بسمه تعالی
موضوع: مستثنیات میته در نماز/شرط سوم (میته نبودن) /شرائط لباس مصلی /کتاب الصلاة
فهرست مطالب:
جواز نماز در ما لاتحله الحیاة 1
جواب أول (سلب العموم بودن مفهوم عموم) 5
جواب دوم (رفع ید از ظاهر با نص) 6
جواب سوم (اختلاف بین اصطلاح روایات و اصطلاحات امروزی) 6
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسه قبل حکم میته طاهره و نیز حکم أمثال مگس و پشه مورد بحث واقع شد.
جواز نماز در ما لاتحله الحیاة
مرحوم صاحب عروه فرموده اند: الثالث أن لا يكون من أجزاء الميتة سواء كان حيوانه محلل اللحم أو محرمة بل لا فرق بين أن يكون مما ميتته نجسة أو لا كميتة السمك و نحوه مما ليس له نفس سائلة على الأحوط و كذا لا فرق بين أن يكون مدبوغا أو لا و المأخوذ من يد المسلم و ما عليه أثر استعماله بحكم المذكى بل و كذا المطروح في أرضهم و سوقهم و كان عليه أثر الاستعمال و إن كان الأحوط اجتنابه كما أن الأحوط اجتناب ما في يد المسلم المستحل للميتة بالدبغ و يستثنى من الميتة صوفها و شعرها و وبرها و غير ذلك مما مر في بحث النجاسات.
نماز در أجزای میته جایز نیست ولی پشم و مو و کرک و چیز هایی که روح در آن دمیده نمی شود استثنا می شود و نماز در آن اشکال ندارد.
استدلال به روایات
این فرمایش صاحب عروه مقتضای روایات است:
صحیحه حلبی: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ فِيمَا كَانَ مِنْ صُوفِ الْمَيْتَةِ إِنَّ الصُّوفَ لَيْسَ فِيهِ رُوحٌ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ وَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي حَمْزَةَ أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَقَلَّدُ السَّيْفَ وَ يُصَلِّي فِيهِ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ الرَّجُلُ إِنَّ فِيهِ الْكَيْمُخْتَ فَقَالَ وَ مَا الْكَيْمُخْتُ فَقَالَ جُلُودُ دَوَابَّ مِنْهُ مَا يَكُونُ ذَكِيّاً وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ مَيْتَةً فَقَالَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ مَيْتَةٌ فَلَا تُصَلِّ فِيهِ[1]
از این تعبیر می فهمیم که هر جزئی از أجزای میته که عرفاً روح ندارد نماز در آن جایز است.
مرحوم شیخ طوسی به اسنادش از حسین بن زراره: عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي جِلْدِ شَاةٍ مَيْتَةٍ يُدْبَغُ فَيُصَبُّ فِيهِ اللَّبَنُ أَوِ الْمَاءُ فَأَشْرَبُ مِنْهُ وَ أَتَوَضَّأُ قَالَ نَعَمْ وَ قَالَ يُدْبَغُ فَيُنْتَفَعُ بِهِ وَ لَا يُصَلَّى فِيهِ قَالَ حُسَيْنٌ وَ سَأَلَهُ أَبِي عَنِ الْإِنْفَحَةِ تَكُونُ فِي بَطْنِ الْعَنَاقِ أَوِ الْجَدْيِ وَ هُوَ مَيِّتٌ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ قَالَ حُسَيْنٌ وَ سَأَلَهُ أَبِي وَ أَنَا حَاضِرٌ عَنِ الرَّجُلِ يَسْقُطُ سِنُّهُ فَيَأْخُذُ سِنَّ إِنْسَانٍ مَيِّتٍ فَيَضَعُهُ مَكَانَهُ قَالَ لَا بَأْسَ وَ قَالَ عِظَامُ الْفِيلِ تُجْعَلُ شِطْرَنْجاً قَالَ لَا بَأْسَ بِمَسِّهَا وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع- الْعَظْمُ وَ الشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الرِّيشُ كُلُّ ذَلِكَ نَابِتٌ لَا يَكُونُ مَيِّتاً وَ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْبَيْضَةِ تَخْرُجُ مِنْ بَطْنِ الدَّجَاجَةِ الْمَيْتَةِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَكْلِهَا[2]
استخوان و مو و پشم و أمثال این ها نابت اند یعنی از أجزایی که روح دارند نیستند و حکم میته را ندارند.
