جلسه 2-412 یکشنبه – 06/06/1401
فهرست مطالب:
بیان قرائنی که موجب مفهومدار شدن غایت است. 2
مناقشه در تفاصیل مطرح شده برای مفهوم غایت. 3
دخول غایت در حکم مغیا یا خروجش. 5
عدم تفاوت بین “الی” و “حتی” در مقام 5
مناقشه در تقیید صاحب کفایه بحث را به غایت موضوع و غایت متعلق. 6
تحریر محل نزاع در مفهوم استثناء 8
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسمالله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی الله علیّ سیّدنا محمّد و آله الطاهرین سیّما بقیّة اللّه في الأرضین و اللعن علی أعدائهم أجمعین.
بحث راجع به مفهوم غایت بود.
نظر مشهور این بود که غایتی که برای حکم ذکر میشود مفهوم دارد. مثلا اگر شارع بفرماید: یجب الی زوال الیوم الثانیعشر من ذیالحجة بقاء الحاج فی منی، واجب است تا ظهر روز دوازدهم ذیحجه حاجی در منی بماند، مفهومش این است که بعدازظهر روز دوازدهم ذیحجه دیگر واجب نیست ماندن حاجی در منی مطلقا و لو این حاجی مرتکب صید شده باشد، دلیلی که میآید میگوید: مرتکب صید باید تا روز سیزدهم بماند، میشود مقید مفهوم این خطاب اول.
ما این را نپذیرفتیم وفاقا للمحقق الحائری فی حاشیة الدرر و للبحوث و منتقی الاصول. عرض کردیم: مفهوم مطلق برای غایت دلیلی ندارد، وجدان عرفی هم نمیفهمد از این خطاب که بعدازظهر روز دوازدهم ذیحجه بر هیچ حاجی در هیچ حالتی واجب نیست بقاء در منی، نخیر، واجب است تا ظهر روز دوازدهم ذیحجه حاجی در منی بماند اما بعد از آن ممکن است بعضی از حاجیها واجب باشد بمانند در منی، بعضیها واجب نباشد.
یا مثلا مولی میگوید: یجب الی الزوال الکون فی المسجد، واجب است تا ظهر، بودن در مسجد، زید هنگام زوال وارد مسجد شد، عبد احتمال میدهد که بخاطر آمدن زید واجب باشد بودن این عبد در مسجد تا غروب، هیچ عرفی استدلال نمیکند به آن خطاب یجب الی الزوال کون المکلف فی المسجد که حالا که زوال شد میفهمیم واجب نیست بودن در مسجد مطلقا و لو جاء زید، کی عرف این را میفهمد؟
و واضحتر از این در جایی که آن یجب الی الزوال الکون فی المسجد سببی داشته باشد مغایر با سبب حکم جدید محتمل. بگوید: ان جاء عمرو یجب علی العبد الی الزوال ان یبقی فی المسجد، عمرو صبح آمد، عبد تا ظهر وظیفهاش است که در مسجد بماند، این نفی نمیکند که ان جاء زید فیجب الکون فی المسجد الی الغروب را. بله، میخواهید به اصل برائت رجوع کنید بحث دیگری است، آن را باید ببینیم اصل عملی اقتضاء میکند بقاء وجوب کون فی المسجد را یا اقتضاء میکند برائت از وجوب بقاء را بعد از زوال، بحث دیگری است اما بگوییم مفهوم یجب الی الزوال الکون فی المسجد این است که فاذا زالت الشمس فلایجب الکون فی المسجد مطلقا، هیچ عرفی این را نمیفهمد.
نکته مفهوم نداشتن غایت حکم
و نکتهاش این است: ببینید! ما در همان مثال یجب الی زوال الیوم الثانیعشر بقاء الحاج فی منی، وقتی این غایت را ما قید قرار میدهیم برای وجوب، این نسبت ناقصه تقییدیه دارد با وجوب، طرف نسبت ناقصه است نه طرف نسبت تامه. اگر معنای یجب الی زوال الیوم الثانیعشر بقاء الحاج فی منی این بود که وجوب بقاء الحاج فی منی مغیّی بزوال الیوم الثانیعشر، “مغیا بودن” طرف نسبت تامه حملیه بود، آن وقت مفهوم داشت. چرا؟ برای اینکه معنای عبارت این بود که وجوب بقاء حاج در منی وصفش این است که مغیا است به ظهر روز دوازدهم، پس هر فردی از وجوب بقاء حاج در منی باید مغیا باشد به این غایت، اگر یک وجوب بقاء حاج در منی داشته باشیم که مغیا نباشد به این غایت، کذب این جمله لازم میآید.
