بسمه تعالی
موضوع: اختلاف ناشی از ائمه علیهم السلام /مناشی اختلاف حدیث /تعارض أدله
فهرست مطالب:
اختلافات ناشی از ائمه علیهم السلام 1
شبهه لزوم تقیه از صاحب قدرت و پاسخ آن. 2
ذهنیت موافقت با فقه عامه در تقیه و بررسی آن. 3
کاشفیت کلام ائمه علیهم السلام از حکم واقعی با وجود تقیه. 5
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در مناشی اختلاف حدیث قرار دارد که بیان شد، برخی از اختلافات ناشی از روات و برخی ناشی از ائمه علیهم السلام است. اختلافات ناشی از روات مورد بررسی قرار گرفته و در حال حاضر به بررسی اختلاف ناشی از ائمه علیهم السلام می پردازیم.
اختلافات ناشی از ائمه علیهم السلام
در مورد اختلاف حدیث، چهار عامل مربوط به ائمه معصومین علیهم السلام است:
گاهی امام علیه السلام در مقام بیان حکم شرعی، حکم شرعی اولی را بیان نمی کردند، بلکه در برخی موارد مراعات تقیه در مقام عمل سائل را داشته اند. در این مورد می توان به روایتی اشاره کرد که امام علیه السلام به علی بن یقطین فرموده اند: «تَوَضَّأْ ثَلَاثاً ثَلَاثاً»[1]
در برخی موارد هم امام علیه السلام مراعات تقیه در مقام افتاء خود داشته اند. تقیه امام علیه السلام گاهی از سلاطین بوده است، همانند روایت امام صادق علیه السلام که فرموده اند: «كَانَ أَبِي ع يُفْتِي وَ كُنَّا نُفْتِي وَ نَحْنُ نَخَافُ فِي صَيْدِ الْبُزَاةِ وَ الصُّقُورِ فَأَمَّا الْآنَ فَإِنَّا لَا نَخَافُ وَ لَا يَحِلُّ صَيْدُهَا إِلَّا أَنْ تُدْرَكَ ذَكَاتُهُ»[2] در این روایت امام صادق علیه السلام فرموده اند: پدر من امام باقر علیه السلام تقیه کرده و نمی فرمودند که صید عقاب و باز شکاری حرام است، ولی من این را می گویم؛ حتی روایتی از امام باقر علیه السلام وجود دارد که دال بر حلیت صید عقاب و باز شکاری است که طبیعی است این تقیه به ملاک خوف از سلاطین بوده است؛ چون در زمان بنی امیه، خلفاء به این مسأله حساس بوده اند و امام باقر علیه السلام از آنها تقیه کرده است، اما در زمان امام صادق علیه السلام عامل تقیه که خوف از سلاطین بنی امیه است، از بین رفته است و لذا ایشان تقیه نمی کند.
در برخی موارد دیگر عامل تقیه امام علیه السلام، خوف از مردم بوده است. خوف از مردم هم گاهی خوف از عامه است ولی خوف از آنها صرفا از زور یا آسیب زدن نیست، بلکه با توجه به اینکه حفظ موقعیت امام و شیعه در افکار عمومی لازم است، اگر امام علیه السلام مسلمات عامه را زیر سؤال ببرند، موقعیت اجتماعی و علمی ایشان زیر سؤال رفته و دیگر نمی توانستند نقش خود را در جامعه ایفاء کنند.