در کافی عبارت به گونه ای دیگر است: «وَ فِي رِوَايَةِ صَفْوَانَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الْوَبَرُ وَ الرِّيشُ وَ كُلُّ نَابِتٍ لَا يَكُونُ مَيْتاً قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْبَيْضَةِ تُخْرَجُ مِنْ بَطْنِ الدَّجَاجَةِ الْمَيْتَةِ قَالَ تَأْكُلُهَا[3]» تعبیر به «و لک نابت» کرد و عطف کرد ولی در نقل شیخ طوسی «کل ذلک نابت» دارد ولی مفاد یکی است که أجزایی که مالاتحله الحیاة اند حکم میته را ندارند.
صحیحه حریز: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِزُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ اللَّبَنُ وَ اللِّبَأُ وَ الْبَيْضَةُ وَ الشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الْقَرْنُ وَ النَّابُ وَ الْحَافِرُ وَ كُلُّ شَيْءٍ يُفْصَلُ مِنَ الشَّاةِ وَ الدَّابَّةِ فَهُوَ ذَكِيٌّ وَ إِنْ أَخَذْتَهُ مِنْهَا بَعْدَ أَنْ تَمُوتَ فَاغْسِلْهُ وَ صَلِّ فِيهِ[4]
چیز هایی که یا لاتحله الحیاة است یا در حالی که گوسفند و دابّه زنده است خود به خود از آن جدا می شود ذکیّ است.
این روایت أخیره شبهه دارد: زیرا تعبیر به «فهو ذکیّ» دارد و «ذکیّ» اگر در مقابل میّت بود به معنای «لیس بمیّت» بود ولی اگر به معنای طاهر باشد دلیل بر جواز نماز در آن نمی شود زیرا دلیل نداریم نماز در هر طاهری جایز است.
و لکن در ادامه می گوید «وَ إِنْ أَخَذْتَهُ مِنْهَا بَعْدَ أَنْ تَمُوتَ فَاغْسِلْهُ وَ صَلِّ فِيهِ» و این ذیل مشکل را حل می کند و معلوم می شود که ذکیّ بودن به لحاظ جواز صلاة است وگرنه تعبیر «و هو ذکیّ» به تنهایی کافی نیست و شاید به معنای طاهر باشد و بعداً خواهیم گفت که «ذَکیّ» هم به معنای ذبح می آید و هم به معنای نقاء و پاکی استعمال می شود.
[نکته: و پاکی هر چیزی به حسب خودش می باشد؛ مثلاً «السمک ذکیّ حیّه و میّته» ماهی حتّی اگر در داخل آب بمیرد طاهر و ذکیّ است ولی در مورد ماهی که زنده از آب گرفته می شود مرتبه بالاتری از ذکات و نقاوت وجود دارد که علاوه بر این که حیّ و میّت ماهی نجس نیست به لحاظ جواز أکل هم نقاوت پیدا می کند. یا اگر ماهی فلس ندارد و از آب زنده گرفته شود و بعد جان بدهد باید ببینیم ذکات ماهی در این صورت به چه معنا است زیرا اگر ماهی می مرد هم پاک بود و الآن هم که آن را زنده صید کرده ایم جواز أکل برایش ثابت نمی شود زیرا فلس ندارد؛ در اینجا مرحوم استاد می فرمودند أثر ذکات ماهی بدون فلس جواز بیع آن است زیرا با ذکات از میته بودن خارج می شود و می توان آن را برای منافع محلّله فروخت. ولی فعلاً به این بحث کار نداریم و اجمالاً عرض می کنیم که ذکات به معنای نقاوت است و خطاب هایی متعدّدی داریم مثل «کل شیء یابس ذکیّ» أی طاهر، و شاید «أولیس الذکیّ ما ذکیّ بالحدید» به همین معنای طاهر باشد. ولی در موثقه ابن بکیر چون در رابطه با حیوان صحبت می کند تعبیر «اذا علمت أنه ذکیّ» به معنای میته نبودن است و توجیه دیگری ندارد و با تعبیر «ما لاروح له ذَکیّ» که احتمال دارد ذکی در اینجا به معنای طاهر باشد. کما این که در مثال «السمک ذَکیّ حیه و میته» ذکی به معنای طاهر است زیرا ماهی میّت جواز أکل ندارد]
و اگر این روایات نبود عموم صحیحه ابن أبی عمیر «لاتصل فی المیته و لاشسع» محکّم بود و روایت «وَ قَالَ ع عَشَرَةُ أَشْيَاءَ مِنَ الْمَيْتَةِ ذَكِيَّةٌ الْقَرْنُ وَ الْحَافِرُ وَ الْعَظْمُ وَ السِّنُّ وَ الْإِنْفَحَةُ وَ اللَّبَنُ وَ الشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الرِّيشُ وَ الْبَيْضُ[5]» دلالت بر طهارت می کند و منافات با این مطلب ندارد که نماز در آن جایز نباشد و لذا این روایات برای جواز نماز در این موارد برای استدلال مناسب است.