شبیه آنچه که در جمله شرطیه مطرح کردند که مفاد ان کان العالم عادلا فیجب اکرامه این است که وجوب اکرام العالم معلق موقوف علی کونه عادلا، یعنی طرف نسبت تامه قرار گرفته بود موقوفٌ. و لذا اگر یک فردی از وجوب اکرام عالم بود که موقوف نبود بر عادل بودن او، موقوف بود بر هاشمی بودن او کذب این جمله لازم میآید. لذا ما که انکار کردیم مفهوم شرط را گفتیم: مفاد جمله شرطیه موقوفٌ نیست، مفاد جمله شرطیه این است که وجوب اکرام العالم ثابت عند تقدیر کونه عادلا، نه معلق نه موقوف، ولی اگر معلق بود مفاد جمله شرطیه مفهوم جمله شرط را ما میپذیرفتیم.
اما در مانحنفیه مفاد این جملهای که دارای این غایت است این نیست که وجوب بقاء الحاج فی منی مغیّی بزوال یوم الثانیعشر بلکه این الی زوال الیوم الثانیعشر نسبت ناقصه دارد با وجوب بقاء، میشود وجوب بقاء الحاج فی منی المغیی، وصف در جمله ناقصه است، الوجوب المغیی لبقاء الحاج فی منی ثابت، وجوب مغیا به زوال روز دوازدهم برای بقاء حاج در منی ثابت است، خب اثبات شیء که نفی ما عدا نمیکند ممکن است یک وجوب دیگری باشد که او مغیا باشد در بعضی از فروض مثل فرضی که مرتکب صید شده است حاجی به غایت دیگری. اثبات شیء که نفی ما عدا نمیکند.
بیان قرائنی که موجب مفهومدار شدن غایت است
ممکن هست شما بفرمایید: ما با وجدانمان چکار کنیم؟ آقای خوئی فرمود: یحرم الخمر الی ان یضطر المکلف الیه این مفهوم مطلق دارد که اذا اضطر المکلف الیه فلایحرم الخمر، وجدانا میبینیم فرمایش آقای خوئی در این مثال عرفی است، خمر حرام است تا زمانی که مکلف مضطر به آن نشده است، عرف میگوید: اگر مضطر شدی دیگر حرام نیست مطلقا چه اضطرار خفیف چه اضطرار شدید، چه اضطرار بدنی چه اضطرار غیر بدنی.
[سؤال: … جواب:] فرض این است که انصافا عرف در این مثال فرق نمیگذارد بین انواع اضطرار.
یا مثلا کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود، عرف استفاده میکند که فاذا تبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود فلاتأکلوا و لاتشربوا فی شهر رمضان. این مثالها را ما چه بکنیم؟
به نظر ما گاهی نکته استفاده مفهوم این است که اصل حکم روشن است، اصلا متفاهم عرفی از این خطاب این است که میخواهند غایت آن حکم را بگویند، جواز اکل در ماه رمضان که روشن است، یک ماه که بناء نبود نه در روز نه در شب نه آبی بخورند نه غذایی بخورند، اصل جواز اکل و شرب که معلوم بود، عرف از این آیه میفهمد که منصبّ است به غرض بیان غایت جواز اکل و شرب، اصلا مصب اصلی این خطاب را این میداند که میخواهد حد نهایی جواز اکل و شرب را بگوید، معلوم است که این مفهوم دارد.
[سؤال: … جواب:] اصلا چون اصل جواز اکل و شرب معلوم است، [لذا] عرفا غرض از این خطاب بیان غایت اوست، از اول کانّه گفته: حد نهایی جواز اکل و شرب طلوع فجر است، کانّه این را گفته، خب معلوم است که این معنایش این است که وقتی طلوع فجر شد دیگر حق ندارید آب بخورید غذا بخورید.
یا در یحرم الخمر الی ان یضطر المکلف الیه، مناسبات عرفیه، ارتکازات عرفیه که اضطرار عنوان ثانوی است و فرقی بین انواع اضطرار نیست این منشأ اطلاق شده.
