فهرست مطالب

فهرست مطالب

تقریرات دروس خارج مدرسه فقهی امام محمد باقر علیه السلام

 

بسمه تعالی



موضوع: تعریف عدالت/ عدالت/ شروط مفتی/ اجتهاد و تقلید/ خاتمه

 

فهرست مطالب:

تعریف عدالت.. 1

استدلال مشهور به دو روایت از ابن ابی یعفور نسبت به صفت نفسانی بودن عدالت.. 1

روایت اول. 1

بیان های استدلال. 2

بیان اول. 2

مناقشه. 3

بیان دوم. 3

مناقشه. 4

بیان سوم. 4

مناقشه مرحوم آقای خویی.. 5

پاسخ از مناقشه مرحوم خویی.. 5

 

خلاصه مباحث گذشته:

یکی از شروط مفتی، عدالت است که به این مناسبت تعریف عدالت مورد بررسی قرار می گیرد.

تعریف عدالت

مشهور فقهاء در تعریف عدالت گفته اند: «العدالة ملکة نفسانیة باعثة علی اتیان الواجبات و ترک المحرمات».

استدلال مشهور به دو روایت از ابن ابی یعفور نسبت به صفت نفسانی بودن عدالت

بیان شد که به نظر ما عدالت صفت فعل است، اما مشهور عدالت را صفت نفسانی دانسته و به دو روایت از ابن ابی یعفور استدلال کرده اند.

روایت اول

در روایت اول از ابن ابی یعفور آمده است: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ- وَ كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ وَ تُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخُمُورِ وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ أَنْ يَكُونَ سَاتِراً لِجَمِيعِ عُيُوبِهِ حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ وَ يَجِبَ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِي النَّاس‏»[1]

سند شیخ طوسی به این روایت ضعیف است؛ چون محمد بن موسی الهمدانی در سند روایت وجود دارد[2] که ابن ولید گفته است: محمد بن موسی الهمدانی جعل حدیث می کرده است، اما طریق شیخ صدوق به این روایت با مشکلی مواجه نیست.

البته در طریق شیخ صدوق، احمد بن محمد بن یحیی العطار وجود دارد که توثیق خاص ندارد، اما ایشان از مشایخ شیخ صدوق است که شیخ صدوق به صورت مکرر به او اعتماد کرده و در مورد او ترضّی هم کرده است که سبب علم عادی به حسن ظاهر احمد بن محمد بن یحیی العطار در نزد شیخ صدوق می شود. علامه حلّی هم احمد بن محمد بن یحیی العطار را توثیق کرده است.

بیان های استدلال

در استدلال به روایت اول عبد الله بن یعفور سه بیان مطرح شده است که عبارتند از:

بیان اول

مرحوم شیخ انصاری در استدلال به روایت اول ابن ابی یعفور فرموده است: ستر، عفاف و کفّ نفس مشتمل بر ملکه نفسانی است؛ چون ترک محرمات به جهت عدم رغبت یا فراهم نبودن مقدمات و اسباب گناه، موجب صدق اهل ستر و عفیف بودن نمی شود. بنابراین اگر عدالت، مطلق اتیان واجبات و ترک محرمات ولو اینکه ناشی از ملکه نفسانی نباشد، معنا نخواهد داشت که ستر و عفاف و کف نفس اماره بر عدالت قرار داده شود؛ چون اگر عدالت به معنای اتیان واجبات و ترک محرمات باشد، در صورتی که اهل ستر، عفاف و کفّ نفس بودن فرد احراز شود، اخص از عدالت کشف شده است و با این فرض لغو خواهد بود که امر اخص اماره بر اعم قرار بگیرد کما اینکه اگر اسب بودن اماره بر حیوان بودن قرار گیرد، لغو خواهد بود؛ چون زمانی که اسب بودن فهمیده شود که اخص از حیوانیت است، اماره بودن نسبت به حیوانیت لغو خواهد بود.

بنابراین روشن می شود که اهل ستر و عفاف بودن که مشتمل بر ملکه نفسانی است، اخص از عدالت نیست تا امر اخص اماره بر اعم شده و لغویت رخ دهد، بلکه عدالت هم مشتمل بر ملکه نفسانی است و امام علیه السلام قصد داشته اند که مفهوم عدالت را تعریف کنند. در نتیجه مقصود از تعبیر «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ» این خواهد بود که عدالت، ستر و عفاف، کفّ بطن و فرج است.[3]

مناقشه

به نظر ما کلام شیخ انصاری صحیح نبوده و دو اشکال به آن وارد است:

1- کلام ایشان ثابت نمی کند که عدالت ملکه نفسانی است؛ چون ستر و عفاف صفت فعل است. البته صرف ترک محرمات مثل اینکه به جهت عدم فراهم بودن مقدمات باشد، انسان را اهل ستر و عفاف قرار نمی دهد، اما اتیان واجبات و ترک محرمات در صورتی که به داعی الاهی باشد، مصداق ستر و عفاف است.

