موضوع:جریان استصحاب عدم ازلی /اجمال مخصص/ عام و خاص
فهرست مطالب:
مقدمه ثانیه محقق نائینی برای انکار استصحاب عدم ازلی. 1
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث در جریان استصحاب عدم ازلی بود. مرحوم محقق نائینی سه مقدمه ذکر کرد برای عدم جریان استصحاب، مقدمه اول این بود که مخصص منفصل کشف میکند از تقید موضوع خطاب عام به غیر مورد تخصیص. مثلا لاتکرم العالم الاموی کشف میکند که یجب اکرام کل عالم در مقام اراده جدیه مقید هست به عالمی که اموی نباشد.
ما عرض کردیم این مقدمه اصلش درست است، حالا اینکه کشف میشود که موضوع خطاب عام مقید هست به نقیض عنوان مخصص یعنی میشود یجب اکرام کل عالم لیس باموی، که طرفداران استصحاب عدم ازلی مثل مرحوم آقای خوئی همین را استظهار میکنند، یا ممکن هست مقید باشد به یک عنوان وجودی، اکرم کل عالم غیر اموی، عالمی واجب الاکرام است که غیر اموی هست، نه اینکه عالمی که اموی نیست واجب الاکرام است که اگر این احتمال را بدهیم استصحاب عدم ازلی نمیتواند اثبات کند موضوع عام را.
و این اشکالی است که در منتقی الاصول کرده که اشکال واردی هست. اگر استظهار نتوانیم بکنیم که موضوع خطاب عام نقیض عنوان خاص است، این اشکال وارد هست. این را باید بعدا بحث کنیم. ولی در کل مقدمه اول محقق نائینی را ما قبول داریم که کشف میشود موضوع خطاب عام مقید است نه مطلق.
مقدمه ثانیه محقق نائینی برای انکار استصحاب عدم ازلی
مقدمه ثانیه محقق نائینی این بود که وقتی ثابت موضوع خطاب عام این است که اکرم کل عالم لیس باموی، لیس باموی لیس ناقصه است که اسمش را ایشان میگذارد عدم نعتی، در لیس ناقصه سالبه به انتفاء موضوع غلط است، پس نمیتوانیم بگوییم این عالم زمانی که نبود اموی نبود، موضوع اموی نبودن مثل موضوع اموی بودن در جایی است که وجود پیدا کند عالم. اگر بگویید ما استصحاب میکنیم عدم محمولی را، میگوییم یک زمانی که این عالم نبود امویت برای او موجود نبود، لم تکن له امویة، که میشود لیس تامه یا لم تکن امویته موجودة. ایشان میگویند من حرفی ندارم، مشکلی ندارد این استصحاب، ولی اثبات بخواهد بکند فهذا العالم لیس باموی، اصل مثبت است.
مثال میزند، میگوید ببینید یک آبی هست شما از ابتداء نمیدانید کر است یا قلیل، اگر بخواهید استصحاب کنید هذا الماء لم یکن کرا، حالت سابقه متیقنه ندارد، از اولی که بود مشکوک است کر بود یا کر نبود، قبل از وجودش نه صادق بود که کان کرا نه صادق بود که لم یکن کرا، بخواهید بگویید که ما استصحاب میکنیم عدم وجود کریت این آب را، این اثبات نمیکند که هذا الماء لیس بکر، اصل مثبت است.
بعد شاهد میآورد بر اینکه اصل مثبت است. میگویید: ببینید شما اگر شک کنید که این عالمی که موجود است در خانه، اموی است یا اموی نیست، بگویید دیشب که عالم اموی در خانه نبود، استصحاب میکنیم عدم وجود عالم اموی را در خانه، آیا میتوانید بعد نتیجه بگیرید فهذا العالم لیس باموی؟ اصل مثبت است. استصحاب عدم وجود عالم اموی از دیشب تا به امروز چون دیشب هیچکس نبود در این خانه غیر از یک سید بزرگوار، بگویید دیشب که عالم اموی در خانه نبود، استصحاب میگوید الان هم نیست، استصحاب میکنید لیس تامه را، فهذا العالم لیس باموی؟ اصل مثبت است. کما اینکه از آن طرف، شما بگویید قبلا در این حوض آب کر وجود داشت، الان هم یک آبی هست در حوض، نمیدانیم همان آب کر است یا یک آب دیگری است، استصحاب کنید پس الان در حوض آب کر هست فهذا الماء کر، استصحاب کان تامه وجود الماء الکر فی الحوض برای اثبات ان هذا الماء الموجود فی الحوض کر اصل مثبت است دیگر. یک هفته پیش آمدیم این حوض آب کر داشت شاید آن آب کر را خالی کردند در باغ و یک آب دیگری در این حوض جمع شد که آن هم به اندازه کر نیست، من استصحاب کنم بقاء الماء الکر فی الحوض را و نتیجه بگیرم که فهذا الماء الموجود کرا، این اصل مثبت است.