و الا اگر بناء بود اطلاق مفهوم در این حال ثابت باشد به نکته مفهوم غایت، اولا: آن قیودی که آقایان زدند بر این مثالها منطبق نیست. آقای خوئی گفت: باید متلعق در خطاب ذکر نشود و حکم هم به مفاد اسمی فهمیده بشود، در کلوا و اشربوا که اینطور نیست. در مثال یحرم الخمر هم شما اگر بگویید یحرم شرب الخمر که متعلق را ذکر کنید یا حتی حکم را هم به نحو صیغه نهی بگویید لاتشربوا الخمر الی ان تضطروا الیه باز عرف مفهوم مطلق میفهمد، نکتهاش معلوم میشود مفهوم غایت نیست اگر مفهوم غایت بود که حدودش در اینجا رعایت نشده. و در آن مثالهایی که ما زدیم میبینیم هیچ احساس مفهوم غایت نمیکنیم. اینها مبیّن این است که قرائن خاصهای در بعضی مثالها هست که مفهومگیری میکنیم.
مناقشه در تفاصیل مطرح شده برای مفهوم غایت
ما در پایان این بحث به دو تفصیل اشاره کنیم که گاهی به ذهن ما میآمده و لی احساس میکنیم که هیچکدام از این دو تفصیل وجه فنی ندارد:
یک تفصیل که در دوره سابقه اختیار میکردیم این بود که میگفتیم اگر خطاب متضمن اثبات حکم باشد مفهوم مطلق ندارد. مثل همان یجب الی زوال الیوم الثانیعشر من ذیالحجة البقاء فی منی، اثبات وجوب میکند، این غایتش مفهوم مطلق ندارد، اما اگر مفاد خطاب نفی حکم باشد، لایحرم الاکل الی طلوع الفجر، این ظاهرش این است که بعد از طلوع فجر این عدم الحرمة تبدیل میشود به حرمت. حرام نیست اکل و شرب تا طلوع فجر یعنی بعد از طلوع فجر آن عدم الحرمة منتقض میشود به حرمت، می شود مفهوم مطلق.
ولی انصافا اینها درست نیست. همان مثال حاج را شما در نظر بگیرید یا مثال معتمر را، اگر بگوییم: لایحرم للحاج و المعتمر ان یعود الی مکة قبل مضی الشهر، لایحرم قبل مضی الشهر عود الحاج و المعتمر الی مکة، نفی حرمت کرده، آیا عرف میگوید بعد از مضی ماه حج و عمره مطلقا حرام است عود به مکه؟ نه، ممکن است بگویند عود به مکه حرام است برای کسی که از حرم تجاوز کرده باشد، عود به مکه حرام است بر کسی که از میقات تجاوز کرده باشد، چه میدانیم؟ حرام نیست قبل از گذشت ماه عمره و حج بازگشت به مکه بدون احرام، آیا این معنایش این است که بعد از گذشت این ماه مطلقا حرام است برگشتن به مکه بدون احرام؟ کدام عرف این را میفهمد؟ صرف اینکه مفاد خطاب نفی الحرمة است و مغیا است به ما لمیمض الشهر این اطلاق پیدا میکند که فاذا مضی الشهر حرم العود الی مکة بغیر احرام مطلقا و لو لمیخرج من الحرم و لو لمیتجاوز المیقات؟ ما هر چی به ذهنمان فشار میآوریم میبینیم همچون مفهوم مطلقی نمیفهمیم. و لذا این تفصیل به نظر ما درست نیست.
یک تفصیل دیگر هم گاهی به ذهن خطور میکرد که بگوییم اگر آن حکم محتمل به ملاک آخری باشد نمیشود با این خطاب نفی کرد آن را. ان جاء زید فیجب علیک البقاء فی المسجد الی الزوال، ملاکش احترام زید است، ممکن است ان جاء عمرو فیجب علیک البقاء الی الغروب فی المسجد ثابت باشد چون ملاک دیگری هست، ملاک حضور عمرو موجب حکم به وجوب بقاء در مسجد تا غروب آن روز بشود. اما اگر بخواهد حکم به همان ملاک اول ثابت بشود این خلاف اطلاق مفهوم غایت است. یحرم الخمر الی ان یضطر الیه المکلف چون حرمت شرب خمر که ملاکش واحد است، اگر بناء باشد بعد از اضطرار مکلف باز ملاک حرمت شرب خمر باشد چون میخواهد به همان ملاک اول باقی باشد این خلاف اطلاق مفهوم غایت است. و با اطلاق مفهوم غایت بقاء حکم را به نفس ملاک اول ما نفی میکنیم اما حدوث حکم جدید را به ملاک دیگر نمیشود نفی کرد.
