جلسه 22-432 – یکشنبه – 1401/07/24
ادامه بررسی کلام بحوث
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که در عامی که مخصص منفصل بر آن وارد شده، مثل اینکه مولی یک روز گفته اکرام کل عالم واجب، روز دیگر گفته لایجب اکرام النحوی، آیا مبنای شیخ انصاری درست است که فرموده است ما با این مخصص منفصل کشف میکنیم که مراد استعمالی طبق عموم نبوده، ولی این اشکال که از کجا ما اثبات کنیم که مراد استعمالی عام در ماعدای مورد تخصیص هست این اشکال قابل جواب است. این اشکال که برخی کرده بودند که وقتی دیگر مراد استعمالی، معنای حقیقی در اکرام کل عالم واجب نبود، معنای حقیقی عموم است، مستعملفیه (مراد استعمالی) شد معنای مجازی، دیگر تعینی ندارد معنای مجازی در اینکه اکرام کل عالم لیس بنحوی واجب باشد، شاید اکرام العالم الفقیه واجبٌ مراد باشد. مرحوم شیخ فرمود به نظر ما دلالت عام نسبت به افرادش مستقل است از افراد دیگر. ظهور استعمالی عام در شمول نسبت به هر یک ظهور مستقل است، ما نسبت به ظهور استعمالی اکرام کل عالم واجب نسبت به اراده نحوی علم به خلاف پیدا کردیم، اما ظهور استعمالی این کلام در اراده سایر افراد عالم، غیر نحوی، حجت است و اصالة الحقیقة در مورد آن جاری میشود.
آیا این مبنا درست است که شیخ انصاری قائل بود یا مبنای صاحب کفایه درست است که میفرمود: مدلول استعمالی این کلام متعدد نیست، شما چطور برای این اکرام کل عالم واجب دلالتهای استقلالیه متعددی تصویر کردید؟ دلالت این خطاب بر وجوب اکرام هر فرد عالمی دلالت تضمنیه است، و الا مدلول تصوری این خطاب، واحد است و مراد استعمالی هم یعنی استعمال این کلام در مدلول تصوریاش، آن هم واحد خواهد بود. ظهور استعمالی هر خطابی در این است که در مدلول تصوریاش استعمال شده است، مدلول تصوری این خطاب عام واحد است، ظهور استعمالیاش هم واحد خواهد بود که در این مدلول تصوری استعمال شده است. و مخصص منفصل اگر بخواهد کشف کند از عدم استعمال عام در معنای عموم، دیگر اصالة الحقیقة در مورد او از کار میافتد بطور کلی، هر معنایی اراده بشود مجاز میشود و ما معینی نداریم بگوییم آن معنای مجازی عبارت است از عالم غیر نحوی، شاید آن معنای مجازی عالم فقیه باشد.
و لکن ما دلیل نداریم دست از اصالة الحقیقة دست برداریم، هنوز هم میگوییم عام استعمال شده است در همان معنای عموم، ظهور کلام در اراده جدیه مختل میشود به این معنا که عام نسبت به هر فردی که شامل میشود ظاهر در این است که من نسبت به آن اراده جدیه دارم، خطاب مخصص منفصل میآید میگوید که این عام نسبت به نحوی اراده جدیه ندارد، اما ظهور این عام در اراده جدیه نسبت به افراد دیگر عالم حجت است بدون هیچ معارضی.
در بحوث گفتند: ما که بهرحال باید رجوع کنیم به بناء عقلاء که آیا عام را در ماعدای مورد تخصیص حجت میدانند یا نمیدانند؟ بحث تحلیلی مشکل ما را حل نمیکند چون حجیت عام در بعض ظهورش یک امر مسلمی نیست، باید با رجوع مستقیم به بناء عقلاء کشف کنیم. و این مختص است به همین بحث. اینطور نیست که بگوییم کبرای حجیت ظهور مسلم است، حجیت این ظهور مسلم نیست که ظهور عام در بعض مدلولش حجت باشد. حالا اگر بناء عقلاء را احراز کردیم بر حجیت عام نسبت به ماعدای مورد مخصص منفصل، اگر مثل صاحب کفایه گفتیم ظهور استعمالی عام واحد است، توجیه برای حجیت عام نسبت به ماعدای مورد مخصص منفصل همین توجیهی است که صاحب کفایه میگوید، راه دیگری ندارد. اگر بگوییم نخیر همانطور که ظهور در اراده جدیه نسبت به هر فردی از افراد عام متعدد است، ظهور حال متکلم در اینکه عام را نسبت به هر فردی از افرادش به نحو دلالت تضمنیه استعمال کرده است هم متعدد است و شیخ درست گفت، ظاهر حال متکلم این است به نحو انحلال که وقتی عامی میگوید هر فردی از افراد عام داخل در مراد استعمالی او هست.
