دانلود فایل صوتی usol 0255 000304
دانلود فایل متنی جلسه 132 - تاریخ 14000304

فهرست مطالب

فهرست مطالب

بسمه تعالی

موضوع: وجوه اقتضای امر نسبت به نهی از ضد خاص/ اقتضای امر به شیء نسبت به نهی از ضد خاص/ ضد/ مباحث الفاظ

 

فهرست مطالب:

وجوه ذکر شده برای اقتضای امر به شیء نسبت به نهی غیری از ضد خاص آن. 1

د: مقدمیت ترک ضد برای ایجاد ضد دیگر. 1

مناقشه. 2

الف: مناقشه محقق نائینی.. 2

مقدمه اول: مانعیت مقتضی در هر ضد نسبت به ضد دیگر. 2

مقدمه دوم: محال بودن مانعیت خود ضد نسبت به ضد دیگر. 2

ب: مناقشه تعلیقه بحوث بر استدلال چهارم( تفاوت ضدان لاثالث لهما و لهما ثالث) 3

پاسخ از مناقشه تعلیقه بحوث( مخالف بودن با وجدان) 4

ج: مناقشه ای دیگر از محقق نائینی.. 5

مقدمه اول: تأخر مانعیت مانع از تحقق مقتضی و شرط.. 5

مقدمه دوم: محال بودن اجتماع مقتضی دو ضد در خارج.. 6

مناقشه صاحب کفایه. 6

 

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در اقتضای امر به شیء نسبت به نهی از ضد خاص آن است که در مورد این مطلب وجوهی مورد استدلال واقع شده است که در مباحث پیشین سه وجه مطرح شده و مورد بررسی قرار گرفت. وجه چهارم که مهمترین وجه است، استفاده از مقدمیت یک ضد نسبت به ضد دیگر است.

وجوه ذکر شده برای اقتضای امر به شیء نسبت به نهی غیری از ضد خاص آن

در مورد اقتضای امر به شیء نسبت به نهی از ضد خاص آن وجوهی ذکر شده است:

د: مقدمیت ترک ضد برای ایجاد ضد دیگر

چهارمین استدلال در مورد اینکه امر به شیء اقتضای نهی از ضد خاص آن خواهد داشت، این است که هر ضدی مانع از ضد خود است؛ لذا وجود هر ضد از باب توقف شیء بر عدم مانع، بر عدم ضد دیگر توقف دارد. در نتیجه امر به شیء مقتضی امر غیری به ترک ضد خواهد بود. از طرف دیگر امر غیری به ترک ضد، مستتبع نهی از انجام ضد از باب اقتضای امر به شیء نسبت به نهی از ضد عام خواهد بود.

مناقشه

در مورد استدلال چهارم مناقشاتی مطرح شده است:

الف: مناقشه محقق نائینی

مناقشه اول در استدلال چهارم، از سوی محقق نائینی در صفحه 257 از جلد اول کتاب اجودالتقریرات مطرح شده است که شهید صدر نیز در بحوث این مطلب را پذیرفته و با دو مقدمه توضیح داده اند.

مقدمه اول: مانعیت مقتضی در هر ضد نسبت به ضد دیگر

مقدمه اول این است که با ذکر یک شاهد می توان اثبات کرد که مقتضی برای هر ضد، مانع از وجود ضد دیگر خواهد بود. شاهد این است که اگر دو ضد وجود داشته باشد که هر دو دارای مقتضی مساوی باشند، مثل اینکه جسمی وجود داشته باشد که زید آن را به سمت راست و عمرو آن را به سمت چپ می کشاند و توان زید و عمرو نیز مساوی باشد، جسم در همان جای خود باقی خواهد ماند. در این صورت مانع از حرکت جسم به سمت راست، وجود حرکت به سمت چپ نیست؛ چون اساسا حرکت به سمت چپ موجود نشده است و چیزی که موجود نشده است، مانعیت نخواهد داشت. در مورد حرکت به سمت چپ نیز با توجه به اینکه حرکت به سمت راست محقق نشده است، حرکت به سمت راست مانعیت نخواهد داشت.

در نتیجه مشخص می شود که مانع از حرکت جسم به سمت راست یا چپ، مقتضی حرکت جسم به سمت دیگر است. حال وقتی مقتضی در ضد دیگر مانع از حرکت جسم شود، در صورت اقوی بودن مقتضی در یک ضد، مانند اینکه توان زید بیشتر باشد که جسم را به سمت خود بکشاند، معقول نخواهد بود که مقتضی أقوی مانعیت نسبت به حرکت جسم به سمت عمرو نداشته باشد بلکه بالاولویه مقتضی حرکت جسم به سمت زید مانع از حرکت آن به سمت عمرو خواهد شد.

