ادامه بحث از مرجحات باب تزاحم
جلسه 24- 293 – شنبه – 08/08/1400
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث راجع به راه های شناخت اهمیت تکلیف در مقام تزاحم بود.
اولین راه که مطرح شد این هست که خود شارع تصریح کند به اهم بودن یک تکلیف. مثال زده شد به صحیحه زراره که نماز را از زکات افضل دانست، زکات را از حج،حج را از صوم. البته ممکن است کسی بگوید افضل بودن به معنای اهمیت لزومیه عند التزاحم شاید نباشد. نماز از زکات افضل است اما اهمیت لزومیه دارد بر زکات؟ ممکن است افضلی باشد که افضل غیر لزومیه باشد. و لکن این انصافا خلاف متفاهم عرفی است که ما بگوییم شاید افضل باشد ولی اهم لزومی نباشد. مشهور هم که محتمل الاهمیة را ترجیح می دهند بلااشکال خود اینکه نماز افضل است از زکات کافی است که انسان احتمال اهمیت در خصوص آن بدهد.
البته این را عرض کنم: خیلی از موارد قرینه است که وقتی می گویند فلان چیز افضل است یا بالاتر از است از فلان چیز افضلیت حیثیه را می خواهند بگویند. مثلا در روایت داریم حرمةالمومن اعظم من حرمة البیت. اینکه قابل التزام نیست که ما بگوییم اگر تزاحم شد ما هتک کنیم یک مؤمن را یا هتک کنیم بیت الله را باید هتک مؤمن نکنیم چون هتک مؤمن خلاف این روایت هست، حرمت مومن اعظم است از حرمت بیت الله. این بیان این جهت است که بیت الله الحرام حرمت دارد با اینکه جامد هست،با اینکه مشتمل بر احجار است ولی مؤمن روح ایمان در او هست و حالا به این جهت که فاعل مختار است و ایمان را پذیرفته است از این جهت بیان شده که اعظم است حرمت او یا یک نوع مبالغه است. مبالغه کاملا عرفی است و به تناسب نیازهای مردم ممکن است مبالغه فرق بکند. ما انشاءالله یک مقدار این روایات را می خوانیم می بینید خیلی از موارد که تعبیر می کنند اعظم، اشد، این ها یا اعظم و اشد حیثی می خواهند بگویند هست یا یک نوع مبالغه است و این مبالغه عرض کردم از شؤون بلاغت است. شما گاهی می بینید فرزندتان خب درس نمی خواند به او می گویید پسرم! اگر درس نخوانی فردا در جامع بیکار می شوی، هیچ چیز بدتر از بیکاری نیست، اگر ببینید می رود با دوستانی که مشخص نیست چگونه هستند رفتوآمد می کند می گویید پسرم هیچ چیز بدتر از دوست بد نیست و هکذا. اینکه هیچ چیز بدتر از بیکاری نیست هیچ چیز بدتر از دوست بد نیست، این شما در مقام قانونگذاری نیست که بخواهید بگویید من مقایسه کردم همه بدی ها را دیدم هیچ چیز بدتر از بیکاری نیست هیچ چیز بدتر از دوست بد نیست، و لذا به تناسب کیفیت نصیحتی که می کنید تناسب نیاز ها، ممکن است همین تعابیر مبالغهآمیز را بکار ببرید.
مثلا در روایت داریم الذی یطلب من فضل الله ما یکف به عیاله اعظم اجرا من المجاهد فی سبیل الله، آنی که دنبال روزی حلال می رود که خرج عیالش را تامین کند او اجرش از مجاهد فی سبیل الله بالاتر است، این به معنای این است که در شرائط مساوی اگر بخواهیم اجر بدهیم، اجر مجاهد فی سبیل الله کمتر است از او؟ فضل المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما. یا باید این ها را حیثی معنا کنیم یا باید تعابیر مبالغه گونه باشد بر فرض تمامیت سند این روایات،یا در صحیحه عبدالله بن سنان است که ما عبدالله بشیءاشد من المشی و لاافضل، هیچ چیزی افضل در عبادات از راه رفتن به سمت حج بیت الله الحرام نیست، حالا واقعا یعنی مشی الی حج البیت افضل است از نماز؟ نه این را نمی خواهد بفرماید یک نکاتی هست که انسان مشی الی الحج که می کند سختی زیادی که تحمل می کند افضل العبادات احمزها می شود و مقدمه می شود انسان خضوع و خشوعش بیشتر بشود آمادگی برای عبادات دیگر پیدا کند روی این حساب شد افضل حیثی یا عرض کردم یک مقدار هم ممکن است توأم با مبالغه باشد.
