جلسه 21-431 – شنبه – 1401/07/23
فهرست مطالب:
پاسخ بحوث از اشکال تمسک به اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص در مقام 2
بحوث: موضوع اصالة الجد مراد استعمالی است نه ظهور تصوری کلام 2
مناقشه در تفصیل بحوث بین عام و مطلق در اجراء اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص.. 4
اشکال دوم بحوث به صاحب کفایه 6
اشکال چهارم (ذکر شواهد بر رد کلام صاحب کفایه) 7
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث در این بود که مخصص منفصل که در عام وارد شد، آیا اصالة الحقیقة در عام را از بین میبرد و کشف میکند که مراد استعمالی از اکرام کل عالم واجب طبق عموم نبوده است که مدعای شیخ انصاری است یا مخصص منفصل بیش از این کشف نمیکند که مراد جدی از اکرام کل عالم واجب بر طبق عموم نبوده، اصالة الحقیقة بلامعارض جاری میشود که مراد استعمالی مولی از عام همان معنای حقیقی بوده که عموم است. اصالة الجد نسبت به اراده جدیه در خصوص این مورد تخصیص که نحوی است که فرمود لایجب اکرام النحوی از کار میافتد ولی اصالة الحقیقة در مدلول استعمالی میگوید مراد استعمالی مولی هم طبق عموم است و در سایر موارد مطابق با اراده جدیه است، در خصوص نحوی این استعمال ناشی از اراده جدیه نبوده است. این نظر صاحب کفایه و مشهور متاخرین است.
در بحوث اشکالهایی را به صاحب کفایه مطرح کردند، شواهدی را بر خلاف مدعای صاحب کفایه ذکر کردند، در نهایت یک شاهدی به نفع صاحب کفایه هم ذکر کردند و نتیجه گرفتند که ما در مسأله متوقفیم. ثمره عملیه هم نداریم چون ما از خارج احراز کردیم ارتکاز عقلاء را بر حجیت عام در ماعدای مورد تخصیص.
در بحوث فرمودند: ما معتقدیم این اصالة الجد با اصالة الحقیقة تعارض میکند. وقتی مولی گفت اکرام کل عالم واجب، موضوع شد برای دو اصل: یکی اینکه کل ظهور تصوری مراد استعمالی للمولی، این به نفع صاحب کفایه است. اما یک اصل دیگری هم داشتیم: کل مراد استعمالی للمولی فهو مراد جدی له. ما تمسک میکنیم به این اصل دوم میگوییم بعد از اینکه فهمیدیم که نسبت به نحوی خطاب اکرام کل عالم واجب مراد جدی مولی نبود، میگوییم بر اساس عموم کل ما کان مرادا استعمالیا للمولی فهو مراد جدی له، یک عکس نقیضی شکل میگیرد. چه جور شما میگویید اذا طلع الشمس فالنهار موجود بعد میگویید فاذا لم یوجد النهار فلم تطلع الشمس، کل ما طلعت الشمس فالنهار موجود و حیث ان النهار لیس بموجود فلم تطلع الشمس هیچکس این را منکر نیست. اینجا هم میگوییم کلما اراده المولی استعمالا فهو مراد جدی له و حیث ان وجوب اکرام النحوی لیس مرادا جدیا للمولی فلیس مرادا استعمالا له. به این میگویند عکس النقیض. و ما این را حجت میدانیم. نفی میکنیم که مراد استعمالی مولی در اکرام کل عالم واجب عمومی باشد که شامل نحوی هم میشود و با آن اصالة الحقیقة که میگوید کل ظهور تصوری مراد استعمالی للمولی که اصالة الحقیقة نام داشت تعارض و تساقط میکنند.