پس هم انحلال و تکثر را در ظهور استعمالی قبول میکنیم، هم انحلال و تکثر را در ظهور جدی. اکرام کل عالم واجب دو ظهور حال دارد: یک ظهور حالش این است که متکلم تمام افراد عام داخل در مراد استعمالیاش هستند، ظهور حال دیگر این است که تمام مرادهای استعمالی متکلم در این عام مراد جدی او هم هستند. و ما علم اجمالی داریم که بعد از ورود مخصص منفصل یکی از این دو ظهور حال مختل شده است، یکی از این دو ظهور حال خلاف واقع شده است، یا ظاهر حال متکلم که مدلول تصوری عام صددرصد مراد استعمالی اوست خلاف واقع است، یا اینکه مراد استعمالی از عام صددرصد مراد جدی مولی است خلاف واقع است، اما کدامیک خلاف واقع هستند نمیدانیم. چه کنیم؟ هیچ دلیل قانعکنندهای پیدا نکردیم که مبنای شیخ را تایید کند یا مبنای کفایه را تایید کند.
بله، در مخصص متصل مستقل نظر صاحب کفایه را ما تایید میکنیم. چرا؟ برای اینکه در مخصص متصل مستقل که مولی میگوید اکرام کل عالم واجب و اکرام النحوی لیس بواجب، قطعا ظهور جدی منعقد نمیشود نسبت به وجوب اکرام نحوی، چون ظهور کلام در اراده جدیه تابع کل کلام است، اگر متکلم بگوید اکرام کل عالم واجب و بعد میخواهد بطور متصل بگوید و اکرام النحوی لیس بواجب، ظهور جمله اولی در اینکه تمام آن مراد جدی اوست منعقد نمیشود چون متکلم در کنار کلام اولش میتواند کلام دومی بگوید و مراد جدیاش را توضیح بدهد که عام نیست.
پس فرق میکند با مخصص منفصل. مخصص منفصل ظهور جدی را در اراده عموم از بین نمیبرد، می خواست حجیت آن را از بین ببرد و ما میگفتیم دو ظهور حال داریم: یکی ظهور حال در اراده استعمالی طبق عموم، یکی ظهور حال در اراده جدیه طبق عموم، و ما علم اجمالی داریم یکی از این دو ظهور حالها مختل شده است اما در مخصص متصل مستقل مثل اکرام کل عالم واجب و اکرام النحوی لیس بواجب اصلا ظهور در اینکه این عام بتمامه مراد جدی است منعقد نمیشود و عرف این جمله دوم را قرینه بر مجاز نمیداند. چرا؟ برای اینکه مدلول تصوری این دو خطاب با هم مشکلی ندارند، اگر طوطی بگوید اکرام هر عالمی واجب است، اکرام نحوی واجب نیست، ما دو مضمون مستقل به ذهنمان میآید، طوطی هم که حکیم نیست ملتفت نیست تا بگوییم نمیتواند اراده عموم داشته باشد، همزمان هم با جمله دوم بفهمیم اراده عموم ندارد، طوطی که اراده عموم ندارد تا بگوییم تناقض میشود که هم بگوید اراده عموم دارم هم بگوید اراده عموم ندارم. مدلول تصوری این دو کلام هم که با هم قابل فهمند، دو ظهور تصوری برای این دو جمله منعقد میشود و صلاحیت ندارد این جمله دوم که بگوید مولی وقتی میگفت اکرام کل عالم واجب لحاظ کرد عالم را فانی در عالم غیر نحوی چون جمله اولی تمام شد، دیگر این جمله ثانیه صلاحیت ندارد که بگوید در مدلول تصوری جمله اولی قیدی اخذ شده است.
