این‌که ایشان فرمود اکرم کل عالم لیس بفاسق، ‌این جمله وصفیه است، ‌یعنی اکرم کل عالم متصف بانه لیس بفاسق، یا حتی بگویید اکرم العالم الذی لیس بفاسق اکرم العالم الذی لیس باموی، به قول مرحوم آقای صدر این الذی و امثال آن عرفا ظهور ندارد که یک حیثیت زایده‌ای را مولی در موضوع حکمش اخذ کرده، این برای ترکیب بین مفردات یک جمله است، خیلی غیر عرفی است ما مثلا بگوییم اکرم العالم الذی لیس بفاسق، اتصاف العالم بما هو عالم بانه لیس بفاسق موضوع حکم قرار گرفته است، عرف این‌طور نمی‌فهمد. عرف می‌‌فهمد که اگر یک انسانی بود عالم بود و فاسق نبود، اما اضافه بر این باید احراز کنیم اتصاف العالم بما هو عالم بانه لیس بفاسق، این اصلا عرفی نیست. اتصاف العالم بانه لیس باموی این اصلا عرفی نیست.

بله، این فرمایش ایشان قابل توجه است که در آخر بحث فرمود، اگر رابطه سالبه محصله به انتفاء محمول با سالبه محصله به انتفاء موضوع یا سالبه محصله بالمعنی الاعم، رابطه تباین باشد عرفا، ‌قضیه سالبه محصله به انتفاء محمول یک قضیه بسیطه‌ای باشد عرفا در مقابل قضیه سالبه محصله به انتفاء موضوع، و در مقابل قضیه سالبه محصله بالمعنی الاعم اشکال اصل مثبت وارد است. اما مدعای بزرگانی مثل مرحوم آقای خوئی این است که سالبه محصله به انتفاء موضوع همان سالبه محصله به انتفاء محمول است، فقط در کنار سالبه محصله یک وقت وجود موضوع را اخذ می‌‌کنیم نه این‌که ذات قضیه متباین بشود، نخیر، در واقع می‌‌شود سالبه محصله مع فرض وجود الموضوع، می‌‌شود سالبه به انتفاء محمول. یک وقت در کنار آن وجود موضوع را اخذ نمی‌کنیم، ‌همان سالبه محصله اسمش می‌‌شود سالبه محصله به انتفاء موضوع. مثل این‌که یک پدری هست تا دیروز فرزند نداشت می‌‌گفتیم مرد بی‌فرزند، حالا فرزند پیدا کرد شد مرد فرزنددار، ‌والا حقیقتش که عوض نشد، ضم شد به او فرزند داشتن، شد پدر. بله، عنوان پدر یک عنوان بسیط است، با عنوان مرد فرق می‌‌کند، آیا سالبه محصله به انتفاء محمول مثل مفهوم پدر است، یک مفهوم بسیط است یا مثل مفهوم مرد فرزنددار است که مفهوم مرکب است؟

این بحثی است که بحث جدی است و باید روی این تمرکز کرد که عرف وقتی می‌‌گوییم این شخص هنگامی که نبود سفید نبود، حالا اموی نبود هم هست منتها مثال‌های روشن‌تری می‌‌خواهم بزنم که ذهن‌مان باز بشود، الان هم سفید نیست، آیا عرف این را دو قضیه متباینه می‌‌بیند؟ به آن انسان سیاه‌پوست آفریقایی بگوید این شخص 20 سالش است، 25 سال قبل که نبود سیاه نبود، الان هم که هست سیاه نیست، این قضیه که می‌‌گوییم سیاه نبود، الان سیاه نیست، دو قضیه متباینه است یا قضیه واحده هستند منتها ضممنا الیها مرة وجود موضوع را شد سالبه محصله به انتفاء محمول و ضممنا الیه تارة اخری عدم وجود موضوع را، انتفاء موضوع را شد سالبه محصله به انتفاء موضوع. اختلاف این‌جا هست که هل هما قضیة واحدة ضم الیها وجود الموضوع مرة و عدم وجود الموضوع مرة اخری که ادعای آقای خوئی است، ادعای قائلین به استصحاب عدم ازلی است، یا نه، این‌ها عرفا دو قضیه بسیطه متباینه هستند. و لو عدم تکوینا دو جور نیست، عدم کون هذا الانسان ابیض استمرار همان عدم سابق است، عدم جدیدی نیست تکوینا، اما بحث در یک انتزاع عرفی است و بحث در یک قضیه عرفیه است.

[سؤال: … جواب:] اگر گفتیم دو تا قضیه است، ‌استصحاب قضیه سالبه محصله به انتفاء موضوع یا بالمعنی الاعم برای اثبات سالبه محصله به انتفاء محمول می‌‌شود اصل مثبت.