نگویید شما که میگویید استصحاب عدم محمولی یعنی لیس تامه، عدم العرض فی حد نفسه، نمیتواند اثبات کند عدم نعتی را، نمیتواند عدمی را که نعت موضوعش هست که مفاد لیس ناقصه و کان ناقصه است اثبات کند یعنی میخواهید بگویید ما دو تا عدم داریم؟ مگر ما دو تا وجود داریم برای عرض تا دو تا عدم داشته باشیم؟ عدم العرض یک عدم است دیگر. مثلا سفید نبودن این جسم یک سفید نبودن است دیگر، چه جور میخواهید بگویید عدم محمولی آن، عدم بیاض هذا الجسم اثبات نمیکند عدم نعتی آن را بان هذا الجسم لیس بابیض را، مگر ما دو تا عدم داریم؟
ایشان میگویند من که نمیگویم دو تا عدم داریم، یک عدم است، ولی عرف دو جور مفهومگیری از آن میکند. مثل عدم البصر، با عدم البصر با عمی در خارج مگر فرق میکند اما دو جور مفهوم عرف میگیرد.
به قول آقای سیستانی یک تعبیری ایشان دارد تعبیر خوبی است، میگوید ذهن امانتدار خوبی نیست در انتزاع مفاهیم از خارج، یک واقع را چند گونه برایش مفهوم میسازد، یک عدم البصر است اما گاهی میگوید عدم البصر، گاهی میگوید عمی، گاهی میگوید لا بصر. اینجا هم محقق نائینی میگویند یک عدم العرض است، عدم البیاض مثلا، عدم الکریة، عدم الامویة، و لکن ذهن از این عدم العرض دو جور انتزاع مفهوم میکند، یک بار به نحو عدم محمولی که میشود لیس تامه، عدم البیاض لهذا الجسم، یک جور هم عدم نعتی، لیس ناقصه، لیس هذا الجسم بابیض. و لذا این هم میشود اصل مثبت کما اینکه استصحاب عدم البصر برای آن جنین آن وقتی که ابتدائا جنین شکل گرفت بصر نداشت، قابل بصر هم نداشت، بگوییم استصحاب میکنیم الان هم که این جنین نه ماهه است بصر ندارد و قابلیت بصر هم که الان دارد بالوجدان فهو اعمی، اصل مثبت است و لو ما در خارج دو تا عدم البصر نداریم. مفهوم عمی اثبات نمیشود با استصحاب عدم البصر. اینجا هم لیس هذا العالم باموی اثبات نمیشود با استصحاب عدم ثبوت امویة هذا العالم.
این مقدمه ثانیه که مقدمه مهمه هست در کلام محقق نائینی برای انکار استصحاب عدم ازلی، مورد بحث واقع شده:
اشکال اول (محقق خوئی)
مرحوم آقای خوئی فرمودهاند که سلب الاتصاف بالعرضی یعنی سلب اتصاف هذا العالم بکونه امویا، این متوقف بر وجود موضوع نیست. آنی که متوقف بر وجود موضوع است اتصاف کونه امویا است، وجود عرض نیاز دارد به وجود محل، عدم العرض که نیاز ندارد به وجود محل. بله، اگر میخواهید بگویید این عالم هنگامی که نبود متصف بود به اینکه اموی نیست غلط است، اما مفاد اکرم کل عالم لیس باموی که این نیست، اکرم کل عالم لیس باموی یعنی اکرام کن کسی را که عالم است و متصف نیست به اینکه اموی است. سلب الاتصاف بکونه امویا نیاز به وجود موضوع ندارد. این عالم هنگامی که نبود متصف هم به این اموی بودن نبود، این دیوار هنگامی که نبود سفید نبود، سیاه هم نبود، ولی بالاخره سفید نبود، این برای ما مهم است، شارع گفته اذا کان هذا الجدار ابیض فتصدق، از وقتی این جدار را ساختند شاید سفید ساختند ولی ما میگوییم این جدار 20 سال قبل که نبود سفید نبود، نه اینکه متصف بود به اینکه سفید نیست، نه، متصف نبود به اینکه سفید است، دروغ نیست که.