و لذا در مخصص متصل مستقل بحوث گفته من قبول میکنم حرف صاحب کفایه را چون اصلا ظهور پیدا نمیکند در اینکه تمام مراد استعمالی مراد جدی مولی است، چون یقینا ظهورش در اینکه اکرام عالم نحوی مراد جدی مولی است منعقد نمیشود، اما مخصص منفصل اینطور نیست، مخصص منفصل هادم ظهور نیست، هادم حجیت ظهور است، دو ظهور شکل گرفته در خطاب اکرام کل عالم واجب: یکی ظهور در اراده استعمالیه طبق عموم، دیگری ظهور در اراده جدیه طبق عموم، و ما علم اجمالی پیدا کردیم یکی از این دو ظهور خلاف واقع است.
میرویم سراغ شواهد میبینیم یک سری شواهد هست، چهار شاهد است مؤید شیخ انصاری است که اراده استعمالیه در عموم مختل میشود، یک شاهد هم موافق صاحب کفایه است که اراده جدیه در عموم مختل میشود، تکافئ شواهد میشود. و لذا ما در آخر بحث را با تحیر پایان میبریم ولی مهم نیست، ما تمام این بحثها را بعد از فراغ احراز ارتکاز عقلاء بر حجیت عام بعد از ورود مخصص منفصل مطرح کردیم.
ایشان فرمودند اما چهار شاهد بر اینکه مدعای شیخ انصاری درست است شاهد اولش گذشت. اکرم هؤلاء الاربعة، که شامل زید هم میشود، بعد خطاب منفصل بگوید لاتکرم زیدا، عرف اینها را متعارض میبیند. این با مدعای شیخ سازگار است که اکرم هؤلاء الاربعة اگر بخواهد تخصیص بخورد باید مراد استعمالیاش مضیق باشد، این مثالها نمیتواند مراد استعمالیاش مضیق باشد،اربعه را که نمیتواند در ثلاثه استعمال کند، شاهد دوم ایشان تخصیص مستهجن بود که تخصیص اکثر طبق نظر شیخ قابل توجیه است چرا مستهجن است. چون استعمال عام در فرد نادر مجازی است که هیچ حسن طبع ندارد مثل اینکه شما انسان را اطلاق کنید بر یک عضو غیر مهم، عام را که کل عالم است استعمال کنید در عالم که عمرش از صد سال تجاوز کرده است، این استعمال استحسان طبع ندارد. اما صاحب کفایه چه جور توجیه میکند استهجان تخصیص اکثر را؟ اراده جدیه چه اشکال دارد کشف بشود که در اکثر مختل شده، مستعملفیه که فرد نادر نمیشود تا بگوییم این مجازی است که لایستحسنه الطبع.
جواب از این شاهد این هست که شما در مطلق که حمل بر فرد نادر بشود چه میگویید؟ آنجا که مرحوم شیخ قائل نیست که از مقید منفصل کشف میشود استعمال مجازی در مطلق، فقط در عام گفته، اکرم العالم با لاتکرم النحوی که کشف نمیشود که استعمال مجازی شده است. صریحا مرحوم شیخ این را میگوید، در عام میگوید ادات عموم میفهمیم استعمال مجازی شده است و از اکرم کل عالم اراده شده است اکرام عالم غیر نحوی اما در مطلق که نمیگوید مراد استعمالی مضیق است. مقدمات حکمت مختل میشود که مربوط به اراده جدیه است. پس مرحوم شیخ چه جور توجیه میکند استهجان حمل مطلق بر فرد نادر را؟ با اینکه به نظر شیخ آنجا تخلف اراده جدیه است با فرض مقید منفصل. مثل صاحب کفایه نظرشان در مقید و مطلق یکی است، تخلف اراده جدیه میداند نه تخلف اراده استعمالیه.
و حلش هم این است که خود ابراز حکم فرد نادر با یک خطاب مطلق یا عام غیر عرفی است، شما میخواهید فرد نادر را حکمش را بگویید خنثی را حکمش را بگویید، بگویید انسان، حالا چه مراد جدیتان خنثی باشد چه مراد استعمالیتان خنثی باشد، اصلا مستهجن است. این منشأ شده که حمل مطلق بر فرد نادر یا حمل عام بر فرد نادر مستهجن باشد، فرقی نمیکند چه مبنای شیخ انصاری را بگوییم چه مبنای صاحب کفایه را بگوییم، کما اینکه در مطلق خود شیخ انصاری هم مثل صاحب کفایه است و میگوید مقید منفصل کشف میکند از تخلف اراده جدیه بر طبق اطلاق.