انصاف این است که این هم درست نیست. برای اینکه چه بسا ملاک وجوب کون در مسجد احترام عالم است، منتها احترام عالم مختلف است عالم صبح بیاید ان جاء زید، زید صبح میآید یجب البقاء فی المسجد الی الزوال، ان جاء عمرو، چون او تا غروب میماند یجب البقاء فی المسجد الی الغروب به ملاک واحد، کی میگوید اینها دو ملاک دارند. اصلا صرف اینکه ملاک یکی باشد یا دو تا باشد فارق نیست چون عرض کردم نکته مفهوم داشتن غایت این است که بازگشت غایت به این باشد که طرف نسبت تامه قرار بگیرد در حالی که اینطور نیست، طرف نسبت ناقصه است، الوجوب المغیی بهذا الوجوب ثابت، اثبات شیء که نفی ما عدا نمیکند، ممکن است یک وجوب آخری باشد به همان ملاک یا به ملاک دیگر، فی الجملة، برای بعضی از افراد در بعض حالات.
و لذا اقوی این است که عایت مفهوم ندارد و لو غایت حکم باشد خلافا للمشهور.
دخول غایت در حکم مغیا یا خروجش
یک بحثی هم اینجا مطرح است آن را عرض کنم:
در بحث غایت بحث شده که آیا غایت ظاهر در این است که ملحق است حکمش به حکم مغیا یا خارج است از حکم مغیا. مثلا اگر شخصی بگوید: نظّف هذه الغرف الی غرفة زید، ده حجره است در این مدرسه، حجره زید وسط این حجرهها واقع شده، مولی به عبدش میگوید: از ابتداء مدرسه این حجرهها را تنظیف کن تا حجره زید، آیا این ظاهرش این است که حجره زید خارج است لازم نیست حجره زید را تنظیف کند یا حجره زید را تنظیف کن لازم نیست حجره بعدی را تنظیف کنی.
این محل نزاع است. سه قول در مسأله هست:
یک قول ظهور خطاب در عدم دخول غایت در حکم مغیا است که قول صاحب کفایه، قول محقق عراقی، مرحوم آقای خوئی و امام است. بله گاهی قرینه است بر اینکه غایت داخل در مغیا است او بحث دیگری است، بدون قرینه اگر ما بخواهیم استظهار کنیم غایت خارج است از حکم مغیا. همینجوری مولی بگوید: نظّف هذه الغرف الی غرفة زید ظاهر در این است که غرفه زید را لازم نیست تنظیف کنی.
قول دوم این هست که بگوییم: ظاهر این جمله این است که بیت زید را تنظیف کن، غایت داخل در مغیا است. که ما قائل این قول را پیدا نکردیم.
قول سوم ادعای اجمال است که مجمل است باید به اصول عملیه رجوع کنیم.
این در بحث عقد موقت، اجاره ثمره زیادی پیدا میکند. میگوید شما اجیری اینجا بمانی تا روز مثلا دهم، آیا روز دهم داخل در اجاره است یا تا ابتداء روز دهم اینجا بمان اول روز دهم میتوانی بروی. همین بحث پیش میآید.
به نظر ما اگر قرینهای در بین نباشد کلام مجمل است. واقعا عرف مردد میشود. نظف هذه الغرف الی غرفة زید یا عقد موقت میبندند تا اول برج، خب اول برج داخل است خارج است؟ تا آخر ماه، آخر ماه داخل است یا خارج است؟ قرینه خاصهای در بین نباشد واقعا مجمل است، نمیشود تعیین کرد که این غایت داخل در مغیا است یا خارج از مغیا. و لذا در مثل اجاره و عقد موقت این موجب غرر میشود، باید تعیین کنند، بگوید تا آخر روز سیام مثلا و الا این غرری میشود و شبهه بطلان دارد این عقد موقت یا این اجاره بخاطر مجهول بودن نهایت مدت.
