دانلود فایل صوتی 14010803=29
دانلود فایل متنی جلسه 029- تاریخ 14010803

فهرست مطالب

فهرست مطالب

جلسه 29-439

سه‌شنبه – 03/08/1401

موضوع: مخصص متصل مردد بین متباینین/ عام و خاص

 

فهرست مطالب:

تحلیل بناء عقلاء در مخصص متصل مردد بین متباینین در موارد عدم تعین. 1

تحلیل مختار 3

تحلیل بحوث. 4

اشکال. 5

پاسخ از اشکال بحوث به تحلیل محقق خوئی. 6

مناقشه در تحلیل محقق هاشمی. 7

أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم ‌الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.

بحث در مورد عامی بود که مخصص متصل داشت و این مخصص متصل مردد بود بین متباینین که عرض کردیم اگر علم اجمالی به تخصیص فی علم الله بر یک فرد معین از این دو فرد منطبق است و بر دیگری منطبق نیست، مثل اکرم کل عالم الا زیدا، که فی علم الله مشخص است که زید زید بن عمرو است که مراد مولی است یا زید بن بکر. در این‌جا ما مشکلی نداریم، ‌ظهور منعقد می‌‌شود در آن فرد واقعی آخر که مراد از زید نیست و حجت است این ظهور.

تحلیل بناء عقلاء در مخصص متصل مردد بین متباینین در موارد عدم تعین

اما مشکل در جایی است که علم اجمالی قابل انطباق هست بر هرکدام از این دو فرد و فی علم الله هم تعین ندارد بر یک فرد معین. این دو مثال داشت: مثال اول این بود که مولی می‌‌گوید اکرم کل عالم، قرینه واضحه متصله داریم که زید و عمرو که هر دو عالم هستند با هم واجب الاکرام نیستند، امام علیه السلام بارها تکرار کرده به نحوی که جا افتاده در ذهن متشرعه شده [به نحو] قرینه لبیه متصله که زید و عمرو با هم واجب الاکرام نیستند حالا هم فرموده یجب اکرام کل عالم، ‌قطعا به قرینه متصله زید و عمرو هر دو داخل نیستند در این عام، اما احتمال این‌که هر دو خارج باشند هم هست.

ادعای ما و بسیاری از آقایان مثل مرحوم آقای خوئی، صاحب بحوث، این است که عقلاء می‌‌گویند شما علم دارید اجمالا به یک تخصیص، اصالة العموم نفی می‌‌کند تخصیص زاید را. و لذا علم اجمالی پیدا می‌‌کنید که یکی از این دو داخل در عموم هست و واجب الاکرام است و باید احتیاط کنید.

حالا می‌‌ماند چه جور تحلیل کنیم این بناء عقلاء را. ظهور اکرم کل عالم در چه چیزی منعقد شده؟ ما گفتیم که ظهور این اکرم کل عالم کانه این هست که اکرم کل عالم و احد المعین من زید و عمرو خارج عن هذا العموم ‌و الآخر باق تحت العموم. البته در این مثال برای مولی معلوم است آن فرد خارج از عموم کیست، تعین دارد. ‌علم اجمالی ما تعین ندارد، اما آن فردی که مولی خارج کرده از وجوب اکرام و آن فرد دیگری که داخل است در عموم وجوب اکرام فی علم الله مشخص است و فی علم الله عنوان تفصیلی آن فرد، خارج شده از موضوع وجوب اکرام و آن عنوان تفصیلی فرد آخر داخل است در موضوع وجوب اکرام. اما اصالة العموم که ما جاری می‌‌کنیم به این نحو است که می‌‌گوییم احد معین از این زید و عمرو، احد معین فی علم الله، خارج است از عموم ولی آن دیگری داخل است در عموم.

