بسمه تعالی
موضوع: ربا در معاملات بانکی/ربا /محرمات
فهرست مطالب:
راه حل دوازدهم؛ اجاره به شرط تملیک.. 1
ملاحظه؛ لزوم اعطاء وکالت به طرف مقابل در تملیک.. 1
پیگیری مباحث روایات بیع العینه. 2
حمل روایات ناهیه از بیع العینه بر کراهت.. 5
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در قراردادهای بانکیِ جایگزین قرض ربوی بود که به بحث از بیع العینه رسیدیم؛ قل از پیگیری روایات بیع العینه و بحث از حیل ربا از خلال این روایات، قرارداد دیگری که میتواند جایگزین قرض ربوی باشد را به شکل مختصر مطرح میکنیم.
راه حل دوازدهم؛ اجاره به شرط تملیک
بانک میتواند به جای اعطاء قرض ربوی، به طور مثال خانهای را خریداری کرده و آن را به دیگری اجاره داده و به مستأجر این حق را بدهد که پس از پایان یافتن اقساط، خانهی مذکور را تملّک کند. به طور مثال بانک خانهای را به صد میلیون خریداری کرده و تا مدت زمان ده ساله که طرف مقابل قیمت خانه را در ضمن اقساط به نحو کامل پرداخت کند، خانه را به عنوان اجاره در اختیار وی قرار میدهد؛ طبعا پس از ده سال، بانک در قبال صد میلیونی که برای خریدِ خانه پرداخت کرده، صد میلیون در ضمن اقساط به ضمیمهی اجاره بهای ده سالهی خانه را دریافت خواهد کرد و به مطلوبِ خود، یعنی تحصیل سود خواهد رسید بدون اینکه مبتلی به قرض ربوی شده باشد.
ملاحظه؛ لزوم اعطاء وکالت به طرف مقابل در تملیک
هر چند اصل این راه صحیح است لکن باید به این نکته توجه داشت بانک میبایست به شخص مذکور و یا ورثهی او وکالت دهد که بتوانند به وکالت از بانک خانهی مذکور را به خودشان فروخته و یا هبه کنند و الا دلیلی بر صحت تملّک خانه به شکل شرط النتیجه -به این صورت که بانک به طرف مقابل بگوید پس از پایان یافتن اقساط، منزل مذکور خود به خود ملک شما خواهد بود- وجود ندارد. کما اینکه مطلبی که برخی از معاصرین در منهاج الصالحین آوردهاند به اینکه بانک میتواند به طرف مقابل حق تملک داده و به او بگوید: «تو حق تملک این خانه را داری»، غیر از اعطاء وکالت در تملک خانه، معنای دیگری برای ما ندارد؛ چرا که فروش خانه توسط مالک، حکمی شرعی بوده و صرفا وکالتبردار است و هیچ دلیلی بر آن نداریم که فروش خانه توسط مالک، حقی باشد که قابل واگذاری به غیر باشد. کما اینکه در ازدواج نیز امر چنین است و زن صرفا میتواند به دیگری وکالت دهد تا برای وی زوج اختیار کرده و عقد را منعقد سازد، لکن هیچ دلیلی بر مشروعیت اینکه زن بتواند بگوید حق ازدواج خود را از خود سلب کرده و به تو تفویض و واگذار نمودم، وجود ندارد.
و اما استناد به عموماتی همچون «أوفوا بالعقود» و یا «المؤمنون عند شروطهم» در مقام برای استدلال بر صحت تملک بدون اعطاء وکالت ناتمام است؛ چرا که تعلیق در عقود و ایقاعات مبطل است –حال یا به دلالت اجماع و یا از این رو که سیرهی عقلائیه در عصر ائمه علیهمالسلام بر عقد معلق نبوده است- و حال آن که به دلالت «المؤمنون عند شروطهم الا شرطا احل حراما أو حرم حلالا الا شرطا خالف الکتاب و السنه» شرط میباید مشروع باشد تا نفوذ داشته باشد. حال آن که مدعا در مقام این است که بانک در زمان حاضر انشاء ملکیت میکند و ملکیتِ طرف مقابل را معلق میکند بر گذشت ده سال و پرداخت کامل اقساط در این مدت!!! و این یعنی تعلیق در عقد که موجب بطلان میشود. ملکیت بعد از اقساط با شرط ضمن العقد نیز تصحیح نخواهد شد، چرا که شرط نباید مخالف کتاب و سنت و یا مشرِّع باشد. خلاصه اینکه دلیل بر صحت چنین عقدی وجود ندارد؛ زیرا انشاء عقد تعلیقی اینچنینی در میان عقلاء عصر ائمه علیهمالسلام مطرح نبوده و قطعا چنین عقدی مستحدث است و از این رو میتوان گفت محتوای عقد مذکور شبهه دارد.
