چهارشنبه – 04/08/1401
موضوع: دوران مخصص منفصل بین متباینین/ عام و خاص
فهرست مطالب:
ادامه بررسی تحلیل بحوث در مقام 1
صورت چهارم: دوران مخصص منفصل بین متباینین. 7
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث در این بود که اگر مخصص متصل مجمل باشد مردد باشد بین متباینین و عنوان معینی نباشد که منطبق بشود بر یکی از این دو فرد که علم اجمالی به تخصیص آن داریم، اینجا ما چه بکنیم؟ دو مثال زدیم، یکی اینکه مولی میگوید یجب اکرام کل عالم، قرینه واضحه متصله هست، ارتکاز قطعی متشرعی که زید و عمرو هر دو با هم واجب الاکرام نیستند و شاید هیچکدام واجب الاکرام نباشند اما قدرمتیقن این هست که هر دو با هم واجب الاکرام نیستند، اینجا ما یک واقع معینی برای علم اجمالی نداریم که بگوییم اگر فی علم الله هر دو خارج بودند از این عام، آن فردی که من علم اجمالی داشتم به خروجش مثلا زید بود نه عمرو یا عمرو بود نه زید، تعین ندارد. اینجا ما چه بکنیم؟
ادامه بررسی تحلیل بحوث در مقام
در بحوث گفتند: ما که نمیتوانیم بگوییم ظهور منعقد میشود در این عام نسبت به ثانی الفردین، ثانی الفردین تعین ندارد. باید بگوییم دو تا ظهور ناقص منعقد میشود، ظهور این خطاب در وجوب اکرام زید اما این ظهور ناقص است، این ظهور محدود است به فرضی که ظهور این عام در وجوب اکرام عمرو کاذب باشد، اگر ظهور این خطاب نسبت به وجوب اکرام عمرو کاذب بود در این فرض ظاهر این خطاب این است که اکرام زید واجب است، نه اینکه وجوب اکرام زید مشروط است به این کذب ظهور در وجوب اکرام عمرو، نخیر، وجوب اکرام زید اگر باشد مطلق است، ظهور کاشف از این وجوب ظهور ناقصی است ظهوری است محدود به فرض کذب این ظهور دوم، وجوب اکرام عمرو. و همینطور ظهور خطاب عام در وجوب اکرام عمرو یک ظهور ناقص و محدودی است به فرض کذب این ظهور عام در وجوب اکرام زید. دو تا ظهور ناقص و محدود داریم اینها حجت میشوند. نتیجه این میشود که ما حجت داریم بر اینکه یک وجوب اکرامی یا راجع به زید هست اگر آن ظهور راجع به وجوب اکرام عمرو کذب باشد و یا ظهوری داریم در وجوب اکرام عمرو اگر ظهور در وجوب اکرام زید کاذب باشد و ما علم اجمالی داریم احد الظهورین کاذب است بخاطر آن مخصص لبی، پس علم پیدا میکنیم به شرط ظهور در یکی از این دو.
[سؤال: … جواب:] ما چون یقینا وجوب تخییری نیست که ان لم تکرم زیدا فاکرم عمروا، اگر بگویید ان لم یجب اکرام زید فیجب اکرام عمرو، ان لم یجب اکرام عمرو فیجب اکرام زید که این دوری است، اگر آن واجب نباشد این واجب است اگر این واجب نباشد آن واجب است اینکه دوری است. ظهور در این خطاب عام محدود و ناقص است.
ما عرض کردیم این اشکال ثبوتی ندارد و لکن خلاف وجدان عرفی است، عرف این ظهور را نمیفهمد. شاهدش این است که به عرف بگویید اگر هر دو ظهور کاذب باشد پس نتیجه میشود هر دو ظهور هست؟ کذب هر دو ظهور مساوق است با صدق هر دو ظهور، این نمیشود چون اگر هر دو ظهور کاذب باشد پس مساوق است با وجود کاشف از صدق هر دو، چون ظهور یعنی کاشف صادق، اگر هر دو کاذب است پس ما دو ظهور داریم در فرض کذب هر دو در اخبار صادق از هر دو، این اصلا غیر عقلایی است و لذا ما عرض کردیم یک ظهور بیشتر منعقد نمیشود در اینکه ثانی الفردین واجب الاکرام است و در این مثال آنی که واجب الاکرام است فی علم الله متعین است او مشکلی ندارد علم اجمالی من متعین نیست.
