بسمه تعالی
موضوع: مفهوم شرط /مفاهیم /مباحث الفاظ
فهرست مطالب:
بررسی وجوه اثبات مفهوم شرط.. 1
وجه ششم، منتقی الاصول: اطلاق مقامی بر اساس غلبه استعمال در انتفاء عند الانتفاء. 2
وجه هفتم، درسنامه اصول: ظهور شرط در تقیید جزاء. 2
روایت سوم: مرسله صالح بن سعید. 7
روایت چهارم: صحیحه عبید بن زراره 9
خلاصه مباحث گذشته:
آقای بروجردی در صورتی که شرط برای بیان موضوع حکم نباشد در جمله شرطیه خبریه بر خلاف انشائیه قائل به مفهوم شده است و آقای زنجانی نیز در شرط متأخر از جزاء بر خلاف شرط متقدم بر جزاء قائل به مفهوم شده است که هر دو تفصیل مورد مناقشه قرار گرفت. همچنین در جلسه گذشته وجوه دوم تا پنجم برای اثبات مفهوم شرط بیان شد و مورد مناقشه قرار گرفت که این وجوه عبارتند از:
وجه دوم: ظهور جمله شرطیه در سببیت شرط برای جزاء
وجه سوم: ظهور جمله شرطیه در حدوث جزاء عند حدوث الشرط
وجه چهارم: اطلاق أوی در شرط
وجه پنجم: قاعده الواحد
بررسی وجوه اثبات مفهوم شرط
مشهور مفهوم شرط را پذیرفته اند. برخی دیگر که در دلالت وضعی یا اطلاقی جمله شرطیه بر مفهوم مناقشه کرده اند، به این دلیل که ارتکاز فقهی ایشان بر ثبوت مفهوم برای جمله شرطیه بوده است، در صدد اثبات مفهوم شرط از راه های دیگری برآمده اند.
وجه ششم، منتقی الاصول: اطلاق مقامی بر اساس غلبه استعمال در انتفاء عند الانتفاء
به عنوان مثال در منتقی الاصول فرموده اند: غالبا افرادی که جمله شرطیه را به کار می برند در مقام بیان انتفاء جزاء عند انتفاء الشرط هستند. لذا در موارد شک در اینکه متکلم در مقام انتفاء جزاء عند انتفاء الشرط است یا تنها در مقام بیان موضوع است، غلبه مذکور، اماره ای عقلائی است که منشأ اطلاق مقامی در جمله شرطیه می شود. نمی توان مفهوم شرط را انکار کرد و انکار آن مستلزم تأسیس فقه جدید خواهد بود.[1]
به نظر ما اولا غلبه مفهوم در جمله شرطیه احراز نمی شود تا گفته شود جمله های شرطیه غالبا در مقام بیان انتفاء جزاء عند انتفاء الشرط هستند. ثانیا دلیلی وجود ندارد بر اینکه در موارد شک، مشکوک ملحق به غالب شود و لذا این الحاق حجیت شرعی ندارد. به عنوان مثال اگر غالب مردم یک شهر فاسق باشند نمی توان گفت جز در موارد وجود دلیل، همه محکوم به فسق هستند. همچنین اگر در یک شهر غلبه با عدالت مردم آن شهر است، نمی توان موارد مشکوک را ملحق به غالب کرد و این غلبه اماریت عقلائی یا شرعی ندارد.