مناقشه (وجود معارض)
شبهه در اینجا وجود معارض است و موثقه ابن بکیر معارض این روایات است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: سَأَلَ زُرَارَةُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ وَ الْفَنَكِ وَ السِّنْجَابِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْوَبَرِ فَأَخْرَجَ كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ شَعْرِهِ وَ جِلْدِهِ وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ حَتَّى تُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ هَذَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاحْفَظْ ذَلِكَ يَا زُرَارَةُ فَإِنْ كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ بَوْلِهِ وَ شَعْرِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْءٍ مِنْهُ جَائِزَةٌ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ فَإِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ مِمَّا قَدْ نُهِيتَ عَنْ أَكْلِهِ وَ حَرُمَ عَلَيْكَ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي كُلِّ شَيْءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ أَوْ لَمْ يُذَكِّهِ.[6]»
گفته می شود که: امام علیه السلام فرمود نماز در وبر و شعر و هر جزئی از أجزای حیوان حلال گوشت در صورتی جایز است که مذکّی باشد:
مفهومش این است که: اگر مذکّی نباشد نماز در وبر و شعر آن جایز نیست و لذا با صحیحه حلبی تعارض می کند و بعد از تعارض و تساقط به عموم صحیحه ابن أبی عمیر رجوع می کنیم که «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْمَيْتَةِ قَالَ لَا تُصَلِّ فِي شَيْءٍ مِنْهُ وَ لَا شِسْعٍ[7]»
جواب از مناقشه
در جواب از این اشکال گفته شده است:
جواب أول (سلب العموم بودن مفهوم عموم)
مفهوم عموم، سلب العموم است و عموم سلب نیست؛
مثلاً روایت می گوید «اذا بلغ الماء قدر کرّ لاینجّسه شیء» که عام ما است و مفهومش این نیست که «وقتی آب کر نشد هر چیزی آن را نجس می کند» که عموم سلب است بلکه مفهومش سلب عموم است که «اگر آب کر نشد چیزی است که آن را نجس کند یعنی ینجسه شیء من الأشیاء» و لذا نمی توان به مفهوم آن تمسّک کرد و گفت «آب قلیل هم توسّط عین نجس، نجس می شود و هم توسّط متنجّس نجس می شود.
یا مثلاً می گویید «من وقتی عصبانی بشوم از هیچ کس نمی ترسم» که مفهومش این نیست که «اگر عصبانی نشوم از همه می ترسم» یا مثلاً می گویید «اگر زید تلاش کند در کلاس بر همه تفوّق پیدا می کند» که مفهومش این نیست که «اگر زید تلاش نکند همه بر او تفوّق پیدا می کنند» بلکه مفهومش این است که «اگر تلاش نکند این جزاء وجود ندارد و تفوّق بر همه پیدا نمی کند ولی ممکن است بر برخی تفوّق پیدا کند».