انصافا این اشکال، اشکال واردی هست به محقق نائینی. سالبه به انتفاء موضوع جناب محقق نائینی! غلط نیست، خلاف ظاهر است، هذا الجدار قبل وجوده لم یکن ابیض و لا اسود، این غلط است؟ بله، خلاف ظاهر است، من اگر بگویم لم یکن هذا الجدار سابقا ابیض، عرف میفهمد که میخواهم بگویم این جدار یک زمانی بود و ابیض نبود، اگر من مقصودم این باشد که این جدار هنگامی که نبود ابیض نبود این غلط نیست، خلاف ظاهر است. و لذا این اشکال محقق نائینی وارد نیست.
اشکال دوم
هذا اولا. و ثانیا: اینکه شما فرمودید استصحاب عدم محمولی برای اثبات عدم نعتی اصل مثبت است این باطلاقه درست نیست. در آن مثال استصحاب عدم وجود عالم اموی در دار، درست است، چون به نحو کلی میگویید دیشب عالم اموی در دار نبود، پس الان هم عالم اموی نیست، از این استصحاب نتیجه میگیرد بنابراین عالم که الان دارد جامع المقدمات میخواند خودش را آیة الله میداند، این عالم اموی نیست میشود اصل مثبت، کاملا متین است، عکسش هم در آن مثال استصحاب بقاء الماء الکر فی الحوض برای اثبات اینکه هذا الماء الموجود فی الحوض کر، این اصل مثبت است دیگر، چون اثبات نمیکند که این آب کر است، شاید این غیر از آن آبی است که هفته قبل دیدیم در این حوض. اما ما میآییم وصف همین عالم را استصحاب میکنیم میگوییم قبلا امویت این عالم موجود نبود نه اینکه بگوییم قبلا امویت موجود نبود، قبلا عالم اموی موجود نبود، نخیر، قبلا امویت این عالم موجود نبود، قبلا سفیدی این دیوار موجود نبود، لم یکن بیاض هذا الجدار موجودا و الان کما کان. پس این دیوار هست و سفیدی این دیوار بالاستصحاب نیست، عرف آیا فرق میگذارد بین اینکه بگوییم سفیدی این دیوار موجود نیست با اینکه بگوییم این دیوار سفید نیست؟ گفته میشود که این فرق واضح نیست. لقائل ان یقول که نه، عرفا وقتی که شما بگویید اگر دیوار سفید نبود صدقه بده، میگفتیم دیوار که هست، سفیدی این دیوار هم به نحو عدم محمولی قبلا نبود، الان هم نیست، اصلا این یعنی این دیوار سفید نیست.
[سؤال: … جواب:] اشکال اول به محقق نائینی این است که لیس ناقصه استصحاب دارد به نحو سالبه به انتفاء موضوع، این را آقای خوئی اشکال کرد، ما گفتیم عقلا این اشکال درست است. اشکال دوم این است که بر فرض لیس ناقصه متقوم به وجود موضوع باشد، چرا جناب محقق نائینی فرمودید استصحاب عدم وصف برای این موضوع، استصحاب عدم امویت این عالم، استصحاب عدم بیاض این جدار، برای اثبات اینکه هذا العالم لیس باموی، هذا الجدار لیس بابیض، اصل مثبت است، استشهاد هم کردید به آن مثال استصحاب عدم العالم الاموی فی الدار، این استشهاد درست نیست برای اینکه ما آنجا راجع به این عالم سخنی نگفتیم، طبیعی عالم اموی گفتیم در خانه نیست، لازمه انتفاء طبیعی عالم اموی در دار این است که پس این عالم اموی نباشد، آن لازمهاش است اما اگر آمدی استصحاب کردی عدم امویة هذا العالم را قبل وجوده، این مطلب دیگری است کی میگوید این اصل مثبت است برای اینکه بگوییم این عالم اموی نیست، شاید این عالم اموی نیست عبارت اخری از این باشد که این عالم هست و امویت برای او نیست، این دیوار سفید نیست عبارت اخری از این است که این دیوار نیست و سفیدی برای او نیست. استشهادتان درست نیست ممکن است کسی بگوید ما احتمال تعدد این دو عنوان را بدهیم کافی است برای اینکه بگوید اصل مثبت است و ما هم نتوانیم مقاومت کنیم در برابر این حرف اما استشهاد محقق نائینی درست نیست.