[سؤال: … جواب:] ظهور اکرم کل عالم در عموم محفوظ است، ‌مقید لبی متصل بیش از این نگفت که حتما یکی از این دو فرد خارج است از عموم اما فرد دیگر خارج است از عموم این خلاف ظهور عام هست. … ما اصالة العموم جاری می‌‌کنیم، ظهور این خطاب این است که الفرد الآخر داخل فی العموم اما الفرد الآخر برای ما تعین ندارد، ‌فی علم الله از مولی بپرسند می‌‌گوید بله من زید را خارج کردم ولی عمرو داخل است، بر اساس این اصالة العموم که حجت است بر اراده عموم و فقط یک فرد تخصیص خورده است، بیش از این ما وجهی ندارد از ظهور عموم رفع ید کنیم.

مثال دوم مثالی است که ما برای قاعده طهارت زدیم. گفتیم اگر علم اجمالی پیدا کنیم یکی از این دو خاک نجس است و احتمال بدهیم خاک دوم هم نجس باشد به نحوی که اگر هر دو خاک نجس باشد هیچ‌کس حتی ملائکه نمی‌توانند تعیین کنند آن معلوم بالاجمال ما خاک الف است یا خاک ب، هر دو نجس هستند فی علم الله، آن آب نجسی که ما دیدیم ریختند نمی‌دانیم روی هر دو ریخته شده یا روی یکی از این‌ها اجمالا، اگر فی علم الله نجس روی هر دو ریخته شده در روز گذشته، ما اعلم اجمالا بکونه نجسا کدام‌یک از این دو خاک است؟ ترجیح بلامرجح است که بگوییم خاک اول ما اعلم اجمالا بنجاسته است یا خاک دوم.

در این‌جا چون ثبوتا هم جعل اصالة الطهارة برای خاک الف ترجیح بلامرجح است، این با مثال قبلی فرق می‌‌کند، در مثال اکرم کل عالم بعد از این‌که ما حجت داریم و ظهور عام منعقد شده که بیش از یک تخصیص به عام نخورده است، حکم می‌‌کنیم که مولی واقع یکی از این دو فرد را به عنوان تفصیلی‌اش خارج کرده است و فرد دیگر را ابقاء کرده است، مثلا زید را خارج کرده است فی علم الله و عمرو را ابقاء کرده است تحت عام، ‌اما در این مثال اصالة الطهارة چون ترجیح بلامرجح است حتی در مقام ثبوت، ‌ما می‌‌دانیم که نه خاک الف اصالة الطهارة دارد حتی در مقام ثبوت نه خاک ب، ‌چون ترجیح بلامرجح است، با هم فرق نمی‌کند. و خلاف روایات است که در مشابهش فرموده یهریقهما.

در این‌جا ما می‌‌خواهیم با اجراء اصالة الطهارة ثابت کنیم اصل طهارت را در تراب آخر، ‌خاک دیگر غیر از خاک معلوم بالاجمال، اما این اصالة الطهارة در یک عنوانی جاری می‌‌شود که فی علم الله هم تعین خارجی ندارد، یعنی از خدا هم بپرسیم جواب می‌‌دهد که من اصل طهارت را در خاک الف جعل نکردم، اصل طهارت را در خاک ب جعل نکردم، ترجیح بلامرجح است، من این کار را نمی‌کنم. خلاف روایات هم هست که می‌‌فرماید یهریقهما. پس چه کرده‌اید در این مثال طبق ظاهر کل شیء نظیف؟ این‌جا در عنوان التراب الآخر غیر التراب المعلوم بالاجمال نجاسته اصالة الطهارة جعل کردیم. اثرش چیست، با این‌که نه این خاک الف اصل طهارت دارد نه خاک ب اصل طهارت دارد، التراب الآخر که لاتعین له واقعا، [اینن‌که] اصل طهارت دارد اثرش چیست، اثرش این است که شما می‌‌توانی در مقام تیمم با خاک الف تیمم کنی، بعد با خاک ب تیمم بکنی، می‌‌گویی من تیمم کردم با این دو خاک پس تیمم کرده‌ام با خاک دوم غیر آن خاک معلوم بالاجمال و او اصل طهارت داشت به این اکتفاء می‌‌کنی و نماز می‌‌خوانی.