و لذا به نظر ما صرف اینکه در روایات بگوید این واجب از آن واجب افضل است یا این حرام از آن حرام اشد است این به تنهایی کافی نیست که ما افضلیت مطلقه یا اشدیت مطلقه را استفاده کنیم. حالا یا اشدیت حیثیه است که روایاتش را می خوانیم یا نوعی مبالغه است. ما مواردی که تتبع کردیم تا حالا یک موردی پیدا نکردیم که غیر از اکبر الکبائر الشرک بالله ثم الیأس من روح الله و الامن من مکر الله که آن قرینه بر خلاف نداریم ما روایت دیگری پیدا نکردیم که واقعا اشدیت مطلقه از آن بفهمیم. مواردی را عرض می کنم:یک موردش همین وصیت پیامیر صلی الله علیه و آله به اباذر است که یا اباذر ایاک و الغیبة فان الغیبة اشد من الزنا که عرض کردیم هیچ متشرعی در مقام تزاحم بین غیبت و زنا نمی آید بگوید غیبت گناهش بیشتر است از زنا و لذا باید زنا را مقدم کنیم بر غیبت. خود روایت توضیح داد و لم ذلک یا رسول الله قال لان الرجل یزنی فیتوب الی الله فیتوب الله علیه و الغیبة لاتغفر حتی یغفرها صاحبها. کاملا مشخص است که از چه حیث غیب اشد از زنا شده. آن را روایت توضیح داده. با اینکه در مورد زنا ما روایات شدیده ای داریم.
جالب این است که در خود زنا هم تعابیری که در برخی از روایات آمده این است که لیس من شیء عند الله یوم القیامة اعظم من الزنا. البته در سندش عبدالله بن قاسم حضرمی هست که تضعیف شده. یا این روایت: لم یعمل ابن آدم عملا اعظم عنند الله من رجل قتل نبیا أو اماما أو هدم الکعبة أو افرغ ماءه فی امرأة حراما. این روایت هم البته در سندش موسی بن قاسم اصفهانی است که لیس بذلک المرضی. بر فرض این روایات سندش تمام باشد به نظر ما همه این ها جنبه اشدیت حیثیه یا جنبه اشدیت نسبیه یعنی نسبت به یک سری از گناهانی که در ذهن سائل بود نسبت به آن ها این ها اعظم بودند. یا عرض کردم یک توجیه دیگرش این است که بگوییم بیان مبالغه ای است برای اینکه در مقام خطابه و وعظ تاثیر بگذارد در ذهن مستمع.
س: مبالغه کذب نیست ولی مناسبت می خواهد. بله هر مبالغه ای عرفا صحیح نیست ولی کذب نیست، مبالغه ای که جنبه بلاغت در او حفظ بشود اتفاقا از محسنات بلاغه است. … بستگی دارد که در مقام مذمت چه چیزی باشد،راجع به او مقتضای بلاغت این است که ذهن سامع را نسبت به او کاملا آماده کند، “هیچ چیز بدتر از او نیست” یک نکته ای دارد چرا گفتیم هیچ چیز بدتر از او نیست.
مثلا در صحیحه محمد بن مسلم دارد الکذب شر من الشراب،با اینکه در مورد شراب هم ما روایت داریم که البته قطع نظر از بحث سندی عرض می کنم که ما عصی الله بشیء اشد من شرب الخمر ان احدهم یدع صلاة الفریضة و یثب علی امه و ابنته و اخته و هو لایعقل. یک جا شرب خمر را می گویند اشد چون باعث می شود انسان مست بشود و هر کاری بکند، از این جهت می شود اشد، که حتی در یک روایت دیگر در کافی نقل می کند که حضرت فرمود اکبر الکبائر شرب الخمر، بعد در مقام توضیح فرمود ان شرب الخمر یدخل صاحبه فی الزنا و السرقةو قتل النفس و فی الشرک بالله، با اینکه اکبرالکبائر شرک است، اما اینجا فرمود اکبرالکبائر شرب خمر است چون شرب خمر زمینهساز بقیه گناهان است، انسان که مست می شود هر کاری می کند. آن روایت هم که می گوید دروغ بدتر از شرب خمر است، آن هم نکته اش معلوم است نکته اش این است که فرمودند دروغ مفتاح شر است،ان الله جعل للشر اقفالا و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشراب و الکذب شر من الشراب چون وقتی دروغ می گویی زمینه این که گناهان دیگر را مرتکب بشوید و مخفی بکنید از دیگران و دیگر استحیاء منشأ نشود که ترک کنی گناهان را، پیش می آید.