مثال دوم مثال اصالة الطهارة بود در دو خاک معلوم بالاجمال که یکی نجس است. در اینجا این مثال با مثال قبلی فرق میکند. در اینجا یقینا خاک الف اصالة الطهارة ندارد، چون ترجیح بلامرجح است یقینا خاک ب اصالة الطهارة ندارد بطور مطلق چون ترجیح بلامرجح است. در اینجا بحوث آمده میگوید چه اشکال دارد خاک الف اصالة الطهارة داشته باشد اما مشروط، مشروط به نجس بودن خاک ب، خاک ب اصالة الطهارة داشته باشد مشروط به نجس بودن خاک الف. نتیجه این میشود شما علم اجمالی داری یکی از این دو نجس است پس علم پیدا میکنی یکی از این دو اصالة الطهارة دارد و اگر احتیاط کنی با این دو خاک تیممت را تکرار کنی تیمم کردی به خاکی که اصالة الطهارة دارد.
میگوییم: اولا: این تخریج ثبوتی که عرف عام به ذهنش خطور نمیکند، بالوجدان چطور میخواهید از کلام مولی که یک متکلمی است که عرفی سخن میگوید استخراج کنید؟
ثانیا: شما چرا تناقضگویی میکنید؟ یک بار میگویید ظهور کل شیء نظیف در جعل اصل طهارت برای خاک الف مشروط است به کذب ظهور این خطاب در جعل اصل طهارت برای خاک ب، یعنی ظهور کل شیء نظیف میگوید اگر آن ظهوری که من دارم که اصل طهارت برای خاک ب جعل کردهام دروغ باشد، پس من ظهور دارم در اینکه اصل طهارت برای خاک الف جعل کردهام، یعنی شرط انعقاد ظهور، شرط ظهور، قید ظهور کذب ظهور دیگری است، شما با این بیانتان اصلا شرط را میبرید روی آن حکم که مدلول این ظهور است که اصالة الطهارة است، آن را مشروط میکنید، آن اصل طهارت را در خاک الف مشروط میکنید به نجاست واقعیه خاک ب و جعل اصل طهارت را در خاک ب مشروط میکنید به نجاست واقعیه خاک الف، چرا تناقض گویی میکنید؟ آنی که شما مطرح کردید گفتید مقید لبی متصل این دو ظهور را یکی ظهور اصل طهارت را در شمول نسبت به خاک الف دیگری ظهور اصل طهارت را ظهور کل شیء نظیف را نسبت به جعل اصل طهارت نسبت به خاک ب، آن مقید لبی متصل این دو ظهور را از وسط قیچی میکند میشود ظهور ناقص، ظهور محدود، ظهور مقید، که نتیجهاش این است که ما علم اجمالی پیدا کنیم یکی از این دو خاک اصل طهارت مطلق دارد. که این ترجیح بلامرجح هم هست. اما وقتی بعد نتیجهگیری میکنید از دو ظهور ناقص میروید سراغ دو اصل طهارت ناقص، دو اصل طهارت مشروط، اصل طهارت در این خاک الف به شرط نجس بودن خاک ب اصل طهارت در خاک ب به شرط نجس بودن خاک الف.