بنابراین اینکه ایشان مفروغ عنه گرفته اند که ستر، عفاف و کفّ نفس صفت نفسانی است، صحیح نیست بلکه این موارد از صفات فعل بوده و به معنای این است که رفتار شخص به گونه ای باشد که در مقام عمل، واجبات را اتیان و محرمات را ترک کند و در این حالت استمرار داشته باشد. در ادامه روایت نیز تعبیر «كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ» به کار رفته است که به معنای بازداشتن است که امر خارجی بوده و در صورتی است که انسان در مقام عمل آلوده نشود.

البته برخی صفات همانند خجالتی بودن صفت نفس است، اما تعابیری مانند بازداشتن بطن و فرج از گناه حکایت از خارج است که صفت فعل خواهد شد.

2- ایشان ملکه نفسانی را دخیل کرده اند، در حالی که بیان شد که اگر فردی در ابتدای بلوغ بوده و ملکه نفسانی نداشته و به سختی دست از گناه برمی دارد، اما این حالت او استمرار داشته باشد، صادق خواهد بود که اهل ستر و عفاف و کفّ نفس است.

البته ممکن است اهل ستر و عفاف بودن نوجوان تازه بالغ شده، کشف نشده باشد، اما اگر شرائط به نحوی باشد که ارتباط با او ادامه داشته باشد، صادق خواهد بود که این فرد از ابتدا اهل ستر و عفاف بوده است ولو اینکه در ابتدای بلوغ ملکه نفسانی نداشته باشد.

بیان دوم

بیان دوم در تقریب دلالت روایت ابن ابی یعفور بر تعریف مشهور، توسط محقق نائینی مطرح شده است.

ایشان فرموده اند: ستر به معنای استحیای از خداوند است و عفاف نیز مرادف ستر بوده و عطف تفسیری رخ داده است. بنابراین ستر از سنخ ملکات و صفات نفسانی خواهد بود. البته کفّ بطن، فرج، ید و لسان از سنخ افعال و به معنای اجتناب از گناه است.

در نتیجه عدالت عبارت است از مجموع ستر و عفاف که صفت نفسانی است و کفّ از حرام که صفت فعل است و با توجه به این نکته، شارع نمی تواند این موارد را اماره بر عدالت قرار دهد؛ چون عدالت غیر از ملکه نفسانی و صفت فعل چیز دیگری نیست تا به واسطه مواردی از قبیل ستر و عفاف و کفّ از حرام کشف شود و لذا در عین این که ظاهر روایت سؤال از طریق و کاشف عدالت است، با توجه به اینکه عدالت یقینا چیزی وراء ستر و عفاف و کفّ نفس نیست، کلام امام علیه السلام تعریف خود عدالت خواهد بود و گویا امام علیه السلام تعبیر «العدالة هی الستر و العفاف و کفّ النفس» را به کار برده اند.

مناقشه

کلام محقق نائینی صحیح نیست: چون ستر به معنای پوشاندن است که از سنخ ملکات نفسانی نیست بلکه صفت فعل است؛ چون اگر ستر از خداوند متعال باشد، با توجه به اینکه چیزی از خداوند متعال پوشیده نیست، به معنای از بین بردن عیوب خواهد بود و در صورتی که مقصود، ستر از مردم باشد، به معنای عدم تجاهر بر گناه خواهد بود. در نتیجه ستر اعم از اینکه ستر از خداوند متعال بوده یا اینکه ستر از مردم باشد، صفت نفسانی نیست. عفاف هم به معنای امتناع از محرمات به داعی الاهی است که صفت فعل است.

بنابراین اینکه محقق نائینی ستر و عفاف را صفت نفسانی دانسته اند، صحیح نیست بلکه این دو صفت فعل هستند کما اینکه کفّ نفس صفت فعل است. از طرف دیگر اشتمال بر ملکه نفسانی هم لازم نیست؛ چون برای صدق ستر و عفاف و کفّ نفس ترک معصیت به داعی الهی کافی است ولو اینکه فرد در ابتدای بلوغ یا توبه بوده و هنوز دارای حالت راسخه نفسانی نباشد و به سختی از معصیت دست بکشد.

بیان سوم

سومین بیان در تقریب دلالت روایت ابن یعفور این است که مقتضای جمع بین ظهور سؤال -که از طریق معرفت و کاشف عدالت بوده- و ظهور ستر، عفاف و کفّ نفس که اراده اتیان واجبات و ترک محرمات به داعی الهی است، این است که امام علیه السلام خود عدالت را ذکر نکرده اند، بلکه طریق عدالت را ذکر کرده اند؛ چون سائل از خود عدالت سؤال نکرده است بلکه طریق کشف عدالت مورد سؤال بوده است. از طرف دیگر ظاهر این است که امام علیه السلام پاسخ سائل را بیان می کنند، لذا اگر امام علیه السلام خود عدالت را بیان کنند، پاسخ سائل را نداده اند.