وجه هفتم، درسنامه اصول: ظهور شرط در تقیید جزاء
برخی از معاصرین در اواخر عمر خود در درسنامه اصول، بعد از اصرار بر مفهوم نداشتن جمله شرطیه و ابطال همه ادله اقامه شده بر مفهوم شرط، فرموده است: انکار مفهوم شرط خلاف مرتکز است. تقریب آن این است که هرگاه جزاء به صورت مطلق بیان شود مانند «أکرم العالم»، اطلاق احوالی دارد و به این معناست که «سواء کان عادلا أو فاسقا». ظاهر شرط این است که جزاء را مقید می کند، حال چه بنابر اینکه مفاد ادات شرط نسبت تقدیریه باشد و چه بنابر اینکه مفاد آن نسبت تعلیقیه باشد که قول محقق اصفهانی است. به عنوان مثال ظاهر شرط در «اذا کان العالم عادلا فیجب اکرامه» این است که «وجوب اکرام العالم مقیدٌ بکونه عادلا» و این به معنای مفهوم داشتن آن است. لذا اگر پس از «اذا کان العالم عادلا فیجب اکرامه» گفته شود «والا فلا یجب اکرامه»، عرف آن را تأکید همان مفهوم دانسته و می گوید در این ذیل صرفا به ظهور جمله شرطیه در انتفاء عند الانتفاء، تصریح شده است.[2]
به نظر ما کلام ایشان روشن نیست. شکی نیست در اینکه «أکرم العالم» اطلاق احوالی دارد. اما دلیلی وجود ندارد بر اینکه مفاد «إن کان العالم عادلا فأکرمه» این باشد که «وجوب اکرام العالم مقیدٌ بکونه عادلا». بلکه معنای آن این است که «وجوب اکرام العالم ثابتٌ علی تقدیر کونه عادلا» و اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند. این قید نفی اطلاق می کند و می گوید وجوب اکرام عالم ثابت است اما نه به صورت مطلق. اینکه وجوب اکرام عالم در تقدیر عادل بودنش ثابت است، دلالت نمی کند بر اینکه در تقدیر هاشمی بودن ثابت نیست. به عبارت دیگر مقید ممکن است خبر و ممکن است وصف قرار داده شود. اگر وصف باشد به این معناست که «وجوب اکرام العالم المقید بکونه عادلا ثابتٌ» و این دلالت نمی کند بر اینکه وجوب اکرام عالمی که مقید به هاشمی بودن اوست ثابت نیست.
همچنین اصرار بر اینکه انکار مفهوم شرط خلاف ارتکاز و مستلزم تأسیس فقه جدید است، صحیح نیست. ما هیچ گونه تأسیس فقه جدیدی در مفهوم شرط احساس نمی کنیم. بزرگانی مثل آقای زنجانی که در فقه ملتزم به مفهوم مطلق نگرفتن از شرط هستند، تأسیس فقه جدید نکرده اند. کما اینکه ما مقید هستیم در فقه جز در موارد وجود قرینه بر اینکه جمله شرطیه در مقام تحدید است، برای شرط مفهوم مطلق قائل نشویم و در عین حال تأسیس فقه جدید لازم نیامده است.
شاهد مطلب این است که اگر از مولی دو خطاب منفصل صادر شود که «إن کان العالم عادلا فأکرمه» و «إن کان العالم هاشمیا فأکرمه»، مخاطب بین آن دو احساس تنافی نمی کند. کما اینکه اگر مولی در دو خطاب منفصل بیان کند «اگر زید نزد تو آمد به او کمک کن» و «اگر زید بیمار شد به او کمک کن» مخاطب احساس تنافی نمی کند. حال آنکه لازمه مفهوم داشتن این خطاب ها احساس تنافی کردن است. لذا اگر مولی در پاسخ به «متی اُکرم زیدا» به یک شخص بگوید «إن جائک فأکرمه» و به شخص دیگر بگوید «إن مرض فأکرمه» مخاطب احساس تنافی می کند؛ چرا که ظاهر آن تحدید است. در مواردی که تصریح به مفهوم می شود نیز این گونه است. به عنوان مثال اگر گفته شود «إن جاء زید فأکرمه والا فلا تکرمه» و «إن مرض زید فأکرمه والا فلا تکرمه» مخاطب بین دو خطاب احساس تنافی می کند. اما این احساس تنافی در صورتی که تنها جمله شرطیه بیان شود وجود ندارد.