عدم تفاوت بین “الی” و “حتی” در مقام
دو مطلب اینجا عرض کنم:
یک مطلب این است که ممکن است کسی بگوید بین الی و حتی فرق است. “حتی” ظاهر در این است که مدخولش داخل در حکم مغیا هست، اکلت السمکة حتی رأسها، جاء القوم حتی المشاة، ولی “الی” نه، ظهور ندارد در اینکه مدخولش داخل در حکم مغیا است یا بلکه گفته میشود ظهور دارد در خروج مدخولش از حکم مغیا.
به نظر ما این تفصیل هم درست نیست. خلط شده بین حتی عاطفه و حتی جاره. ما بحثمان در حتی جاره است که برای غایت بکار میرود مثل کلوا و اشربوا حتی یتبین. و الا حتی عاطفه که معلوم است برای ادراج فرد خفی در حکم ما قبل بکار میرود. اکلت السمکة حتی رأسها این معلوم است که میخواهد ادخال کند جزء خفی را در ما قبل حتی. حتی عاطفه برای ادخال فرد یا جزء خفی است در حکم ماقبل. مات الناس کلهم حتی الانبیاء، این حتی عاطفه است ما در این بحثی نداریم، بحث ما در حتی جاره است که غایت اخذ میشود. نظف هذه الغرف حتی بیتِ زید، نه حتی بیتَ زید، نه حتی غرفةَ زید، زید شلوغ است احتمال میدهد این عبد که متولی مدرسه با او مشکل داشته باشد متولی میگوید نه، نظف هذه الغرف حتی غرفة زید، حتی غرفه زید را هم تمییز کن نگاه نکن نامنظم و شلوغ است، اما اینکه میگوید نظف هذه الغرف حتی غرفةِ زید این غایت است، معلوم نیست که با الی غرفة زید فرق بکند. چه فرق میکند؟
[سؤال: … جواب:] ما هم همین را اشکال میکنیم، این تفصیل که بعضی از ادباء مطرح کردند. هیچ فرقی بین حتی جاره و الی جاره نیست هر دو برای ذکر غایت است. اگر قرائن اقتضاء کند غایت داخل بشود در حکم مغیا یا خارج بشود از حکم مغیا ما تابع قرائن هستیم و الا اگر قرینهای در بین نبود واقعا مجمل است. میگوید این فرشها را جارو بکن الی هذا الفرش یا حتی هذا الفرش، نه حتی عاطفه، این یعنی این فرش را جارو کن؟ یا میخواهد تا اینجا جارو کن، این فرش را کسی دیگری جارو کرده نمیخواهی جارو کنی، ما چه میدانیم. اغسلوا ایدیکم الی المرافق حالا بگوییم حتی المرافق، فرق میکرد؟ فرق نمیکرد هر دو جاره هستند، آیا مرافق را هم بشوییم؟ آیا کعبین را هم مسح کنیم؟
مناقشه در تقیید صاحب کفایه بحث را به غایت موضوع و غایت متعلق
مرحوم صاحب کفایه هم مطلبی دارد او را عرض کنم این بحث را تمام کنیم.
مرحوم صاحب کفایه میفرماید: این نزاع که غایت داخل در حکم مغیا هست یا خارج است از حکم مغیا این فقط در غایت موضوع و غایت متعلق میآید، در غایت حکم نمیآید. چرا؟ برای اینکه غایت حکم خارج است از آن حکم. در غایت موضوع، اغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق امسحوا برؤوسکم و ارجلکم الی الکعبین، این قید موضوع است این بحث میآید که باید کعبین را مسح کنیم، مرافق را بشوییم یا نه. یا مثلا غایت متعلق، سر من البصرة الی الکوفة آیا تا انتهاء شهر کوفه هم برویم یا به ابتداء شهر کوفه که رسیدیم همانجا امتثال کردیم امر را؟ این جا دارد بحث کنیم چون الی الکوفة قید سیر است، قید متعلق است. اما در مثال غایت حکم، مثلا یحرم الی آخر النهار کذا، یحرم الی اللیل کذا این قید حکم است، شب که شد آن حکم میرود.