پاسخ بحوث از اشکال تمسک به اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص در مقام
ایشان فرموده است: نگویید این تمسک به اصالة عدم التخصیص است لاثبات التخصص، اینکه بگوییم اکرام کل عالم واجب، بعد بگوییم زید واجب الاکرام نیست، بگوییم فمن لمیجب اکرامه فلیس بعالم، زید واجب الاکرام نیست قطعا، شک میکنیم عالم است یا جاهل، به عکس النقیض تمسک میکنیم میگوییم چون اکرام زید واجب نیست و اگر زید عالم بود لازمهاش تخصیص در خطاب کل عالم واجب الاکرام است اصل عدم تخصیص است پس زید عالم نیست، اینکه شد اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص. شما که همین کار را میکنید در اینجا. میگویید کل مراد استعمالی للمولی فهو مراد جدی له و چون مراد جدی مولی وجوب اکرام نحوی نیست پس مراد استعمالی هم نیست، اینکه شد اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص، اینکه جاری نیست.
در بحوث جواب دادند. فرمودند: اولا: ما نظر خودمان این است که در عام اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص جاری است. ما این را گفتیم. در مطلق جاری نمیشود. اگر بگوید اکرام العالم واجب، بفهمیم زید واجب الاکرام نیست نمیدانیم عالم است یا جاهل نمیتوانیم کشف بکنیم حال که زید واجب الاکرام نیست پس عالم نیست چون مطلق ناظر به افراد نیست، ولی عام اگر باشد اکرام کل عالم واجب، ناظر به افراد است. اینجا ناظر به افراد است میگوییم چون زید واجب الاکرام نیست و نمیدانیم عالم است یا جاهل پس زید طبق اصالة عدم التخصیص میگوییم عالم نیست.
ثانیا: اصالة عدم التخصیص در جایی جاری نمیشود که مراد استعمالی مشخص بود، اما اگر در یک جایی ما با همین اصالة عدم التخصیص میخواهیم مراد استعمالی را تبیین کنیم، اینجا چرا اصالة عدم التخصیص جاری نشود؟ اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص که نتیجهاش تعیین مراد استعمالی است، چه مشکلی دارد؟ جاهای دیگر میگفتند مراد مولی که معلوم است، مراد مولی که میگوید اکرام کل عالم واجب معلوم است که شامل زید نمیشود، شک داریم در کیفیت اراده مولی که چرا مراد مولی شامل زید نمیشود، چون زید جاهل است که میشود تخصص یا زید عالم است و او واجب الاکرام نیست میشود تخصیص. آنجا گفتند مراد مولی معلوم است، شک در کیفیت اراده مولی داریم، اصل جاری نمیکنند عقلاء که بگویند در این موارد نحوه اراده مولی به نحو تخصص است نه به نحو تخصیص. اما در مانحنفیه ما میخواهیم مراد استعمالی مولی را کشف کنیم، میخواهیم ببینیم مراد استعمالی مولی از اکرام کل عالم واجب بعد از اینکه گفت لاتکرم النحوی چگونه است، مراد استعمالیاش طبق عموم است که صاحب کفایه میگوید یا مراد استعمالی مضیق است که شیخ انصاری میگوید؟ ما اینجا میخواهیم مراد استعمالی را بفهمیم.
بحوث: موضوع اصالة الجد مراد استعمالی است نه ظهور تصوری کلام
بعد در بحوث گفتند: بله، اگر شما مبنایتان این بود که موضوع اصالة الجد هم ظهور تصوری است ظهور تصوری کلام موضوع است برای دو اصل، یکی ما ذکره اراده استعمالا، یکی ما ذکره اراده جدا. همین ظهور تصوری کلام، موضوع است برای دو اصل: یکی اصالة الحقیقة، ما ذکره اراده استعمالا، یکی اصالة الجد، ما ذکره اراده جدا. بله، اگر این را بگوییم علم تفصیلی پیدا میکنیم به سقوط اصالة الجد چون ما ذکره همان ظهور تصوری اکرام کل عالم واجب است، قطعا در مورد نحوی مراد جدی نیست به علم تفصیلی. آن وقت صاحب کفایه حق دارد که بگوید اصالة الحقیقة که میگوید ماذکره اراده استعمالا بلامعارض جاری است. اما این مطلب درست نیست؛ موضوع اصالة الجد ما ذکره یعنی ظهور تصوری کلام نیست، بلکه موضوع، ما اراده استعمالا است، کل ما اراده استعمالا فقد اراده جدا هست، موضوع اصالة الجد مراد استعمالی است نه ظهور تصوری کلام. و طبق بیان بحوث اصالة عدم التخصیص میگوید کل ما اراده استعمالا فقد اراده جدا و چون اراده جدیه داریم اکرام به نحوی تعلق نگرفته پس اصالة عدم التخصیص عکس نقیض را ثابت میکند میگوید فلیس بمراد جدا فلیس بمراد استعمالا و آن وقت با اصالة الحقیقة تعارض میکند.