کلام آقای زنجانی نیز که در شرط متأخر از جزاء بر خلاف شرط متقدم بر جزاء، قائل به مفهوم مطلق شده است، صحیح نیست. لذا در زبان فارسی تفاوتی بین این دو فرض وجود ندارد. به عنوان مثال بین دو خطاب «اگر زید آمد او را اکرام کن» و «اکرام کن زید را اگر آمد» اگر لحن خطاب دلالت بر تأکید و مفهوم لحن نکند، تفاوتی احساس نمی شود. اشعار به مفهوم نیز فایده ای نداشته و پذیرش آن تفاوتی ایجاد نخواهد کرد.
وجه هشتم: تمسک به روایات
برخی نظیر آقای خویی[3] و ظاهرا شهید صدر[4] برای اثبات مفهوم شرط به برخی از روایات تمسک کرده اند که عمده آن معتبره ابی بصیر است.
روایت اول: معتبره ابی بصیر
روایت اول، معتبره ابی بصیر: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ یعْنِی الْمُرَادِی قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الشَّاةِ تُذْبَحُ فَلَا تَتَحَرَّک وَ یهَرَاقُ مِنْهَا دَمٌ کثِیرٌ عَبِیطٌ فَقَالَ لَا تَأْکلْ إِنَّ عَلِیاً ع کانَ یقُولُ إِذَا رَکضَتِ الرِّجْلُ أَوْ طَرَفَتِ الْعَینُ فَکلْ.
وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ.»[5]
تقریب استدلال: از امام صادق علیه السلام راجع به گوسفندی سوال کردند که به هنگام ذبح خون تازه زیادی از او خارج می شود اما اصلا تکان نمی خورد. امام فرمود: این گوسفند حرام است و از آن نخورید. در اینجا حضرت به مفهوم شرط در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام استدلال کرده است. مفهوم «إِذَا رَکضَتِ الرِّجْلُ أَوْ طَرَفَتِ الْعَینُ فَکلْ» این است که «إذا لم تتحرک الشاة فلا تأکل مطلقا ولو خرج منها دم کثیر عبیط».
به نظر ما این استدلال تمام نیست.
1. اولا ظاهر کلام امیرالمؤمنین علیه السلام ارشاد به شرطیت حرکت حیوان در حین ذبح است. البته این شرط، شرط ظاهری است و در صورت علم به زنده بودن حیوان در حین ذبح، تکان خوردن او مهم نیست. اما در صورت شک در زنده بودن حیوان در حین ذبح و احتمال موت پیش از ذبح به دلیل اتصال برق مثلا، حرکت حیوان در زمان ذبح شرطیت ظاهری دارد. پس «إِذَا رَکضَتِ الرِّجْلُ أَوْ طَرَفَتِ الْعَینُ فَکلْ» ظاهر در ارشاد به شرطیت ظاهری حرکت حیوان در حین ذبح است. استفاده این معنا نیازی به جمله شرطیه ندارد.
همان طور که ﴿فَکلُوا مِمَّا ذُکرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیهِ﴾[6] ارشاد به شرطیت تسمیه است و اگر امام برای حرمت حیوانی که هنگام ذبح آن تسمیه صورت نگرفته است، به این آیه شریفه استدلال کند دلیل بر مفهوم مطلق داشتن آیه نمی شود. پس با توجه به آیه ﴿فَکلُوا مِمَّا ذُکرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیهِ﴾ که ارشاد به شرطیت تسمیه است، در فرضی که تسمیه صورت نگرفته است ولو به عنوان مثال بالای سر ذابح بر روی دیوار «به نام خدا» نوشته شده باشد یا توسط ضبط تکرار شود، اکل آن حرام خواهد شد. اما این ربطی به مفهوم ندارد. در مقام نیز «إِذَا رَکضَتِ الرِّجْلُ أَوْ طَرَفَتِ الْعَینُ فَکلْ» ارشاد به شرطیت ظاهری حرکت حیوان در هنگام ذبح است و در صورت انتفاء این شرط، تذکیه احراز نمی شود.