پیگیری مباحث روایات بیع العینه
روایات گوناگونی پیرامون بیع العینه وارد شده است؛ قسمی از آن چنین بود که دو نفر با یکدیگر خرید و فروش نقد و نسیه انجام میدهند؛ به طور مثال بایع فرش خود را نقداً به یک میلیون فروخته و پس از اخذ ثمن، همان فرش را نسیتاً به دو میلیونِ یک ساله خریداری میکند. بزرگانی از فقهاء مطابق روایات فرمودند این قسم از بیع العینه خالی از اشکال است، مشروط به آن که بیع دوم در ضمن بیع اول شرط نشده باشد.
قسم دیگر آن بود که شخصی به قصد تحصیل پول و سرمایه از دیگری که صاحب سرمایه بوده و تموّل مالی دارد، مطالبه میکند کالائی را نقدا از بازار تهیه کرده و نسیتاً به وی بفروشد تا او نیز بتواند با فروش کالای مذکور در بازار، ثمن آن را سرمایه قرار دهد؛ به طور مثال زید به مطالبهی عمرو فرشی را به قیمت یک میلیون نقد از بازار تهیه کرده و به قیمت دو میلیونِ نسیه به وی میفروشد؛ عمرو نیز این فرش را به قیمت یک میلیون نقد در بازار فروخته و ثمن آن را سرمایه قرار میدهد. با این راه، عملا عمرو یک میلیون به دست آورده و سال بعد میبایست دو میلیون به زید پرداخت کند. این قسم نیز در روایات متعددهای از جمله صحیحه اسماعیل بن عبدالخالق[1] مطرح شده بود. لکن ملاحظهای در این جا وجود دارد به اینکه:
از منظر قواعد فقهی فروش کالای کلی فی الذمه نظیر حریر –که مؤجل نیست تا بیع سلف باشد، لکه حالّ است- خالی از اشکال است و دیده نشده فقهاء به فروش چنین مبیعی اشکال کرده باشند؛ لکن مفاد صحیحهی مذکور چنین بود که مبادا شخص متموّل ابتداء کالا را نسیتا به طالبِ سرمایه بفروشد و سپس به دنبال خریدِ نقدیِ آن باشد. بلکه میبایست ابتداء کالا را نقدا خریداری کند و سپس طرفین با وجود آزادی کامل و بدون هیچ الزام و التزام قبلی، قرارداد جدیدی منعقد سازند به این صورت که فرش در ضمن بیع نسیهای به صاحب سرمایه فروخته شود؛ «أَ لَيْسَ إِنْ شِئْتَ لَمْ تُعْطِهِ وَ إِنْ شَاءَ لَمْ يَأْخُذْ مِنْكَ قُلْتُ بَلَى». ظاهر صحیحه و یا ظهور اطلاقیِ آن و حتی چهبسا بتوان ادعا کرد قدر متیقن آن، کلّی بودن مبیع –که در روایت حریر بود- میباشد؛ و الا واضح است در صورتی که مبیع کالای معینی باشد که تحتِ تملّک صاحب سرمایه نیست، و طرف مقابل آن را مطالبه کرده و به طور مثال میگوید: «فلان فرش معین در مغازهی مجاور را نقداً خریداری کن و نسیتا به من بفروش»، صاحب سرمایه نمیتواند قبل از خریدِ کالای دیگری، آن را به فروش رساند.