[سؤال: … جواب:] تخصیص اکثر استهجانش این است که بیان حکم فرد نادر با خطاب مطلق فضلا از خطاب عام رکاکت دارد، این است نکتهاش. نه اینکه استعمال عام میشود در فرد نادر و این مثل استعمال لفظ انسان است در جزء غیر مهمش است که مثلا انگشتان او باشد، اینطور نیست.
شاهد سوم به نفع شیخ انصاری که در بحوث ذکر میکند این است که صاحب کفایه عام مجموعی را چه جور توجیه میکند. اکرم مجموع العلماء اینجا مراد جدی واحد است چون حکم واحد است، مخصص منفصل گفت لاتکرم الفساق منهم، چند تا اراده جدیه که نیست، انحلالیت اراده جدیه تابع انحلالی بودن حکم است، حکم واحد است مراد جدی از این حکم هم واحد خواهد بود. اما شیخ انصاری توجیه میکند میگوید مفاد اکرم مجموع العلماء این بود که مدلول استعمالیاش وجوب استقلالی اکرام مجموع علماء است حالا فهمیدیم مراد استعمالی وجوب اکرام مجموع علماء عدول است، اما جناب صاحب کفایه! شما چه توجیه میکنید، مدلول استعمالی به نظر ما وجوب استقلالی اکرام مجموع علماء است من الفساق او العدول، مراد استعمالی این است، چه طور بعد از ورود مخصص منفصل وجوب استقلالی را میزنید به وجوب اکرام مجموع علماء عدول، آن که مراد استعمالی نیست، مراد جدی هم نیست، چون مراد جدی واحد بود به تبع وحدت حکم.
این هم به نظر ما شاهد درستی نیست. برای اینکه اراده جدیه کی میگوید واحد است در عام مجموعی. مگر اراده جدیه فقط به این است که حکم را نگاه کند؟ موضوع حکم را نگاه کنید، تعدد موضوع حکم واحد هم میتواند منشأ تعدد اراده جدیه بشود. اکرم مجموع العلماء موضوع این وجوب اکرام که وجوب ارتباطی واحد است، تکتک افراد علماء به عنوان اجزاء این موضوع ارتباطی قرار گرفتند. نسبت به هرکدام از این افراد ظهور خطاب این است که مراد جدی هستند در موضوع بودن برای این حکم، بعد مخصص منفصل گفت: نه، عالم فاسق در مرحله اراده جدیه موضوع این حکم وحدانی نیست اما عالم عادل چه هاشمی چه غیر هاشمی، چرا در مقام اراده جدیه ظهور نداشته باشد که موضوع است برای این حکم؟ و لذا اصلا این شاهدی بر ضرر صاحب کفایه نیست.
[سؤال: … جواب:] خطاب که نگفت وجوب استقلالی رفته روی مجموع علماء، وجوب رفته روی مجموع علماء، از عدم مخصص منفصل انتزاع کردیم استقلالیت وجوب اکرام مجموع علماء را و نتیجه گرفتیم پس وجوب اکرام علماء عدول وجوب ضمنی است، اما تصریح که نکرد اکرم مجموع العلماء که این اکرام مجموع علماء وجوب استقلالی است و وجوب اکرام عدول علماء وجوب ضمنی است، این را که تصریح نکرد. مخصص منفصل وقتی گفت اکرام علماء فساق داخل در این وجوب نیست، به تعدد دال و مدلول میفهمیم وجوب اکرام علماء عدول، دیگر ضمنی نیست، استقلالی است، با تعدد دال و مدلول میفهمیم. این نه مشکلی در مرحله اراده استعمالی پیش میآورد نه مشکلی در مرحله اراده جدیه.
شاهد چهارمی که در بحوث به نفع شیخ ذکر میکند، می گوید: ببینید سایر موارد جمع عرفی را! همه نظر شیخ را باید بپذیرند. صل صلاة اللیل، این ظهور استعمالیاش در وجوب است، دلیل که آمد گفت لابأس بترک صلاةاللیل قرینه میشود که این صل صلاة اللیل استعمال شده در استحباب، مراد استعمالیاش فرق کرده. صاحب کفایه هم این را قبول دارد. مثل رأیت اسدا، قرینه منفصله بگوید کان یرمی کشف میکند که آن اسد مراد استعمالیاش رجل شجاع است، صاحب کفایه که این را منکر نیست. میگوییم جناب صاحب کفایه! در سایر موارد جمع عرفی آن قرینه منفصله چه جور کشف میکرد از اختلاف مراد استعمالی، رأیت اسدا با قرینه منفصله کان یرمی کشف میکرد مراد استعمالی رجل شجاع است، لابأس بترک صلاة اللیل قرینه منفصله بود کشف میکرد آن صل استعمال شده در استحباب، عام هم مثل سایر موارد جمع عرفی است؛ با مخصص منفصل کشف بشود که استعمال شده در غیر عموم.