و عمده اشکال این است که خطاب کل شیء نظیف تحمل این مطالب غیر عرفی را ندارد. اما آنچه ما میگوییم این است که کل شیء نظیف به عرف بگوییم میگوید خاک الف و خاک ب، اینها دو موضوع هستند برای اصل طهارت با هم تعارض کردند اما چه اشکالی دارد ما به یک عنوان دیگر که مشیر به همین خاکها هست بگوییم یک از این خاکها یقینا نجس است، خاک دوم نمیدانم نجس است یا نجس نیست کل شیء نظیف شامل آن خاک دوم میشود، این عرفی است. این کاملا عرفی است. و تعین واقعی هم ندارد یعنی خدا هم میگوید نه من برای خاک الف اصل طهارت جعل کردم نه برای خاک ب، بلکه برای خاک دوم، به این عنوان اصل طهارت جعل کردم. میگویند: خدا! فرد مردد را شما قبول دارید؟ میگوید: شما وقتی بیع کلی فی المعین میکردید آنجا فرد مردد را قبول داشتید حالا به من گیر دادید؟
حالا یکی بگوید ما اصلا بیع کلی فی المعین را هم بر میگردانیم به بیع کلی فی الذمة یعنی بدهکار میشود بایعی که گفته یکی از این دو مرغ را به تو فروختم به کلی فی الذمة یعنی یک مرغی که وصفش این است که خارج از این دو مرغ نیست، اما آن مرغی که ملک شمای مشتری است در مغز من است، در ذمه من است، و لذا او تخم نمیکند. میگوییم اینها را بگذارید برای مدرسه، بیایید در بازار ببینید مردم چه میگویند. این بایع این دو مرغ را نگه داشت فردا دو تا تخم طلایی کردند، تخم دو زرده کردند، مشتری آمده میگوید جناب بایع! دیدم امروز مرغها خیلی سروصدا میکنند چه خبر بود، میگوید جای شما خالی هر دو تخم گذاشتند، ولی هنوز که ما تعیین نکردیم کدامیک از این مرغها مال شماست، میگوید بله تعیین نکردیم، می گوید پس مرغ سفید مال تو نیست، میگوید بله نیست میگوید مرغ سیاه مال تو نیست میگوید بله نیست. بعد آیا صحیح است به مشتری بگوید برو پس هر دو تخممرغ مال خودم است؟ مشتری میگوید من مالک یکی از این دو تا مرغ هستم، وقتی هر دو مرغ تخم میکنند پس یکی از این دو مرغ هم تخم کرده دیگر. این کاملا عرفی است. و خلاف حکم عقل هم نیست چون امور اعتباریه مثل ملکیت و بلکه امور تکوینیه نفسانیه مثل اراده میتواند تعلق بگیرد به یک عنوان ذهنی که فانی است در خارج لامتعین، عقل اشکال نمیکند چون عنوان ذهنی بالحمل الشایع تعین ذهنی دارد، فناء هم در خارج که فناء تصوری و عرفی است، عقل که نمیتواند اظهار نظر بکند.
[سؤال: … جواب:] یک سؤالی بعضی از دوستان کردند سؤال خوبی بود، نمیدانم مقصود شما این است یا نه، گفتند این بایع اگر یکی از این دو مرغ را به این همسایه دست راستی فروخت همسایه دست چپی هم آمد گفت من هم یکی از این مرغها را میخرم گفت آن دومی هم برای تو، تعینی نکرده، نه اینکه مرغ را تحویل داده به همسایه دست راستی نه، هنوز باقی است بر همان ابهام، بعد فردایش یکی از این مرغها تخم کرد، خود صاحبخانه که نمیتواند بردارد چون یکی را فروخته به این همسایه یکی را فروخته به آن همسایه، مال کدامها است؟ گفتیم اینجا تزاحم حقوق است. چون تزاحم حقوق است بین این همسایه این طرفی و همسایه آن طرفی، عقلاء قاعده عدل و انصاف جاری میکنند میگویند تخم مرغ را از وسط نصف کن و لو به لحاظ قیمت، نصفش مال این نصفش مال او.