یا مثلا در روایت قاسم بن سلیمان که توثیق ندارد و لو بعضی ها بخاطر کثرت روایت نضر بن سوید از او، او را توثیق کردند، دارد و ای شیء اشد من الغضب، هیچ چیز بدتر از غضب نیست، ان الرجل لیغضب فیقتل النفس التی حرم الله و یقذف المحصنة. واقعا غضب بدترین چیز است؟ نه. این نکته اش این است که انسان که غضب می کند ممکن است هر گناهی را مرتکب بشود، در معرض ارتکاب هر گناهی در حال عصبانیت هست، حالا این اسمش را بگذارید اشد حیثی،اسمش را بگذارید مبالغه.
یا مثلا در صحیحه جمیل هست که قطع رأس المیت اشد من قطع رأس الحی. از نظر حقوقی سر میت را بریدن بدتر از بریدن سر حی است؟قطعا اینطور نیست. در مقام تزاحم بین قطع رأس حی و قطع رأس میت کسی می گوید قطع رأس حی بکنید؟ این اشدیت حیثیه است، از باب اینکه قطع رأس میت حالت مثله دارد، هتک بیشتر است، انسان زنده در مقام دفاع بر می آید، حالا بر فرض هم کشته بشود بالاخره در او مثله نیست،در او هتک حیثیت مقتول نیست اما قطع رأس میت در او هتک حیثیت او هست از این جهت فرمودند اشد.
یا مثلا در صحیحه هشام هست که درهم ربا اشد عند الله من سبعین زنیة کلها بذات محرم. این اشد قانونی و مطلق هست؟ هیچ فقیهی ملتزم نمی شود که در مقام تزاحم بین اینکه یک درهم ربا بگیرم یا نعوذبالله زنا با اجنبیه رخ بدهد تا چه برسد زنا با محارم؟ اینجا کسی بگوید نه،زنا امرش اخف است،تو را مجبور کردند یا یک درهم ربا بگیری یا نه،برای امرار معاش مجبور است یک درهم ربا بگیرد یا نعوذبالله زنا بدهد، بگویند برو زنا بدهد، درهم ربا اشد عند الله من سبعین زنیة. پس چرا فرمودند اشد. حالا تا آن مقدار که می شود توجیه کرد و الا باید رد کنیم علمش را به اهلش. آن مقدار که می شود توجیه کرد این است که اعلام ورود به جنگ خدا و پیغمبر در زنا نیست، در ربا است که فأذنوا یعنی فاعلموا بحرب من الله و رسوله، در مقام محاربه با خدا و پیغمبر قرار می گیرد یعنی خدا و پیغمبر با او می جنگند،این در ربا وارد شده از این جهت می شود اشد. و این برای این است که قبح زنا در نزد مردم خیلی واضح بود، هیچ وقت از این روایات کسی دچار تزلزل نمی شد که قبح زنا در نظرش کوچک بشود؟ این باعث می شد که قبح رباخواری تشدید بشود در نظر مردم و نکته اش هم که عرض کردیم اعلان جنگ با خدا و پیغمبر است. توجیهی که می شود کرد این است.
یا در مقبوله عمر بن حنظله راجع به حکم قاضی شیعی دارد فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم الله و علینا ردّ و الراد علینا الراد علی الله و هو علی حد الشرک بالله. قطعا اگر یک شخصی برود پیش یک فقیه عادل و او قضاوت بکند که قدرمتیقن از مقبوله عمر بن حنظله این است، حالا برخی از این مقبوله ولایت فقیه را هم فهمیدند اما قدرمتیقنش بینهما منازعة فی دین أو میراث است دیگر، قدرمتیقن این است، خب حالا قاضی حکم کرد بر علیه یکی از متخاصمین و او نپذیرفت، خلاف شرع کرده است اما آیا مشرک است؟ آن شرکی که مساوق است با کفر و مهدور الدم شدن؟ قطعا اینطور نیست. حالا چه جور توجیه می شود؟ یا باید بگوییم شرک خفی هست نه شرک جلی که شرک در عبادت است بلکه شرک خفی است، شرک در طاعت، یعنی واجب بود اطاعت از امام بکند و اطاعت کند از کسی که امام امر کرده به اطاعت از او و این چون اطاعت نمی کند از امام این شرک در اطاعت دارد و الا احکام مشرک که نجس بودن و مهدور الدم بودن و این ها که قطعا بار نمی شود به صرف عدم قبول قضاء یک قاضی شرع.