اشکال چه در این مثال چه در مثال اول این بود که ما می‌‌خواهیم بگوییم ظهور در خطاب یجب اکرام کل عالم منعقد شده نسبت به فرد آخر، واقع فرد آخر متعین است در مثال اول ولی ظهور خطاب عام در مقام اثبات باید این‌جور باشد: یجب اکرام کل عالم حتی الفرد الآخر غیر الفرد المعلوم بالاجمال من زید و عمرو، که آن فرد آخر تعین ندارد، فرد آخر در مقام علم اجمالی تعین ندارد، اگر فی علم الله هم زید خارج شده از این خطاب عام هم عمرو، ملائکه بنشینند بگویند این خطاب که می‌‌گفت اکرام هر عالمی واجب است حتی فرد دیگر غیر فرد معلوم بالاجمال از زید و عمرو، آن فرد معلوم بالاجمال کدام است، ‌زید است؟ عمرو است؟‌ فرد آخر کدام است؟ زید است؟‌ عمرو است؟ به نتیجه نمی‌سند چون تعین ندارد واقعا. اگر مولی می‌‌خواست فقط یکی را خارج کند و دیگری را ابقاء کند بله، وجوب اکرامش می‌‌رفت روی واقع معین و اخراج هم رفته بود روی واقع معین، زید خارج می‌‌شد و عمرو ابقاء می‌‌شد، اما ظهور خطاب عام در مقام اثبات باز این اشکال را دارد که شما می‌‌گویید ظاهر خطاب عام این است که اکرام هر عالمی واجب است حتی فرد آخر از زید و عمرو غیر فرد معلوم بالاجمال، ملائکه می‌‌گویند این فرد آخر کدام است، فرد آخر تعین ندارد.

در مثال دوم هم که واضح شد که التراب الآخر تعین ندارد که اصل طهارت داشته باشد.

تحلیل مختار

ما عرض‌مان این بود که می‌‌گفتیم: همین عنوان، عنوان الفرد الآخر، عنوان التراب الآخر، خود همین موضوع ظهور است، یعنی عرف مثلا در کل شیء طاهر، می‌‌آید می‌‌گوید: این خاک یک شیء است، آن خاک دوم یک شیء است، این‌ها هیچ‌کدام اصل طهارت ندارند‌، اما عرف می‌‌گوید وقتی من می‌‌دانم یکی از این دو خاک نجس است و شک دارم که خاک دیگر نجس است یا نجس نیست، و می‌‌آیم اعلام می‌‌کنم ایها الناس!‌ این دو خاک را می‌‌بینید، من یکی از این دو خاک را می‌‌دانم نجس است، اما کدام یک نجس است روشن نیست، اجمالا می‌‌دانم یکی از این دو خاک نجس است خاک دیگر را شک دارم نجس است یا نجس نیست آیا کسی به من می‌‌گوید چرا نادرست حرف می‌‌زنی؟ یا در جایی که من می‌‌گویم من می‌‌دانم یکی از این دو خاک نجس است و خاک دیگر پاک است آن‌جا هم چه بسا تعین ندارد‌، اگر فی علم الله هر دو نجس باشند آن خاکی که من می‌‌دانم نجس است و آن خاکی که من می‌‌دانم پاک است کدام است؟‌ تعین ندارد اما هیچ عرفی سخنان من را باطل نمی‌داند همین عرف می‌‌گوید وقتی گفتی من می‌‌دانم یکی از این دو خاک نجس است و می‌‌دانم خاک دیگر پاک است طبق علم اجمالی‌ات به طهارت احدهما مجاز بودی که احتیاطا با هر دو تیمم بکنی و نماز بخوانی حال کل شیء‌ نظیف جای علم را می‌‌گیرد به عنوان اصل عملی، می‌‌گوید حال که شما می‌‌گویی من می‌‌دانم یکی از این دو خاک نجس است و خاک دیگر را شک دارم پاک است یا نجس، بلافاصله عرف می‌‌گوید کل شیء نظیف حتی تعلم انه قذر، و از نظر عقل هیچ مشکلی ندارد چون دیروز عرض کردیم اصلا موضوع حکم عنوان است نه وجود خارجی، از نظر عقل موضوع حکم عنوان است، ‌از نظر عرف خارج است ولی از نظر عرف که اشکال فرد مردد مطرح نیست، عقل که اشکال فرد مردد می‌‌کند جوابش این است که این عنوان متعین است در ذهن، و این عنوان متعین مجرای اصل است، و محل انعقاد ظهور است، هیچ مشکلی نداریم.