البته جواز بیع کلی فی الذمه که تحت تملّک بایع نیست -به این صورت که ابتداء بایع کلی فی الذمه را به فروش رسانده و سپس آن را تهیه کند- مسلم بوده و به صراحت در روایات معتبره آمده است، لکن قدرمتیقن روایات مذکور بیع نقدی است؛ به اینکه مشتری نقدا صد متر حریر را به مبلغ یک میلیون و دویست هزار خریداری میکند، بایع نیز بلافاصله به بازار مراجعه کرده و یکصد متر حریر تهیه کرده و تسلیم مشتری میکند.
البته بحث در مورد بیع سلم نیست؛ چرا که مبیع در سلم مؤجّل است؛ بلکه بحث در بیع غیر سلم است که مبیع حالّ بوده و تاریخ ندارد و جای این سؤال وجود دارد که آیا جائز است بایع ابتداء مبیع کلی فی الذمه را فروخته و سپس اقدام به تهیهی فردی از آن کند؟ مفاد روایاتی چون صحیحهی اسماعیل بن عمار و عبدالرحمن بن الحجاج تجویز چنین بیعی است، لکن قدرمتیقن روایات مذکور بیع نقدی چنین مبیعی است.
در صحیحه اسماعیل بن عمار و عبدالرحمن بن الحجاج چنین آمده است: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ جَمِيعاً قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَشْتَرِي الطَّعَامَ مِنَ الرَّجُلِ لَيْسَ عِنْدَهُ فَيَشْتَرِي مِنْهُ حَالًّا قَالَ لَيْسَ بِهِ بَأْسٌ. قُلْتُ إِنَّهُمْ يُفْسِدُونَهُ عِنْدَنَا. قَالَ وَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُونَ فِي السَّلَمِ؟ قُلْتُ لَا يَرَوْنَ بِهِ بَأْساً يَقُولُونَ هَذَا إِلَى أَجَلٍ فَإِذَا كَانَ إِلَى غَيْرِ أَجَلٍ وَ لَيْسَ عِنْدَ صَاحِبِهِ فَلَا يَصْلُحُ. فَقَالَ فَإِذَا لَمْ يَكُنْ إِلَى أَجَلٍ كَانَ اَجْوَدَ… الحدیث».[2]
ترجمه: «از حضرت صادق علیهالسلام پرسیدم: شخصی گندم را از دیگریای که گندم ندارد به صورت حالّ –یعنی مبیع حالّ بوده و همین الان تاریخ تحویل آن است- خریداری میکند؟ حضرت فرمودند: اشکالی ندارد. عرضه داشتم: همانا فقهاء عامه این بیع را نزد ما فاسد میدانند. حضرت فرمودند: پس در مورد بیع سلم – که شما میتوانی در آن بیست کیلو گندم را به تاریخ یک ماه دیگر بفروشی- چه میگویند؟ عرضه داشتم: در بیع سلم اشکالی نمیکنند، میگویند تحویل مبیع أجل و مهلت دارد؛ پس اگر أجلی تعیین نشده و کالا نزد بایع نباشد، معامله صحیح نخواهد بود. حضرت فرمودند: بنابر این اگر أجلی برای تحویل مبیع ذکر نشده باشد -و تحویل مبیع حالّ باشد-، بهتر است[3]…».