اشکال (محقق هاشمی): “توریه”، شاهد بر این است که موضوع اصالة الجد ظهور تصوری کلام است نه مراد استعمالی
مقرر ایشان چه در اضواء چه در درسنامه، گفتند: نه، اتفاقا همین نظر درست است. ظهور تصوری کلام است که موضوع است برای دو اصل: اصالة الحقیقة و اصالة الجد، واقعا هم همینجور است، ایشان میگویند که موضوع اصالة الجد این نیست که کل ما اراده استعمالا فقد اراده جدا، نه، الظهور التصوری للکلام موضوع است برای دو اصل: مراد استعمالی للمتکلم و مراده الجدی له. و ما علم تفصیلی داریم که ظهور تصوری کلام مراد جدی نیست نسبت به اکرام عالم نحوی، این اصل ساقط میشود، اصالة الحقیقة که ظهور تصوری، مراد استعمالی مولی است جاری میشود بلامعارض.
شاهد شما چیست؟ شاهد عجیبی ذکر میکند. میگویند کسی که توریه میکند دو تا خلاف ظاهر مرتکب میشود، آنی که میگوید یدی فارغة و اراده میکند که کف دستم چیزی در آن نیست، هم دارد با ظهور این کلام در این معنایی که یعنی پول ندارم که ظهور تصوری این کلام اصل این است که مراد استعمالی است، هم دارد با این ظهور مخالفت میکند هم اینکه ظهور تصوری کلام مراد جدی هست دارد مخالفت میکند. ما واقعا با دو تا ظهور دارد درگیر میشود، چون دو تا ظهور دارد این خطاب.
پاسخ
به نظر ما این اشکال به بحوث وارد نیست. این آقایی که میگوید یدی فارغة اگر استعمال کرد یدی فارغة را در آن خلاف ظاهر تصوریاش یا مقصودش این است که کف دستم در آن چیزی نیست، ولی واقعا دارد خبر میدهد از این مطلب، با آنی که همین معنا را اراده کرده ولی باز هم دارد شوخی میکند، در دستش تسبیح است، به داعی هزل میگوید یدی فارغة، استعمال میکند یدی فارغة را در این معنای خلاف ظاهر، یعنی کف دست من خالی است، ولی همین را هم داعیاش جد نیست، داعیاش هزل است، با آنی که این را استعمال میکند در همین معنای کف یدی خالیة، ولی به داعی جد، اینها یکی هستند در مخالفت ظاهر؟ چرا اینجور میفرمایید؟ اینکه میگوید یدی فارغة یدی خالیة مقصود این است که کف دستم خالی است ولی داعیاش جد است، با یک ظهور مخالفت میکند چرا میگویید با دو ظهور مخالفت میکند؟ ظهور تصوری این لفظ در این است که من پول ندارم، اما اینکه مراد جدی من چیست، انصافا همینی است که در بحوث گفت که مراد جدی موضوعش کل ما هو مراد استعمالی فهو مراد جدی است. این یک اصل. یا آن مثالی که میگوید اگر کسی بگوید معاویة عادل، یا همان توریهای که عقیل طبق نقل تاریخ گفت امرنی معاویة ان العن علیا ألا فالعنوه، بدبختها فکر کردند ضمیر به علی بر میگردد اما خود آن خبیث فهمید گفت با این کلامت ما را لعن کردی، دستور به لعن ما دادی. امرنی معاویة ان العن علیا ألا فالعنوه، نامرد! علی را لعن میکنی! خودت ملعون ازل و ابد هستی. این توریه کرده، بحث در این است: اینکه توریه میکند ولی واقعا اصالة الجد دارد این امر به لعن معاویه، این دو تا خلاف ظاهر مرتکب شده؟ این یک خلاف ظاهر مرتکب شده که مردم به حسب ظهور لفظ ضمیر را به علی برگرداندند او مرادش از مرجع ضمیر معاویه بود، عرف احساس دو تا مخالفت ظهور نمیکند. ولی اگر در همان امر به لعن معاویه که توریه کرده و بر خلاف ظاهر اراده کرد در همان هم داعیاش هزل بود، آنجا هم میشد دو تا مخالف ظهور.
