بسمه تعالی
موضوع: بررسی وجوب شرعی مقدمه/ مقدمه واجب/ مباحث الفاظ
فهرست مطالب:
تبیین قول مختار مبنی بر امکان وجوب مقدمه و اثبات وجوب در صورت وجود دلیل.. 1
تبیین عدم وجود ملازمه بین وجوب نفسی ذی المقدمه و وجوب غیری مقدمه به لحاظ روح وجوب.. 2
کلام شهید صدر مبنی بر وجود ملازمه. 2
الف: عدم پذیرش شوق به عنوان روح وجوب… 3
بررسی مناقشه مبنی بر تفاوت بین شوق طبعی و عقلی.. 5
ب: عدم وجود دلیل در مورد مستتبع بودن شوق نفسی به ذی المقدمه به شوق غیری به مقدمه. 6
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در وجوب شرعی مقدمه قرار دارد که در این زمینه بیان شد که قائلین به وجوب مقدمه به پنج دسته و منکرین وجوب مقدمه به سه دسته تقسیم می شوند. عدم وجوب شرعی مقدمه قول مختار است که برای روشن شدن این مطلب تببیین مقدماتی لازم است که در جلسه پیشین به دو مقدمه اشاره شد که عبارتند از: الف: بالوجدان بین جعل وجوب نفسی ذی المقدمه و جعل وجوب غیری مقدمه آن تلازمی به لحاظ عقل نظری و عملی وجود ندارد. مقدمه دوم این است که به حسب ارتکاز و وجدان عرفی، بین وجوب نفسی ذی المقدمه و وجوب غیری مقدمه آن تلازم عرفی وجود ندارد.
تبیین قول مختار مبنی بر امکان وجوب مقدمه و اثبات وجوب در صورت وجود دلیل
بحث در تبیین مقدماتی است که برای انکار وجوب غیری مقدمه مطرح شده است.
مقدمه اول این است که هیچ ملازمه عقلی بین جعل وجوب نفسی ذی المقدمه و جعل وجوب غیری مقدمه آن وجود ندارد.
مقدمه دوم این است که ملازمه عرفی نیز که آقای سیستانی از آن تعبیر به ملازمه و ظهور اندماجی بین وجوب نفسی ذی المقدمه و وجوب غیری مقدمه کرده اند، وجود ندارد.
البته آقای سیستانی در مورد مقدمات خارجیه واجب به شرطی که موصله باشند، فرموده اند: استظهار عرف این است که شارع در هنگام امر کردن جعل وجوب غیری کرده است، اما در مورد اراده اتیان خود واجب ظهور عرفی وجود ندارد که این مطلب مورد پذیرش ما قرار نگرفت.
تبیین عدم وجود ملازمه بین وجوب نفسی ذی المقدمه و وجوب غیری مقدمه به لحاظ روح وجوب
مقدمه سوم این است که به نظر ما به لحاظ روح وجوب هم ملازمه بین وجوب نفسی ذی المقدمه و وجوب غیری مقدمه وجود ندارد.
کلام شهید صدر مبنی بر وجود ملازمه
برای روشن شدن مقدمه سوم لازم است که مدعای شهید صدر مبنی بر وجود ملازمه بین روح وجوب نفسی ذی المقدمه و روح وجوب غیری مقدمه مطرح شود.
ایشان فرموده اند: به عنوان مثال مولی که شوق و حب نفسی به صعود الی السطح توسط عبد دارد، شوق غیری به مقدمه صعود نیز خواهد داشت. البته شوق غیری مولی صرفا به مقدمه موصله تعلق می گیرد که اراده صعود الی السطح هم جزئی از مقدمه موصله است و لذا نصب سلّم و اراده صعود الی السطح متعلق شوق غیری مولی خواهند بود.
شهید صدر در ادامه فرموده اند: نسبت به مطلب ذکر شده دلیلی جز وجدان وجود ندارد و اما وجدان حاکم است که هر کسی شوق به یک شیء داشته باشد، تبعا شوق به مقدمه آن خواهد داشت؛ چون مشاهده می کند که مطلوب و محبوب نفسی او بدون تحصیل مقدمات حاصل نمی شود.