ادعای مرحوم آقای بروجردی و کسانی که مخالف استصحاب عدم ازلی هستند مثل آقای زنجانی این است که این‌ها دو قضیه بسیطه متباینه هستند، ‌استصحاب یکی برای اثبات دیگری استصحاب سالبه محصله به انتفاء موضوع برای اثبات سالبه محصله به انتفاء محمول، این اصل مثبت است. ما فرمایشی را از آقای زنجانی نقل بکنیم در کتاب نکاح جلد 3.

[سؤال: … جواب:] سالبه محصله به انتفاء موضوع اگر قضیه بسیطه باشد که علم به ارتفاعش داریم به قول شما، اما سالبه محصله بالمعنی الاعم، ‌استصحاب بشود برای اثبات سالبه محصله به انتفاء محمول اگر دو قضیه متباینه باشد می‌‌شود اصل مثبت. اما به قول شما سالبه محصله به انتفاء موضوع اگر قضیه مباینه با سالبه محصله به انتفاء محمول باشد که اصلا علم به ارتفاع آن سالبه محصله به انتفاء موضوع داریم، می‌‌دانیم موضوع موجود شد. … واقع تکوینی که نمی‌گوییم فرق کرد. می‌‌گوییم: قضیه متیقنه که تشکیل می‌‌دهیم، ‌اگر می‌‌خواهیم همان قضیه متیقنه حفظ بشود الان‌ که سالبه محصله بالمعنی الاعم است و اثر روی او بار شده، ‌حرفی نیست بار کنید ولی اگر اثر رفته روی سالبه محصله به انتفاء محمول، این دیگر این اثبات نمی‌شود.

اشکالات ثلاثه آیةالله زنجانی بر استصحاب عدم ازلی

آقای زنجانی در کتاب نکاح جلد 3 صفحه 1002 فرمودند: استصحاب عدم ازلی چند اشکال دارد:‌ اشکال اول: شما در استصحاب اتحاد موضوع را در قضیه متیقنه و مشکوکه لازم می‌‌دانید و مرجع و تشخیص این اتحاد را عرف می‌‌دانید، به نظر ما استصحاب عدم ازلی عرفی نیست. اگر شما بگویید آتش نمی‌سوزاند، عرف می‌‌گوید این سخن دروغ است. شما نمی‌توانید به عرف بگویید آتش قبل از وجودش نمی‌سوزاند، چون این نکته مورد توجه عرف نیست. یا اگر سنگی از ابتداء سفید باشد و کسی بگوید سفید نیست، چون توجه به سفید نبودن قبل از وجود سنگ نمی‌شود، ‌عرف آن سخن را نمی‌پذیرد. ‌پس استصحاب عدم ازلی مورد توجه عرف نیست. مرحوم آقای بروجردی نیز نظرشان همین بود.

اشکال دوم: در استصحاب علاوه بر اتحاد موضوع، اتحاد محمول نیز لازم است. باید قضیه متیقنه موضوعا و محمولا با قضیه مشکوکه اتحاد داشته باشد. و لذا این محمول شما که مثلا هذا الحجر لم یکن ابیض، این لم یکن ابیض قبل از وجود این حجر، این محمول، غیر از لیس بابیض الان است، این دو تا، ‌به نظر عرف دو تا لیس بابیض است. در نظر عرف عدم‌ها با هم متفاوت هستند و مبتنی بر جریان استصحاب کلی قسم ثالث خواهد بود که شما بیایید یک فرد از عدم کون هذا الحجر بابیض که متیقن سابق است که سالبه به انتفاء موضوع بود، که متیقن الارتفاع است، و الا شک دارید در فرد دیگر از عدم کونه ابیض، که سالبه محصله به انتفاء محمول است، ‌بخواهید استصحاب کلی قسم ثالث بکنید، ‌سالبه محصله بالمعنی الاعم که جامع است بین آن فرد متیقن الارتفاع که سالبه محصله به انتفاء موضوع است، ‌متیقن الارتفاع است دیگر، ‌آن عدم کونه ابیض قبل وجوده عرفا غیر از این عدم کونه ابیض بعد وجوده است. جامع عدم کونه ابیض که می‌‌شود سالبه محصله بالمعنی الاعم استصحاب می‌‌شود‌، می‌‌شود استصحاب کلی قسم ثالث که یک فرد مقطوع الارتفاع است فرد دیگر مشکوک الحدوث است، شما می‌‌خواهید استصحاب کلی قسم ثالث جاری کنید. و لذا این دو اشکال منشأ می‌‌شود که استصحاب عدم ازلی جاری نشود.