و لذا انصاف این است که این اشکال مقرر بحوث به ایشان وارد نیست. و واقعا همینجور است که موضوع اراده جدیه ظهور تصوری نیست، بلکه کل ظهور تصوری مراد جدی للمولی که بشود اصالة الجد در عرض اصالة الحقیقة و بعد بگوییم علم تفصیلی داریم که اینجا ظهور تصوری اکرام کل عالم واجب نسبت به نحوی مراد جدی نیست به علم تفصیلی بعد اصالة الحقیقة میگوییم جاری میشود بلامعارض. نه، همانی که بحوث میگوید درست است که ظهور حال متکلم دو چیز است: یکی اینکه ظهور تصوری کلام مراد استعمالی مولی است، ظهور حالی دوم این است که آنی که مراد استعمالیاش است مراد جدیاش هم هست. واقعا همینجور است.
مناقشه در تفصیل بحوث بین عام و مطلق در اجراء اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص
ولی دیگر بحوث آمده اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص جاری کرده، ما این را قبول نداریم، ما اصلا این بیانهای بحوث را که “ما در عام قائلیم به اصالة عدم التخصیص، در مطلق قائل نیستیم”، آقا عام و مطلق بحثهای لفظی هستند، خطابهای لفظی هستند، مگر ما خطاب لفظی داریم که کل مراد استعمالی فهو مراد جدی للمولی، بعد بگوییم هذا عام لا مطلق. [اقول] سیره عقلائیه دیگر عام و مطلق ندارد، خطاب لفظی نیست آقا.
علاوه بر اینکه اصلا این بیانها درست نیست. واقعا عرف بین عام و مطلق فرق میبیند؟ اکرام کل عالم واجب یا اکرام العالم واجب بعد بفهمیم زید واجب الاکرام نیست، نمیدانیم جاهل است تا تخصصا خارج بشود یا عالم است تخصیصا خارج بشود. عقلاء فرق میگذارند؟ چه فرق میکند. عام هم ناظر به افراد نیست که بگوید من برای شما تعیین میکنم که زید عالم است یا جاهل، ناظر به افراد است یعنی میگوید افراد العالم واجب الاکرام، یک نظر اجمالی است و الا ناظر به افراد که بگوید زید عالم که نیست. چه فرق میکند با مطلق.