[سؤال: … جواب:] آخه یک وقت تخریج این است که معنای حرفی چیست، مهم نیست، بروید هر جور فلسفهبافی میکنید بکنید یک وقت میگویید مولی وقتی میگفت کل شیء نظیف اصل طهارت را در این خاک الف جعل کرد مشروط به نجاست خاک ب، مولی میگوید خوشانصاف! من به عنوان مولی عرفی اصلا این مطالب تو به ذهنم میآمد؟ تو خودت هم سالها درس خواندی یک دوره اصول گفتی، اگر به ذهنت هم رسید دوره دوم بوده، یا آخرهای دوره اول یا دوره دوم بوده، آن وقت مولای عرفی کوچه و بازار این در ذهنش میآید؟ نگویید مولای ما مولای عالم الغیب است، مولای عالم الغیب است ولی متکلم عرفی است انا امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم. … اگر همان جا هم شما تحکم بکنید بگویید تو مقصودت این است او میگوید والله بخدا من مقصودم این نیست، میگوید تو خودت متوجه نیستی، مقصودت این است، آنجا هم اشکال دارد. گفت یک آقایی گفت این حاج آقای ما مجتهد است، رفتند پرسیدند گفت نه، بنده مجتهد نیستم، برگشتند، این مرید گفت بیخود کرده، این از حروملقمهگیاش است که این حرفها را میزند، من میدانم این مجتهد است. اینجوری که نمیشود، این آقای عرفی آمده وجوب تخییری به قول شما جعل کرده، ما بگوییم تو خودت اصلا در ذهنت هم نیست ولی ما میگوییم این را گفتی، میگوید والله بخدا من این را نگفتم، میگویم تو خودت متوجه نیستی، این را گفتی، او هم نمیشود. … تحلیل فرایندهای ذهنی به قول شما معنای حرفی را تحلیل میکنید بکنید مهم نیست اما یک وقت میگویید تو این کار را کردی، بابا نکرد، زور است؟ جعل نکرد اصل طهارت را برای اناء الف مشروطا به نجاست اناء ب، اگر جعل مشروط میکرد که خودش ملتفت بود، جعل نکرد. اگر بگویید من به مولای عرفی کار ندارم، مولای حکیم ما که همه این مطالب را میداند، میگوییم ظهور خطاب یعنی همان که عرف میفهمد، علم غیب را که نباید اعمال کنیم.
در تعلیقه بحوث مطالبی گفتند در اشکال به بحوث که به نظر ما این اشکالها دیگر ناتمام است. در تعلیقه بحوث آمدند گفتند: این مطلب بحوث لازمهاش این است که هر کجا تعارض شد ما بیاییم بگوییم بین این دو دلیل تعارض است، و لکن این دلیل حجت است به شرط کذب دلیل دیگر، آن دلیل دوم هم حجت است به شرط کذب دلیل اول، همه جا دیگر این را بگویید، چرا نمیگویید؟ یک خبر میآید میگوید مثلا اکرام العالم واجب، یک خبر میگوید اکرام الفاسق حرام، نسبت به عالم فاسق تعارض میکنند، بگوییم این عموم اکرم العالم نسبت به عالم فاسق حجت است به شرط کذب آن لاتکرم الفاسق نسبت به این عالم فاسق، و آن لاتکرم الفاسق حجت است در مورد عالم فاسق به شرط کذب آن اکرم العالم نسبت به این عالم فاسق، نتیجه میشود حجت اجمالیه که عالم فاسق مباح الاکرام نیست، یا واجب الاکرام است یا محرم الاکرام، میشود دوران الامر بین المحذورین در حالی که حداقل شما آقای صدر این را نمیگویید میگویید تعارضا تساقطا رجوع میکنیم به اصل برائت. در حالی که با این مبنای شما در هر تعارضی میگوییم بین اطلاق این دو دلیل تعارض هست، به اطلاق حجیت این دو دلیل تعارض میکنند اما اصل حجیت هرکدام مشروطا بکذب الآخر مشکلی ندارد.