در اینجا هم روایت می گوید «اگر ذکیّ بود نماز در همه أجزای آن جایز است» یعنی «اگر ذکیّ نباشد نماز در همه أجزای آن جایز نیست» و منافات ندارد که نماز در برخی أجزای آن جایز باشد.
و این که در روایت مصادیق را ذکر کرد «فَإِنْ كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ بَوْلِهِ وَ شَعْرِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْءٍ مِنْهُ جَائِزَةٌ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ» و مفهوم روی تک تک این مصادیق جاری می شود: در جواب می گوییم معلوم نیست «اذا علمت أنه ذکی» به وبر و شعر برگردد و شاید به «کل شیء» برگردد یعنی وقتی علم به تذکیه نداری این مطلب را نمی گوییم که نماز در کل شیء منه، جایز است بلکه چه بسا (بر اساس روایات دیگر) بین أجزایی که تحلّه الحیاة است و أجزایی که لاتحل الحیاة است تفصیل دهیم. و تصریح به وبر و شعر در منطوق است ولی در مفهوم تصریح نکرد.
«اذا علمت أنه ذکی» یا شرط مجموع است و یا شرط آخرین جزء «کل شیء» است و انحلال ندارد که شرط تک تک این موارد باشد و با انتفای شرط مجموع منتفی می شود و انتفای مجموع به معنای انتفای جمیع أفراد نیست. مثل این که می گوید «اگر وضع مالی تو خوب بود همه علما را اکرام کن» که بیان عمومیّت به غرضی است ولی اگر وضع مال شخص بد بود چه بسا بگوید علماء را گلچین کن و اگر چه با قرض هم شده برخی از علما را اکرام کن.
جواب دوم (رفع ید از ظاهر با نص)
بر فرض گفته شود ظهور «اذا علمت أنه ذکی» این است که به تک تک این موارد می خورد یعنی «الصلاة فی وبره جائز اذا علمت أنه ذکی، الصلاة فی شعره جائز اذا علمت أنه ذکی» می گوییم: به خاطر صراحت صحیحه حلبی که می گوید «لابأس بصوف المیته» از این ظاهر رفع ید می کنیم.
جواب سوم (اختلاف بین اصطلاح روایات و اصطلاحات امروزی)
مفهوم «اذا علمت أنه ذکی» این است که «اذا لم یکن ذکیا فلاتجوز»: و لفظ «لاتجوز» امروز نص در حرمت است ولی در لسان روایات نص در حرمت نیست و معنای آیات و روایات را باید با ظهورات لغوی بسنجیم و نباید با اصطلاحات امروز سنجید (مثلاً امروز واجب به معنای مستحب استعمال نمی شود ولی تعبیر «غسل الجمعه واجب» داریم زیرا در آیات و روایات «واجب» به معنای «ثابت» است یا مثلاً مکروه امروز در مقابل حرام است ولی مکروه در آیات و روایات در حرام هم استعمال می شود «وکرّه إلیکم الکفر و الفسوق و العصیان» «کل ذلک کان سیّئه عند ربّک مکروها»)
و گفته می شود «جاز» به معنای «روا بودن» است لذا مفهوم روایت «اگر مذکّی نباشد روا نیست در أجزاء ولو مالاتحلّ نماز خوانده شود» را می توان حمل بر کراهت کرد. و البته توجه شود که یجوز و لایجوز قطعاً با هم تنافی دارند ولی در صحیحه حلبی تعبیر لایجوز نداشت بلکه «لابأس بالصلاة فی صوف المیته» داشت.
این مطلب به عنوان ما یمکن أن یقال بیان کردیم و ما روی این مطلب پافشاری نمی کنیم و به نظر ما جمع عرفی بین «لابأس و لایجوز» انصافاً مشکل است. لذا مهم جواب أول و دوم است.
تذکّر: صحیحه حلبی « لَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ فِيمَا كَانَ مِنْ صُوفِ الْمَيْتَةِ إِنَّ الصُّوفَ لَيْسَ فِيهِ رُوحٌ» مربوط به صوف ما یؤکل لحمه است و ناظر به مانعیّت میته است و کاری به مانعیّت مالایؤکل لحمه ندارد و نماز در صوف ما لایؤکل لحمه قطعاً جایز نیست و معنا ندارد این روایت را مربوط به مالایؤکل لحمه بگیریم و موثقه را مربوط به مایؤکل لحمه بگیریم زیرا نتیجه این می شود که در میته حرام گوشت می توان نماز خواند ولی در میته حلال گوشت نمی توان نماز خواند و این مطلب قابل گفتن نیست.