تحلیل بحوث

در بحوث گفتند: ما قبول نداریم این تقریب را. چرا؟ برای این‌که ظهور کل شیء نظیف یا ظهور اکرم کل عالم در این‌جا یک انحلال دارد به ظهور نسبت به این فرد و ظهور نسبت به آن فرد، فرد آخر فرد سومی که نیست، ما در مثال اکرم کل عالم، ‌زید عالم داریم، ‌یک ظهور انحلالی دارد اکرم کل عالم نسبت به او، ‌عمرو یک ظهور دوم انحلالی دارد اکرم کل عالم نسبت به او، ‌الفرد الثانی اگر عنوان مشیر است به آن فرد تفصیلی که فرض این است که در ‌آن فرد تفصیلی ظهورها تعارض کردند، ‌اگر به خود این عنوان الفرد الآخر نگاه می‌‌کنید که این فرد سومی نیست در مقابل آن فرد اول که زید است و فرد دوم که عمرو است ما یک الفرد الآخری که وراء آن‌ها باشد که نداریم. یا در مثال طهارت، ما این خاک الف داریم، ظهور کل شیء نظیف نسبت به او منعقد می‌‌خواست بشود، تعارض کرد با ظهور کل شیء نظیف نسبت به آن خاک دوم که می‌‌خواست منعقد بشود، این دو تا ظهور، مشکل پیدا کردند با آن مقید لبی متصل، استدام پیدا کردند، دیگر التراب الآخر اگر عنوان مشیر است به همان خاک تفصیلی الف یا ب که ظهور آن‌ها با هم مشکل پیدا کرد، ‌اگر خود این عنوان را می‌‌بینید که ما غیر از خاک الف و خاک ب خاک دیگری نداریم، ظهور این دو هم که با هم مشکل پیدا کرد.

و لذا در بحوث گفتند ما معتقدیم بعد از این‌که احراز کردیم عقلاء عمل می‌‌کنند به این عام برای نفی تخصیص زاید، تحلیلش این است که ما دو تا ظهور محدود داریم، تا قبل از آن مقید متصل لبی یا لفظی که در این دو مثال هر دو لبی بود، ما دو تا ظهور نامحدود داشتیم، ‌ظهور کل شیء نظیف نسبت به خاک الف که این اصل طهارت دارد، ‌ظهور کل شیء نظیف نسبت به خاک ب که او اصل طهارت دارد، علم اجمالی به این‌که یکی از این دو نجس است با انضمام به ارتکاز عقلاء که نمی‌شود دیگر هر دو اصل طهارت داشته باشند، مانع از انعقاد این دو ظهور مطلق شد نه مانع از انعقاد اصل این دو ظهور. دو ظهور سر جای خودش هست، ولی دو ظهور ناقص، دو ظهور محدود. ظهور دارد مثال اکرم کل عالم در وجوب اکرام زید اما ظهور محدود نه ظهور مطلق، ظهور محدود و مقید به فرض کذب ظهور دوم در وجوب اکرام عمرو. ظهور اکرم کل عالم در وجوب اکرام زید که تا حالا مطلق بود، بخاطر علم اجمالی ناشی از مقید متصل شد ظهور محدود و ناقص، ‌شد ظهور در وجوب اکرام زید، اما یک ظهوری که ناقص است محدود است در فرضی این ظهور کاشف است که ظهور دوم می‌‌گوید عمرو واجب الاکرام است دروغ باشد، انعقاد ظهور اصلا محدود است نه فقط حجیت، چون مقید متصل است انعقاد ظهور محدود است، ظهور این خطاب در کشف از وجوب اکرام زید محدود است به فرض کذب ظهور این خطاب در وجوب اکرام، و همین‌طور ظهور این خطاب در وجوب اکرام عمرو محدود است ناقص است فقط مختص است به فرض کذب ظهور این خطاب در وجوب اکرام زید، می‌‌شود دو تا ظهور ناقص.