این اشکال به بحوث درست نیست. چرا؟ برای اینکه آنی که بحوث قبول دارد تعارض موجب تساقط میشود در تعارض بالذات است. آن هم نه از باب اینکه محال است حجیت مشروطه به کذب آخر، خودش گفت، گفت دلیل سیره عقلاییه است و سیره عقلاییه در باب حجیت خبر قاصر است از افاده این مطلب. دلیل حجیت خبر یا حجیت ظهور سیره عقلاییه است، در تعارض بالذات ما سیره عقلاییه نداریم، یک دکتری میگوید این درد معدهات زخم اثنیعشر است یکی میگوید آپاندیس است شاید هم نه این باشد نه آن، عصبی باشد، عقلاء نمیگویند نه دیگر، حالا بالاخره یا این یا آن، چون تعارض بالذات است، راجع به یک درد معده یکی میگوید زخم معده است یکی میگوید آپاندیس است، این میشود تعارض بالذات، نفی و اثبات روی مورد واحد آمده است، خب بله ادعای بحوث این است که سیره عقلاییه نداریم که بگوید قول این طبیب حجت است به شرط کذب قول طبیب دوم، قول طبیب دوم حجت است به شرط کذب قول طبیب اول که نتیجه این میشود چون ما میدانیم یکی از این دو قول کاذب است پس میدانیم یکی از اینها حجت است، نتیجه میگیریم پس حجت داریم که یا ما زخم معده داریم یا آپاندیس داریم، این اشکال ثبوتی ندارد.
بحوث میگوید دلیل حجیت خبر، حجیت قول خبره، حجیت ظهور، سیرة العقلاء است ما همچون سیره عقلاییهای نداریم یا لااقل احراز نکردیم. فرق میکند با مانحنفیه که تعارض بالعرض است آقا، تعارض بالعرض یعنی ذاتا بین این دو ظهور تنافی نبود، اکرم کل عالم، تنافی بود بین وجوب اکرام زید و وجوب اکرام عمرو؟ ابدا، تضاد داشت؟ نه، از خارج حالا یا از قرینه لبیه متصله یا از قرینه منفصله علم پیدا کردیم به اینکه این دو حکم با هم جمع نشدند، این میشود تعارض بالعرض. در تعارض بالعرض است که ادعاء میکند بحوث و درست هم ادعاء میکند که در سیره عقلاییه میگویند تو میدانی یکی از این دو خبر را میدانی کاذب است هر دو را که نمیدانی کاذب است. شما دو تا خبر دارید یکی میگوید زید واجب الاکرام است، ثقه هم هست، یک ثقه دیگر میگوید عمرو واجب الاکرام است، شما از خارج فهمیدی هر دو واجب الاکرام نیستند اما هیچکدام را اکرام نکنی، عقلاء میگویند مگر میدانستی هر دو خبر دروغ است؟ تو میدانستی یکی از این دو خبر دروغ است، با هم تعارض بالعرض کردند، فهمیدی هر دو خبر دروغ است؟ چرا دست از هر دو خبر برداشتی؟ باید احتیاط میکردی. در تعارض بالعرض انصافا بعید میدانم کسی بگوید حالا که میدانیم یکی از این دو خبر کاذب هستند از باب اتفاق و الا با هم تضادی ندارند تناقضی ندارند، اینجا عقلاء بگویند شاید هر دو خبر دروغ باشد.
[سؤال: … جواب:] در تعارض بالذات ایشان در بحوث جلد 7 گفته سیره عقلاییه نداریم. اسم نمیبرد از تعارض بالذات، ولی بحث در تعارض بالذات است، اینجا بحث در تعارض بالعرض است، اینجا دو تا ظهور عام است که با هم ذاتا تعارض ندارند، از خارج فهمیدیم هر دو با هم مراد نیستند. حالا یا به قرینه متصله یا به قرینه منفصله. اینجا واقعا ادعاء ایشان درست است که سیره عقلاییه بر این است که نمیگویند هر دو بگو دروغ است، یکی میدانی دروغ است چرا میگویی هر دو دروغ است، بناء بگذار که انشاءالله یکی راست است.
[سؤال: … جواب:] مقام اثبات مهم است، مقام ثبوت را درست کردید، مقام اثبات یعنی احراز بناء عقلاء یا احراز جعل شارع نسبت به این حجیت مشروطه به کذب دلیل آخر که نتیجهاش نفی ثالث است، ایشان تصریح میکند در بحث تعارض که ما احراز نکردیم همچون سیره عقلاییه را، ولی در اینجا احراز کردیم چون اینجا تعارض بالعرض است نه تعارض بالذات.