[سوال: ارشاد به شرطیت به برکت مفهوم است. والا اگر مفهوم نداشت میتوانست یکی از امارات ظاهری بر حیات باشد.]
پاسخ: مقصود از ظاهری بودن شرطیت این است که ما دام الشک شرط است لذا قید «ظاهری» محل بحث نیست. روایت، ارشاد به شرطیت حرکت حیوان در هنگام ذبح است و ظاهر بیان شرطیت، شرطیت تعیینی است. به عنوان مثال در «إذا صلیت فتوضأ لها» اکتفاء به تیمم خلاف ظاهر ارشاد به شرطیت در شرطیت تعیینی است. اما این ربطی به مفهوم شرط ندارد. «توضأ للصلاة» با اینکه مفهوم شرط ندارد اما ظهور آن در ارشاد به شرطیت تعیینی است.
2. ثانیا مفاد کلام امیرالمؤمنین علیه السلام این است که در فرض شک در بقاء حیات حیوان، استصحاب بقاء حیات جاری نیست؛ لذا باید اماره بقاء حیات به ما واصل شود و احتمال اماره غیر واصل کافی نیست. شرط حجیت اماره وصول است. همان طور که در صورت تکان نخوردن حیوان حین ذبح، احتمال شهادت دادن دو شاهد عادل خبره بر زنده بودن حیوان در هنگام ذبح کافی نیست. بعد از اینکه شارع استصحاب بقاء حیات حیوان را الغاء کرده است باید اماره واصل وجود داشته باشد. آنچه شارع اماره قرار داده و واصل شده است، حرکت حیوان است که وجود ندارد. اماره دیگری نیز به ما واصل نیست و این برای شک در تذکیه کافی است. با شک در تذکیه نیز نمی توان اکل حیوان را تجویز کرد. پس به نظر ما این روایت دلالت بر مفهوم شرط نمی کند. حتی اگر امام صادق علیه السلام می فرمود «إن علیا علیه السلام کان یقول کلْ الحیوان الذی رکضت رجله أو طرفت عینه» استدلال تمام بود؛ چون این خطاب گرچه جمله شرطیه نیست اما ظهور در ارشاد به شرطیت دارد و به تعبیر دیگر ظهور در الغاء استصحاب بقاء حیات در فرض عدم اماره بر بقاء حیات دارد.
روایت دوم: صحیحه جمیل
روایت دوم، صحیحه جمیل: «حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَهُ رَجُلٌ جُعِلْتُ فِدَاک- إِنَّ اللَّهَ یقُولُ ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ﴾[7] وَ إِنَّا نَدْعُو فَلَا یسْتَجَابُ لَنَا، قَالَ لِأَنَّکمْ لَا تَفُونَ اللَّهَ بِعَهْدِهِ وَ إِنَّ اللَّهَ یقُولُ ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکمْ﴾[8] وَ اللَّهِ لَوْ وَفَیتُمْ لِلَّهِ لَوَفَی اللَّهُ لَکم.»[9]
تقریب استدلال: امام علیه السلام به مفهوم ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکمْ﴾ تمسک کرده است. کأن آیه فرموده است «إن وفیتم بعهدکم وفیت بعهدی». مفهوم آن این است که «إن لم تَفوا بعهدکم لم أفِ بعهدی» و حضرت به این مفهوم استدلال کرده است. این نشان دهنده مفهوم داشتن جمله شرطیه است.
به نظر ما این استدلال هم صحیح نیست.