مشکلی ندارند این دو تا ظهور ناقص. چرا؟ برای این‌که ظهورها مطلق که نیستند، این ظهور نگفت من کشف می‌‌کنم کشفا مطلقا عن وجوب اکرام زید تا جمع نشود با آن ظهور مطلق دیگر که کشف بکند از وجوب اکرام عمرو کشفا تاما و مطلقا، ‌نه، دو تا ظهور ناقص است، این ظهور ناقص الف می‌‌گوید در فرض کذب ظهور دوم که می‌‌گوید اکرام عمرو واجب من ظهور دارم در این‌که اکرام زید واجب، و این ظهور هم حجت است، منافات ندارد که ثبوتا وجوب اکرام زید که خدا جعل می‌‌کند مطلق است، او را بحث نداریم، ظهور این خطاب در کشف از این وجوب ظهور ناقص است و ظهور محدود است، یعنی در ظرف کذب آن ظهور دوم در وجوب اکرام عمرو، این خطاب می‌‌گوید من ظهور دارم در وجوب اکرام زید.

اشکال

ما عرض‌مان این است که این ظهور مشروط خارج از طور فهم عرف است، آخه ظهور یعنی ما یفهمه العرف، آخه این چه ظهوری است که شما به گردن عرف می‌‌گذارید، عرف توضیح هم می‌‌دهیم باز برایش ابهام است. شما دارید می‌‌گویید “اصلا خود ظهورها محدود است” [و حال این‌که] ظهور آنی است که یفهمه العرف، و ما به نظرمان ظهور این است که عرف می‌‌گوید اکرم کل عالم ظاهر در این است که فرد آخر غیر معلوم بالاجمال تخصیصه واجب الاکرام است، این ظهور است، به لحاظ اراده جدیه مخصوصا چون هست اصلا مشکلی ندارد، این‌که فرد آخر عنوان مشیر است یا عنوان غیر مشیر، اشکال بکنیم، نخیر، عنوان مشیر است، چه مشکلی دارد؟ اما این عنوان مشیر ظهور در موردش منعقد می‌‌شود، مشکل چیست؟

[سؤال: … جواب:] ما فانی می‌‌بینیم. وقتی می‌‌گوییم ظهور دارد این خطاب عام در شمول نسبت به فرد آخر غیر المعلوم بالاجمال تخصیصه این فرد آخر را مشیر می‌‌دانیم به واقع، واقعی که مردد است و لکن این اشکال عقلی مشکلی برای ظهور عرفی ایجاد نمی‌کند، ظهور عرفی است.