بله، این بیان که ایشان که اینجا ما مراد استعمالی را میخواهیم بفهمیم بله ما میخواهیم مراد استعمالی را بفهمیم اما مراد استعمالی عام را که اکرام کل عالم واجب است میخواهیم ببینیم چیست یعنی مراد استعمالی دیگری را میخواهیم بفهمیم، غیر از آنی که اصالة عدم التخصیص در او جاری میکردیم. آنهایی که مثل ما قبول ندارند میگویند اصالة عدم التخصیص میگوید وقتی تو فهمیدی مراد جدی نیست نحوی، همچون اصلی ندارند عقلاء، میگویند حالا که مراد جدی نیست پس بگوییم مراد استعمالی هم نیست، اصل عدم تخصیص است، وقتی فهمیدیم مراد جدی نیست چه اصلی داریم که بگوید پس مراد استعمالی هم نیست. اکرام کل عالم واجب وقتی فهمیدی زید واجب الاکرام نیست اصالة عدم التخصیص جاری کن بگو پس زید عالم نیست جاهل است بعد برو پیشش حمد و سوره را یادش بده؟! خطاب نهضت سوادآموزی را ببر برایش بخوان، میگوید این چیه؟ میگوید مولی گفت اکرام کل عالم واجب، بعد هم میگویند اکرامتان واجب نیست، اصل هم عدم تخصیص است، زید جایز اکرامه و من لایجب اکرامه فلیس بعالم فانت جاهل، ایها الجاهل! من وظیفه دارم تو را ارشاد کنم، میگوید برو بابات را ارشاد کن. عقلاء اینجور هستند.
بله، این مطلب را من قبول دارم که این حرفها بینیاز نمیکند اصولی را، این تحلیلها بینیاز نمیکند اصولی را از رجوع به عرف و عقلاء در حجیت عام بعد از ورود مخصص منفصل. چون این تحلیلها تحلیلهایی است که در موارد غیر متعارف و با یک نکات غیر متعارف است که ما نمیدانیم اگر عقلاء ثابت نشود عام بعد مخصص منفصل را حجت میدانند، نمیدانیم با این تحلیلها کشف کنیم حجیت عام را اگر مخصص منفصل داشت.
یک اشکال دیگری هم بحوث به صاحب کفایه مطرح کردند آن را هم بگوییم. خلاصه جواب از اشکال اول بحوث این است که ما این اصالة عدم التخصیص لاثبات التخصص را قبول نداریم که بحوث جاری کرد، که معارض گرفت آن را گفت کشف میکنیم از این اصالة عدم التخصیص که حالا که نحوی مراد جدی نیست پس مراد استعمالی هم نیست و با اصالة الحقیقة که میگوید هر ظهور تصوری مراد استعمالی است تعارض میکند. گفتیم نه، این بناء عقلاء بر اجراء همچون اصالة عدم التخصیصی نیست ولی ما قبول داریم که رجوع به بناء عقلاء در اینجا بازگشتش به این است که برویم سراغ عقلاء ببینیم عقلاء عام را بعد از مخصص منفصل حجت میدانند یا نمیدانند، بله این را ما قبول داریم و وظیفهمان هم این است که به عقلاء رجوع کنیم. بعید نیست و ظاهر این است که عقلاء عام را بعد از مخصص منفصل حجت میدانند. توضیحش بعدا میآید.
[سؤال: … جواب:] ما عکس نقیض را در جایی که خطاب متکفل ملازمه است مثل آن خطابی که میگوید ملازمه است بین طلوع شمس و وجود نهار، قبول داریم، خطابی که خبر از ملازمه است نه خطابی که خبر بدهد از یک حکمی مثل وجوب اکرام هر عالمی. … فرض در این موارد این نیست که مولی خودش در صدد تطبیق بر افراد شده. عام را گفتم ناظر به افراد، عرض کردیم افراد عالم واجب الاکرام است اما زید فرد العالم است یا فرد الجاهل است کاری به او نداریم.