در اینجا ممکن است اشکال شود که با توجه مستتبع عقاب و ثواب نبودن وجوب غیری و همچنین عدم وجود محرکیت زائد در آن، جعل وجوب غیری لغو خواهد بود.
شهید صدر در پاسخ این اشکال فرموده اند: این اشکال در افعال اختیاری مولی مطرح می شود که جعل وجوب غیری لغو است، اما شوق غیری امر قهری است و فعل اختیاری مولی نیست تا اشکال شود که تعلق شوق غیری به مقدمه واجب لغو است و لذا حتی منکرین وجوب مقدمه مانند مرحوم آقای خویی اعتراف کرده اند که شوق نفسی به ذی المقدمه مستتبع شوق غیری به مقدمه آن است. البته ایشان این مطلب را محل نزاع ندانسته اند؛ چون وجوب شوق نبوده و شوق حتی مبدأ وجوب هم نیست بلکه وجوب صرف اعتبار الفعل علی الذمه است که چه بسا مولی فعل را بر ذمه عبد اعتبار می کند در حالی که هیچ شوقی به آن ندارد. در این زمینه می توان به موارد امر به اتیان فاسد در فرض تزاحم با أفسد اشاره کرد.[1]
بنابراین شهید صدر که روح وجوب را شوق می دانند، شوق نفسی به یک شیء را مستتبع شوق غیری به مقدمه آن دانسته و تمام ثمرات وجوب غیری مقدمه واجب را مترتب کرده اند؛ چون مهم روح وجوب است که روح وجوب غیری نسبت به مقدمه واجب ثابت است.
مناقشه در کلام شهید صدر
به نظر ما بر کلام شهید صدر اشکالاتی وارد است:
الف: عدم پذیرش شوق به عنوان روح وجوب
اشکال اول این است که روح وجوب نفسی، شوق نفسی به فعل نیست و لذا به اینجا نخواهد رسید که شوق نفسی مستتبع شوق تبعی و غیری به مقدمه آن باشد.
خود شهید صدر نیز در صفحه 203 از جلد چهارم کتاب بحوث در مورد اراده تکوینی فرموده اند: «و ما أكثر ما يصدر الفعل الاختياري من الإنسان و هو غير مشتاق إليه أصلًا بل مبغوض لديه»[2].
بنابراین چه بسا فعل اختیاری انسان که از اراده او صادر می شود، مورد شوق نبوده بلکه مورد بغض باشد و لذا اشکال ما بر شهید صدر این است که اراده تکوینی مساوق با شوق نیست و با این مطلب، امر در مورد اراده تشریعی روشن تر خواهد بود؛ چون وقتی انسان اراده انجام فعلی داشته باشد، چه بسا آن فعل مبغوض او باشد، اما در عین حال اراده انجام آن کند. حال اگر فعل عبد مبغوض مولی باشد، همان طور که اگر فعل خود مولی بود، انجام می داد، به جهت مصالح در مورد فعل عبد نیز انجام آن فعل از طرف مولی واجب خواهد شد. به عنوان مثال اگر خود مولی در شرائطی قرار بگیرد که امر دایر بین سقوط کردن روی فرزند خود یا مال گرانبها باشد، هیچ یک از تلف شدن فرزند یا مال محبوب مولی نیست، اما مولی افتادن روی مال را اختیار می کند تا فرزند او آسیب نبیند؛ چون در تزاحم بین فاسد و أفسد، برای دفع أفسد، فاسد را اختیار کرده است. در نتیجه اگر مولی مشاهده کند که عبد او در حال افتادن است و امر او دائر بین افتادن روی فرزند یا مال مولی است، امر می کند که عبد روی مال بیفتد کما اینکه اگر پای شخصی مبتلی به بیماری شده و پزشک قطع کردن پای او را لازم بداند و از طرف دیگر این فرد هیچ شوقی به ادامه زندگی بدون پا نداشته باشد و صرفا خوف از عقاب الهی داشته باشد، طبیب را در عین عدم شوق، امر به قطع پای خود می کند که این امر صرفا برای رهایی از جهنم است، اما روح آن شوق نیست.