1. اولا بر فرض اینکه آیه مفهوم داشته باشد ربطی به مفهوم شرط نخواهد داشت. به عنوان مثال اگر مشرکی بعد از خطاب «أسلِم حتی یُحقَن دمک» بگوید «أشهد أن لا اله الا الله و أن المسیح رسول الله»، به او گفته می شود تنصّر کافی نیست. اما این تمسک به مفهوم شرط نیست. بلکه ظاهر «أسلم حتی یحقن دمک» این است که محصِّل این غایت اسلام است. ظاهر امر به اسلام امر تعیینی است؛ زیرا نگفته است «أسلم أو تنصر». این نشان می دهد که غایت منحصرا مترتب بر مأمور به است که قبل از ادات غایت ذکر شده است. کما اینکه اگر گفته شود «کلید را داخل قفل کن در باز شود»، دلالت آن بر باز نشدن در در صورت داخل نشدن کلید، مفهوم شرط نیست. در مقام نیز آیه همین را بیان می کند. ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکمْ﴾ یعنی «شما به عهدی که با من بستید وفا کنید تا من به عهدم با شما وفا کنم» و این مفهوم شرط نیست. بلکه این شبیه «أسلم حتی یحقن دمک» است که اگر از آن استفاده شود که اسلام، شرط منحصر حقن دم است به معنای پذیرش مفهوم شرط نیست.
2. ثانیا مستجاب نشدن دعا نزد سائل معلوم است. اشکال او نسبت به محقق نشدن جزاء آیه ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ﴾ بعد از تحقق شرط است. می گوید ما شرط (دعاء) را محقق می کنیم اما جزاء (استجابت) محقق نمی شود. در حالی که خدا فرموده است ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ﴾ و مسلما تحقق شرط موجب تحقق جزاء است. امام در پاسخ می فرماید وعده خدا به استجابت دعاء محدود بوده و مطلق نیست. وعده خدا این است که ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکمْ﴾ و بیش از این وعده نداده است. این نیازمند مفهوم شرط نیست.
به عنوان مثال اگر عمرو بگوید «إن أکرمنی زید أکرمتُه» و زید به عدم اکرام عمرو نسبت به خود و خلف عهد او اعتراض کند، عمرو در پاسخ او به مفهوم نداشتن شرط استناد نخواهد نکرد. بلکه خواهد گفت وعده من به اکرام زید از ابتدا مشروط به اکرام زید نسبت به من بود. نیازی نیست معنای «إن أکرمنی زید أکرمته» این باشد که «إن لم یکرمنی فلا أکرمه مطلقا حتی ولو صار مریضا». حتی اگر این جمله مفهوم نداشته باشد عمرو می گوید من بیش از این منطوق وعده نداده ام و لذا ترک اکرام زید در فرضی که مرا اکرام نکند خلف وعد نیست. دلیل آن این است که وعد محدود است نه اینکه جمله شرطیه مفهوم مطلق دارد و این مفهوم به زید فهمانده شده است. نیازی به فهماندن این مفهوم به زید وجود ندارد؛ زیرا عمرو بیش از منطوق به زید وعده نداده و خلف وعده نکرده است. اما اگر عمرو در فرض بیماری زید او را اکرام کند به او اعتراض نمی شود که بر خلاف اینکه گفته است زید را اکرام نمی کند عمل کرده است.
در مقام نیز مقصود آیه با توجه به روایت این است که اگر بندگان وفای به عهد نکردند و خدا دعای آن ها را مستجاب نکرد، خدا خلف وعد نکرده است؛ زیرا وعده او محدود است به اینکه ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکمْ﴾.
[سوال: مفهوم این آیه این است که اگر شما به عهد خود وفا نکنید خدا هم به عهد خود وفا نمی کند.]
پاسخ: این مطلب صحیح نیست. کما اینکه ﴿فَاذْکرُونِی أَذْکرْکمْ﴾[10] به معنای «لا أذکر من لا یذکرنی» نیست که بگوید خدا هیچ وقت غافلین را یاد نمی کند. چه بسا خدا افرادی را یاد می کند که خود آن ها غافل هستند اما فرزندی را تربیت کرده اند که خدمت به دین می کند و صدقه جاریه و مصداق «وَلَدٌ صَالِحٌ یدْعُو لَه»[11] است.