شبهه لزوم تقیه از صاحب قدرت و پاسخ آن
در مورد تقیه مطرح می شود که تقیه نسبت به کسی انجام می شود که دارای قدرت باشد، در حالی که اکثر فقهاء عامه صاحب قدرت نبودند؛ به عنوان مثال ابوحنیفه فقیهی منزوی بوده و صاحب صوت و سلطه نبوده است و لذا تقیه از او و امثالش معنا نداشته است. به نظر ما این مطلب صحیح نیست؛ چون با قطع نظر از اینکه شاگردان ابوحنیفه مانند ابن ابی لیلی و شیبانی در زمان خلافت بنی عباس به قدرت رسیده اند و ابن ابی لیلی قاضی القضات بوده است، خود ابوحنیفه فقیه عراق بود و با این شرائط اگر امام علیه السلام در مقابل فقه رایج عراق قرار می گرفتند، تحث تأثیر قرار گرفته و به ایفاء نقش امامت ایشان لطمه وارد می شد. از روایات استفاده می شود که حتی برخی از اصحاب ائمه علیهم السلام هم دارای فکر عامی بوده اند؛ مثلا زراره شاگرد حکم بن عتیبه و در ابتداء عامی بوده است و زمانی هم که شیعه شده است، به صورت تدریجی به امام علیه السلام اعتقاد پیدا کرده است و لذا در روزهای اول به فرمایش ائمه علیهم السلام به نظر شک نگاه می کرد. در این خصوص در جلسه قبل روایتی نقل کردیم که امام صادق علیه السلام در زمان امام باقر علیه السلام صحیفه فرائض را به زراره نشان می دهد. زراره می گوید: هرچه امام صادق علیه السلام از این کتاب می خواند، در دلم می گفتم مطالب باطلی است و در ادامه امام باقر علیه السلام از علم غیب خود استفاده کرده و می فرمایند: ای زراره مبادا در مطالب کتاب شک کنی که بعد آن زراره افسوس می خورد که چرا با تامل مطالب کتاب را نخوانده است. زراره نقل می کند که هر روز ایمان من به امام باقر و امام صادق علیهما السلام بیشتر می شد. [3] این حالت در غیر زراره هم وجود داشته است و لذا ائمه علیهم السلام نمی توانستند در مقابل آنها احکام خالص دین را بر خلاف مذهب عامه بیان کنند و برای جلوگیری از ضایع شدن مطالب باید آنها را آرام آرام مطرح می کردند.
گاهی هم تقیه ائمه علیهم السلام از خود شیعه بوده است. تقیه ائمه علیهم السلام از شیعیان به جهت تأثیر گرفتن از فقه عامه نبوده است، بلکه ائمه به این جهت از شیعیان تقیه می کردند که با شک و تردیدی که در دل داشتند، به محضر ائمه علیهم السلام آمده و سؤالات خود را مطرح می کردند. در روایتی وارد شده است: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْقُنُوتِ فَقَالَ فِيمَا يُجْهَرُ فِيهِ بِالْقِرَاءَةِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّي سَأَلْتُ أَبَاكَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ فِي الْخَمْسِ كُلِّهَا فَقَالَ رَحِمَ اللَّهُ أَبِي إِنَّ أَصْحَابَ أَبِي أَتَوْهُ فَسَأَلُوهُ فَأَخْبَرَهُمْ بِالْحَقِّ ثُمَّ أَتَوْنِي شُكَّاكاً فَأَفْتَيْتُهُمْ بِالتَّقِيَّةِ»[4] در این روایت که امام صادق علیه السلام به صراحت فرموده اند: اصحاب ایشان در هنگام سؤال شک داشته اند و قصد امتحان کردن امام صادق علیه السلام را داشته اند و لذا امام صادق علیه السلام حکم تقیه ای بیان کرده اند؛ چون اگر خلاف فقه عامه به آنها بیان می کردند، ایمان آنها سست می شد، اما اصحاب امام باقر علیه السلام این گونه نبوده اند و لذا امام باقر علیه السلام حکم واقعی را برای آنان بیان کرده اند.