ما از این نوع روایات زیاد داریم. و لذا به نظرم می آید که ظهور اینکه فلان گناه اشد است از فلان گناه در اشد مطلق که بدرد باب تزاحم بخورد مختل می شود.
باز نمونه عرض کنم: موثقه یا صحیحه زراره دارد کفر از شرک بدتر است، الکفر اعظم من الشرک، چطور می شود که کفر اعظم از شرک باشد؟ ذیلش دارد، حالا یک روایت دیگر دارد الکفر اقدم من الشرک، شاید اعظم بودنش بخاطر این است که اول کفر پیش آمد توسط ابلیس بعد شرک،کفر منجر به شرک شد، چون در روایت دیگر دارد که الکفر اقدم من الشرک ثم ذکر کفر ابلیس، در همین روایت [هم] که دارد الکفر اعظم من الشرک [دارد:] فمن اختار علی الله عز و جل و ابی الطاعة و اقام علی الکبائر فهو کافر، توضیح می دهد کافر نیست،و من نسب دینا غیر دین المؤمنین فهو مشرک. توضیح کفر و شرک داده است. ولی الکفر اعظم من الشرک توجیهش چیست؟توجیهش همین است که بگوییم چون اقدم بود او منشأ شرک شد و لذا از این جهت شده اعظم از شرک.
س: این توجیه شما معنایش این است که انکار خدا از قبول خدا و شریک قرار دادن برای خدا بدتر است اما کفر مساوق با انکار خدا نیست. در این روایت هم نفرمودند کفر یعنی انکار خدا، هر کس که مسلم نیست کافر است اما هر کس که کافر است بدتر است از مشرک.
اتفاقا یک روایت دیگر هم داریم،اختصاص به این روایت ندارد. دارد فاما النصاری فما هم علیه اعظم من الزندقة. چرا اعظم؟ این هم توجیهش این است که مسلمین در زمان ائمه تحت تاثیر زنادقه قرار نمی گرفتند اما نصاری رفتارشان کردارشان گفتارشان به نحوی بود که ممکن بود مسلمین را تحت تاثیر قرار بدهند و لذا خطرشان برای اسلام بیشتر بود،روی این جهت می شود اعظم من الزندقة. یا یک توجیه دیگر این است که زندیق از اول نیامده در راه اما نصاری آمدند خدا را قبول کردند حضرت عیسی را قبول کردند اما وعده ای که حضرت عیسی داد که و مبشرا برسول یاتی من بعدی اسمه احمد، او را نپذیرفتند.
باز در روایت عبدالله بن ابی یعفور هست که اکبر الکبائر سبع: الشرک بالله و قتل النفس و اکل اموال الیتامی و عقوق الوالدین و قذف المحصنات و الفرار من الزحف اکبر کبائر هفت چیز است. کسی توهم می کند که اگر تزاحم شد بین یکی از این ها مثل عقوق والدین، ظالمی گفت یا سیلی بزن، حالا عقوق والدین که منحصر نیست در سیلی زدن، ادنی العقوق الافّ،یا به پدر و مادرش اف بگو یا برو زنا بکن، بگوییم برو زنا بکن؟ پس چطور شد عقوق الوالدین جزءاین هفت گناهی که اکبر الکبائری که شمرده شده قرار داده شد و عملا طبق این روایت که البته سندش ضعیف است مقدم می شود یعنی هفت گناه را اکبرالکبائر شمردند ولی زنا را اکبرالکبائر نشمردند؟ این ها غیر از مشکل سندی باید به یک نحوی توجیه بشود که در مقام بیان گناهانی بوده که مردم عادی مسلم به او مبتلا بودند، منتها شرک بالله را که اکبرالکبائر هست، اما یک سری گناهان بود که مسلمین به او مبتلا بودند، اهمیت آن ها باعث شد که آن ها را ذکر کند می شود اکبر نسبی.