[سؤال: … جواب:] اگر دلیل حجیت خبر ثقه لفظی باشد و اطلاق داشته باشد میگوید ما ملتزم میشویم که این خبر حجةٌ به شرط کذب آن خبر معارضش، آن خبر هم حجةٌ به شرط کذب این خبر معارضش ولی چکار کنیم ما دلیل لفظی مطلق بر حجیت خبر ثقه نداریم، در آنجا گفت، دلیل سیره عقلاء است که شامل این مورد تعارض نمیشود. اما اینجا بحث تعارض بالعرض است یعنی هیچ تضادی بین این دو دلیل نیست، از خارج فهمیدیم که هر دو مراد نیستند، مثل اکرم کل عالم نسبت به وجوب اکرام زید و وجوب اکرام عمرو، اینها تضاد ندارند با هم، از خارج فهمیدیم هر دو مراد نیستند، ولی بگوییم هیچکدام مراد نیستند؟ این خلاف بناء عقلاء است. و بسیار کلام متینی هم هست.
[سؤال: … جواب:] برخی از موارد هست که مثلا العقد النکاح نافذ، یک دختری یک خانمی، در آنِ واحد خودش را تجویز کرد به زید، وکیلش او را در همان آنْ تجویز کرد به عمرو، این جاها و لو خطاب لفظی داریم که عقد النکاح نافذ، اما انصراف دارد از این موارد تعارض و لو خطاب لفظی هم داشته باشیم. اما در همه جا که اینطور نیست، هر کجا انصراف بود ما قبول میکنیم اما در مثال همین کل شیء نظیف که اتفاقا نتیجهاش این است که ما میگوییم ثانی الترابین اصل طهارت دارد نه این تراب بخصوصه، نه آن تراب بخصوصه، کی ما در این تعارض بالعرض که نتیجه علم اجمالی به نجاست احدهما است و انصراف ادله اصول مرخصه از اطراف علم اجمالی، کی ما اینجا ادعای انصراف میکنیم از آن ثانی الترابین؟ وجهی ندارد این انصراف.
[سؤال: … جواب:] آنی که شما میفرمایید در جلد 7 در بحث نفی ثالث که در لازم بین بالمعنی الاخص شما میگویید، آن حجیت دلالت التزامیه است، او ربطی به بحث حجیت مشروطه ندارد. او بحث این است که میگوید لازم بین بالمعنی الاخص دلالت التزامیه از باب لازم بین بالمعنی الاخص حجت است چون یک ظهور مستقلی است و در حجیت تابع دلالت مطابقیه نیست، اصلا او ربطی به این بحث ندارد، او تمسک به دلالت التزامیه لازم بین بالمعنی الاخص دلیل هست که ایشان در آنجا ادعاء کرده ولی هیچکجا در فقه بر اساس او مشی نکرده و دلالت التزامیه را حتی ظهور بین بالمعنی الاخص هم باشد، تابع دلالت مطابقیه میداند در حجت. در جلد 7 گفته تابع نیست، در لازم بین بالمعنی الاخص، او یک بحث دیگر است، او ربطی به اینکه هذا الدلیل حجة بشرط کذب الآخر، ذاک الدلیل حجة بشرط کذب الاول ندارد که، این معنایش این است که حجیت این مدلولهای مطابقی به نحو حجیت مشروطه، آنی که در جلد 7 گفته، گفته دلالتهای مطابقی از کار میافتند، (دقت کنید تامل کنید مراجعه کنید تصدیق میکنید) دلالت التزامیه بین بالمعنی الاخص گفته ظهور مستقلی است حجت است ما آنجا اشکال کردیم گفتیم نه خودتان این را قبول کردید در فقه و نه مطلب درستی است، خلاف بناء عقلاء هم هست.
صورت چهارم: دوران مخصص منفصل بین متباینین
اما صورت رابعه: صورت رابعه این است که مخصص، منفصل است، دوران امر بین متباینین است، اکرم کل عام مخصص منفصل گفت لاتکرم زیدا، نمیدانیم مراد زید پسر عمرو است یا زید پسر بکر است که هر دو عالم هستند، اینجا ظهورها منعقد شده، ما از خارج فهمیدیم یک مخصص وارد شده به این خطاب، و این هم در این مثال یک واقع معینی دارد، زیدی که گفت لاتکرم زیدا برای مولی مشخص است که کدامیک از این دو زید است، غیر از او میگوییم داخل است در حجیت خطاب عام.