روایت دیگر موثقه ابوبصیر است که در آن آمده است: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى أُصَلِّي رَكْعَتَيِ الْفَجْرِ قَالَ فَقَالَ لِي بَعْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ قُلْتُ لَهُ إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ ع أَمَرَنِي أَنْ أُصَلِّيَهُمَا قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ الشِّيعَةَ أَتَوْا أَبِي مُسْتَرْشِدِينَ فَأَفْتَاهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ وَ أَتَوْنِي شُكَّاكاً فَأَفْتَيْتُهُمْ بِالتَّقِيَّةِ.»[5] در این روایت هم امام صادق علیه السلام به صراحت فرموده اند: به جهت اینکه اصحاب امام باقر علیه السلام به دنبال حقیقیت بوده اند، امام باقر علیه السلام حکم واقعی را بیان کرده اند، اما اصحاب امام صادق علیه السلام شاک بوده اند و لذا امام صادق علیه السلام حکم تقیه ای را بیان کرده اند.
بنابراین روشن شد که تقیه ممکن است از خلفاء، عامه و یا از خاصه باشد.
ذهنیت موافقت با فقه عامه در تقیه و بررسی آن
در مورد تقیه یک ذهنیتی وجود دارد مبنی بر اینکه تقیه به معنای موافقت کردن با فقه عامه است و لذا روایاتی که حمل بر تقیه می شوند، به معنای حمل روایات بر فقه عامه است.
این ذهنیت از یک جهت صحیح و از جهت دیگر نادرست است؛ چون در بحث مرجحات باب تعارض، مخالفت با عامه یکی از مرجحات است و تعابیری همچون «مَا خَالَفَ الْعَامَّةَ فَفِيهِ الرَّشَاد» و «خذ ما خالف العامه» در مورد آن وارد شده است، اما در مطالب آینده بیان خواهیم کرد که این مطلب اختصاصی به نکته تقیه ندارد، بلکه حتی اگر دو حدیث از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله هم صادر شده باشد که یک حدیث موافق مشهور عامه و حدیث دیگر مخالف مشهور عامه باشد، حدیث مخالف عامه ترجیح داده می شود، با اینکه پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله تقیه نداشته اند. وجه این ادعا این است که تعبیر تعابیری همچون «ما خالف العامه ففیه الرشاد» و «ان الرشد فی خلافهم» اطلاق دارد و حتی فرضی را که در حدیث نبوی احتمال تقیه وجود نداشته باشد، را هم شامل می شود.
در مورد تقیه یک مطلب نیازمند بررسی است که اساسا ائمه علیهم السلام به چه دلیل گاهی خلاف واقع سخن می گفتند؟ این مطلب مسأله ای بوده است که شیخ طوسی فرموده اند: یکی از سادات و علویین از تشیع برمی گردد و علت این برگشت خود را اختلاف کلمات ائمه علیهم السلام با یکدیگر ذکر می کند. این اتفاق منشأ می شود که شیخ طوسی کتاب الاستبصار فیما اختلف من الأخبار را بنویسند و به دنبال حل اختلاف روایات باشند. شیخ طوسی فرموده اند: اختلاف بین روایات قابل حل است، اما اختلاف در فروع به اصول ضربه ای نمی زند و لذا اختلاف در روایات منشأ دست برداشتن از اعتقادات ثابت شده با برهان نمی شود. در مورد ائمه علیهم السلام هم اعتقاد ما از روایات حاصل نشده است تا با اختلاف روایات، از ائمه علیهم السلام درست برداریم، بلکه اعتقاد ما ناشی از کلمات پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله مانند «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»[6] و ادله دیگر است و لذا نباید از اصول دست برداشته شود.