روایت سوم: مرسله صالح بن سعید
روایت سوم، مرسله صالح بن سعید: «أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قِصَّةِ إِبْرَاهِیمَ ع ﴿قالَ بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ﴾[12] قَالَ مَا فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ وَ مَا کذَبَ إِبْرَاهِیمُ ع فَقُلْتُ فَکیفَ ذَاک قَالَ إِنَّمَا قَالَ إِبْرَاهِیمُ ع ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ﴾ إِنْ نَطَقُوا فَکبِیرُهُمْ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ ینْطِقُوا فَلَمْ یفْعَلْ کبِیرُهُمْ شَیئاً فَمَا نَطَقُوا وَ مَا کذَبَ إِبْرَاهِیمُ ع.»[13]
تقریب استدلال: سائل راجع به قول حضرت ابراهیم که فرمود ﴿بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ﴾ شبهه کذب دارد. حضرت در پاسخ می فرماید با اینکه ابراهیم این کار را کرده بود نه بت بزرگ، اما او دروغ نگفت؛ زیرا ﴿إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ﴾ شرط برای ﴿بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ﴾ است. معنای آن این است که «بل فعله کبیرهم هذا إن کانوا ینطقون، فسئلوهم». حضرت ابراهیم در پاسخ به سوال مشرکین که ﴿أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هٰذَا بِآلِهَتِنَا یا إِبْرَاهِیمُ﴾، فرمود بلکه بت بزرگ این کار را کرده است اگر این بت ها حرف می زنند. اما «فَمَا نَطَقُوا وَ مَا کذَبَ إِبْرَاهِیمُ ع» این بت ها حرف نمی زدند و ابراهیم نیز دروغ نگفته است. پس امام علیه السلام به مفهوم سخن حضرت ابراهیم تمسک کرد. طبق روایت سخن حضرت ابراهیم این بود که «بل فعله کبیرهم هذا إن کانوا ینطقون». امام نیز فرمود «فلم ینطقوا فلم یفعله کبیرهم» یعنی «لم یتحقق الشرط فلم یتحقق الجزاء».
در پاسخ می گوییم:
1. اولا مفاد این آیه تعلیق بر محال است. حضرت ابراهیم شکستن بت ها را توسط بت بزرگ، معلق بر نطق بت ها یعنی یک امر محال کرد تا مردم را تنبیه دهد به اینکه بت هایی که آن ها را عبادت می کنند قدرت حرف زدن، ضرر زدن، نفع رساندن یا دفاع کردن از خود را ندارند. پس «بل فعله کبیرهم هذا إن کانوا ینطقون» ربطی به مفهوم شرط ندارد بلکه برای افاده محال بودن جزاء تعلیق به امر محال شده است. به عنوان مثال اگر ﴿لاَ یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ﴾[14] که تعلیق به امر محال است، به صورت جمله شرطیه بیان شود که «لو ولج الجمل فی سم الخیاط لدخلت فی بیتی»، بیان محال بودن جزاء به خاطر محال بودن شرط آن است. این یکی از ابزارهای تفهیم عدم تحقق جزاء به دلیل محال بودن شرط آن است و اشکالی ندارد. در قضیه حضرت ابراهیم نیز این برای تنبیه بت پرست ها بود. لذا در قرآن فرمود ﴿فَرَجَعُوا إِلَی أَنْفُسِهِمْ﴾[15] یعنی تصدیق کردند که بت هایی که حرف نمی زنند ارزش عبادت کردن ندارند.