کلام بحوث در مقام
و من الغریب جدا ثم جدا ثم جدا اینکه در بحوث گفتند: ما از نظر فنی نمیتوانیم این را تایید کنیم، با اینکه واقع معین دارد. چرا؟ برای اینکه شما میخواهید بگویید که ما به اصالة العموم تمسک میکنیم در ثانی الفردین غیر آن زیدی که معلوم بالاجمال هست تخصیصش، غیر الفرد المراد من المخصص ما اصالة العموم در او جاری میکنیم. ایشان گفتند: این غیر الفرد المراد من المخصص، این عنوان که یک فرد جدیدی درست نمیکند برای عام، یا مشیر به زید بن عمرو است یا مشیر به زید بن بکر، مشیر به هرکدام باشد اصالة العموم در او تعارض کرده. وقتی لاتکرم زیدا آمد ظهور اکرم کل عالم نسبت به زید بن عمرو معارضه کرد در حجیت با ظهورش نسبت به زید بن بکر، مبتلا شد به تعارض، چون علم اجمالی داریم یکی از این دو مراد نیستند، اصالة العموم نسبت به زید بن عمرو میگوید انا المراد من العموم، اصالة العموم در زید بن بکر میگوید کلا کلا انا المراد من العموم، قمههایشان را میکشند میافتند به جنگ هم، با هم تعارض میکنند. بعد شما میآیید میگویید ما اصالة العموم جاری میکنیم در الفرد الآخر غیر الفرد المراد من المخصص، آن الفرد الآخر یا مشیر به زید بن عمرو است که یک قمه دستش است، یا مشیر به زید بن بکر است او هم یک قمه دیگر دستش است دارند با هم دعوا میکنند، تعارض کردند در اصالة العموم.
مگر اینکه همان مطلب ما را بگویید، بگویید: حجیت اکرم کل عالم نسبت به وجوب اکرام زید بن عمرو مشروط است به کذب این عموم نسبت به اکرام زید بن بکر، اگر آن را میگویید قبول است اگر آن را نمیگویید حتی اگر عنوان معینی باشد مثل همین لاتکرم زیدا که واقع معین دارد دچار مشکل میشوید. یعنی در بحوث آمدند اینجا یک حالت اینکه به مخالفینشان که حجیت مشروطه به کذب دلیل آخر را نپذیرفتند مثل ما، گفتند بیچارهتان میکنیم، کاری میکنیم در آن مثال لاتکرم زیدا که همه قبول دارند که نسبت به زید دیگر غیر آن مراد از تخصیص، میشود اصالة العموم جاری کرد شما نتوانید اصالة العموم جاری کنید مگر اینکه بیایید مبنای ما را بپذیرید، اگر مبنای ما را میپذیرید بیایید در حزب ما، دیگر مخالفخوانی نخوانید.
اشکال
میگوییم: ما روی حرفمان هستیم، چه اشکال دارد حجیت عام نسبت به الفرد الآخر غیر الفرد المعلوم بالاجمال، غیر الفرد المراد من المخصص جاری میشود، عنوان مشیر است با این عنوان مشیر عقلاء حال میکنند، اصلا اصالة العموم جاری میکنند، چه اشکالی دارد؟ سیره عقلاییه است. معارضش چیست؟ معارضش اگر اصالة العموم است در آن الفرد المراد من المخصص، او که اصالة العموم در او جاری نمیشود به این عنوان، اگر اصالة العموم در زید بن عمرو است، معلوم نیست زید بن عمرو غیر از همان الفرد الآخر غیر المراد من المخصص باشد، شاید همان باشد نه معارض او. اصالة العموم با زید بن بکر، او را هم میگوییم شاید فرد آخر همان زید بن بکر باشد.
و لذا به نظر ما هیچ مشکلی به وجود نمیآید. از این بحث میگذریم.
بقیه مطالب انشاءالله روز شنبه.
و الحمد لله رب العالمین.