و از اینجا من یک گریزی بزنم. حتی آقای خوئی، مرحوم استاد که وقتی میخواهند جواب بدهند از محقق نائینی گفتند استصحاب وجود العرض نه وجود العرضی نه اینکه استصحاب کنیم هذا الماء کان کرا، نه، او که مشکل ندارد، استصحاب کنیم بقاء کریت را، قبلا کریتی در این خانه نبود، بعد استصحاب کنیم بقاء کریت را برای اثبات اینکه هذا الماء کر این اصل مثبت است. تا اینجا درست، تا اینجا ما حرفی نداریم چون داریم کلی کریت را استصحاب میکنیم. اما نتیجهای که آقای خوئی و مرحوم استاد میگیرند آن نتیجه این است که اگر یک مایعی بود کر بود ولی آن وقتی که کر بود آبنمک بود، رفتیم دریاچه ارومیه یک بخشی را جدا کرده بودند به اندازه کر، ولی آبنمک بود، دیگر از آب شور گذشته بود شده بود آبنمک که به نظر مشهور فقهاء اگر یک طرفش یک گربهای ادرار کند کل دریاچه ارومیه که شده است آبنمک نجس میشود. یک کافر نجسی دست بزند به یک گوشه آن کل این دریاچه که عرفا به او آب نمیگویند نجس میشود. حالا یک حوضچهای درست کردیم از آن آبنمکها آمد اینجا درش را بستیم، گذاشتیم این نمکها تهنشین شود، حالا یک دارویی دوایی، تهنشین شد، الان آب مطلق است ولی شاید دیگر الان کر نباشد، چون این همسایهها تا دیدند که ما این آبنمک را با جذب نمکها تبدیل کردیم به آب، از اولی که هنوز صدق آب بر آن محرز نیست مدام برداشتند سطل سطل آب بردند هنوز معلوم نیست به آن آب بگویند که از وقتی که شد آب معلوم نیست کر باشد، میگویند استصحاب کون هذا کرا ثابت نمیکند کون الماء کرا.
این را ما ایراد داریم، ما میگوییم نه، بقاء عرض هذا الجسم نیاز ندارد به اینکه عنوان این جسم بدانیم متصف بود به این عرض، ذات این جسم متصف بود به عرض، ذات این مایع قبلا کر بود، هذا المایع کان کرا، الان کرٌ، و هذا المایع کر، ماء بالوجدان و استصحاب میگوید این مایع قبلا کر بود الان هم کر است اما اینکه اتصاف الماء بکونه کرا که آقای خوئی و مرحوم آقای تبریزی این را میگویند چون جوهر و عرض است اتصاف الجوهر بالعرض را باید احراز کنیم و این را احراز نمیکنیم، جوهر و محل کر ماء است، اذا کان الماء کرا لاینجسه شیء، ما میگوییم: نه، آنی که معروض کر بودن به نظر عرفی است ذات این مایع است و لو در لسان دلیل بگویند اذا کان الماء کرا لاینجسه شیء، بله استصحاب بخواهیم بکنیم مطلق کریت را اثبات کنیم کریت این آب را اصل مثبت است اما استصحاب میکنیم کریت این مایع را حتی به نحو کان ناقصه هم بگوییم هذا الماء کان کرا و الان ماء اذا کان الماء کرا یعنی کل مایع کان ماءا و کرا لاینجسه شیء.