بهرحال باید توجیه بشود بر فرض تمامیت سند این روایات. بنده مقصودم این است که ما یک مورد واضحی که نیاز به توجیه نداشته باشد و بتوانیم بگوییم این گناه اشد مطلق از آن گناه است پیدا نکردیم الا در این روایت عبدالعظیم حسنی که دارد: اکبر الکبائر الشرک بالله و بعده الیأس من روح الله و الامن من مکر الله. تمام شد و رفت. و در ادامه کبائر را می شمارد و منها عقوق الوالدین و منها الزنا. همینطور می شمارد،دیگر ترتیبی ذکر نمی کند.
خلاصه عرض ما این است که مجموع این روایات به نظر می آید می تواند صلاحیت داشته باشد برای اینکه مانع بشود از استظهار این که اگر در یک روایتی دیدیم فلان گناه اعظم است از آن گناه دیگر، ما بیاییم در باب تزاحم بگوییم پس این گناه اشد است و در باب تزاحم این را باید ترک کنیم، ائمه در این روایات صرفا بیان لب قانون نمی کردند،شأن ائمه تنها بیان احکام نیست، ائمه شأن شان همان که در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است که طبیب دوار بطبه، علاج می کردند مرضای مسلمین را با بیان شان، شأن شان شأن طبیب بود. به قول آقای سیستانی طبیب در مقام افتاء که در مرز بیمارستان، در مطب در مقام افتاء است آنجا چه بسا مطالبی می گوید که اگر در دانشگاه آن مطالب را بگوید دانشجوها به او ایراد می گیرند چون در دانشگاه باید تعلیم لب قانون بکند،اما مریض را به تناسب حال او ممکن است توریه بکند، کتمان بکند، همه مطالب را نگوید، نسبی مطلب را بگوید، در مقام مبالغه باشد، و این اشتباه است که ما نظرمان به سخنان ائمه طاهرین علیهم السلام مثل نظر به کلمات فقهاء باشد که لب فتوایشان را می خواهند در رساله عملیه بنویسند، این اشتباه است و این اشتباه منشأ می شود که ما توقع مان از این بیانات این باشد که مثلا اگر فرمود که الغیبة اشد من الزنا سریع بیاییم در باب تزاحم تطبیق کنیم. این اشتباه است.
ما غیر از بحث ولایت که از مجموع ادله استفاده کردیم که اعظم فرائض هست، ما این اشکالی که می کنیم در کل این روایات این شبهه را داریم. ر
راجع به آن صحیحه زراره، طبعا می گوید صلات افضل از زکات است، زکات افضل از حج است، حج افضل از صوم است، قرینه داخلیه نداریم بر خلاف، اما اگر مجموع این روایات منشأ بشود استظهارمان از بیان افضل بودن، تغییر کند، شاید در مقام بیان یک افضل حیثی افضل نسبی، این ها باشند، دیگر به او هم نمی توانیم تمسک کنیم.
[سؤال: این بیان در امر هم باید بیاید با توجه به کثرت استعمال امر در استحباب. جواب:] حالا بحث امر به جای خود، حالا حجت عقلاییه که قطعا هست بر وجوب.
یکی از راه هایی که مطرح شده برای کشف اهمیت در باب تزاحم،این است که عقاب دنیوی یا اخروی در یک گناه بیشتر باشد. یا مساوی باشد با یک گناه خیلی بزرگ، مثلا راجع به ترک حج گفتند من مات و لم یحج فلیمت یهودیا أو نصرانیا، گفتند راجع به حج ترکش این است که آخر به او می گویند یا یهودی بمیر یا نصرانی، پس ترک حج گناه خیلی بیشتری است تا مثلا ترک فلان واجب که نگفتند فلیمت یهودیا أو نصرانیا.
یا اختلاف مراتب عقوبات دنیویه را گفتند، مثلا کفاره حنث عهد شصت روز روزه است یا شصت فقیر را اطعام کردن اما حنث یمین اطعام عشرة مساکین است أو کسوتهم. حالا اگر تزاح شد بین حنث عهد و حنث یمین،حالا مشهور حنث نذر را هم مثل حنث یمین می دانند،امام قدس سره حنث نذر را مثل حنث عهد می داند،اطعام ستین مسکینا أو صوم ستین یوما، ولی مشهور حنث نذر را مثل حنث یمین می دانند کفاره اش را. اگر تزاحم شد بین حنث عهد و حنث یمین یا به نظر مشهور تزاحم شد بین حنث عهد و حنث نذر، برو حنث یمین بکن، برو سراغ حنث نذر، حنث عهد نکنی، او خیلی مهم است.