بنابراین ثابت می شود که مقتضی مساوی یا أقوی در هر ضد، مانع از ضد دیگر خواهد شد.

مقدمه دوم: محال بودن مانعیت خود ضد نسبت به ضد دیگر

مقدمه دوم این است که وقتی در مقدمه اول ثابت شد که مقتضی مساوی یا أقوی برای هر ضد مانع از ضد دیگر خواهد شد، در مورد تضاد سیاهی و سفیدی، مقتضی مساوی یا أقوی برای سیاهی مانع از سفیدی می شود، اما نکته مهم این است که با فرض مانعیت مقتضی مساوی یا أقوی سیاهی، محال خواهد بود که خود سیاهی مانع از وجود سفیدی باشد؛ چون با توجه به اینکه امر معدوم نمی تواند مانع باشد، مانعیت سیاهی از سفیدی در حال معدوم بودن آن نیست؛ لذا سیاهی در حال موجود بودن، مانع از سفیدی خواهد بود. از طرف دیگر وجود سیاهی در صورتی است که مقتضی أقوی برای سیاهی وجود داشته باشد تا سیاهی موجود شود و الا اگر برای سیاهی مقتضی وجود نداشته باشد یا مقتضی سیاهی أضعف یا مساوی باشد، سیاهی موجود نخواهد شد.

بنابراین اگر سیاهی بخواهد مانع از سفیدی شود، باید موجود شود که وجود آن متوقف بر وجود مقتضی أقوی برای سیاهی است که مقتضی أقوای سیاهی همان چیزی است که مانع از سفیدی است و لذا باید سفیدی در رتبه سابق مبتلی به مانع باشد. در این حال محال خواهد بود که یک شیء از شیء دیگر مانع شود که وجود شیء اول متوقف بر انعدام شیء ممنوع در رتبه سابق باشد؛ چون وجود شیء اول فرع بر ابتلای شیء ممنوع در رتبه سابق است و چیزی که فرع است، نمی تواند مانع از چیزی شود که وجود او متوقف بر عدم آن است.

برای روشن شدن مطلب ذکر شده می توان به مثال وجود پشه در یک فضا اشاره کرد که وجود پشه متوقف بر عدم وزش باد در رتبه سابقه است. حال وقتی وجود پشه متوقف بر عدم باد در رتبه سابق باشد، نمی توان وجود پشه را مانع از وزش باد دانست؛ چون فرض این است که وجود پشه فرع بر انعدام وزش باد به جهت فقد مقتضی یا ابتلاء به مانع دیگر است.

با توجه به دو مقدمه ذکر شده نتیجه گرفته می شود که مانع بودن هر ضد نسبت به وجود ضد دیگر محال است.

شهید صدر در کتاب بحوث فی علم الاصول استدلال مطرح شده را به محقق نائینی استناد نداده اند، اما این استدلال در کلام محقق نائینی مطرح شده است و شهید صدر نیز این وجه را پذیرفته اند. البته در بحوثی که جناب عبدالساتر نوشته اند، تعبیر « و إن كان في النفس من البيان الثاني شي‏ء» را به کار برده اند، اما در بحوث نکته ای اشاره نکرده اند.

ب: مناقشه تعلیقه بحوث بر استدلال چهارم( تفاوت ضدان لاثالث لهما و لهما ثالث)

در تعلیقه بحوث در مقام اشکال بر استدلال چهارم فرموده اند: ضدان بر دو قسم تقسیم می شود:

الف: ضدان لاثالث لهما.

ب: ضدان لهما ثالث.

در مورد ضدان لاثالث لهما اساسا فرض نمی شود که ضدان دارای مقتضی مساوی باشند؛ چون وجود مقتضی مساوی مستلزم انتفاء ضدان است، در حالی که ضدان لیس لاثالث لهما قابل ارتفاع نیستند؛ لذا در ضدان لیس لهما ثالث، شاهد بر مانعیت مقتضی ضد دیگر نسبت به وجود ضد از بین می رود؛ چون شاهد فرضی است که ضدان دارای دو مقتضی مساوی باشند و چنین فرضی محال بوده و همواره یکی از دو ضد لیس لهما ثالث دارای مقتضی اقوی است.

بنابراین باید بحث در مورد ضدان لهما ثالث مطرح شود.