البته در اراده تکوینی، اراده به معنای عزم یا به معنای اعمال قدرت و سلطنت بر ذی المقدمه، مستتبع عزم بر ایجاد مقدمه آن یا اعمال سلطنت بر ایجاد مقدمه آن است، اما این مطلب ربطی به واجبات ندارد؛ چون در فعل اختیاری، ذی المقدمه و مقدمه فعل اختیاری انسان است که وقتی دو فعل اختیاری وجود داشته باشد، دو اراده و عزم بر ایجاد لازم خواهد داشت و عزم بر ایجاد ذی المقدمه منشأ عزم بر ایجاد مقدمه خواهد شد، اما در مورد اراده تشریعی، روح آن شوق مولی به فعل عبد نیست کما اینکه خود شهید صدر در بحث واجب مشروط بیان کرده اند که صرف شوق به عنوان روح وجوب کافی نیست و لذا در بحث واجب مشروط تصریح کرده اند که بازگشت واجب مشروط مثل «اذا عطشت فاشرب ماءا» به این است که مولی شوق به جامع بین عدم عطش عبد و شرب آب در حال عطش دارد، اما تا زمانی که جامع از عبد مطالبه نکرده ومسؤولیت این جامع را بر عهده او نگذارد، تحصیل جامع بر عبد لازم نخواهد بود. در صورتی هم که عبد آب نداشته باشد، لازم نیست که کارهای موجب تشنگی را ترک کند؛ چون مولی حفظ جامع را بأیّ نحو کان نخواسته است. شهید صدر بیان کرده است که شوق مولی به جامع است و لذا وقتی مولی ملاحظه می کند که عبد راه رفته و تشنه شده است، اما آب برای خوردن ندارد، به جهت فوت جامع ناراحت خواهد شد، اما مشاهده می کند که جامع را از عبد نخواسته است بلکه صرفا «شرب الماء علی تقدیر العطش» را از عبد خواسته است که در این صورت نمی تواند به عبد خود بیان کندکه «اگرچه آب برای خوردن وجوب نداشته است، اما نباید پیاده روی می کرده تا تشنه نشود».
بنابراین شهید صدر پذیرفته اند که فرضا روح وجوب شوق باشد، تمام روح نیست بلکه نیاز به مکمل دارد که مکمل آن هجمة نفس المولی و تعلق غرض او به فعل عبد است.
به نظر ما تمام روح وجوب همان هجمة نفس المولی و تعلق غرض او به فعل عبد است. به عنوان مثال اینکه غرض مولی به صعود الی السطح تعلق بگیرد، فعل اختیاری مولی است که چه بسا شوق دارد، اما مصلحت نیست که غرض او به صدور فعل از عبد تعلق بگیرد کما اینکه مولی نسبت به مسواک زدن عبد شوق أکید دارد، اما با توجه به اینکه واجب شدن مسواک زدن به مصلحت نیست، مسواک زدن را واجب نمی کند. اما در صورتی که مصلحت وجود داشته و غرض مولی به صدور صعود الی السطح تعلق بگیرد، نیازی نخواهد بود که غرض او بما هومولی به نصب سلّم از سوی عبد تعلق بگیرد بلکه همین مقدار برای تحریک عقلی عبد به انجام مقدمات صعود الی السطح کافی است.
بنابراین با توجه به اختیاری بودن تعلق غرض، می تواند غرض مولوی و هجمه نفس مولی به صدور الی السطح از عبد تعلق بگیرد، اما نیاز نبیند که غرض مولوی او به نصب سلّم تعلق بگیرد. مثال دیگر تجری است که قطعا تجری قبیح بوده و مبغوض در نزد مولی است، اما در عین حال روح تحریم تجری، غرض مولوی مولی به اجتناب مکلف از آن است و الا اینکه تجری قبیح است و هر قبیحی مبغوض مولی است، موجب نمی شود که اگر مکلفی با اعتقاد به حرمت مرتکب شود، غرض او بماهو مولی به اجتناب مکلف از تجری تعلق بگیرد، بلکه مولی ملاحظه می کند که لازم نیست تعلق غرض و هجمه نفس او به حرمت تجری تعلق گیرد. بنابراین تجری تحریم نشده و حتی روح تحریم نیز در آن وجود ندارد.