صحیحه مذکور یا فاقد اطلاق است و یا اینکه اطلاق آن قابل تقیید به صحیحه اسماعیل بن خالد است به این بیان که ظاهر از فقرهی «فَأَذْهَبُ وَ قَدْ قَاوَلْتُهُ مِنْ غَيْرِ مُبَايَعَةٍ. فَقَالَ أَ لَيْسَ إِنْ شِئْتَ لَمْ تُعْطِهِ وَ إِنْ شَاءَ لَمْ يَأْخُذْ مِنْكَ قُلْتُ بَلَى» چنین است که سائل از بیع کلی فی الذمهای که به فروش نرسیده است، سؤال میکند و حضرت بیع مذکور را صحیح میداند مشروط به اینکه بایع کلی فی الذمه را قبل از تحصیل به فروش نرسانده باشد تا محکوم به تسلیم آن باشد، بلکه در تحویل و تسلیم مبیع آزاد باشد. فلذا به نظر ما ظاهر و یا چهبسا بتوان ادعا کرد قدر متیقن از این روایت طبق این احتمال بطلان بیعی است که ثمن در آن مؤجّل بوده و بایع نیز پس از انعقاد بیع اقدام به تحصیل مبیع کلّی فی الذمه میکند.[4]
با توجه به احتمال مذکور در صحیحهی اسماعیل بن خالد مقتضای جمع بین روایات آن است که اگر مبیع کلی فی الذمه است، در صورتی فروش آن خالی از اشکال است که ثمن، نقد و حالّ باشد؛ لکن اگر بیع نسیهای باشد، بایع میبایست ابتداء فردی از کلی فی الذمه را تحصیل کرده و سپس اقدام به بیع نسیهای آن کند. در بیان چرائی فرق حکم میان بیع نسیهای و بیع نقدیِ مبیعِ کلی فی الذمه، چهبسا سد حیل ربا مطرح بوده باشد.
لکن احتمالی دیگر در صحیحهی اسماعیل بن خالد وجود دارد به اینکه مراد حضرت در «أَ لَيْسَ إِنْ شِئْتَ لَمْ تُعْطِهِ وَ إِنْ شَاءَ لَمْ يَأْخُذْ مِنْكَ قُلْتُ بَلَى» تأکید بر آن است که مبادا بایع مبیع کلی را برای مشتری خریده و ثمن آن را نقداً پرداخت کرده و سپس ثمن را به نسیه از مشتری بازپس گیرد، بلکه بایع میبایست کالا را برای خود خریداری کند و در ادامه در فروش کالا و عدم آن، مختار بوده و آزاد باشد. چهبسا وجه عدم طرح تفصیل میان بیع نسیهای و حکم به عدم جواز آن و بیع نقدی و حکم به جواز آن، در میان فقهاء عظام و رسائل عملیه این بوده که ایشان صحیحه را صرفا ناظر به احتمال دوم میدیدهاند. لکن به نظر ما صحیحه اطلاق داشته و هر دو احتمال را شامل میشود.
حاصل آنکه به نظر ما موضوع صحیحه اسماعیل به خالد اخص بوده و بر صحیحهی اسحاق بن عمار و عبدالرحمن بن حجّاج مقدم میباشد؛ از این رو التزام به تفصیل در نظر ما بعید نیست؛ و لا اقل احوط آن است که بایع صرفاً زمانی اقدام به بیع نسیهای کلی فی الذمه کند که کالای مذکور تحت تملّک او بوده باشد.
این شبههای است که در ذهن ما وجود دارد و جای تأمّل دارد.
حمل روایات ناهیه از بیع العینه بر کراهت
در مقابل روایات مجوِّز بیع العینه، روایات دالّ بر منع نیز وجود دارند. اولین روایت معارض صحیحه منصور بن حازم[5] که در آن سائل از بدهکاری پرسید که نزد طلبکار آمده و از وی مطالبهی فروش جنسی را دارد، حضرت از بیع نسیهای نهی کردند؛ حال آن که روایات بیع العینه دلالت بر آن داشت که بدهکار میتواند به نسیه کالائی را از طلبکار خریداری کرده و با فروش نقدی آن در بازار بدهیِ قبلی خود را اداء کند.
به نظر میرسد حمل روایات مانعه چون صحیحه منصور بن حازم و صحیحه عبدالرحمن بن ابیعبدالله[6]بر کراهت خالی از اشکال باشد، لکن روایات بیع العینه صراحت در جواز داشتند و نمیتوان از ظهور آنها رفع ید نمود.