این هم به نظر ما شبهه دارد. گاهی منشأ تشدید عقوبت این است که دواعی نفسانیه به مخالفت یک تکلیف بیشتر بوده یا اینکه بخاطر کثرت ابتلاء مردم به یک گناه تخفیف دادند در کفاره او. مثلا حنث یمین خیلی محل ابتلاء بود سخت بود بر مردم اگر کفاره اش را زیاد سخت قرار می دادند ولی حنث نذر اینقدر زیاد نبود. نمی شود گفت صرف تشدید کفاره تشدید عقوبت دلیل بر شدت گناه است، شما ببینید در قرآن راجع به تکرار صید گفتند کفاره ندارد، اگر عمدا دو بار صید کنید در حال احرام بار دوم کفاره ندارد، و من عاد فینتقم الله منه، کفاره ندارد نه اینکه گناهش کمتر است. دیگه حسابش با کرام الکاتبین است. ولی تکرار جماع در حال احرام موجب تکرار کفاره است، اینجا دیگه نمی گویند و من عاد فینتقم الله منه!! این ها را نمی شود معیار قرار داد چون جماع بار دوم کفاره دارد از صید بار دوم امرش اشد است، نه، او و من عاد فینتقم الله منه است در مورد صید. و لذا آقای زنجانی در کفارات احرام خیلی اکتفاء می کنند به مورد نص. مثلا خود اصل جماع که کفاره بدنه دارد، ایشان می گویند این موردش جامع زوجته است، زنا نه، چرا؟ برای اینکه شاید اینکه کفاره قرار دادند برای وطی زوجه در حال احرام چون در معرض ابتلاء بود خواستند سخت بگیرند همراه با خانم شان می رفتند حج، اگر کفاره قرار نمی دادند حالا که کفاره قرار دادند این است اگر کفاره قرار نمی دادند چی می شد،اما زنا و عمل شنیع در معرض ابتلاء نوع حجاج نبود، و لذا ممکن است اصلا کفاره قرار ندهند برایش.
آخرین وجهی که ذکر شده برای کشف اهمیت اینی است که در بحوث گفتند، گفتند همین که نماز را گفتند لاتترک بحال،بدل اضطراری برایش قرار دادند این معلوم می شود اهم است، ولکن نیست شارع، پایم درد می کند می گوید نشسته بخوان، نشسته نمی توانم بخوانم می گوید خوابیده بخوان،ولکن نیست،این معلوم می شود خیلی برای شارع مهم است. اما روزه اینجور نیست، روزه را گفته مجبوری قرض قلب بخوری، روزهات را بخور و من کان مریضا فعدة من ایام أخر
به نظر ما این هم درست نیست. شاید ملاک نماز تعدد مطلوب است، با این ها استیفاء می شود. البته من قبول دارم الصلاة عماد دینکم داریم اما اینکه مراتب قرار دادند برای نماز دلیل بر این نیست که نماز اهم است از صوم. شاید صوم وحدت مطلوب است،این نبود دیگر بدرد من نمی خورد صوم ناقص، ولی نماز تعدد مطلوب است، ملاکات به نحو شدت و ضعف دارد، این منشأ شده.
یا در بحوث گفتند کثرت ورود خطابات بر یک تکلیف. مدام گفتند اقیموا الصلاة، این معلوم می شود این مهم است. ولی در یک تکلیف دیگر اینقدر نگفتند.
این هم به نظر ما، البته محتمل الاهمیة آخرش می گوید می شود. این هم فرق می کند، گاهی کثرت خطاب بخاطر این است که مرم غافلند از یک مطلبی، سخت است برای شان مدام تکرار بکنند. یا مصلحت نبوده تکرار بکنند. خمس را تکرار نکرده قرآن، این همه گفتند آتوا الزکاة، یک بار نگفته ادّوا الخمس الا در آیه و اعلموا انما غنتم،این دلیل نمی شود که خمس از زکات کمتر است، مصلحت نبوده تکرار کند، آنجا مصلحت بوده تکرار کند.
بهرحال هیچکدام از این راه ها به نظر ما خالی از اشکال نبود. انشاءالله بحث واقع می شود در مرجح چهارم،ترجیح واجب مطلق بر واجب مشروط به قدرت