بنابراین اشکال اول این است که ما می توانیم ادعای اینکه روح وجوب نفسی شوق مولی است را منع کنیم. در صورتی هم که اصرار وجود داشته باشد که در غیر موارد دفع أفسد به فاسد، شوق مولی به فعل عبد تعلق گرفته و شوق روح وجوب است، قطعا تمام روح وجوب این مطلب نیست بلکه مقوّم روح وجوب تعلق غرض و هجمة نفس المولی به فعل عبد است که تعلق غرض فعل اختیاری مولی است.
بررسی مناقشه مبنی بر تفاوت بین شوق طبعی و عقلی
ممکن است در اینجا اشکال شود که اصرار بر اینکه روح وجوب شوق نیست و لذا در برخی موارد کاری انجام می شود که نسبت به آن شوق وجود ندارد و یا چیزی مورد طلب واقع می شود که شوقی نسبت به آن وجود ندارد، این اصرار مربوط به شوق طبعی است که همان ابتهاج نفس است که در برخی موارد ابتهاج نفس وجود ندارد، اما شوق در همه موارد شوق طبعی نیست بلکه در برخی موارد شوق عقلانی وجود دارد که این شوق بعد از کسر و انکسار بین مصالح و مفاسد نسبت به انجام فعل ایجاد می شود.
این اشکال از سوی آقای سیستانی مطرح شده است. ایشان فرموده اند: کسی که برای علاج فرزند خود مضطر به فروش خانه خود باشد، ابتهاج نفس به فروش خانه ندارد بلکه با کمال ناراحتی اقدام به فروش می کند. اما شوق فعلی و رضای فعلی به بیع حتی اگر ناشی از کسر و انکسار باشد، در او وجود دارد. این مطلب هم اختصاص به بیع ندارد که اشکال شود در مورد بیع طیب نفس انشائی کافی است بلکه در برخی موارد به جهت اضطرار اباحه تصرف صورت می گیرد. به عنوان مثال ممکن است کسی وجود داشته باشد که در صورت اقامت چند روزه در منزل کسی که دارای فرزند بیمار است، مبلغ مناسبی پرداخت کند که صاحب خانه بتواند با آن مبلغ فرزند خود را درمان کند. در این صورت چه بسا آمدن آن شخص خوشایند صاحب خانه نباشد، اما او بعد از کسر و انکسار راضی به تصرف متصرف می شود. در این مورد چه بسا فرد متصرف هم از اضطرار صاحب خانه اطلاع داشته باشد، اما در عین حال گفته نمی شود که به جهت عدم وجود ابتهاج نفس طبعی، داخل شدن فرد در خانه جایز نیست؛ چون شوق فعلیِ عقلانیِ ناشی از ملاحظهی تزاحمات وجود دارد.[3]
در پاسخ این مطلب می گوئیم: آنچه که بالوجدان در موارد عدم وجود شوق احساس می کنیم این است که انسان به فعل بدون شوق به آن راضی می شود. به عنوان مثال صاحب خانه راضی می شود که مهمان به خانه او بیاید یا فرد راضی به صدور فعل از خود می شود و برای جواز تصرف مهمان یا صدور فعل همین مقدار کافی است، اما نامگذاری این حالت به شوق، خلاف وجدان است؛ چون شوق به معنای ابتهاج نفس است و بالوجدان نسبت به به کاری که انجام می شود، هیچ شوقی وجود ندارد.
البته غرض تعلق گرفته و در فعل خود شخص منشأ ارادهی انجام شده است و در مورد فعل دیگری مانند آمدن مهمان نیز منشأ اذن شده است. در نتیجه تقسیم شوق به شوق طبعی و عقلانی به نظر ما صحیح نیست؛ چون شوق ابتهاج نفس است که وجود ندارد و لذا نمی توان همه افعال صادر شده از انسان را به منشأ شوق برگرداند کما اینکه در مثالی که پزشک قصد قطع کردن پای بیمار را دارد، اساسا فرد شوق به زندگی ندارد بلکه صرفا ترس از عقاب و عذاب الهی دارد و به همین جهت اگر پزشک عذری در عدم قطع پای او داشته باشد، چه بسا فرد خوشحال نیز بشود؛ چون وظیفه او این بوده است که برای حفظ جان به طبیب مراجعه کرده و از او درخواست قطع پا داشته باشد و این وظیفه را انجام داده است و با این حال دیگر شوقی وجود نخواهد داشت.