از نظر عقلی هم ما گفتیم ما تردد در واقع قائل نیستیم ما می‌‌گوییم این عنوان عنوان الفرد المردد هست، این عنوان الفرد الآخر است، عنوان الفرد المردد محقق اصفهانی هم گفت بالحمل الشایع فرد مردد نیست. مثلا عنوان شریک الباری بحمل الشایع شریک الباری است؟ مثل همان بیع کلی فی المعین، خودتان را معطل نکنید بروید دو تا مرغ از همسایه‌تان ‌که دارد بگویید یکی را خریدم تحویل هم نگیرید که بگویید تطبیق می‌‌کند تعیین می‌‌کند بایع مرغ خریداری شده را در این مرغ سفید. بگویید حالا پیشت بماند امانت یک پولی هم به شما می‌‌دهم راضیت می‌‌کنم بعد هم دو تا تخم‌مرغ گذاشت، ببینید این شبهه‌های واهیه آیا مانع می‌‌شود که بروید یکی از آن دو تا تخم‌مرغ را بگیری؟ به قول ابوعلی سینا اگر کسی تشکیک کرد در وجود، سوفسطایی شد، آخرش راه حل این است که بیندازی او را در آب بگویی شما که قائل نیستی به یک واقعیتی، ‌خب همه‌اش خیال است. این بیع کلی فی المعین همین است دیگر، تو مالک این مرغ سفیدی؟ نه، مالک مرغ سیاهی؟ نه، مالک یکی از این دو مرغ‌ها هستی، یکی از این دو مرغ‌ها که فرد مردد است فرد مردد که وجود ندارد ، چیزی که وجود ندارد تخم نمی‌گذارد.

[سؤال: … جواب:] یک اشکالی در بحوث کردند به آقای خوئی، آن را بگویم، بعد این مطلبی را که آقا اشاره کردند عرض می‌‌کنم.

پاسخ از اشکال بحوث به تحلیل محقق خوئی

آقای خوئی در آن مثال دو سکه گفتند جامع احدهما مجرای قاعده ید است، جامع احدهما که فرد مردد نیست. در بحوث گفتند: عنوان احدهما که فرد آخری نیست برای قاعده ید، این سکه یک فرد برای قاعده ید است، آن یک سکه برای قاعده ید است، قاعده ید در این با قاعده ید در آن تعارض می‌‌کند. احد الذهبین که فرد دیگری نیست از موضوع قاعده ید، یک جامع انتزاعی است بین دو فرد. پس ما دو تا فرد بیشتر نداریم، دو تا ظهور بیشتر نداریم با هم تعارض کردند.

ثانیا: احدهما اگر مشمول حکم عام باشد در مثال یجب اکرام العالم بشود اکرم احدهما این‌که می‌‌شود تخییر، در حالی که ما در بحث تمسک به اصالة العموم خود شما و ما می‌‌گفتیم اصالة العموم جاری می‌‌کنیم در خطاب اکرم کل عالم ثابت می‌‌کنیم حجت اجمالیه را بر وجوب تعیینی اکرام احد الفردین.

می‌گوییم: اولا: بعید نیست مقصود آقای خوئی همان عنوان الذهب الآخر غیر الذهب المعلوم بالاجمال غصبیته باشد، عرفا چه جور شما می‌‌گویید من می‌‌دانم یکی از این دو سکه غصبی است، می‌‌دانم دیگری غصبی نیست یا شک دارم دیگری غصبی است یا غصبی نیست هیچ عرفی نمی‌گوید شما حرف بیخود می‌‌زنی، حالا همین که گفتی شک دارم سکه دیگری غصبی است یا غصبی نیست، روایت می‌‌گوید شک داری؟ قاعده ید جاری کن، بگو سکه دیگری مال خود میت بوده، چه مشکلی دارد؟ وانگهی همان احدهما هم بعید نیست یک عنوانی باشد مصداق قاعده ید مصداق قاعده طهارت.

اما اینی که شما فرمودید که نتیجه تخییر است، آقا!‌ این حرف‌ها درست نیست. تخییر مدلول التزامی خطاب اکرم احدهما است، ظاهر اکرم احدهما یعنی و انت مخیر، این فرق می‌‌کند با این‌که ما از خطاب عام اکرم کل عالم نتیجه اصالة العموم‌مان این باشد که بگوییم احدهما باقی است تحت العام، این‌که خطاب لفظی نیست تا ظهور پیدا کند در تخییر، در واقع ما می‌‌گوییم احدهما که له واقع معین فی علم الله باقی است تحت عموم، ما این‌جوری می‌‌گوییم نه احدهما تخییری، خطاب لفظی نیست که بگویید ظهورش در تخییر است.