این شاهد هم جوابش واضح است که استحباب بعض الوجوب نیست، اراده جدیه آنجا معنا ندارد منحل بشود به لحاظ وجوب و استحباب بعد بگوییم وجوب را فهمیدیم مراد جدی نیست ولی استحباب مراد جدی است، اینها با هم تباین دارند. معنای ظاهر صل وجوب صلات شب است، راه دیگری نداریم برای حمل بر استحباب الا اینکه بگوییم مدلول استعمالیاش و مراد استعمالیاش وجوب نیست. و لذا اگر در مجلس واحد میگفت صل صلاة اللیل و لکن لابأس بترکها شما از این مجموع این دو کلام چی میفهمیدید؟ استحباب میفهمیدید، استعمال در استحباب میفهمیدید، حالا هم که منفصل هستند عرف میگوید قرینه عرفیه میشود بر حمل بر استحباب. رأیت اسدا اگر در کنارش بود یرمی میگفتید مستعملفیه اسدا رجل شجاع است حالا هم که یرمی منفصلا ذکر شده حمل میکنید بر همین رجل شجاع در حالی که در عام اینطور نیست.
در عام اگر مخصص متصل هم داشت میگفت اکرام کل عالم واجب و اکرام النحوی لیس بواجب ما ظهور استعمالی را مختل نمیکردیم میگفتیم ظاهرش این است که در عموم استعمال شده و آن جمله ثانیه اخراج میکند در مقام اراده جدیه نحوی را از آن حکمی که جمله اولی دلالت بر آن میکند و جمله اولی استعمال شده در آن. و لذا شما مخصص متصل اگر میآمد اکرام کل عالم واجب و اکرام النحوی لیس بواجب منحصر نبود به اینکه بگویید مدلول استعمالی کشف میکنیم در جمله اولی عالم غیر نحوی است، هذا اول الکلام. شیخ انصاری این را ادعاء میکند، ولی صاحب کفایه قبول ندارد. بحوث هم قبول ندارد. میگوید اگر متصل بود ظهور در اراده جدیه فقط مختل میشود. میگوییم اینجا اتفاقا این قرینه به نفع صاحب کفایه است.
شما جناب صاحب بحوث یک ضابطهای را از محقق نائینی یاد گرفتید پیاده کردید که ما مخصص منفصل را و قرینه منفصله را فرض میکنیم متصل به آن خطاب عام هست، چه ظهوری پیدا میکند در فرض اتصال، حالا که منفصل است میگوییم ظهورش مثل او نمیشود ولی حجیتش مثل او میشود. در رأیت اسدا، یرمی که فردا گفت اگر همان کنار رأیت اسدا میگفت ظهور پیدا میکرد در رجل شجاع، حالا هم که منفصل است حجت میشود در همین رجل شجاع. اما در اکرام کل عالم واجب اگر متصل بود بعدش میگفت و اکرام النحوی لیس بواجب، شما در بحوث فرمودید که من اینجا قبول دارم که این ظهور استعمالیاش مختل نمیشود، ظهور جدیاش از اول مضیق منعقد میشود نسبت به عالم غیر نحوی، شما هم که قبول دارید مخصص منفصل را فرض میکنیم مثل مخصص متصل ببینیم نتیجه چه میشود، ظهور در هر چی پیدا کرد مخصص منفصل هم در او ظهور پیدا نمیکند ولی حجیتش مثل او میشو، مخصص متصل ظهور پیدا میکند در ضیق اراده جدیه به اعتراف خود بحوث، خب مخصص منفصل هم باید مثل او بشود، منتها ضیق در ظهور جدی نیست، بلکه فقط حجیتش در اراده جدیه مضیق میشود، ظهور جدیاش مضیق نمیشود، مخصص منفصل عام را در ظهور جدی مختل نمیکند، حجیت ظهور جدیاش را مختل میکند. اینکه به نفع صاحب کفایه است نه به نفع شیخ انصاری.