اشکال دوم بحوث به صاحب کفایه
اشکال دیگر بحوث به صاحب کفایه این است که آقای صاحب کفایه! در عام مجموعی که شما نمیتوانی ادعاء کنی تعدد و تجزئه عام مجموعی را در عالم اراده جدیه. در عام استغراقی ادعایت این بود که اکرام کل عالم واجب نسبت به هر عالمی یک وجوب مستقل را میفهماند، داعی مولی در مورد وجوب مستقل اکرام نحوی ممکن است تقیه باشد ولی دلیل نمیشود که داعی مولی در بیان وجوب اکرام صرفی تقیه باشد، اصل این است که جد باشد چون متعدد است اراده جدیه به تعداد افراد عالم، این در عام استغراقی میآید، عام مجموعی یک حکم بیان میکند آقا. یجب اکرام مجموع العلماء، مجموع علماء شهر قم وجوب اکرام دارند، اگر بگویید پنجاه درصدشان را اکرام کنید پنجاه درصدشان را اکرام نکنید، حتی آن پنجاه درصد را هم امتثال امر نکردید چون وجوب ارتباطی است، واجب است اکرام مجموع علماء قم اگر تبعیض بکنی خود این موجب بدنامی میشود این میشود عام مجموعی این متضمن یک وجوب است، یک وجوب تعلق گرفته به اکرام مجموع العلماء، خب اگر دلیل آمد گفت لاتکرم العالم الفاسق، این وجوب واحد را میخواهد در مورد عالم فاسق از بین ببرد. اینجا هم میگویید اراده جدیه متعدد بود؟ یک وجوب بیشتر نگفت نسبت به مجموع العلماء، شیخ توجیه میکند به یک نحوی میگوید مراد استعمالی از اکرم مجموع العلماء فی قم مجموع العلماء العدول است اما صاحب کفایه! شما که میگویید مراد اکرام مجموع العلماء است در اراده جدیه تبعض میشود، آقا! مگر حکمش متعدد است که در اراده جدیه ما تعدد قائل بشویم.
و لذا در عام مجموعی که ادعای صاحب کفایه درست نیست. این اشکال دومی است که بحث به صاحب کفایه کردند.
اشکال سوم
اشکال سوم هم در موارد مخصص متصل است. در بحوث میگویند جناب صاحب کفایه! مولی گفت اکرام کل عالم واجب و اکرام النحوی لیس بواجب، اینجا ما مردد میشویم که آیا مراد استعمالی مولی مضیق است کما علیه الشیخ الاعظم یا مراد جدی مضیق است طبق گفته شمای صاحب کفایه، اینجا ظهور در جد با ظهور در استعمال حقیقی تکافؤ دارند، اصلا انعقاد ظهور مشکل دارد، اینجا جای این نیست که بگویید ما از خارج فهمیدیم که نسبت به نحوی اراده جدیه نداریم ولیی ظهور این خطاب در اراده استعمالیه طبق عموم به حال خودش محفوظ است و حجت است. ما یصلح للقرینیة داریم اینجا، موجب اجمال خطاب میشود، ما میدانیم با این لایجب اکرام النحوی یک ضربهای وارد شده به این اکرام کل عالم واجب، اما ضربه در اراده استعمالیه است یا ضربه در اراده جدیه است؟ اینجا آنی که قرینه است متصل است به کلام و موجب اجمال میشود، اینجا چه جور میخواهید ادعاء کنید که ما اصالةالحقیقة جاری میکنیم، اصالة الحقیقة غیر از این است که ظهور منعقد بشود در اراده استعمالیه؟ از یک طرف ظهور در اراده استعمالیه بخواهد محقق بشود از یک طرف ظهور در اراده جدیه، قرینه هم داریم که یکی از این دو ظهور مراد نیست، این جاها چکار میکنیم.
[سؤال: … جواب:] چرا این و لایجب اکرام النحوی قرینه نباشد بر عدم اراده استعمالیه در عموم؟ ما یصلح للقرینیة است. … اینجا هم مرحوم صاحب کفایه میگوید مراد استعمالی عموم است، مراد جدی فقط طبق عموم نیست. اینجا چکار میکنید، اینجا چه جوری میخواهید ادعاء کنید؟ اگر میگویید اینجا ما قبول داریم که مجمل میشود، آن وقت نسبت به ماعدای مورد تخصیص چه جوری میخواهید اثبات کنید که عالم صرفی مراد استعمالی است. غیر از این است که اصالة الحقیقة جاری کردید شمای صاحب کفایه؟ خب اصالة الحقیقة فرع بر احراز ظهور استعمالی است، ظهور استعمالی اینجا مبتلا است به معارض داخلی، معارض متصل. و آن این است که قرینه داریم که یا ظهور استعمالی مراد نیست یا ظهور جدی.