در تعلیقه بحوث در مورد ضدان لهما ثالث فرموده اند: ممکن است گفته شود که مانع از وجود دو ضد، مقتضی مساوی ضد دیگر نیست بلکه مقتضی اقوای ضد ثالث یا خود ضد ثالث است؛ لذا به عنوان مثال در صورت وجود مقتضی مساوی در قیام و جلوس، هیچ یک از این دو محقق نمی شود و چه بسا فرد در حال خواب باشد که در این حال می توان عدم تحقق قیام و جلوس را مستند به وجود مقتضی اقوای نوم یا خود نوم دانست.

پاسخ از مناقشه تعلیقه بحوث( مخالف بودن با وجدان)

به نظر ما کلام تعلیقه بحوث خلاف وجدان است؛ چون در مثالی که زید و عمرو می خواهند یک جسم را به سمت راست و چپ بکشانند، جسم در همان جای خود باقی خواهند ماند. در این صورت بالوجدان باقی ماندن که ضد ثالث است، مانع نخواهد بود بلکه مانع از حرکت جسم به سمت راست یا چپ، وجود مقتضی مساوی در طرف مقابل است.

علاوه بر اینکه ضدان در همه موارد دارای ضد وجودی نیستند بلکه مواردی وجود دارد که ضدان دارای ضد وجودی نیستند و در عین حال ارتفاع هر دو نیز ممکن است. در این زمینه می توان به حبّ و بغض اشاره کرد که چه بسا اگر در مورد در یک فرد، ملاک حبّ و ملاک بغض وجود داشته باشد که مساوی یکدیگر باشند و هیچ کدام بر دیگری غلبه نکند، در نفس انسان نسبت به آن فرد حالت بی تفاوتی ایجاد خواهد شد که عدم حبّ و عدم بغض است کما اینکه برخی افعال مانند سفر وجود دارد که در مورد آنها 50 درصد نفع و 50 درصد ضرر وجود دارد و با توجه به این نکته، حبّ و بغض وجود نخواهد داشت، در حالی که حب و بغض ضدان هستند که دارای ثالث وجودی نیستند.

تاکنون روشن شد که به نظر ما بیان اول فنی است. اما این مطلب صرفا مطلب عقلی است ولی با احساسانات و وجدان انسان ها در بحث اقتضای امر از شیء نسبت به نهی از ضد آن هماهنگی ندارد؛ چون گاهی مشاهده می شود که برای ایجاد یک ضد تلاش اضافی صورت گیرد. به عنوان مثال اگر دیوار سیاه شده باشد و برای رنگ کردن آن به رنگ سفید زحمت بسیاری داشته باشد، لازم است که با ابزاری رنگ سیاه از دیوار پاک شده و بعد آن رنگ سفید زده شود کما اینکه اگر ظرفی وجود داشته باشد که داخل آن گِل وجود داشته باشد و مولی امر به پرکردن ظرف از آب کرده باشد، لازم خواهد بود که ابتداء گل را برطرف کرده و بعد اقدام به پر کردن ظرف از آب کند که عرفا در این موارد تضاد وجود دارد؛ چون در نظر عرفی ظرف جای یکی از گل یا آب است که در صورت وجود گل، برطرف کردن آن لازم خواهد بود. البته وجود هوا در داخل ظرف نیز ضد ثالث است، اما در مورد هوا انجام عمل زائدی لازم نیست بلکه با صرف ریختن آب در درون ظرف از آن خارج خواهد شد.

نکته ذکر شده تفاوت عرفی است که نشانگر این است که نباید در همه موارد بحث عقلی و فنی صورت گیرد. در این موارد امتثال امر مولی به پر کردن ظرف از آب، متوقف بر این است که در رتبه سابق مانع برطرف شده و ظرف از گل و خاک پاک شود و الا استدلالی که شهید صدر و محقق نائینی بیان کرده اند، در مثال معروف مانع نیز قابل طرح است. مثال معروف این است که آتش مقتضی سوختن پنبه است و رطوبت پنبه مانع است. مانعیت رطوبت پنبه از این جهت است که بین رطوبت پنبه و احتراق آن تضاد وجود دارد و قابل جمع نیستند. در این حالت مقتضی اقوی یا مساوی رطوبت پنبه مانع از احتراق می شود؛ چون اگر آب و آتش نزدیک پنبه باشند، آتش مقتضی احتراق پنبه و آب مقتضی رطوبت پنبه است که در این صورت پنبه نمی سوزد و خیسی آن هم احساس نمی شود. از نظر عقلی این مطلب شاهد بر این مطلب است که مانع از احتراق، رطوبت پنبه نیست بلکه مقتضی مساوی یا أقوای رطوبت پنبه است. از نظر عرفی نیز مثال زده اند که برای سوختن پنبه ای که خیس است، باید ابتداء خشک شود.