[سؤال: … جواب:] پس چرا می‌‌گویید احدهما واجب در علم اجمالی تخییر اقتضاء نمی‌کند ولی وقتی شارع بگوید افعل احدهما ظهور در تخییر دارد. شما می‌‌گویید احد الفعلین واجب این ظهور در تخییر دارد؟ چه ظهوری دارد در تخییر، شاید علم اجمالی می‌‌خواهید بگویید هست.

مناقشه در تحلیل محقق هاشمی

در تعلیقه بحوث به صاحب بحوث ایراد گرفتند، گفتند: ما به نظرمان در اصول عملیه مثل همان قاعده طهارت بعید نیست که موضوع اصول عملیه شک باشد و ما معتقدیم این عنوان انتزاعی شک جدید درست می‌‌کند، من شک دارم این خاک الف پاک است یا پاک نیست، من شک دارم خاک ب پاک است یا پاک نیست، این‌ها اصل طهارت‌شان با هم تعارض می‌‌کند، شک دارم خاک دیگر غیر از خاک معلوم بالاجمال نجس بودنش پاک است یا پاک نیست آن هم عنوان انتزاعی جدید شک درست می‌‌کند چه مشکلی دارد، آن بشود مجرای اصل طهارت.

جواب اساسی از اشکال بحوث نداد ایشان، بالاخره این التراب الآخر این عنوان مشیر اگر باشد مشارالیه‌اش که اصول در آن تعارض کرده، اگر هم مشیر نباشد خود این عنوان را ببینید که ما فرد ثالثی نداریم، ‌ما دو تا خاک بیشتر نداریم.

حالا کار نداریم. بعد ایشان گفته: اما در جاهای دیگر مثل همان یجب اکرام کل عالم، اینی که شما گفتید که ظهور ناقص، آقا! ظهور امر تکوینی است، یا هست یا نیست، ظهور ناقص یعنی چی؟ ظهور معلق یعنی چی؟ وقتی ظهور است یعنی کاشف است از مراد و بالالتزام می‌‌گوید ضدش دروغ است، اگر ظهور دارد اکرم کل عالم نسبت به وجوب اکرام زید، پس بالالتزام می‌‌گوید وجوب اکرام عمرو دروغ است چون ضد اوست، این‌که بخواهد ظهور معلق باشد بر این‌که اگر ظهور راجع به وجوب اکرام عمرو دروغ است پس من ظهور دارم در وجوب اکرام زید، ‌ما هم‌چون چیزی نداریم.

حالا این قسمت این فرمایش‌شان را عرض کنم اشکالش را، اگر ایشان می‌‌خواهد همان ادعای وجدان عرفی ما را بگوید، نعم الوفاق، اگر می‌‌خواهد بگوید اصلا معقول نیست، برهان بر خلاف می‌‌آورد [درست نیست چون] چه اشکالی دارد‌ ظهور تقدیری؟ من خودم همین الان به شما می‌‌گویم، گفت التجربة اکبر برهان، ‌گفت صحافی بود در نجف، صحافی که می‌‌کرد یک مهری داشت التجربة‌ اکبر برهان یعنی دفعه دیگر بیا همین‌جا صحافی کن، ‌تجربه کردی خوب صحافی می‌‌کنم. التجربة اکبر برهان، من الان به شما می‌‌گویم: انما احکی عن وجوب اکرام زید لو لم‌یجب اکرام عمرو، یا حتی می‌‌توانم بگویم لو کان الخبر عن وجوب اکرام عمرو کاذب، و انما احکی عن وجوب اکرام عمرو اذا لم‌یجب اکرام زید یا به تعبیر دیگر اذا کان الاخبار عن وجوب اکرام زید کاذبا این مشکلش چیست؟ دو اخبار ناقص دو تا اخبار محدود، محال است این؟ اگر محال است که نمی‌شود [و حال این‌که] الان دارم خبر می‌‌دهم، شما با این حرف من می‌‌فهمید که هر دو با هم واجب الاکرام نیستند، و من خبر نمی‌دهم از وجوب اکرام هر دو با هم، شما این را می‌‌فهمید.