اشکال چهارم (ذکر شواهد بر رد کلام صاحب کفایه)
بعد ایشان فرمودند در اشکال چهارم که ما شواهدی داریم در رد کلام صاحب کفایه. شاهد اول را در جلسه قبل عرض کردیم: استعمال عدد، اکرم هؤلاء الثلاثة، اگر یکی بیاید بگوید لاتکرم زیدا منهم، طبق نظر شیخ انصاری خیلی روشن است که اینها با هم معارضه میکنند، چون معنا ندارد اکرم هؤلاء الثلاثة استعمال مجازی بشود در هاتین الاثنین، در عرض هم هستند، اما شمای صاحب کفایه چی میگویید؟ شما که میگویید اکرم هؤلاء الثلاثة استعمالش حقیقی است مراد جدی نیست اکرام زید که یکی از این سه نفر است. شما میگویید معارضه نمیکند اینها؟ اکرم هؤلاء الثلاثة با لاتکرم زیدا منهم تعارض نمیکنند؟ شما میگویید تعارض نمیکنند چون اراده جدیه انحلالی است، نسبت به آن دو نفر عمرو و بکر ظهور در اراده جدیه را اخذ میکنیم نسبت به زید که دلیل منفصل گفت لاتکرم زیدا منهم از ظهور در اراده جدیه رفع میکنیم. در حالی که وجدانا اکرم هؤلاء الثلاثة با لاتکرم زیدا منهم طرف معارضه است.
ما این را جواب دادیم. گفتیم نکته معارضه این است که هر چه خطاب شمولش نسبت به افرادش محدود و کم باشد، این صریح میشود، اکرم هؤلاء الثلاثة صریح میشود در اینکه اکرام این سه نفر واجب است، تخصیص بر آن وارد نمیشود و اباء از تخصیص دارد. ولی اگر یک دلیلی بیاید حاکم باشد بگوید لم یکن اکرام زید مرادا جدیا لی، مشکلی نداریم. میگوید زید و عمرو عالمان، نعوذبالله علی و معاویة عادلان بعد بگوید اینکه گفتم معاویة عادل مراد جدی من نبود، مشکلی نداریم. اگر قرینه حاکمه بیاید اکرم هؤلاء الثلاثة بعد بگوید وجوب اکرام زید لیس مرادا جدیا لی، اینکه مشکلی ندارد. اشکال در مخصص است که بگوید لایجب اکرام زید، چرا معارض میشود با اکرم هؤلاء الثلاثة؟ چون اباء از تخصیص دارد اکرم هؤلاء الثلاثة و لو بخواهیم نتیجه بگیریم که مراد جدی در مورد اکرام زید نیست.
شاهد دوم را هم اشاره کنم، تخصیص اکثر مستهجن است، بگوییم اکرم کل عالم بعد بگوییم لایجب اکرام العالم الذی هو اقل من مأة سنة، خب اکثر افراد عالم را خارج کردی، عالم بیشتر از صد سال باشد ما چند تا داریم؟ طبق فرمایش شیخ ما استهجان را میفهمیم چیست، چون استعمال عالم در مورد نادر غلط است، مثل استعمال لفظ انسان در دست انسان، این غلط است، مجاز این است که شما به معظم الاجزاء بگویی انسان، سر و سینه میگویی انسان، اما انگشت یکی افتاده در بیابان میگویی این انسان را برو دفن کن این مستهجن است. اما شمای صاحب کفایه چه جور توجیه میکنید، چه اشکال دارد نسبت به مراد استعمالی که ما استعمال در این جزء غیر مهم نکردیم، اراده جدیه متخلل شده در این اکثر، شما چه جور توجیه میکنید.
تامل بفرمایید انشاءالله تا فردا.
و الحمد لله رب العالمین.