بنابراین روشن می شود که پاسخ امام علیه السلام به ستر و عفاف، تعریف عدالت نیست بلکه طریق کشف عدالت است و این امر توجیهی غیر از این ندارد که عدالت ملکه نفسانی است که با اتیان واجبات و ترک محرمات به صورت مستمر، وجود آن کشف خواهد شد.

مناقشه مرحوم آقای خویی

مرحوم آقای خویی در مناقشه به بیان سوم فرموده است: اگر امام علیه السلام در پاسخ سائل از طریق کشف عدالت، تعبیر «أن یکون من الستر و العفاف و کفّ النفس» را به کار می برد، ممکن بود ادعاء شود که امام علیه السلام اماره عدالت را بیان کرده و اماره بر عدالت غیر از خود عدالت است، اما امام علیه السلام با استفاده از تعبیر «أَنْ تَعْرِفُوهُ»، اماره بر عدالت را اشتهار به ستر و عفاف قرار داده اند و لذا گویا امام علیه السلام بیان کرده اند که عدالت با اشتهار به عدالت ثابت می‌شود.

پاسخ از مناقشه مرحوم خویی

به نظر ما مناقشه مرحوم آقای خویی صحیح نیست؛ چون در صورت استفاده از تعبیر «أن یکون معروفاً و مشهوراً بکونه أهل الستر و العفاف»، کلام ایشان صحیح بوده و اشتهار به عدالت، اماره بر عدالت بود، اما تعبیر «أَنْ تَعْرِفُوهُ» به معنای «أن یکون معروفاً بین الناس» نیست؛ چون مفاد این تعبیر انحلالی بوده و بیان کرده است که باید اهلیت ستر و عفاف مورد بررسی قرار گیرد.

معنای کلام مرحوم آقای خویی این است که بعد از سؤال سائل از طریق کشف عدالت، امام علیه السلام شناخت به عدالت را طریق قرار داده باشند که این عرفی نیست؛ چون سائل از نحوه شناخت عدالت فرد سؤال کرده و امام علیه السلام جواب داده اند که فرد به عدالت شناخته شود که با این بیان ضرورت به شرط محمول خواهد شد.

به نظر ما پاسخ این است که اگرچه سائل از کاشف عدالت سؤال کرده است، اما اشکالی وجود ندارد که امام علیه السلام به تفصیل حقیقت عدالت را بیان کرده باشد، مثل اینکه سائل سؤال از طریق کشف مطیع بودن فردی کرده و در جواب گفته شود: «أن تراه یصلّی و یصوم و یؤتی الخمس و الزکاة». در این صورت به تفصیل مطیع بودن بیان شده است. در روایت محل بحث هم با توجه به اینکه عدالت معنای مجمل داشته است، سائل از طریق کشف عدالت کرده و امام علیه السلام در پاسخ او، با تعبیر «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ- وَ كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ و…» تعریف تفصیلی عدالت را مطرح کرده اند. این امر کاملا عرفی است.

البته ممکن است ظهور ابتدائی سؤال سائل این گونه باشد که از طریق کشف عدالت سؤال شده است، اما از ضمیمه سؤال به پاسخ امام علیه السلام، برای روایت ظهور ایجاد می شود که حقیقت عدالت به تفصیل توضیح داده شده است تا با معرفت این ضابطه، عدالت از اجمال خارج شده و بر افراد تطبیق داده شود.

در اینجا ممکن است اشکالی مطرح شود که اگر علم وجود داشته باشد که عدالت ملکه نبوده و همان ستر و عفاف است ، مطلب ذکر شده صحیح است کما اینکه در مورد مطیع بودن روشن است که به معنای انجام صلاة، صوم و سایر اعمال است و لذا پاسخ مطرح شده حمل بر بیان تفصیلی می شود، اما فرض این است که در مورد عدالت معنا مشخص نیست و با این فرض ظهور روایت که بیان کاشف است، اخذ خواهد شد.

در پاسخ این اشکال می گوئیم: فرض این است که مستدل قصد استدلال به روایت برای اثبات ملکه بودن عدالت داشته و سؤال سائل را قرینه قرار داده است و در نتیجه پاسخ امام علیه السلام را هم طریق کشف عدالت دانسته است که در مقابل این مستدل می گوئیم: امکان دارد و عرفی است که تعبیر «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ- وَ كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ و…» بیان تفصیلی عدالت باشد کما اینکه اگر در پاسخ «بم یعرف انسانیّة الانسان»، از تعبیر «أن تعرفوه بأنه حیوان ناطق» استفاده شود، اشکالی نخواهد داشت که این مطلب در روایت محل بحث هم قابل طرح است. بنابراین ما به این روایت استدلال نمی کنیم که عدالت صفت فعل است، بلکه کلام ما این است که ظهور در کلام مشهور ندارد.