در مورد مناشئ اختلاف حدیث هم عرض می کنیم که گاهی تقیه ائمه علیهم السلام به بیان حکم موافق عامه نبوده است، بلکه نفس القاء اختلاف بین شیعه به جهت تقیه بوده است. همان طور که صاحب حدائق فرموده اند، از روایات استفاده می شود که گاهی ائمه علیهم السلام می خواستند بین شیعیان اختلاف ایجاد کنند و شیعیان چند دسته شوند تا محفوظ بمانند. صاحب حدائق روایتی نقل کرده اند که در آن آمده است: «سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِي ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي وَ أَجَابَ صَاحِبِي فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِيعَتِكُمْ قَدِمَا يَسْأَلَانِ فَأَجَبْتَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَيْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ إِنَّ هَذَا خَيْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَكُمْ وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَصَدَّقَكُمُ النَّاسُ عَلَيْنَا وَ لَكَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِكُمْ قَالَ ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- شِيعَتُكُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى الْأَسِنَّةِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا وَ هُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِكُمْ مُخْتَلِفِينَ قَالَ فَأَجَابَنِي بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ.»[7] در این روایت امام باقر علیه السلام وجود اختلاف در بین شیعیان را موجب بقاء آنان می دانند و همین مطلب توسط امام صادق علیه السلام هم مورد تایید واقع شده است که اگر شیعیان مجتمع بر امر واحدی باشند، موجب خطر بر شیعیان و اهل بیت علیهم السلام خواهد شد.
در صحیحه سالم بن ابی خدیجه هم آمده است: «سَأَلَ إِنْسَانٌ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ رُبَّمَا دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ وَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا يُصَلِّي الْعَصْرَ وَ بَعْضُهُمْ يُصَلِّي الظُّهْرَ فَقَالَ أَنَا أَمَرْتُهُمْ بِهَذَا لَوْ صَلَّوْا عَلَى وَقْتٍ وَاحِدٍ لَعُرِفُوا فَأُخِذُوا بِرِقَابِهِمْ.»[8] در این روایت هم که در مورد اختلاف شیعیان در مورد وقت نماز مطرح شده است، امام صادق علیه السلام اختلاف موجب حفظ شیعیان دانسته اند.
از حریز نقل شده است: «قُلْتُ لَهُ إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَشَدَّ عَلَيَّ مِنِ اخْتِلَافِ أَصْحَابِنَا قَالَ ذَلِكَ مِنْ قِبَلِي.»[9] در این روایت هم امام صادق علیه السلام به صراحت اختلاف را به خود نسبت می دهند.
در مورد زراره هم داستان معروفی وجود دارد که در کتب روایی به این صورت نقل شده است: «اقْرَأْ مِنِّي عَلَى وَالِدِكَ السَّلَامَ وَ قُلْ إِنَّمَا أَعِيبُكَ دِفَاعاً مِنِّي عَنْكَ فَإِنَّ النَّاسَ وَ الْعَدُوَّ يُسَارِعُونَ إِلَى كُلِّ مَنْ قَرَّبْنَاهُ وَ حَمِدْنَا مَكَانَهُ بِإِدْخَالِ الْأَذَى فِيمَنْ نُحِبُّهُ وَ نُقَرِّبُهُ إِلَى أَنْ قَالَ وَ عَلَيْكَ بِالصَّلَاةِ السِّتَّةِ وَ الْأَرْبَعِينَ وَ عَلَيْكَ بِالْحَجِّ أَنْ تُهِلَّ بِالْإِفْرَادِ وَ تَنْوِيَ الْفَسْخَ إِذَا قَدِمْتَ مَكَّةَ فَطُفْتَ وَ سَعَيْتَ فَسَخْتَ مَا أَهْلَلْتَ بِهِ وَ قَلَبْتَ الْحَجَّ عُمْرَةً وَ أَحْلَلْتَ إِلَى يَوْمِ التَّرْوِيَةِ- ثُمَّ اسْتَأْنِفِ الْإِهْلَالَ بِالْحَجِّ مُفْرِداً إِلَى مِنًى- وَ اشْهَدِ الْمَنَافِعَ بِعَرَفَاتٍ وَ الْمُزْدَلِفَةِ- فَكَذَلِكَ حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ ص- وَ هَكَذَا أَمَرَ أَصْحَابَهُ أَنْ يَفْعَلُوا أَنْ يَفْسَخُوا مَا أَهَلُّوا بِهِ وَ يَقْلِبُوا الْحَجَّ عُمْرَةً-وَ إِنَّمَا أَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى إِحْرَامِهِ لِسَوْقِ الَّذِي سَاقَ مَعَهُ فَإِنَّ السَّائِقَ قَارِنٌ وَ الْقَارِنُ لَا يُحِلُّ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ وَ مَحِلُّهُ النَّحْرُ بِمِنًى فَإِذَا بَلَغَ أَحَلَّ هَذَا الَّذِي أَمَرْنَاكَ بِهِ حَجُّ التَّمَتُّعِ فَالْزَمْ ذَلِكَ وَ لَا يَضِيقَنَّ صَدْرُكَ وَ الَّذِي أَتَاكَ بِهِ أَبُو بَصِيرٍ مِنْ صَلَاةِ إِحْدَى وَ خَمْسِينَ وَ الْإِهْلَالِ بِالتَّمَتُّعِ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ وَ مَا أَمَرْنَا بِهِ مِنْ أَنْ يُهَلَّ بِالتَّمَتُّعِ فَلِذَلِكَ عِنْدَنَا مَعَانٍ وَ تَصَارِيفُ لِذَلِكَ مَا يَسَعُنَا وَ يَسَعُكُمْ وَ لَا يُخَالِفُ شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ الْحَقَّ وَ لَا يُضَادُّهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.»[10] در این روایت امام صادق علیه السلام در مورد نافله و حج احکام متفاوتی بیان کرده اند و فرموده اند: همه این موارد حق است اما دارای توجیهاتی است. در روایات هم آمده است که اهل بیت علیهم السلام فرموده اند: ممکن است چند سخن از ما وجود داشته باشد و همگی صحیح باشند، اما هر کدام توجیه داشته باشند.
کاشفیت کلام ائمه علیهم السلام از حکم واقعی با وجود تقیه
مناشئ اختلاف احادیث از سوی ائمه علیهم السلام بیان شد. بعد از روشن شدن این مطلب، سؤالی مطرح می شود که از افرادی غیر از ائمه علیهم السلام مانند فقهاء حتی در شرائط ویژه همانند ائمه علیهم السلام رفتار کرده و کلمات مختلف به کار ببرند، آیا در نزد عقلاء، کلام آنها حجت بر کشف حکم شرعی واقعی خواهد بود؟
ممکن است که روات در زمان ائمه علیهم السلام تفاوت روش ائمه علیهم السلام با روش عرف را متوجه نشده باشند؛ چون همان طور که ما در بحث جمع بین عام و خاص گفته ایم، در زمان ائمه علیهم السلام وجود عام و خاص منفصل در حدی نبوده است که روش ائمه علیهم السلام جدای از روش عرف عام شود، اما در زمان روات متأخر و فقهای متأخر روشن شد که اعتماد به خاص های منفصل یا روایات تقیه ای بسیار زیاد است و لذا به همین جهت برخی مکاتبات را به جهت کثرت تقیه در آنها حجت ندانسته اند.
در مورد این سؤال به نظر ما وجود این شرائط، ظهور عرفی کلام فقیه در کشف از حکم شرعی را مختل خواهد کرد و لذا اگر ائمه علیهم السلام را در حد یک فقیه و مرجع تقلید بدانیم، اختلاف فاحش بین روش ائمه علیهم السلام با عرف عام در اعتماد به تقیه، خاص و مقیدهای منفصل، موجب خواهد شد که کلام ائمه علیهم السلام ظهور در کشف از حکم واقعی الاهی نداشته باشد، اما نکته این است که ما ائمه علیهم السلام را در حد یک فقیه نمی دانیم، بلکه ائمه علیهم السلام، خود مشرّع هستند و عمل به آنچه ایشان فرموده باشند، واجب است؛ چون آنها فرموده اند: به سخنان ما عمل کنید.