2. ثانیا ظاهر آیه این است که ﴿إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ﴾ شرط برای ﴿فَسْئَلُوهُمْ﴾ است نه شرط برای ﴿بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ﴾. پس امام می خواهد بفرماید حضرت ابراهیم توریه کرد و دروغ نگفت. توریه نیز خلاف ظاهر است و ربطی به ظهورات ندارد تا برای ظهور جمله شرطیه در مفهوم به آن استدلال شود. قضیه حضرت ابراهیم مربوط به ظهورات نیست. بحث در این است که حضرت ابراهیم دروغ نگفت و توریه کرد. در روایتی در سرائر آمده است اگر شخصی به جاریه اش امر کند که به مراجعه کننده بگوید مولایش اینجا نیست، اشکالی ندارد. «فِی الرَّجُلِ یسْتَأْذَنُ عَلَیهِ فَیقُولُ لِجَارِیتِهِ قُولِی لَیسَ هُوَ هَاهُنَا قَالَ لَا بَأْسَ لَیسَ بِکذِبٍ عَنِیدٍ»[16]. لذا مشهور قائل اند که اگر توریه موجب غش در معاملات یا اضرار به دیگران نشود اشکالی ندارد. به هر حال این توریه و خلاف ظاهر است که ربطی به ظهورات ندارد. بحث ما در ظهور مفهوم شرط است.
به خصوص اینکه ﴿بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ﴾ جمله خبریه است و آقایان پذیرفته اند که جمله خبریه شرطیه مفهوم مطلق ندارد، مانند «إن کانت هذه سیارة زید فزید فی المدرسة» که مفهوم ندارد.
روایت چهارم: صحیحه عبید بن زراره
روایت چهارم، صحیحه عبید بن زراره: «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِی عَنْ عُبَیدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْکمُ الشَّهْرَ فَلْیصُمْهُ﴾[17] قَالَ مَا أَبْینَهَا مَنْ شَهِدَ فَلْیصُمْهُ وَ مَنْ سَافَرَ فَلَا یصُمْهُ.
وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عُبَیدِ بْنِ زُرَارَةَ.»[18]
تقریب استدلال: امام علیه السلام جمله «مَنْ سَافَرَ فَلَا یصُمْهُ» را به عنوان مفهوم آیه ﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْکمُ الشَّهْرَ فَلْیصُمْهُ﴾ بیان کردند و این نشان دهنده وجود مفهوم شرط است.
پاسخ این است که:
1. اولا جمله شرطیه ای مفهوم دارد که ادات تعلیق در آن وجود داشته باشد، مانند «إن» و «إذا». اما مثال «من کان عالما فأکرمه» که ضمیر در آن به صله و موصول بر می گردد مفهوم ندارد و به معنای «أکرم العالم» است. «من کان عالما فأکرمه» مفهوم ندارد که بگوید «من لم یکن عالما فلا یجب اکرامه» و موصول بدون صله مبهم است. اساسا ضمیر «فأکرمه» به «من کان عالما» بر می گردد و این شرط محقق موضوع است. پس «من کان عالما فأکرمه» مفهوم شرط ندارد؛ چرا که انتفاء وجوب اکرام عالم به انتفاء «من کان عالما»، انتفاء حکم به انتفاء موضوع است و عقلی است.
2. ثانیا اگر آیه مفهوم داشته باشد مفهوم آن این نیست که «مَنْ سَافَرَ فَلَا یصُمْهُ» بلکه مفهوم آن این است که «من سافر فلا یجب أن یصومه». مفهوم ﴿فَلْیصُمْهُ﴾، «فلا یجب أن یصوم» است نه «فلا یصم». این نشان می دهد که امام علیه السلام درصدد تمسک به مفهوم آیه نبوده و کل آیه مد نظر است. راجع به مجموع آیه ﴿وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیامٍ أُخَرَ﴾ می فرماید «مَا أَبْینَهَا». ابتدای آیه را می خواند سپس می فرماید این آیه خیلی روشن است.
لذا این روایت نیز قابل استدلال نیست.