[سؤال: … جواب:] چون مبنای صاحب کفایه و شیخ این است: وضع شده صیغه امر بر وجوب و استعمالش در استحباب استعمال مجازی است، دیگر اینکه ما بیاییم کاسه ازاش داغتر بشویم بگوییم صیغه امر قرینه بر استحباب داشتیم، مراد جدیاش مختل شده است، گفته نماز شب واجب است ولی به داعی تأکید نه به داعی جد، اراده جدیهاش مختل شده، این دفاع بما لایرضی صاحبه میشود. ممکن است کسی این را بگوید ولی این دفاع از صاحب کفایه نیست، صاحب کفایه میگوید اگر من نمیخواستم تو از من همچون دفاعی را بکنی کی را باید ببینم که خراب کردی مبانی من را در جاهای دیگر و لذا ما اینجور دفاع نمیکنیم از صاحب کفایه.
میگوییم آقای صدر! شما چهار تا شاهد برای خراب کردن صاحب کفایه آوردید، انصاف داشته باش! یک شاهد هم پیدا کن به نفع صاحب کفایه! میگوید چشم، یک شاهد به نفع صاحب کفایه هم میآورم. کجا؟ جمع محلی به لام، اکرم العلماء. دلیل مخصص منفصل گفت لاتکرم النحوی منهم، اینجا حجیت این عام در ماعدای نحوی با مبانی شیخ قابل توجیه نیست. چرا؟ برای اینکه اگر مراد استعمالی متخلف بشود یعنی لام استعمال در عموم نشده، استعمال شده مثلا برای تزیین، اکرم العلماء با آن لاتکرم النحوی منهم کشف میشود لام العلماء دیگر استعمال در عموم نشده، مراد استعمالی عموم نیست، مثلا لام برای تزیین آمده، آن وقت ما دیگر چه جوری بگوییم باز هم عموم اکرم العلماء را نسبت به غیر نحوی ثابت میکنیم؟ دیگر لام برای عموم استعمال نشده، لام استعمال شده برای تزیین، لام استعمال نشده برای تعیین مرتبه علیای از عام. لام دیگر دال بر تعیین نیست.
[سؤال: … جواب:] مراد استعمالی در اکرم العلماء در عموم نیست یعنی لام استعمال نشده در عموم. … بعض عموم شاید آن بعض عبارت باشد از عالم فقیه، دیگر از کجا میگویید عالم غیر نحوی؟ تا دلالت بر عموم نکند که نمیتوانی شما بگویی عالم غیر نحوی کلا واجب الاکرام است.
[سؤال: … جواب:] این در اکرم کل عالم بود، علماء بخاطر لام افاده عموم میکند و الا علماء بدون لام عرضه نداشت که افاده عموم بکند، لام العلماء افاده عموم کرد، خب این لام که استعمال نشده در عموم میشود برای تزیین، دیگر به چه درد میخورد، اکرم العلماء که مخصص منفصل داشت کانه لام ندارد، لام عموم ندارد، مثل اکرم علمائا میشود، دیگر دال بر عموم نیست، دیگر بدرد نمیخورد.
ایشان فرمودند تکافئ شواهد که شد، حالا یک شاهد اینجا چهار شاهد آنجا، بالاخره ما متحیریم و بحث را با تحیر تمام میکنیم.
به نظر ما شواهدی هست بر تمامیت نظر صاحب کفایه، یکی را اجمالا بگویم: اگر یک ثقهای بگوید مولی وقتی گفت اکرم کل عالم عالم را در عموم استعمال نکرد، در کنار عالم یک قیدی زد، اینجوری بگوییم، عالم را استعمال نکرد در طبیعی عالم، آیا اینجا میآییم قدرمتیقنگیری کنیم؟ بگوییم قدرمتیقن این است که عالم نحوی خارج است چون نحوی فرض کن پایینترین حد عالم است و در غیر نحوی تمسک کنیم به اکرم کل عالم؟ هیچ عرفی این کار را نمیکند. بعد از اینکه قرینه آمد که یک قیدی در مراد استعمالی مولی در هنگام عام بوده است، و عام را در او استعمال کرده است، دیگر عرف دست از این عام بر میدارد ولی چرا در جایی که فقط لاتکرم النحوی آمده این کار را نمیکند؟ خود همین فرق بین این دو دلیل بر رد نظر شیخ انصاری است.
انشاءالله توضیح آن و شواهد دیگر را فردا عرض میکنیم.
و الحمد لله رب العالمین.