در نتیجه بیان اول از نظر فنی قابل قبول است، اما وجدانا قابل پذیرش نیست، در حالی که بحث از مباحث وجدانی است.

تفاوت ذکر شده همراه با نکته است؛ چون در برخی موارد اعدام ضد دیگر نیاز به انجام عمل زائد دارد و صرف ایجاد ضد واجب کافی نیست. در مثال ظرف خاکی و امر مولی به پر کردن ظرف از آب، پرکردن ظرف از آب واجب است، اما برطرف کردن گل ها، نیازمند عمل زائد است و صرف آب ریختن تنها کافی نیست؛ چون به صورت کامل داخل در ظرف پر نشده و مقداری از آن به اطراف آن خواهد ریخت. در مثال رنگ کردن دیوار سیاه نیز لازم خواهد بود که ابتدا سیاهی شدید آن برطرف شده و بعد رنگ سفید زده شود.

ج: مناقشه ای دیگر از محقق نائینی

محقق نائینی در پاسخ از استدلال چهارم بیان دیگری نیز ذکر کرده اند که بیان اصلی ایشان همین بیان است؛ چون مطالبی که تاکنون از محقق نائینی ذکر گردید، بعد از این بیان ذکر شده است، اما علت مقدم کردن بیان ذکر شده این است که قوی ترین بیانات است.

بیان دیگر محقق نائینی بیان قوی نیست، اما محقق نائینی ابتدا به این مطلب اشاره کرده اند. ایشان در این بیان به دو مقدمه اشاره کرده اند:

مقدمه اول: تأخر مانعیت مانع از تحقق مقتضی و شرط

مقدمه اول این است که رتبه مانعیت مانع بعد از تحقق مقتضی و شرط است و لذا مانع در صورتی مانعیت خواهد داشت که مقتضی شیء تمام شده و شرط موجود شود.

با توجه به مطلب ذکر شده در صورتی که اساسا آتش وجود نداشته باشد و یا اینکه در صورت وجود آتش، شرط آن که نزدیکی است، وجود نداشته باشد، نمی توان وجود رطوبت را مانع دانست.

مقدمه دوم: محال بودن اجتماع مقتضی دو ضد در خارج

مقدمه دوم این است که با توجه به محال بودن اجتماع ضدین در خارج، اجتماع مقتضی دو شیء نیز در خارج محال خواهد بود؛ چون تحقق مقتضی محال نیز محال است. در نتیجه وقتی سفیدی و سیاهی ضدان باشند که امکان تحقق آنها در خارج وجود نداشته باشد، معقول نخواهد بود که مقتضی سفیدی و سیاهی جمع شوند بلکه با تحقق مقتضی سفیدی، مقتضی سیاهی نباید وجود داشته باشد.

از مطلب ذکر شده نتیجه گرفته می شود که در فرض امر مولی به صورت «سوّد وجه المنافق»، وقتی مقتضی سیاهی وجود داشته باشد، مقتضی سیاهی به معنای منعدم شدن مقتضی سفیدی است. منعدم بودن مقتضی سفیدی نیز به معنای انعدام سفیدی است؛ چون عدم شیء مستند به عدم مقتضی آن است.

بنابراین در فرضی که سیاهی مقتضی دارد، با توجه به اینکه برای سفیدی مقتضی وجود ندارد، اساسا تحقق سفیدی محال خواهد بود و وقتی موجود شدن سفیدی در این حال محال بوده و منعدم باشد، نمی تواند مانع باشد؛ چون شیء معدوم صلاحیت مانعیت ندارد.

مناقشه صاحب کفایه

صاحب کفایه در اشکال به این بیان فرموده اند: مقتضی محال در صورتی محال خواهد بود که بماهو مقتضی محال باشد، این در حالی است که مقتضی سیاهی صرفا مقتضی سیاهی است و مقتضی جمع بین سفیدی و سیاهی یا مقتضی وجود سیاهی در فرض وجود فعلی سفیدی نیست تا مقتضی چیزی باشد که محال است بلکه صرفا مقتضی ذات شیء است کما اینکه مقتضی سفیدی نیز مقتضی ذات سفیدی است.

البته اگر مقصود این باشد که امکان جمع بین دو مقتضی اقوی وجود ندارد، مطلب صحیحی است؛ چون اساسا اقوی بودن هر دو مقتضی معنا ندارد کما اینکه أعلم بودن دو مجتهد معنا ندارد. اما ذات مقتضی اقوی و اضعف با محذوری مواجه نیست.