[سؤال: … جواب:] بحوث هم همین را می‌‌گوید در اکرم کل عالم، ‌عجب این شد ظهور در قضیه شرطیه او شد ظهور در ؟؟ چه فرق می‌‌کند با هم؟ یک وقت می‌‌گویید خلاف ظاهر عرفی است قبول، خلاف وجدان عرفی است قبول، یک وقت می‌‌گویید اصلا معقول نیست، تعبیر این است الظهور امر تکوینی لایعقل، قریب به این مضمون، این‌که نمی‌شود. … وجوب اکرام زید را که محدود نکردم، ظهور کلام را محدود کردم و الا وجوب اکرام زید را که نگفتم مشروط است.

اما این‌که ایشان در ادامه می‌‌گوید: عقلاء کی این کار را می‌‌کنند؟ در یجب اکرام زید اگر مقید متصل لبی باشد که هر دو واجب الاکرام نیستند زید و عمرو، کی می‌‌آیند بگویند بگویید ان‌شاءالله یکی از این‌ها واجب الاکرام هستند؟ حالا این‌که ایشان می‌‌گوید کی این کار را می‌‌کنند انصافا درست نیست، ولی شاهدی که می‌‌آورد عجیب است، می‌‌گوید و لذا ببینید! اگر یک طرف علم اجمالی به نجاست استصحاب طهارت داشت، طرف دیگر قاعده طهارت داشت، هیچ‌کس نمی‌آید بگوید من می‌‌دانم هر دو اصل جاری نیست، اما اصالة العموم می‌‌گوید یکی از این‌ها جاری است، حالا به تعبیر آقای صدر دو تا اصل مشروط، یک طرف استصحاب طهارت دارد یک طرف قاعده طهارت، ایشان می‌‌گوید وقتی تعارض کردند می‌‌گویند شاید هیچ‌کدام نباشد نمی‌گویند چون فقط یکی از این‌ها علم اجمالی داریم نیست می‌‌گوییم انشاءالله دومی هست.

آقا! کی گفته اگر احتمال بدهیم یکی از این دو اصل هست ما نمی‌توانیم اصل را بر بودن یکی از این دو اصل قرار بدهیم، ‌کی گفته، اتفاقا این مثال که مثال دو تا ظهور منفصل است، ‌ظهورها منعقد شده، تعارض در حجیت است، تعارض در حجیت را که شما اشکال نمی‌کردید، قبول داشتید مطالب آقای صدر را در بحث منفصل، این‌ها منفصل هستند، ولی بحث این است که اثر ندارد که بگوییم یکی از این دو اصل دارد، چه اثری دارد؟ آب الف را می‌‌توانم بخورم؟ چون استصحاب طهارت دارد، شاید آنی که جاری است قاعده طهارت در آب ب است، آب ب را می‌‌توانم بخورم؟ نه، شاید آنی که اصل دارد استصحاب طهارت در آب الف است.

اگر می‌‌گویید در آن مثالی که ما زدیم که می‌‌توانی احتیاط کنی، ‌یک بار با این خاک تیمم بگیری که استصحاب طهارت دارد یک بار با آن خاک دوم تیمم کنی که قاعده طهارت دارد، کی می‌‌گوید ملتزم نمی‌شویم؟ ملتزم می‌‌شویم اگر می‌‌خواهی احتیاط کنی با این‌که احتمال می‌‌دهی هر دو نجس است تکرار کن تیمم را بگو ان‌شاءالله یکی از این دو اصل جاری است، چه مشکلی دارد.

تامل بفرمایید ان‌شاءالله بقیه مطالب فردا.