اشکال سومی هم که ایشان این‌جا مطرح نکردند این است که بر فرض هیچ اشکال فنی نداشته باشد استصحاب عدم ازلی، همین است که مغفول‌عنه عرف است. عرف از خطاب لاتنقض الیقین بالشک این را استظهار نمی‌کند، ‌و لو بعد از این‌که شما تطبیق کردید بر استصحاب عدم ازلی، عرف اشکال فنی بر آن پیدا نکند. هر چه به او می‌‌گویید می‌‌گوید بله، غیر از این‌که حرف شما را قبول کنم راه دیگری ندارم، به عرف می‌‌گویید این سنگ هنگامی که نبود به نظر شما سفید بود، می‌‌گوید نخیر، سفید نبود، می‌‌گوییم این را یادداشت کن، پس این سنگ قبل از وجودش سفید نبود. تاریک است ما نمی‌دانیم این سنگ سفید است یا سفید نیست، ‌شک داریم الان این سنگ سفید است یا سفید نیست، عرف می‌‌گوید بله، شک داریم، این سنگ سفید است یا سفید نیست. آقای عرف!‌ امام معصوم به ما فرمود لاینبغی لک ان تنقض الیقین بالشک ابدا، اگر یقین به چیزی داشتی با شک در آن نقض نکن، شما که قبول کردی هر چی گفتیم گفتی بله، دیگر چه می‌‌گویید؟ آقای زنجانی می‌‌گویند این‌جور عرف را به صلابه نکشانید عرف یعنی همان عرف ساذج، ‌یعنی آن عرفی که در کوچه و بازار بدون این‌که شستشو بدهید مغز او را و او را به صلابه بکشید، با بحث‌های فنی بخواهید او را مجبور کنید که سخنان شما را بپذیرید، نه، به آن عرف ساذج بگو لاتنقض الیقین بالشک ابدا در ذهنش می‌‌آید من یک ساعت پیش وضوء دارم الان شک دارم وضوء دارم یا نه، لاتنقض الیقین بالشک ابدا، زید دیروز عادل بود من شک دارم فاسق شده، لاتنقض الیقین بالشک ابدا، زید دیروز عادل نبود شک دارم عادل شده، لاتنقض الیقین بالشک ابدا. اما بیایی بگویی زید وقتی که نبود غنی هم نبود، زید وقتی که نبود سفید هم نبود، این سنگ وقتی نبود سفید هم نبود، ‌می گویی به ذهن من همچون مطالبی نمی‌آمد، شما رفتید درس خواندید این مطالب به ذهن‌تان آمد حالا به من می‌‌گویید، اما من عرف ساذج این‌ها به ذهنم نمی‌آید. این هم اشکال سومی که ایشان جاهای دیگر مطرح کردند.

ایشان مخصوصا با مبنایی که اخیرا دارند که دیگر خیلی سخت‌گیرانه است در استظهارات می‌‌گویند باید عرف وثوق پیدا کند به این‌که مراد متکلم این است. و لذا خیلی از استظهارات قبلی‌شان را الان خودشان تردید کردند. مثل کتب علیکم الصیام، 22 ساعت در سوئد تابستان روز است، ایشان می‌‌گویند واقعا عرف از این کتب علیکم الصیام می‌‌فهمد که شارع نظرش توسعه دارد حتی به روزه گرفتن در 22 ساعت در روز سوئد؟ ما توقف داریم، ما روشن نیست برای‌مان. و لذا نه از باب حرج، ‌نه، می‌‌گوییم انصراف دارد دلیل وجوب صوم از این‌ها.

نه‌ آن مطلبی که بعضی گفتند که حرف غیر موجهی که زدند که حساب کنید ساعات روز کشورهای متعارف را که مثلا 17 ساعت هست، 17 ساعت امساک کنید، آفتاب بالای سرتان است، ‌سفره افطار را بگویی پهن کنند، می‌‌گویند نماز ظهر و عصر را نخواندی، ‌می گویی بعد از افطار می‌‌خوانم!!. این حرف قابل گفتن نیست. این‌که یوم انصراف دارد به یوم متعارف، یوم متعارف هم 17 ساعت است، ما نقض می‌‌کردیم می‌‌گفتیم آن انسان‌های قوی هیکلی است که صورت‌شان چند برابر صورت من و شماست این‌ها حساب کنید مساحت وجه متعارف فرض کنید ده سانت در ده سانت است مثلا، می‌‌گوید اطراف بینی‌اش را بشویم بگوید وجه متعارف این است، ‌آقا چرا پیشانی را نمی‌شویی می‌‌گوید وجه متعارف، اغسلوا وجوهکم انصراف دارد به وجه متعارف. آن وقت جالب این است که باید در زمستان‌های سوئد که روزش دو ساعت است، آن هم بگویند روز متعارف که دو ساعت نیست بخشی از شب را از دو طرف امساک کنید، تا بشود روز متعارف. حالا شاید بگویند ما ملتزم می‌‌شویم.