بنابراین عامل تقیه مانع از عمل به روایات نخواهد شد. البته در فرض تعارض، ما مرجحیت مخالفت عامه را می پذیریم.
ب: نسخ
عامل دوم اختلاف حدیث از سوی ائمه علیهم السلام، عامل نسخ است. روایات دلالت می کنند که همان طور که برخی از آیات قرآن، برخی دیگر از آیات آنان را نسخ می کند[11]، برخی از احادیث هم، برخی دیگر را نسخ می کند. بنابراین روشن می شود که اختلاف در کلمات ائمه علیهم در برخی موارد به جهت نسخ بوده است.
در روایتی از محمد بن مسلم نقل شده است: « قُلْتُ لَهُ مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَرْوُونَ عَنْ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا يُتَّهَمُونَ بِالْكَذِبِ فَيَجِيءُ مِنْكُمْ خِلَافُهُ قَالَ إِن الْحَدِيثَ يُنْسَخُ كَمَا يُنْسَخُ الْقُرْآنُ.»[12] در صحیحه منصور بن حازم هم آمده است: « قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا بَالِي أَسْأَلُكَ عَنِ الْمَسْأَلَةِ فَتُجِيبُنِي فِيهَا بِالْجَوَابِ ثُمَّ يَجِيئُكَ غَيْرِي فَتُجِيبُهُ فِيهَا بِجَوَابٍ آخَرَ فَقَالَ إِنَّا نُجِيبُ النَّاسَ عَلَى الزِّيَادَةِ وَ النُّقْصَانِ قَالَ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص صَدَقُوا عَلَى مُحَمَّدٍ ص أَمْ كَذَبُوا قَالَ بَلْ صَدَقُوا قَالَ قُلْتُ فَمَا بَالُهُمُ اخْتَلَفُوا فَقَالَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الرَّجُلَ كَانَ يَأْتِي رَسُولَ اللَّهِ ص فَيَسْأَلُهُ عَنِ الْمَسْأَلَةِ فَيُجِيبُهُ فِيهَا بِالْجَوَابِ ثُمَّ يُجِيبُهُ بَعْدَ ذَلِكَ مَا يَنْسَخُ ذَلِكَ الْجَوَابَ فَنَسَخَتِ الْأَحَادِيثُ بَعْضُهَا بَعْضاً.»[13] در این روایت امام صادق علیه السلام در پاسخ سوال از جواب های متعدد، بحث مجمل و مفصل بودن پاسخ را مطرح کرده اند و در مورد کلمات پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله هم بحث نسخ را مطرح کرده اند.
در مورد نسخ، اینکه ائمه خودشان بخواهند سخنان پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله را نسخ کنند، فعلا برای ما ثابت نیست و ظاهرا محتمل هم نیست؛ چون عصر تشریع به اتمام رسیده است، اما ممکن است که امام علیه السلام، ناسخی را که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله بیان کرده اند ولی مردم به جهت اخفاء نشنیده اند یا اینکه اساسا زمان آن فرا نرسیده است را بیان کنند. به عنوان مثال در روایات مطرح شده است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله از خارج کردن گوشت قربانی از منی نهی کرده اند. امام صادق علیه السلام در این مورد فرموده اند: خارج کردن گوشت اشکالی ندارد که ممکن است که بین کلام پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله و کلام امام صادق تنافی دیده شود، در حالی که کلام پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله قید داشته است که خروج مادامی که مردم در منا احتیاج دارند، اشکال دارد و لذا ممکن است در زمان دیگر که احتیاج به گوشت قربانی در منی وجود ندارد، خارج کردن اشکال نداشته باشد که در زمان امام صادق علیه السلام به جهت کثرت حججاج به گوشت قربانی در منی احتیاج وجود نداشته است. بنابراین برخی از احکام از همان ابتدا به صورت موقت جعل شده اند و ائمه علیهم السلام صرفا زمان آن را بیان کرده اند و این معنا از نسخ در مورد ائمه قابل فرض است.