[سؤال: … جواب:] ذات این مایع نه ذات ماء، ذات این مایع متصف به کریت. ولی میخواهم بگویم مرحوم آقای خوئی و مرحوم آقای تبریزی فرمودند شاید عبارت آقای صدر هم همین را بفهماند که جوهر و عرض فرق میکند، عرض وقتی اخذ شد در موضوع خطاب با جوهرش، اتصاف الجوهر بالعرض موضوع میشود، بر خلاف اینکه جوهر با عدم العرض موضوع خطاب قرار بگیرد، آنجا نه، چون عدم العرض نیاز به وجود جوهر ندارد. میگوییم وجود العرض هم نیاز به وجود ذات جوهر دارد نه جوهر به وصف کونه ماءا مثلا، و لذا در این مثال ما بعید نمیدانیم استصحاب جاری باشد. مثل اینکه مولی گفته اکرم ولد العادل، این آقا تا بچهدار نبود عادل بود، از وقتی که خدا به او اولاد داده احتمال میدهیم که این فاسق است، یعنی اوائلی که ازدواج کرد و میخواست بچهدار بشود دیگر آن عدالت رفت، فقد احرز نصف دینه را در مورد این یعنی فقد ذهب نصفه الآخر!! فقط نصف دین برایش میماند، نصف دین هم که آدم عادل نمیشود. اینجا اشکالی که هست این است، حالا این ربطی به استصحاب عدم ازلی ندارد ولی بحث اصل مثبت اینجا است که بگوییم استصحاب کون هذا عادلا ثابت نمیکند فولده ولد العادل، ما میگوییم: نه، و لو اینها حالت مضاف و مضافالیه دارد ولی ظاهرش این است که ولد انسان که بالوجدان است و یکون ذلک الانسان عادلا که آن هم با استصحاب ثابت شده.
[سؤال: … جواب:] حالا چه اشکال دارد؟ … حالا در این ولد العالم خلاف عرف است؟ ولد عادل خلاف عرف است؟ الغسل بالماء مطهر اصل مثبت است که استصحاب کنیم این مایع هنوز آب مطلق است فالغسل به غسل بالماء، اصل مثبت است؟ نه، ظاهرش این است که الغسل بالماء یعنی الغسل بشیء و یکون ذلک الشیء ماءا، الغسل بشیء بالوجدان و کون ذلک الشیء ماءا بالاستصحاب.
پس دو اشکال به محقق نائینی مطرح شد: یک: گفته شد، آقای خوئی فرمود که لیس ناقصه نیاز به وجود موضوع ندارد. دو اشکال ما که استصحاب عدم محمولی برای اثبات عدم نعتی خود همین مورد، کی گفته اصل مثبت است، استصحاب کنیم عدم الکریة لهذا الماء، عدم البیاض لهذا الجسم را بعد نتیجه بگیریم هذا الجسم لیس بابیض، هذا العالم لیس باموی و هکذا، هذا الماء لیس بکر.
کلام مرحوم امام
امام قبول دارد سالبه محصله به انتفاء موضوع غلط نیست، از یک طرف آسانتر گرفته مطلب را از طرف دیگر چنان راههای استصحاب عدم ازلی را بسته که مثل دژ آهنین شده که اصلا اگر بخواهی استصحاب عدم ازلی را جاری کنی باید این دژی که امام درست کرده بهم بزنی، از آن جهت که آسان کرده این است که گفته سالبه محصله صادق است با انتفاء موضوع، مشکل ندارد و لکن چی میخواهید بگویید، آقایان طرفدار استصحاب عدم ازلی! بیایید به جنگ من! چی میخواهید بگویید! سالبه محصله به انتفاء موضوع استصحاب بشود بعد میخواهید اثبات کنید سالبه به انتفاء موضوع را؟ به چه درد میخورد؟ او که موضوع حکم نیست. موضوع حکم سالبه به انتفاء محمول است، عالم باشد و اموی نباشد، زن باشد قرشیه نباشد. مگر میشود در این مثال اکرم العالم الذی لیس باموی، شما وجوب اکرام را ببرید روی سالبه به انتفاء موضوع که در فرض نبود عالم هم صادق است، این نمیشود، و لذا وقتی میگویید اکرم کل عالم بعد میگویید لاتکرم العالم الاموی کشف میشود که این قید عالم یا موجبه معدوله است، العالم اللاموی، یا العالم غیر الاموی، بلااشکال این وصف وجودی است، که اللاقرشیة موجبه معدوله است، المرأة اللاقرشیة العالم اللااموی، یعنی عالمی که لااموی است، زنی که لاقرشی هست، یعنی نیاز دارد به وجود موضوع، سالبه محصله به انتفاء موضوع استصحاب عدم ازلی است، او را استصحاب میکنی میخواهی اثبات کنی این موجبه معدوله را؟ میگویی هذا العالم لم یکن امویا قبل وجوده، غلط نیست، درست است، ما مثل نائینی نیستیم بگوییم غلط است ولی این را میخواهی استصحاب کنی ثابت کنی فهذا العالم لااموی یا غیر اموی؟ اگر هم قید عدمی موجبه سالبة المحمول باشد آنجا هم همین اشکال را داریم. العالم الذی لیس باموی، به این میگویند موجبه سالبة المحمول، العالم الذی لیس باموی، این هم احتیاج دارد به وجود موضوع، الذی لیس باموی میتواند بدون وجود موضوع صدق کند؟
یکی میگوید: چرا پیچش میدهید، ظاهر خطاب این است که اکرم عالما لیس باموی، اکرم العالم و لیس باموی، ظاهرش این است دیگر، اکرم العالم الذی لیس باموی. ایشان میگویند همین اکرم العالم الذی لیس باموی مگر نگفتی الذی، شما سالبه محصله به انتفاء موضوع را داری استصحاب میکنی، میتواند اثبات کند که این عالم الذی لیس باموی هست؟
خلاصه: استصحاب سالبه محصله به انتفاء موضوع برای اثبات سالبه محصله به انتفاء محمول اصل مثبت است تا چه برسد به اثبات موجبه معدوله و امثال آن.
بعد یکی میگوید: من میروم عدم محمولی را استصحاب میکنم، استصحاب میکنم عدم امویت این عالم را یا عدم قرشیت این مرأة را یا عدم بیاض این جدار را. امام فرمودند: شما فکر میکنید من مثل محقق نائینی میآیم میگویم این استصحاب مشکلی ندارد، فقط اصل مثبت است؟ نخیر، این استصحاب مشکل دارد. چرا؟ برای اینکه این مثلا عالم قبل از وجودش اصلا معدوم مطلق بوده، اصلا بگوییم هذا العالم لم یکن امویا قبل وجوده، غلط است، دروغ است، اصلا هذا العالمی نبود، چیزی که نیست چه جور میگویید هذا؟ و لذا اصلا ما حالت سابقه نداریم، نفی امویت از هذا العالم، هذا العالمی نبود قبل از وجودش. و لذا حتی استصحاب به نحو عدم محمولی هم جاری نیست و لو موضوع حکم هم باشد، موضوع عدم محمولی باشد نه عدم نعتی، اذا وجد عالم و لم توجد امویة هذا العالم، چی میخواهی استصحاب کنی؟ بگویی هذا العالم قبل وجوده امویت نداشت، بابا هذا العالمی نبود، دروغ نگو، به چی اشاره میخواهی بکنی میگویی هذا؟
[سؤال: … جواب:] مرحوم نائینی نگفت این اشکال را، میگوید اصل مثبت است. مرحوم نائینی میگوید این اصل مثبت است، امام میگوید چی اصل مثبت است، اصلا این دروغ است. … سالبه به انتفاء موضوع را قبول دارد، العالم لم یکن امویا قبل وجوده اما بگویی هذا العالم لم تکن امویته موجودة این را فرموده درست نیست.
اشکال
به نظر ما این فرمایش امام ایراد دارد. اما این فرمایش اخیر، هذا العالم چه جور میگویید نمیشود گفت، پس چطور میتوانیم بگوییم هذا العالم لم یکن موجودا قبل خمسین سنة، این عالم پنجاه سال پیش موجود نبود، غلط است؟ این بچه من را میبینی؟ ده سال پیش نبود، در این ده سال به برکت توسل به اهل بیت خدا این بچه را به من داده، غلط است این بچه ده سال پیش نبود؟ بعد از وجود این عالم امکان اشاره هست که هذا العالم لم یکن موجود قبل خمسین سنة و لم تکن امویته موجودة، چه مشکلی دارد؟
و اما راجع به مطلب اساسی ایشان که سالبه محصله به انتفاء موضوع نمیتواند اثبات کند جزء الموضوع اکرم کل عالم لیس باموی را، انشاءالله فردا دنبال میکنیم.
و الحمد لله رب العالمین.