ب: عدم وجود دلیل در مورد مستتبع بودن شوق نفسی به ذی المقدمه به شوق غیری به مقدمه
اشکال دوم بر کلام شهید صدر این است که دلیل وجود ندارد که شوق نفسی به ذی المقدمه مستتبع شوق غیری به مقدمه آن شود. به عنوان مثال فرد شوق به سلامتی خود دارد، اما در صورتی که بیمار بوده و سلامتی او متوقف بر نوشیدن یک داروی بسیار تلخ باشد، برای حصول سلامتی اقدام به شرب دواء تلخ خواهد کرد، اما در عین حال هیچ شوقی به شرب دواء تلخ وجود ندارد. در نتیجه ادعای ملازمه به این صورت که «من اشتاق الی شیء اشتاق الی مقدمته» صحیح نخواهد بود.
این مطلب در کلام امام قدس سره نیز وجود دارد.
البته لازم به ذکر است که در برخی موارد جامع بین شرب دواء تلخ و شب دواء غیر تلخ مقدمه بهبودی است که شهید صدر در این مورد فرموده اند: شوق به جامع مستتبع شوق به فرد مبغوض نیست. اما بحث در مقدمه منحصره است که مبغوض باشد.
بنابراین به نظر ما کلام شهید صدر صحیح نیست و لذا نتیجه گرفته می شود که اولاً: شوق به فعل روح وجوب نیست و حداقل تمام روح نیست بلکه مکمل آن تعلق غرض مولی و هجمة نفس مولی است که وقتی فعل اختیاری باشد و همجه نفس بر ذی المقدمه باشد، نیاز نخواهد بود که بر مقدمه هم هجمة النفس صورت گیرد کما اینکه در مورد تجرّی در عین اینکه مبغوض مولی است، نیازی به هجمة النفس دیده نمی شود.
ثانیاً: شوق نفسی به ذی المقدمه منشأ شوق غیری به مقدمه نخواهد شد بلکه منشأ اختیار مقدمه می شود.
ثالثاً: اینکه شهید صدر تصور کرده اند آثار وجوب مقدمه واجب بر مبنای ایشان نیز که قائل به وجود شوق قهری غیری به مقدمه شده اند، مترتب می شود، صحیح نیست که این اشکال در جلسه آتی تبیین خواهد شد.
[1]. در اینجا ممکن است که به مرحوم آقای خویی اشکال شود که روح وجوب اراده است و کسی که چیزی را اراده کرده باشد، مقدمه آن را نیز تبعا اراده خواهد کرد. مرحوم آقای خویی در پاسخ این اشکال فرموده اند: اراده به معنای اعمال سلطنت و صرف قدر در ایجاد فعل است و لذا به فعل اختیاری خود شخص تعلق می گیرد و فعل اختیاری عبد تحت اختیار مولی نیست تا مولی فعل اختیاری عبد را اراده کند.
[3]. مثال دیگر برای این مسأله این است که گاهی در شب درسی کسی با طلبه ای تماس گرفته و قصد آمدن به منزل او را داشته باشد که در این صورت فرد طلبه اساسا خوشحال نخواهد شد و چه بسا اگر در پایان ماه باشد که طلبه مجبور باشد برای تهیه لوازم پذیرائی از دیگری قرض بگیرد، هیچ ابتهاج نفس نخواهد داشت، اما زمانی که مهمان به منزل طلبه وارد می شود، رضایت فعلی به آمدن او به منزل دارد و لذا حتی اگر مهمان از شرائط تحقق رضایت اطلاع پیدا کند، داخل شدن او در منزل طلبه حرام نخواهد شد. البته تعبیر «المأخود حیاءا کالمغصوب غصبا» هم وجود دارد، اما این تعبیر مربوط به این شرائط نیست بلکه این تعبیر مربوط به زمانی است که حتی بعداز کسر و انکسار هم رضای فعلی وجود نداشته باشد.