نکته: «لاتحله الحیاة و لیس له روح» بیان عرفی است و بیان پزشکی نیست لذا انتظار نداشته باشید که علم پزشکی این را توضیح دهد و عرفاً مواردی که احساس درد ندارد به این خاطر که عصب وجود ندارد یا ضعیف است ما لا روح له است.[8]
[8] وگرنه ناخن مرده نیست و رشد می کند؛ لذا «لیس له روح» به این معنا است که عصب که موجب احساس درد می شود ندارد مثلاً در مورد استخوان اگر أعصاب پیرامون آن را قطع کنند هیچ احساس درد به شما دست نمی دهد. و أئمه بحث پزشکی نمی کردند و در آن زمان معروف بوده است که روح در برخی از أجزای حیوان حلول نمی کند مثلاً وقتی موی انسان را قیچی می کنند احساس درد نمی کند و لذا می گفتند روح ندارد.
و ممکن است جامعی داشته باشد و برخی از مواردی که روح ندارد عصب ندارد و برخی موارد را به این خاطر که بزرگ نمی شده و رشد نمی کرده است از «ما لا روح له» حساب کرده اند ولی این مطلب از نظر پزشکی درست نیست و استخوان هم اگر بشکند جایگزین می شود مثل گوشت بدن که اگر زخم شود جایگزین می شود و رشد دارد و لذا از نظر پزشکی نباید مسائل را بررسی کنیم وگرنه به بن بست می رسیم و شما نباید قرآن و حدیث را کتاب پزشکی تلقّی کنید و بعد بگویید این پزشکی اسلامی است بلکه قرآن کتاب هدایت است و کتاب پزشکی نیست و از اسلام انتظار این که بیماری های شما را درمان کند نیست و برای این نیامده است بلکه به عنوان هدایت برای متّقین آمده است.
بله أئمه علیه السلام از این جهت که معصوم بوده اند و واجد کمالات بوده اند علاوه بر این که مسائل دین را بیان می کردند کسانی بودند که مسائل اجتماعی را خوب بیان می کردند و راجع به بهداشت هم اگر حدیث صحیحی باشد قابل أخذ است نه این که هر حدیث ضعیفی را أخذ کنیم و به عنوان طب اسلامی قلمداد کنیم، و لکن انتظار این که با بیان های عرفی أئمه معامله بیان های علمی پزشکی، مهندسی، هوا شناسی، کیهان شناسی و غیره داشتن اشتباه فاحش است و انسان به بن بست می رسد. بیان ها عرفی است مثلاً تعبیر ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْما﴾ یک بیان عرفی است وگرنه از نظر پزشکی اگر بخواهید با این آیه توضیح دهید که بعد بخواهند به شما ایراد بگیرند که این سیر صحیح نیست؛ اشتباه بودن به این جهت است که شما اشتباه معنا می کنید و فکر می کنید آیه مراحل تکوّن جنین را بیان می کند در حالی که این طور نیست (مثلاً این که از چهار ماهگی روح در جنین دمیده می شود أمری عرفی است و به جهت تکان های شدیدی است که جنین در این زمان دارد وگرنه به معنای پزشکی از روزهای أول قلب فعالیّت دارد بله اگر ماوراء الطبیعه حساب می کنید که هیچ کس جز خدا خبر دارد نیست که دیگر این حرف را به پزشک نباید بزنید زیرا می گوید شما ما وارء الطبیعه حرف می زنید و ما این حرف را نمی فهمیم ولی این که انتظار داشته باشیم در چهار ماهگی جنین یک حادثه غیر مترقّبه به وجود بیاید که ثم أنشأنا خلقاً آخر باشد، این انتظار بیجا است و هر کس دنبال این راه برود به بن بست می رسد.) و این مطلب را به عنوان شقشقة هدرت مطرح کردم.