و اما روایت ضعیف السند صالح بن عقبه با سند ضعیف از یونس شیبانی[7] -که توثیق ندارد- به این مضمون که راوی میگوید از حضرت پرسیدم در مورد شخصی که به طور مثال فرش پانصد هزار تومانی را به سه ملیون نقد به دیگری فروخته و پس از اخذ ثمن، فرش مذکور را به چهارمیلیون نسیه خریداری میکند. بالطبع اقدام مشتری در خرید فرش پانصد هزار تومانی به سه میلیون از آن رو میباشد که میداند که بایع این فرش را مجددا به مبلغ چهار میلیون نسیه از وی خریداری خواهد کرد. امام فرمودند: در صورتی که عدمِ اقدام بایع به خرید نسیهای فرش موجب آن خواهد شد که مشتری فرش مذکور را مستردّ کند، این معامله جائز نیست و از نزدیک شدن به چنین معاملهای نهی نمودند.
به نظر فارغ از ضعف سندی، این روایت از حیث دلالی نیز ناتمام است؛ چرا که این روایت حمل میشود بر صورتی که طرفین بیع نسیهای دوم را در بیع نقد اول، شرط کرده باشند. و بعید نیست ادعا شود ظاهر از فقرهی «فَإِنْ لَمْ تَشْتَرِهِ رَدَّهُ عَلَيْكَ» فرض اشتراط -و لو اشتراط ضمنی- بیعِ دوم در بیع اول است. و در صورت وجود چنین شرطی، معامله به دلالت روایتی همچون صحیحه علی بن جعفر[8] باطل است.
نتیجه اینکه بیع العینه در فرض عدم وجود شرط، از نظر ما خالی از اشکال است.
از جلسهی بعد وارد بحث تفصیلی پیرامون حیل ربا خواهیم شد، انشاءالله.
[1] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْعِينَةِ وَ قُلْتُ إِنَّ عَامَّةَ تُجَّارِنَا الْيَوْمَ يُعْطُونَ الْعِينَةَ فَأَقُصُّ عَلَيْكَ كَيْفَ نَعْمَلُ قَالَ هَاتِ قُلْتُ يَأْتِينَا الْمُسَاوِمُ يُرِيدُ الْمَالَ فَيُسَاوِمُنَا وَ لَيْسَ عِنْدَنَا مَتَاعٌ فَيَقُولُ أُرْبِحُكَ ده يازده وَ أَقُولُ: أَنَا ده دوازده فَلَا نَزَالُ نَتَرَاوَضُ حَتَّى نَتَرَاوَضَ عَلَى أَمْرٍفَإِذَا فَرَغْنَا قُلْتُ أَيُّ مَتَاعٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ أَنْ أَشْتَرِيَ لَكَ فَيَقُولُ الْحَرِيرُ لِأَنَّهُ لَا يَجِدُ شَيْئاً أَقَلَّ وَضِيعَةً مِنْهُ فَأَذْهَبُ وَ قَدْ قَاوَلْتُهُ مِنْ غَيْرِ مُبَايَعَةٍ. فَقَالَ أَ لَيْسَ إِنْ شِئْتَ لَمْ تُعْطِهِ وَ إِنْ شَاءَ لَمْ يَأْخُذْ مِنْكَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَأَذْهَبُ فَأَشْتَرِي لَهُ ذَلِكَ الْحَرِيرَ وَ أُمَاكِسُ بِقَدْرِ جُهْدِي ثُمَّ أَجِيءُ بِهِ إِلَى بَيْتِي فَأُبَايِعُهُ فَرُبَّمَا ازْدَدْتُ عَلَيْهِ الْقَلِيلَ عَلَى الْمُقَاوَلَةِ وَ رُبَّمَا أَعْطَيْتُهُ عَلَى مَا قَاوَلْتُهُ وَ رُبَّمَا تَعَاسَرْنَا فَلَمْ يَكُنْ شَيْءٌ فَإِذَا اشْتَرَى مِنِّي لَمْ يَجِدْ أَحَداً أَغْلَى بِهِ مِنَ الَّذِي اشْتَرَيْتُهُ مِنْهُ فَيَبِيعُهُ مِنِّي فَيَجِيءُ ذَلِكَ فَيَأْخُذُ الدَّرَاهِمَ فَيَدْفَعُهَا إِلَيْهِ وَ رُبَّمَا جَاءَ لِيُحِيلَهُ عَلَيَّ فَقَالَ لَا تَدْفَعْهَا إِلَّا إِلَى صَاحِبِ الْحَرِيرِ قُلْتُ وَ رُبَّمَا لَمْ يَتَّفِقْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْبَيْعُ بِهِ وَ أَطْلُبُ إِلَيْهِ فَيَقْبَلُهُ مِنِّي فَقَالَ أَ لَيْسَ إِنَّهُ لَوْ شَاءَ لَمْ يَفْعَلْ وَ لَوْ شِئْتَ أَنْتَ لَمْ تَزِدْ فَقُلْتُ بَلَى لَوْ أَنَّهُ هَلَكَ فَمِنْ مَالِي قَالَ لَا بَأْسَ بِهَذَا إِذَا أَنْتَ لَمْ تَعْدُ هَذَا فَلَا بَأْسَ بِهِ. (وسائل الشیعه، ج 18، ص 53)
[3] بهتر بودن صورت حالّ بودن مبیع از آن رو میباشد که مؤجّل بودن تحویل مبیع آن را در معرض تلف و عدم حصول قرار میدهد، حال آنکه حالّ بودن چنین آفتی ندارد.
علاوه بر اینکه اجودیت و بهتر بودن نسبت به بیع سلم، هنگامی متصور است که بیع مذکور علاوه بر داشتن نقطه قوّت بیع سلم، فاقد نقطه ضعف آن باشد. بنابر این میبایست حالّ بودن ثمن را –که نقطه قوت بیع سلم است- دارا بوده و علاوه بر آن فاقد نقطه ضعف بیع سلم –که همان مؤجّل بودن تحویل مبیع است- باشد. نتیجه اینکه روایت مذکور ناظر به فرضی است که ثمن و مبیع حالّ باشند.
[4] البته قدرمتیقن از صحیحهی مذکور حالّ بودن ثمن است. اما در صورتی که ثمن نسیه باشد و صرفا مبیع کلی فی الذمه و حالّ باشد، بطلان معامله امکان دارد.
[5] وَ عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ عَلَى الرَّجُلِ طَعَامٌ أَوْ بَقَرٌ أَوْ غَنَمٌ أَوْ غَيْرُ ذَلِكَ فَأَتَى الْمَطْلُوبُ الطَّالِبَ لِيَبْتَاعَ مِنْهُ شَيْئاً قَالَ لَا يَبِيعُهُ نَسِيّاً فَأَمَّا نَقْداً فَلْيَبِعْهُ بِمَا شَاءَ. (وسائل الشیعه، ج 18، ص 45)
[6] لَا تَقْبِضْ مِمَّا تُعَيِّنُ يَقُولُ لَا تُعَيِّنْهُ ثُمَّ تَقْبِضُهُ مِمَّا لَكَ عَلَيْهِ. (وسائل الشیعه، ج 18، ص 46)
[7] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ يُونُسَ الشَّيْبَانِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الرَّجُلُ يَبِيعُ الْبَيْعَ وَ الْبَائِعُ يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا يَسْوَى وَ الْمُشْتَرِي يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا يَسْوَى إِلَّا أَنَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ سَيَرْجِعُ فِيهِ فَيَشْتَرِيهِ مِنْهُ قَالَ فَقَالَ يَا يُونُسُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ كَيْفَ أَنْتَ إِذَا ظَهَرَ الْجَوْرُ وَ أَوْرَثَهُمُ الذُّلَّ قَالَ فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ لَا بَقِيتُ إِلَى ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ مَتَى يَكُونُ ذَلِكَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي قَالَ إِذَا ظَهَرَ الرِّبَا يَا يُونُسُ وَ هَذَا الرِّبَا فَإِنْ لَمْ تَشْتَرِهِ رَدَّهُ عَلَيْكَ قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ قَالَ فَلَا تَقْرَبَنَّهُ فَلَا تَقْرَبَنَّهُ. (وسائل الشیعه، ج 18، ص 42)