آقای زنجانی این مطلب را نمی‌گویند. آقای زنجانی می‌‌گویند خطاب کتب علیکم الصیام انصراف دارد از بیان حکم روزه گرفتن در سوئد. این اطلاقات شامل فرض غیر متعارف نمی‌شود. این‌جور بیان می‌‌کنند.

[سؤال: … جواب:] حالا دیگر راه نظر ایشان این است، صغریاتش را از خودشان سؤال کنید. … حالا بهشت بعضی‌ها است آن‌جا!! قضاء را که باید بگیرند.

اشکال

ما بررسی کنیم. راجع به آن اشکال اول که گفتند اتحاد موضوع لازم است، عرف غلط می‌داند دروغ می‌داند شما بگویید آتش قبل از وجودش نمی‌سوزاند، نه، غلط نیست، چرا غلط؟ آتش قبل از وجودش نمی‌سوزاند غلط نیست، توضیح واضحات است. این سنگ قبل از وجودش سفید نبود سیاه نبود، این غلط نیست.

س: بحث در این است که ایشان فرمودند شما نمی‌توانید به عرف بگویید آتش قبل از وجودش نمی‌سوزاند، چرا نمی‌توانیم بگوییم؟ عرف می‌گوید: حالت خوب است؟ خب معلوم است آتش قبل از وجودش نمی‌سوزاند پس تو انتظار داشتی بسوزاند؟ این سنگ قبل از وجودش معلوم است سفید نبوده، مگر انتظار داشتی قبل از وجودش سفید باشد، این معنایش این نیست که غلط است ما بگوییم این آتش قبل از وجودش سفید نبود، هیچ غلط نیست. این آتش قبل از وجودش سفید نبود سیاه نبود.

[سؤال: … جواب:] این سنگ قبل از وجودش سفید بود؟ شما می‌‌گویید نخیر، وقتی می‌‌گویید نخیر می‌‌گوییم این نخیر را معنا کنید. می‌‌گویید این سنگ قبل از وجودش سفید بود یا نبود شما می‌‌گویید نخیر سفید نبود. شما می‌‌گویید می‌‌گویم نخیر ولی نمی‌گویم سفید نبود. این‌که خداییش ظلم به استصحاب عدم ازلی می‌‌شود. نخیر یعنی سفید نبود.

پس اشکال اول که ایشان نسبت می‌‌دهد به آقای بروجردی درست نیست. عرف منصرف می‌‌داند به سالبه محصله به انتفاء محمول حرف درستی است، ‌غلط بداند سالبه محصله را به انتفاء موضوع، نخیر، غلط نیست، توضیح واضحات است. عمده اشکال دوم و سوم ایشان است.

[سؤال: … جواب:] اگر ثابت شد که آتش قبل از وجودش هم صدق نمی‌کند می‌‌سوزاند هم صدق نمی‌کند نمی‌سوزاند همان فرمایش مرحوم نائینی از آن استخراج می‌‌شود که تقابل بین لیس ناقصه و کان ناقصه تقابل عدم و ملکه است. تقابل عدم و ملکه وقتی بود ارتفاع نقیضین لازم نمی‌آید.

پس عمده اشکال دوم و سوم آقای زنجانی است که ان‌شاءالله این دو اشکال را توضیح می‌‌دهیم. اما سایر اشکالات مثل این‌که در منتقی الاصول فرمودند موضوع اکرم کل عالم با لاتکرم العالم الاموی که سنجیده می‌‌شود می‌‌شود اکرم العالم الذی لیس باموی، در منتقی این‌جور فرمودند، ‌می گوییم خب بشود اکرم کل عالم لیس باموی، و این هم نعت می‌‌شود، اما نعت می‌‌شود نقیض اموی، ‌نقیض اموی لااموی نیست، نقیض فاسق لافاسق نیست، لیس بفاسق است و آن هم به معنای سلب الاتصاف است عرفا نه اتصاف به سلب، اتصاف به سلب را عرف از این جمله‌ها نمی‌فهمند. پس عمده اشکال دوم و سومی است که آقای زنجانی مطرح کردند.

ان‌شاءالله روز شنبه بحث را دنبال می‌‌کنیم و به پایان می‌‌رسانیم ان‌شاءالله.