نفهمیدیم وجه این فرمایش مرحوم صاحب کفایه چیست. خب حکم هم اگر یک غایتی دارد که ابتداء و انتهاء دارد، غایت حکم یک چیزی است که اول و آخر دارد همین بحث پیش میآید. یجب الی صلاة الجمعة ان تجلس فی هذا المکان، تا نماز جمعه واجب است در اینجا بنشینی همین بحث پیش میآید که یعنی تا ابتداء نماز جمعه یا تا انتهاء نماز جمعه؟ چرا ظاهر یجب الی صلاة الجمعة ان تجلس فی هذا المکان این است که اصلا این نزاع در آن مطرح نمیشود و ظاهرش این است که تا نماز جمعه شروع شد وجوب میرود، چرا؟ صلات جمعه یک ابتدائی دارد یک انتهایی، همین بحث پیش میآید که آیا ابتداء نماز جمعه رافع وجوب است یا انتهاء نماز جمعه.
و لذا این فرمایش صاحب کفایه وجهی ندارد.
هذا تمام الکلام فی مفهوم الغایة.
یقع الکلام فی مفهوم الاستثناء.
تحریر محل نزاع در مفهوم استثناء
ما دو نوع استثناء داریم. “الا” که ادات استثناء است در دو جا بکار می رود: گاهی در توصیف بکار می رود. مثل لو کان فیهما آلهة الا اله لفسدتا، لو کان فیهما آلهة الا الله توصیف است یعنی خدایگانی غیر از خدا، لفسدتا. این مربوط می شود به بحث وصف و قطعا مفهوم وصف مفهوم کلی نیست، مفهوم فی الجملة است. آنی که در اینجا محل بحث است که مفهوم استثناء آیا ثابت است یا ثابت نیست که مراد مفهوم کلی است نه مفهوم فی الجملة، آن استثنائی است که حکم مستثنیمنه را نفی میکند از مستثنی، یجب اکرام کل عالم الا الفاسق، این فاسق غیر هاشمی لایجب اکرامه، فاسق هاشمی ممکن است واجب الاکرام باشد.
اشکال به مفهوم استثناء
بعضی از بزرگان گفتند: معلوم است که استثناء مفهوم کلی ندارد. لااطالع کتابا الا کتاب الفقیه، این معنایش این است که اطالع کتاب الفقیه ایا ما کان؟ همچون چیزی نیست. لاآکل طعاما الا ما کان مالحا، معنایش این است که من نمیخورم طعامی را مگر اینکه با نمک باشد، یعنی هر طعام با نمکی را میخورم؟ لااقلد الا من کان مجتهدا یعنی اقلد کل من کان مجتهدا و لو مجتهد فاسق؟ معلوم است که استثناء مفهوم کلی ندارد. بعضی از بزرگان از جمله صاحب کتاب بلغة الفقیه گفتند: از این مثال ها روشن می شود که اصلا استثناء مفهوم مطلق ندارد چون مصب جمله استثنائیه بیان حکم مستثنی است. و لذا میگویند: آیه شریفهای که میگوید: لاتأکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجارة عن تراض، اطلاق ندارد کل تجارة عن تراض یجوز اکل المال بسببها، نه، من فعلا راجع به او صحبت نمیکند، اکل مال به باطل نکنید، تجارة عن تراض بود آن حسابش جداست، آن ممکن است با شرائطی مشکلی نداشته باشد. اطلاق نمیشود بگیرید.
یکی از طرفداران این نظر که استثناء مفهوم کلی ندارد، ابوحنیفه است. مثال میزده میگفته: لاصلاة الا بطهور، آیا معنایش این است که کل ما کان بطهور فهو صلاة؟ نماز بدون وضوء صحیح نیست یعنی نماز با وضوء صحیح است مطلقا؟ معلوم است که این مفهوم درست نیست.
ببینیم آیا این اشکال که گفته میشود: غالب در جمل استثنائیه این است که متکلم بیان میکند حکم مستثنیمنه را، به صدد بیان حکم اوست نه به صدد بیان حکم مستثنی، گفته میشود که این منشأ این هست که عقد المستثنی مهمل باشد، و لذا نمی شود مفهوم مطلق برای استثناء قائل شد بگوییم: اکرم العالم الا من کان فاسقا یعنی فمن کان فاسقا فلایجب اکرامه مطلقا، کما اینکه در آن مثال لاآکل من الطعام الا ما کان مالحا نمی شد بگوییم: و ما کان مالحا فآکله مطلقا.
ببینیم آیا این اشکال درست است یا درست نیست، انشاءالله فردا این را بررسی می کنیم.
و الحمد لله رب العالمین.